1395/5/16 ۱۱:۴۳
فرصتی دست داد تا با آیتاللهسیدمحمدعلی ایازی استاد حوزه و دانشگاه، عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در واحد علوموتحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی دیداری داشته باشیم و درخصوص جامعه مدنی و دیدگاههای موجود در این زمینه بهویژه با نگاهی اسلامی به گفتوگو بنشینم. دیدگاههای مطرحشده توسط ایشان و نقدهایی که بر وضع فعلی جامعه و رفتارهای داوطلبانه وجود دارد، باعث شد گستره گفتوگو فزونی یافته و حجم مصاحبه از بضاعت روزانه روزنامه بیرون باشد.
امر به معروف و نهی از منکر همان مسئولیتخواهی است کار دین، روشن کردن آینده بشریت است
رضا مهریزی: فرصتی دست داد تا با آیتاللهسیدمحمدعلی ایازی استاد حوزه و دانشگاه، عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در واحد علوموتحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی دیداری داشته باشیم و درخصوص جامعه مدنی و دیدگاههای موجود در این زمینه بهویژه با نگاهی اسلامی به گفتوگو بنشینم. دیدگاههای مطرحشده توسط ایشان و نقدهایی که بر وضع فعلی جامعه و رفتارهای داوطلبانه وجود دارد، باعث شد گستره گفتوگو فزونی یافته و حجم مصاحبه از بضاعت روزانه روزنامه بیرون باشد. از همین روی این مصاحبه در دو بخش تقدیم شما عزیزان میشود.
***
آيا دین از هر چیزی تعریفی ارایه داده است! به نظر شما تعریف دینی جامعه مدنی چیست؟ پيش از پاسخ به اين سوال لازم است تعريفي از جامعه مدني داشته باشيم. واژه جامعه مدنی در کاربرد امروزی معانی مختلفی دارد. گاهی شامل خانواده و محیط خصوصی درنظر گرفته میشود و بهعنوان بخش سوم جامعه، مجزا از دولت و تجارت به شمار میرود. از نگاه ديگر جامعه مدنی را به عنوان: ۱) مجموع سازمانها و موسسات غیردولتی که حقوق و تمایلات شهروندان را آشکار میکند یا ۲) اشخاص و سازمانهایی مردمنهاد در جامعه که مستقل از دولت هستند، تعریف میکنند. گاهی این واژه در مفاهیم عمومیتر عناصری چون آزادی بیان، قوهقضائیه مستقل و... که جامعه دموکراتیک (مردمسالار) را تشکیل میدهد، به کار میرود. بدين جهت جامعه مدني فيحدذاته مفهومي تقابلي با مفهوم دولت است: ١) مفهومي كه در ماهيت خود استقلال از ساختار رسمي قدرت را به ذهن متبادر ميسازد. بنابراين جامعه مدني بايد از سطح نيروي حيات جمعي شهروندان برخاسته باشد و بهعنوان قاعده هرم قدرت حكومت عمل نكند. ٢) ويژگي ديگر جامعه مدني نهادمندبودن آن است. قدرت بيشكل و سازماننيافته مردم هيچگاه نميتواند سنگبناي جامعه مدني بهشمار آيد. حال براي تعريف دين از اين اصطلاح كه واژهاي جديد و نوظهور است، باید به موضع دين درباره يكايك اين مفاهيم مانند جايگاه خانواده، حفظ حريم خصوصي، حق شهروندي و دستگاههاي مستقل مردمنهاد و جمعيتها و احزاب توجه كرد، زيرا دين كارش تعريف مفاهيم اینچنینی نيست. اما تعيين موضع و بيان استقلال جامعه از دولت و حكومت ميتوان قایل شد. در نتیجه اگر بخواهيم به مقصود خود در اين باب نزديك شويم، بايد خصايص جامعه مدنى را برشماريم تا اگر تلقيهاى گوناگونى هم در اين باب باشد، با توجه به ويژگيهاى آن به توافق برسيم. جامعه مدنى، جامعهاى است كه در ميان خود مردم قرار دارد و توافقى انجام مىگيرد كه طبق آن با ميل و رضايت خود، فرد يا گروهى را برمىگزينند كه جامعه را اداره كند و هر كس حقوق و امتيازات خويش را به آن فرد يا گروه واگذار مىكند، به شرط اينكه او در مقابل تجاوزات و ناامنىها حفظ و حقوق طبيعى او را تأمين كند. بنابراين، جامعه مدنى در برابر جامعه طبيعى است؛ جامعهاى كه در آن انسانها نمىتوانند مشكلات و مسائل خود را حل كنند و مآلا به سمت جمعگرایى روى مىآورند تا نيازهاى سياسى و اجتماعى آنان را تأمين كند. در حالى كه در جامعه مدنى، بر اصول و قراردادى توافق مىكنند تا اين نيازها در چارچوب قانون و مقرراتى تأمين شود. دو اصل، ركن اساسى جامعه مدنى است: ١- هر قدرتى ناشى از اراده ملت است. ٢- تمام ملت در برابر قانون يكساناند. از سوى ديگر، جامعه مدنى شكل تكامليافته حكومت مردم بر مردم است كه با توافق و قرارداد و حكم قانون شكل مىگيرد. از اينرو، هدف جامعه مدنى حاكميت مردم و نوعي نظارت بر قدرت و از طرفي تحكيم قدرت و حضور آحاد مردم است، بهطورىكه هر فرد داراى هويت مستقل باشد و بتواند خواستههاى خود را كه منافى با حقوق ديگران نيست، تحقق ببخشد. در جامعه مدنى تمام افراد، صرفنظر از موقعيت و شأن خود، در برابر قانون از حقوق، آزاديها و مسئوليتهاى يكسان برخوردارند. در جامعه مدنى تمام تشكيلات و پيششرطهايى كه بتواند حضور و اداره مردم را تحقق بخشد، فراهم مىشود، اعم از تشكيلات مستقيم مانند مجلس قانونگذارى، شوراهاى گسترده تصميمگيرى در زمينههاى اقتصاد، امنيت، رفاه و توزيع مسئوليت و دستگاه قوهقضائيه مستقل و كاردان، يا تشكيلات غيرمستقيم كه بهگونهاى بتواند اهداف جامعه مدنى را تحقق بخشد يا موانع اعمال حاكميت مردم را برطرف كند، مانند احزاب، سنديكاها، مطبوعات آزاد و مستقل، رسانههاى مستقل و غير وابسته به دولت. به همين دليل، موضوع جامعه مدنى در شكل پيشرفته آن، تأسيس نهادهايى است كه بتوانند بهطور سازمانيافته از حق طبيعى مردم در برابر عوامل، عناصر، سازمانهاى اجتماعى و نهادهاى سياسى و حكومتى دفاع كنند. نهاد دولت در جامعه مدنى، فراتر از جامعه انسانى نيست، بلكه جزیى از بافت اجتماعى است كه براى بهبود وضعيت جامعه بهوجودآمده، ازاينرو اين تلقى كه دولت و حكومت -حتى در شكل دينى آن- تافتهاى جدا بافته از مردم و داراى امتيازات ويژه باشد، در كار نيست و برترى معنوى و قدسى (كاريزما) براى چنين دولتى نمىتوان قایل شد. حكومت، امر دنيايى است، حتى اگر با صبغه دينى همراه باشد. به همين دليل، به تمام معنا در برابر آحاد ملت مسئول است و بايد پاسخگو باشد. با اين توضيحات مىتوانيم بگوييم كه جامعه مدنى چيست و سخنان اين جانب، با پذيرش اين خصايص است. در اين صورت نبايد از دين توقع تعريفي داشته باشيم. از طرف ديگر، اشكالى ندارد كه جامعه مدنى در غرب خاستگاه و بستر ديگرى داشته و از نظر مبنا داراى تفاوتهايى با تلقى ما باشد. ما اين مسأله را در مفاهيم ديگرى چون آزادى هم داريم. در غرب، منشأ آزادى، تمايلات و خواستههاى انسانى است. در كلمات بسيارى ميان تمايل و اراده تفاوت قایل نمىشوند. در كلمات بسيارى از فيلسوفان غربى هم آمده كه انسان موجودى داراى يك سلسله خواستههاست و همين منشأ آزادى عمل است، ازاینرو نبايد آزادى فرد را محدود كرد، مگر آنكه موجب محدوديت و آزادى اميال ديگران شود. در حالى كه اين نوع آزادى به نوعى حيوانيت رها شده است. در جهانبينى اسلام، انسان داراى ارزشها و كرامتهايى است و استعدادها و خواستههايى دارد كه بايد رشد و ارتقا پيدا كند و آزادى براى انسان و تعالى اين ارزشها و كرامتهاست. به همين دليل، ما درباره آزادى مىگوييم با آنكه آزادى حق طبيعى و ما قبل دينى يا مقياسى فرادينى است، اشكال ندارد كه در بستر و خاستگاه آن در دو تلقى، متفاوت باشد. بنابراين، همانطور كه اشكال ندارد ما خواهان آزادى باشيم، نسبت آزادى و دين را بررسى كنيم و با معيارها و مبانى خودمان، آزادى را در خاستگاه و بستر محيط شرقى و ايرانى و اسلامى مورد توجه قرار دهيم، اشكالى ندارد كه جامعه مدنى نيز چنين جهتى داشته باشد و از سازگارى آن بينش و منش ما سوال شود.
آيا میتوان از جايگاه جامعه مدنى در قرآن و نهجالبلاغه سخن گفت؟ گفتم در جامعه مدنى مردم توافق مىكنند كه طبق آن با ميل و رضايت خود، فرد يا گروهى را براى اداره جامعه و حل مشكلات انتخاب كنند. اين مفهوم مىتواند براساس دو فرض باشد: فرض نخست اين است كه مردم مسلمان هستند و معيارها و ارزشهاى اسلامى را پذيرفتهاند و با اراده و اختيار و تعهد دينى، چنين توافقى را مىپذيرند. فرض دوم نيز چنين است كه حتى با آنكه مردم ظاهرا مسلمان هستند، اكثريت آنان معيارها و ارزشهاى اسلامى را نپذيرفتهاند و نمىخواهند اين قراردادها را در چارچوب تعاليم اسلامى تنظيم كنند. ابتدا فرض دوم را بررسى مىكنيم. اگر اكثريت جامعه نخواهند در مصوبات و قوانين، اصول مسلم دينى را رعايت كنند، ما هيچ دليل و مدركى بر لزوم تحميل اصول اسلامى به مردم نداريم، زيرا همان طور که در آيات فراوان آمده، عقيده اكراهى نيست و خداوند به پيامبر دستور داده است كه حق ندارى كسى را بر عقيدهاى الزام كنى. اصلا پيامبران نيامدهاند مگر براى اينكه بشارت يا انذار دهند و براى مردم حجت را تمام كنند. در برخى از تعبيرات قرآن، بهصراحت به پيامبر يادآور مىشود كه تو جبار نيستى و نمىخواهى كه بر آنها سلطهجويى كنى. در جهانبينى قرآن بر اين نكته تأكيد شده است كه اگر خدا مىخواست، كارى مىكرد كه همه مردم در برابر آيات الهی خاضع شوند و اگر مىخواست، همه مردم ايمان مىآوردند: «ولو شآء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعاً افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين» يعنى: «اگر پروردگارت مىخواست، تمامى اهل زمين ايمان مىآوردند، پس آيا تو مردم را به اكراه وامى دارى تا اينكه مؤمن شوند؟» وظيفه پيامبر، بيان حق و روشنگرى است: «فمن شآء فليؤمن و من شاء فليكفر» يعنى: «پس آن كس كه خواست ايمان مىآورد و آن كس كه خواست، كفر ميورزد.» رهبران دينى و انسانهاى مسلمان، وظيفه امربهمعروف و نهىازمنكر و ارشاد جاهل، بيان حق و تلاش براى احياى دين و ارزشهای معنوى را دارند، اما الزام و اجباركردن، نه اثر دارد و نه بدان امر شده است. در آنجا كه مردم رهبرى حق را نمىپذيرند، نمىتوان كسى را الزام كرد. در نامه اميرمؤمنان به شيعيانش، از زبان پيامبر آمده است: «اى فرزند ابىطالب! پس اگر در آسايش و آرامش تو را بر ولايت برگزيدند و با خرسندى بر تو توافق كردند، امر ايشان را به پا دار و اگر بر تو اختلاف ورزيدند، آنان را به آنچه در آناند، رها كن.» اين توضيحات مربوط به فرضى است كه اكثريت جامعه با آنكه مسلمانند، نخواهند قوانين مسلم دينى اجرا شود. در اين صورت نمىتوان با زور و اجبار و تهديد و ارعاب، عقايد دينى و ارزشهاى اسلامى را به آنها تحميل كرد و حتى به آنها گفت كه نسبت به تصويب يا اجراى قوانين، چنين و چنان كنيد. ممكن است و قطعا چنين است كه آنها برخلاف اسلام عمل كنند، اما با اجبار و تهديد و شمشير هم نمىتوان مردم را به قوانين عملى اسلام الزام كرد. اين فرض را به اين جهت توضيح دادم كه روشن شود اگر در قرآن آمده است: «لا اكراه فىالدين)» يا: «قل هذه سبيلى ادعوا الىالله على بصيرة انا و من اتبعنى» يعنى: «بگو اين راه و رسم من است كه به سوى خداوند دعوت مىكنم، كه من و هركس پيرو من باشد، برخوردار از بصيرتيم»؛ براى اين است كه در حكومت دينى جايى براى اجبار، تهديد و قتل براى الزام افراد نيست، وگرنه اين موضوع، فرض ذهنى است و عموم مسلمانان، خصوصا در جايى كه ارشاد و هدايت به شيوه نيكويى انجام شود و تبليغ منطقى و معقول باشد، هرگز از ارزشهاى خود دست برنمىدارند و نمىخواهند ارزشهاى ضددينى حاكم شود؛ خصوصا اكثريت جامعه. موارد اختلافى يا بحث و اختلافنظر در مواردى كه تفسيرهاى مختلف را برمىتابد و تصويب قوانين براساس نظر عدهاى از مجتهدان كه با نظر عدهاى ديگر تطبيق نمىكند، از بحث خارج است. از اينرو، عدهاى گفتهاند جامعه مدنى ممكن است منتهى به تصويب قوانين ضداسلامى شود، چون مسأله اكثريت و اقليت درميان است و تصويب قوانين متكى به مردم است، پس محملى ندارد، زيرا اگر واقعا درست برخورد كنيم و شيوه تبليغ ما چماقى و تهديدكننده نباشد، فطرت سليم انسانها به سوى حق روى مىآورد و افراد مسلمان هرگز راضى به تصويب قوانين آشكارا خلاف دين نمىشوند. با اين توضيحات، سراغ اصل بحث مىرويم، يعنى اين سوال كه آيا ما براى جامعه مدنى آيه و روايتى داريم؟ اين از اصول مسلم اسلامى است كه هر انسان، مختار و بااراده آفريده شده و هيچ فردى بر فرد ديگر سلطه ندارد و كسى بر ديگرى و مال و فرزند و ناموس او حق اختيار و تصرف و ولايت ندارد و ولايت فردى بر فرد ديگر، برخلاف اصل اوليه و نيازمند دليل قطعى است. از يادمان نرود كه اين بحث مربوط به مسلمانان متعهد و پايبند به دين و جامعهاى وفادار به اصول اسلامى است. فرد براى اداره شئون اجتماعى خود مستقل و تا جايى كه به ديگرى آسيب و زيان نرسد، آزاد و مختار است و كسى نمىتواند او را مجبور و محدود كند. مىماند مسائلى كه در حوزه اجتماعيات و سياست جامعه است. طبعا انسان نمىتواند رأسا در حوزه قدرت ديگرى دخالت كند و ناچار بايد امير و حاكمى انتخاب كند. در اين مختصر نمىتوان به تمام مبانى و آيات و روايات انتخابىبودن حكومت اشاره كرد، ولى يادآورى اين نكته ضرورى است كه وقتى اسلام براى ايمان آوردن و اعتقاد پيدا كردن، مردم را ملزم نمىكند و محدوده رسالت پيامبر را هدايت و ارشاد مىداند، نه حتى وكالت از ناحيه آنان و حتى به پيامبر دستور مىدهد كه اگر كفار دست صلح به سوى شما دراز كردند، بايد بپذيريد و اگر پيمانشكنى نكردند، حق تجاوز به آنها را نداريد و چنين آزادى و حق انتخابى را به كفار مىدهد؛ به طريق اولى نمىخواهد به مسلمانان كسى را تحميل كند (بهجز امام معصوم كه آن خود داستان مستقلى دارد). ازاينرو، پذيرفتن آزادى عقيده و آزادى سياسى، اين معنا را به اثبات مىرساند كه مردم حق انتخاب دارند.
جامعه مدنى و مشاركت سياسى در اسلام چگونه است؟ آيا مىتوان در سيره پيامبر و امامان معصوم، دلايلى بر صحت و تأييد اتكا به مردم نشان داد؟ براى جامعهاى كه اكثريت آن مسلماناند و براى حل مشكلات خود حكومتى را تأسيس كرده و به وجود آوردهاند، انتخاب حاكم و شيوه عمل او بر محور اسلام- يعنى چارچوب عقايد اسلامى و شريعت- بسيار مهم است، از اينرو آزادى مردم هم در چارچوب مبانى دينى و شرعى مطرح است، زيرا آنها به طوع و رغبت دين را پذيرفته و اين معنا را قبول كردهاند كه احكام و شريعت اسلامى پياده شود و اصول و ارزشهاى اخلاقى در جامعه رواج پيدا كند. به همين دليل، در اينجا مسأله قرارداد و توافق اكثريت و ميل و رضايت مردم در جامعه دينى درنظر گرفته شده است و چون اكثر مردم مسلمان و متعهدند، حقوق و امتيازات خود را در محدوده قوانين مسلم اسلامى قبول كردهاند. اما از آنجا كه بسيارى از مسائل وجود دارد كه مباح و به تعبير شهيد صدر در منطقه الفراغ است، به نمايندگان خود اجازه مىدهند بر طبق مصالح جامعه، قوانينى را در زمينههاى مختلف اجتماعى، سياسى و اقتصادى بهطور دایم يا محدود وضع كنند. از اينرو، حاكميت دين و معنويت و رعايت شريعت، به منزله قانون اساسى و پايه شيوه حكومت تلقى مىشود. البته در اين ميان، نقش اجتهاد و پاسخگويى به نيازهاى جديد در فقه مطرح مىشود و چهبسا مجتهدان آگاه و خبره، نسبت به دگرگونى موضوعات احكام يا تغيير عناوين اوليه به ثانويه يا حتى تعارض ميان اهم و مهم، مسائلى را مطرح كنند كه مبناى تصميمگيرى نمايندگان مجلس و دگرگونى در احكام شود، احكامى كه شايد اجراى آنها همراه با دشواريها، ضرر و زيانها يا سوءاستفاده دشمنان باشد. البته در شكل عرفى، همه جوامع بشرى اينگونه حق دخل و تصرف در قوانين را دارند، اما چون در اينجا مسأله مشاركت مردم مطرح است، بناست جامعه مدنى در محيطى كه اكثريت آن مسلمانند، به صبغه خاص محيطهاى اسلامى تعريف شود. البته ابعاد ديگرى از مشاركت در اسلام، در شكل شورايىشدن تصميمگيريها و حضور همه قبايل در اداره مدينه و آزادى بيان و آزادى انديشه مطرح است. اما در پاسخ به اين سوال كه آيا مىتوان در سيره پيامبر و امامان معصوم، دلايلى بر صحت و تأييد جامعه مدنى و لزوم مشاركت سياسى مردم نشان داد، لازم است چند نكته را توضيح دهم. ١- پيامبر گرامى اسلام پس از سالها مبارزه با كفار و مشركان در شهر مكه، طى توافقى با سران قبايل مدينه به شهر يثرب هجرت كرد (كه بعدها «مدينه النبى» نام گرفت). اين توافق و انتخاب، بيعتى بود ميان رؤساى قبايل اين شهر به نمايندگى از سوى مردم با پيامبر كه از آن به نام بيعت عقبه اول و عقبه دوم ياد مىشود. بيعت، يكى از اساسىترين مفاهيم سياسى در جامعه قبايلى بود كه رابطه متقابلى ميان افراد جامعه و شخص بيعتشونده فراهم مىكرد و براى هر كدام الزاماتى به وجود مىآورد. در قرآن اين مفهوم يادآورى و گفته شده است كسانى كه با رسول خدا بيعت كردند، در حقيقت با خدا بيعت كردند. جالب است بدانيم كه مسأله بيعت اختصاص به مردان نداشته و از زنان نيز بيعت گرفته شده است. بنابراين، تاسيس و بناى مدينه النبى با عهد و پيمان آغاز شد و بهجز احكام و قوانين كلى كه از ناحيه خداوند توسط فرشته وحى پيامبر نازل مىشد و همه افراد ـ ازجمله پيامبر ـ را ملزم به تبعيت مىكرد، در ديگر مقررات و دستورات، تابع مصالح و مفاسدى بود كه در عرف آن زمان تشخيص داده مىشد. ازاينرو، اگر مسألهاى شكل فردى داشت، پيامبر شخصا به لحاظ مسئوليت خود تصميم مىگرفت و چون از عقل كامل برخوردار بود و موقعيت تاريخى و جغرافيايى را مىشناخت، تصميمات او هم همراه با تقدس بود و تأثير بسزايى مىبخشيد. اما اگر جنبه كلى و اساسي و ناظر به حقوق ديگران داشت، مانند جنگها و صلحها، شيوه اداره شهر، شيوه جنگيدن و مكان آن يا برخى مسائل ديگر، متناسب با شرايط تاريخى و جغرافيايى جزيره العرب، با مشورت با نخبگان و نمايندگان مردم يعنى رؤساى قبايل ـ تصميمگيرى مىكرد. جالب اينجاست كه حتى در مواردى، با آنكه پيامبر شخصا در مسألهاى نظر خاص داشت، چون اكثريت نظر مخالفى داشتند (مانند بيرون رفتن از شهر مدينه براى جنگ احد)، پيامبر نظر اكثريت را مىپذيرفت. مردم در كمال آزادى نظرات خود را با پيامبر مطرح مىكرد، حتى اگر نظر مخالفى داشتند. در اين زمينه خط قرمزى وجود نداشت و براى همه كس، امكان اظهارنظر، نقد و تصميمگيرىها وجود داشت. ٢- در شهر مدينه تنها مسلمانان زندگى نمىكردند، بلكه كسان ديگرى از مذاهب و اديان حضور داشتند و در كمال آزادى به عبادت و مناسك خود مشغول بودند و هيچكس را به خاطر عقيده مورد اذيت و آزار قرار نمىدادند و تا كسى ضد مسلمانان توطئه و با دشمنان خارجى همراهى يا اخبار محرمانه و سرى مدينه را فاش نمىكرد و به دشمنان نمىرساند، از امنيت و حمايت مسلمانان برخوردار بود. اين شيوه از عملكرد، اختصاص به ساكنان مدينه يا قبايل مسلمانان نداشت، بلكه در برخورد با مشركان و كفار حواشى شهر مدينه عمل مىشد و تا كسانى دست به توطئهچينى نمىزدند يا با محاربان همكارى نمىكردند، پيامبر با آنان از در صلح درمىآمد و متعرض آنها نمىشد. اين معنا در آيات فراوانى مانند آيات ٤ و ١٢ سوره توبه، آيه٦١ سوره انفال و آيات ديگر مطرح شده و حتى در برخى آيات آمده است كه اگر مشركان در وسط جنگ تقاضاى صلح كردند، مسلمانان ديگر به جنگ ادامه ندهند يا بىجهت افراد را به تكفير و طرد محكوم نكنند. ٣- برخى گمان كردهاند جنگهاى پيامبر براى تحميل عقيده و الزام كفار به ايمانآوردن بوده است و دليل اين مسأله را آيات جهاد و سيره پيامبر مىدانند، در حالى كه جهاد در قرآن و سيره پيامبر، جنبه دفاعى داشته و هيچيك از جنگهاى پيامبر بهگونهاى نبوده است كه حضرت براى اسلامآوردن و مؤمنشدن افراد با آنها جنگيده باشد. قبلا اشاره كرديم كه از نظر قرآن، خداوند ذاتا بنيان دين و معنويت را بر اكراه قرار نداده و در آيات بسيار به اين معنا اشاره كرده است كه اگر خدا مىخواست از آسمان آياتى و نشانههايى نازل مىكرد تا مردم در برابر خدا و معنويات خاضع شوند، اما اين كار را نكرد و خدا اصولا نخواسته است چنين يكدستىاى فراهم شود و همه مردم هدايت يابند. خداوند اين مسأله را به خواست و اراده مردم موكول كرده است. با همه اينها در آيات بسيارى فلسفه جهاد را معين كرده است و حتى در نخستين آيه تشريع جهاد مىفرمايد: (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا.) يعنى: «بدان جهت به رزمندگان مسلمان اجازه قتال داده شد كه مورد ستم قرار گرفتند.» درواقع يعنى اگر مورد ستم قرار نمىگرفتند، اين اذن وجود نداشت. همانطور كه در آيات ديگر آمده است: (قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا.) يعنى: «با آنانى كه با شما مىجنگند، بجنگید و بيش از آن هم تعدى نكنيد.» حتى در آيهاى ديگر آمده است: (لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطو اليهم.) يعنى: «خداوند شما را از نيكى كردن و دادگرى با كسانى كه در دين با شما كارزار و جنگ نكردند و شما را از خانههايتان بيرون نراندند، باز نمىدارد.»
در صحبتهایتان به نکته جالبی اشاره کردید، اینکه اسلام کارش تعریف مفاهیمی مثل عدالت و کرامت نیست، پس کار اسلام چیست؟ و از طرف دیگر الگوی اسلام کجاست؟ اگر اسلام ضدفقر و عدالتطلب است، پس چرا درنهایت حضرت علی(ع) کیسه بر دوش میگذارد و به فقرا کمک میکند؟ چرا فردی عمل میکند؟ الگوی ما کدام دوره اسلامی است که میخواهیم به آن برسیم؟ الگو برای تحقق عدالت و... بگذارید در ابتدا من هدفشناسی کنم. بحث براي برداشتن فقر، ازبینبردن آسیبهای اجتماعی یا نظاممندکردن جامعه کار عقلایی و بشری است که وابسته به بهرهگرفتن از تجربه و دانش انسانهاست، بنابراین اختصاص به دین به معنای کلیاش ندارد. تمام عقلای جهان این کار را انجام میدهند و همه نظامها و حکومتها هم یکی از اهدافشان برای موفقیت این است که بتوانند این مسائل را حل کنند. سوالی که پیش میآید این است که دین از چه جهت با این مسائل ارتباط برقرار میکند. به نظر من ارتباط دین از این جهت است که بخشی از مسأله عدالت یا کرامت انسانی با معنویت انسان مرتبط است، در آیه ٢٥ سوره حدید آمده است: « لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» در اینجا گفته نشده که پیامبران میآیند و اقامه قسط میکنند، بلکه پیامبران میآیند تا مردم خودشان بتوانند اقامه قسط کنند؛ یعنی جامعه به واسطه دین و معنویت بتواند به آن توانایی و رشد برسد که خودش نظام عادلانهای برقرار کند. پس هدف دین فرصت و زمینهسازی است تا عدالت برقرار شود. بهعنوان مثال در رابطه با بهداشت و درمان دستورات اسلامی شامل یکسری تعلیمات است، مانند رعايت بهداشت، مسواکزدن، دست شستن، لباس پاکیزه پوشیدن و... پیغمبران کارشان این نبوده که بیایند تا مردم نظافتشان را رعایت کنند، این کار عقلا است. اسلام اگر به این مسائل بهداشتی اشاره میکند از این جهت است که یکی از ویژگیهای انسان مؤمن رعایت اصول بهداشتی و توجه به سلامت جسمی است. این نکته مهم است که هدف را گم نکنیم. حالا برمیگردم به سوال شما که چرا حضرت علی (ع) فردی عمل میکردند. یک فرهنگ دینی یا آموزههای دینی آرمانها و هدفهایی دارد، مثلا از بین بردن فقر، گاهی تحقق این آرمانها شامل نگاه بلندمدت و کوتاهمدت میشود، در رابطه با فقر ایجاد اشتغال و آموزش و كارآفريني جامعه برنامههای بلندمدت هستند، کار حضرت علی(ع) برنامه کوتاهمدت است، یعنی تا تحقق برنامههای بلندمدت، علی(ع) فردی عمل میکردند و به این معنا نیست که این کار، کار نهایی است. کار نهایی ایجاد شغل است، ایجاد فضایی است که مردم از تنبلی پرهیز و فعالیت کنند. باید به این نکته هم توجه شود که در جامعه افرادی وجود دارند که اگر همه با یک سرعت پیش بروند، اینها کمی عقبتر هستند، مانند کسانی که دچار معلولیت هستند، این افراد نسبت به سایرین شرایط برابر ندارند یا کسانی که دچار آسیبهای اجتماعی هستند یا مشکلاتی مانند ورشکستگی، از دستدادن خانه، تصادف و... خوب با این افراد باید چه کرد؟ فرض کنید آدمی تنبل است و کار نمیکند، قطعا این فرد اشتباه میکند اما خانوادهاش چه تقصیری دارد؟ یا فردی دزدی کرده و به زندان افتاده یا معتاد شده است، اینها اشتباه کردهاند اما نبايد از اعضاي اين خانوادهها غافل بود، باید به خانوادهشان در بعد اقتصادي و فرهنگي توجه کرد، آنها که تقصیری ندارند. اینها کسانی هستند که به کمکهای علی(ع) نیاز دارند، تا رسیدن به هدف نهایی باید دست اینها را گرفت و کمکشان کرد. بخشی از دستورات و تعالیم قرآنکریم مثل انفاق، صدقه، خمس، زکات و موقوفات برای پوشش دادن مسائل اینچنینی است و روش نهايي براي تحقق هدف نیست. پس دو نوع نگاه وجود دارد؛ نگاه بلندمدت و کوتاهمدت. تعالیمی هستند که نگاه کلان دارند و این نگاههای کلان از دانش و تجربه بشری برمیآیند، نقش دین هم این است که در این فرآیند بيعدالتي و رانت به وجود نیاید و اتفاقات ضداخلاقی شکل نگیرد و...
شما به این موضوع اشاره کردید که کار دین بسترسازی است، پس فلسفه منجی چیست؟ یعنی اینکه ما در بستر دین فعالیت، آزمون و خطا میکنیم و ممکن است راه درست را برویم یا غلط، درنهایت هم یک منجی میآید و قسط و عدل را برقرار میکند؟ یعنی عملا فلسفه منجی چگونه مکمل این اندیشه میشود؟ بحث منجی یک موضوع مستقل و بيرون از بحث ما در جامعه مدني است. از طرفي ديگر بحث اصلاح و خطا، موضوع دیگری است. همواره کار ما اصلاحکردن خطاهایمان است، هیچگاه نمیتوانیم ادعا کنیم در کاری که انجام میدهیم، هیچ خطایی انجام نميدهيم. بشریت کارش این است که کاری را انجام ميدهد و بعد اصلاحش کند. در رابطه با اعتقاد به منجی هم سوال اساسی این است که آیا موفقیت، اصلاح و پیشرفتکردن در سایه یأس است یا امید؟ اگر ما امیدوار به آینده باشیم، کوشش و فعالیت میکنیم، اما اگر امیدوار نباشیم درجا میزنیم و کاری انجام نمیدهیم، چون فکر میکنیم بیفایده است. به نظر من امید برای تلاش بیشتر در جامعه و احساس مفيد بودن و برنامهریزی جدیتر است. اینکه من بتوانم آینده را ببینم نه گذشته را تأثير در تلاش و كوشش انسانها دارد. به همين دليل در قرآن آيات بسياري در حدود ٧٠، ٨٠ آیه در باب امید و نويد به آینده داریم. همه این آیات ناظر به این جهت هستند که انسان خسته و مأيوس نشود و فراموش نکند که اگر خودش موفق نیست، در آینده کسانی هستند که میتوانند از محصول کار او سود ببرند. پس امید به آینده، یکی از عوامل حرکت انسان است. روانشناسان میگویند تا امید نباشد، انگیزه هم نخواهد بود. امید به آینده عامل نشاط و شادابی برای مبارزه با سختیها و نامرادیهاست. انسان با امید زنده است و اعتمادبهنفس در صورتی پیدا میکند که راه آینده او روشن باشد و در صورتی راههای حل مشکلات را جستوجو میکند که بداند کار او فایده دارد. خوشبینی موجب شوق و علاقه میشود. چهبسا امکانات برای مبارزه ندارد، اما چون امید به پیروزی و حمايت دارد، منتظر فرصت میماند یا در جستوجوی وسایل جدید میرود. گاهی در اثر نداشتن امید به آینده دست از کار میکشد و یأس و افسردگی به سراغ او میآید. دچار اضطراب میشود. در شرايط نامساعد رواني و هنگامي كه در بهبود اوضاع نگراني دارد، حتی انسان نمیتواند درست فکر کند. اهمیت این موضوع در جایی بیشتر میشود که فشارها بسيار و دایره خواستهها گسترده شود. هرچه آرمانها و آرزوها بزرگتر باشد، امید به آینده سرنوشتسازتر است. به این دلیل است که انسان با امید به آینده زندگی میکند و در مبارزه با ستمها و کجرویها اگر دورنمایی خوش نداشته باشد، نهتنها خسته میشود که دست از کار میکشد. یکی از روشهای ستمگران ایجاد یأس در مبارزان است. در زندانها بازجوها سعی میکنند زندانی را با اخبار ناامیدکننده بشکنند. چه بسیار مبارزانی که تسلیم دشمن نشدهاند، اما چون مأیوس شدهاند، تسلیم دشمن شدهاند. زمانی که یأس و افسردگی به سراغ انسان میآید، دچار اضطراب و سرخوردگی هم میشود، تا جایی که اگر هم تسلیم به دشمن نشود، موجب انفعال و ترك مبارزه خواهد شد. تنها با اميد به آينده و اعتقاد به پیروزی میتوان با سختیها و فشارها مبارزه کرد و آنها را به خوبی و نشاط تحمل کرد. به این دلیل یکی از انتظارات از دین، روشنکردن آینده بشریت است. پاسخ به این پرسش است که اسلام نسبت به آینده بشریت و جهان چه سخنی دارد. البته این مسأله پاسخی فلسفی میطلبد، اما در مباحث جدید قرآنی در چند دهه اخیر از سوی متفکران مسلمان مسائلی تحلیلی و تفسیری در حوزه انتظار فرج مطرح شده و دستهای از آیات قرآن را ناظر به این مسأله از اهداف قرآن نسبت به اميد به آينده دانستهاند. در کتابهایی که درباره جامعه و تاریخ، سنتهای تاریخی یا فلسفه تاریخ نگاشته شده، این موضوع مطرح میشود كه سنت خدا در كنار انسانهاي طالب حق و مؤمن است و شاید از مهمترین آنها پرسش از آینده و چگونگی آن هم براي نويد به بهروزي است. اين انديشه بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوشبينى نسبت به جريان كلى نظام طبيعت، سير تكاملى تاريخ، اطمينان به آينده و طرد عنصر بدبينى نسبت به پايان كار بشر است. در برابر این نظریه، که کسانی برای جهان خدایی و نظامی قایل نیستند، سردرگم هستند و جهان را رو به بدی و بسا تاريكي میبینند یا آینده را مبهم میشمارند، از سوی متفکران مسلمان معاصر سنت الهی، برمبنای آینده روشن و نویدبخش ترسیم شده است و این امید داده شده که حرکت جهان به سوی خوبی و آمدن شخصيتي است كه به اين هدف كمك ميكند و این کار به دست منجیای از آلمحمد تحقق خواهد یافت. البته اندیشه آمدن منجی، اختصاصی به جهان اسلام ندارد و در تمام ادیان بهویژه ادیان ابراهیمی اعتقاد به منجی وجود دارد. اما اميد و آرزوى تحقق اين نويد كلى جهانى انسانى، در زبان روايات اسلامى «انتظار فرج» خوانده شده و عبادت، بلكه افضل عبادات شمرده شده است. بنابراين، اصل «انتظار فرج» از يك اصل كلى اسلامى و قرآنى ديگر استنتاج مىشود و آن سنت پیروزی حق بر باطل و اصل حرمت ناامیدی یا به تعبیری «حرمت مأیوسشدن از روح الله» است. اما در عمل این اعتقاد همانند بسیاری از اعتقادات اسلامی دستخوش تحریف و سوءاستفاده گروهی قرار گرفته، تا جایی که موجب بدبینی به اصل اعتقاد به مهدویت شده و برای کسانی کسب مشروعیت و عدهای دکان و دستگاه. به تعبير ديگر در تفسیر تاریخ دو نظریه وجود دارد، یکی جهان را تاريك، مبهم و ابتر میداند و یکی جهان را روشن و امیدبخش. انتظار فرج و آرزو و اميد و دلبستن به آينده در بستر چنین اندیشهای خوشبينانه معنا دارد، یعنی اگر نمیتوانی کاری انجام دهی یا کار و تلاش تو کارساز نیست، کسی هست که بیاید و سرنوشت جامعه را دگرگون کند یا اگر تو نمیتوانی به شکل مطلوب و ایدهآل حق را پا برجا کنی و با ستم در جهان بشریت مبارزه کنی و عدل را مستقرسازی، ناامید مباش که منجیای هست که این کار را انجام میدهد.
این نگاه، نگاه خوبی است. اما این نگاه در هیچ سطحی از مسائل اجتماعی و نظريهپردازي از سوي مصلحان دیده نمیشود. این نوع نگرش چگونه باید پرورانده بشود؟ نه اينطور نيست. در ٣٠،٤٠سال اخیر کسانی از متفكران مسلمان در فلسفه از انتظار و منجي سخن گفته و در رابطه با موضوع انتظار و منجی اهداف آن را توضيح دادهاند. مفسران اجتماعي نيز در ذيل آیات بسیاری در قرآنکریم اين تفسير از انتظار و نويد به آينده وجود دارد، مثلا در آيه: «و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمّة» یا « كَتَبَ اللَّهُ لَأَغلِبَنَّ أَنا وَرُسُلي» یا «بقية الله خير لكم»، این آیات به شخص خاصی اشاره نمیکند، عنوان کلی است. در قرآن اسم شخص خاصی ذکر نشده است اما در تفسیرهای معاصر ما به موضوع ایجاد امید اشاره شده است.
بحثی که پیش میآید، این است که ما دچار یک دوگانگی هستیم. از یک طرف منابع اسلامی را داریم و از طرف دیگر منابعی داریم که از بیرون به درون انتقال یافتهاند. از بیرون کشور یا فضای اسلامی. مثل بحث «انجیاو»ها یا جامعه مدنی. نکته مهم اینجاست در خاستگاههای این مفاهیم مراحلی طی شده است و این مبانی تبیین شدهاند. اتفاقی که در کشور افتاده، این است که ما این نسخهها را برداشتهایم و استفاده میکنیم. به لحاظ مبناشناسی سوال این است که کار دین چیست؟ آیا دین یک دستگاه مستقل از جامعه و عقل بشری است یا اینکه دین در همین فضای دستگاه عقل بشری کار میکند؟ دوم اینکه آیا میشود زمانی که ما از دین صحبت میکنیم برایش مرز قایل شویم و بگویم مثلا شرقی و غربی دارد؟ در پاسخ به سوال نخست بايد گفت: دین مستقل از نهادهاي اجتماعي نیست، دین میآید و یکسری از مفاهیم کلی انسانی را مطرح میکند که به صورت عام هستند. مثلا احسان، یک مفهوم عقلی بشری است که برای تمام جوامع کارایی دارد و لازم نیست به آن رنگ و وصف دینی بزنیم. این دسته از مفاهیم جنبه عمومي و كلي دارند که در دین هم مطرح شده است. اما زمانی که ما میخواهیم این مفاهیم را عینی و در جامعه کاربردی کنیم، با واقعیتی تاريخي و جغرافيايي يا سياسي به اسم تجربههای بشری مواجه میشویم که در هر عصر و زمان مناسب با نياز و درك جامعه و كسب معرفت، از روشهای جدید استفاده میکنند. مثلا دین مفهومی مطرح میکند تحت عنوان «تعاون بر خیر» و حاصل تجربه بشری به شكل مصاديق مختلف مواجه میشود كه در دوره امروز «انجیاو» يكي از روشهاي تحقق خير و كمك و فرهنگسازي است. این دو مفهوم بههم نزدیک هستند اما دومی حاصل تجربه بشری است و ميتواند با پشتوانه همان اصل باشد. به این معنا که در گذشته نقش دولت بسیار پررنگ و دایره کاریاش آنچنان وسیع شده بوده که فضا را برای فعاليت جامعه و مردم تنگ میکرده است. از منظر سیاسی هم دیدند زمانی که دولت بزرگ ميشود، کنترلکردنش هم سخت میشود. به همین دلیل به این نتیجه رسیدند که دولت را کوچک، دایره فعالیتهایش را محدود و بخشی از این کنترل را به مردم و نهادهاي مدني واگذار کنند. پس مفاهیم یک وصف اجتماعی دارند، یک وصف اخلاقی و یک وصف سیاسی، اما در همه اینها ميتواند با مباني و معيارهاي اخلاق دینی هم تبيين شود. مثال دیگری میزنم، مفهوم کنترل قدرت را در نظر بگیرید، بشر در این رابطه امروزه تجربه جدیدی دارد. در عصر نزول قرآن برای انتخابکردن افراد راهشان بیعت با شكل سنتي بوده است، به این معنا که اگر رئیس قبیله بیعت میکرد، به معنای بیعتکردن آن قبیله برای حکومت بود. مثلا در بیعه الرضوان ١٢ قبیله آمدند و با پیامبر بیعت کردند ولی در عصر حاضر روشها براي تحقق عدالت و كنترل قدرت تغيير پيدا كرده و امروز مشاركت مردم موضوع واقع شده و چون دیدند اگر تعداد محدودی بیایند و کل جامعه را نمایندگی کنند، عادلانه نیست، بنابراین انتخابات بهصورت مستقيم و فراگير بهوجود آمد. انتخاباتی که باید از جنبههاي مختلف شكل تبليغات و دسترسي به منابع مالي عادلانه باشد، روشهاي اجراي آن شفاف باشد و درنهایت تقسیم قدرت عادلانه و روشن باشد. شما نمیتوانید بگویید که این مفهوم از غرب آمده یا از شرق، این تجربه بشری و عقلايي است. در تمام دنیا دیدهاند این کار عادلانهتر است. اينجانب هم بهعنوان یک نظریهپرداز دینی وقتی نگاه میکنم میبینم این تجربه بشری به حقيقت دین كه عدالت يكي از پايههاي آن است، نزدیکتر است، چراکه در دین نیز آمده که شما هم از عقول بشری استفاده کنید، هم از تجربهاش. قرآن در بیش از ٢٠٠، ٣٠٠ آیه ما را دعوت به تعقل، تفکر و تدبر کرده است. پس من هم از تجربههای بشری استفاده میکنم و این کار را انجام میدهم، همچنین در قانون اساسي جمهوري اسلامي هم آمده و بايد روزبهروز دقيقتر و سالمتر شود. این مفاهیم در زندگی روزمره ما در حوزه ديگر مفاهيم سياسي و اخلاقي نیز وجود دارد، مثلا شورايی كه در قالب انتخاب و نظر مردم مطرح است. تبيين جديد از مفاهيم اخلاقي نياز به اصلاح دارد. درباره مفهوم توکل، فرض کنید من میخواهم خودروام را پارک کنم و توکل بکنم که اتفاقی نیفتد. تجربه بشری میگوید خودروات را قفل کن و دزدگیر هم برایش نصب کن، بعد برو و توکل کن. خاصيت اين توكل آرامش و طمأنينه است. يعني تفسير توكل ابعاد مختلف دارد. میبینید که یک مفهوم دینی چگونه با یک تجربه بشری ادغام و به کار گرفته میشود. اگر کسی امروز به لحاظ عقلی خودرواش را قفل نکند یا دزدگیر نداشته باشد و بگوید من فقط توکل میکنم، کسی قبول نمیکند، چون عقلانی نیست یا در بحث تعاون، قرآن گفته است: «تعاونوا علی البرّ و التّقوی» که کار خوب انجام بدهید، اما امروزه شیوه این کار خوب تغییر کرده است، اگر من بخواهم کار خوبی انجام بدهم، در شبکههای اجتماعی اعلام و کمک جمعآوری میکنم. پس در تمام بخشها، چه سیاسی، چه اجتماعی و چه اخلاقی؛ روشها و تجربههای جديد به فرهنگ دینی كمك ميكند تا به اهداف دين بهتر برسد، درنتیجه هر روز میتوانند در حوزه دین به تجربههاي بشري مراجعه و اهداف دين را تقويت كنند. صحبتهایم را در اين بخش جمعبندی کنم، اولا بحث مبناشناسی بکنیم که دین در حوزه عام و کلیات البته سخني دارد اما راههای رسیدن به این کلیات را محدود به روشهاي عصر خود نکرده و آن روشها خصوصيت ديني ندارد و میتوان از تجربههای بشری در صورتي كه با ارزشهاي اخلاقي سازگاري داشته باشد، استفاده کرد، ثانیا این روشها منطقه و جغرافیا نمیشناسد، میتواند خارج کشور باشد یا داخل کشور، گفتهاند: «خُذ الحکمه ولو کان من المشرکین»، «خُذ الحکمه ولو کان من الکافرین»، «خُذ الحکمه ولو کان من المنافقین»، پس تفاوتی ندارد گوینده چه کسی باشد، «انظر الي ماقال و لاتنظر الي من قال». نگاه كنيد كه چه گفته ميشود، نگاه نكنيد كه چه كسي ميگويد. اگر سخن حکیمانه باشد، باید از آن حكمت و دانش استفاده کرد، از هركسي كه ميخواهد باشد، شرق باشد يا غرب، مسلمان باشد يا غيرمسلمان. منطق و استدلال و برهان يا كسي كه صاحب تخصص است و شما كه شناختي نداريد به او بهعنوان متخصص و صاحبنظر متعهد مراجعه ميكنيد. ثالثا بايد همواره روشها نقد و اصلاح شود و براي پويايي بيشتر و استفاده از فرصتها و انديشه و آراي بشري آن را تنوع بخشيد و به آن قداست نداد كه اين قداست موجب انجماد در روش و تحجر و ركود ميشود. در نهايت معيار تنوع رعايت مصلحت و پرهيز از مفسده است.
بازگردیم به سوالی که خودتان مطرح کردید، پس نقش دین چیست و چه کار میکند؟ زمانی که مفاهیم وصف دینی پیدا میکنند، چه اتفاقی میافتد؟ من فکر میکنم دین دو کار مهم میتواند انجام دهد. نخست اینکه دین یک وجدان دینی در انسانها بهوجودمیآورد. در قانون آمده است اگر دزدی بکنید مثلا مجازات آن زندان است که جزو قوانین جامعه است. اما دین میگوید به جز مجازات دنیوی اگر دزدی کنید، مورد خشم خداوند است؛ ولو اینکه کسی نبیند و نفهمد. این کار نوعي کنترل دروني را در شخص و جامعه به وجود میآورد. یعنی دین وجدانی هم برای انجام کارهای خوب و هم برای ترک کارهای بد ایجاد میکند. نقش دوم دین ایجاد انگیزه، نشاط و هدف است. دین کارها را معنادار میکند ولو اینکه برای شخص سود شخصی و نزديك بههمراه نداشته باشد. کسی که مبلغی به کسی کمک میکند پیش خود میگوید من این پول را میدهم، چه مردم خوششان بیاید چه خوششان نیاید، چه مردم بفهمند و چه نفهمند. در اینجا انگیزه سومی وجود دارد که باعث این کار میشود و آن رضایت خداست و ایجاد اخلاص میکند.
زمانی که قبل از انقلاب در سال ٥٧ زلزله طبس اتفاق افتاد، من مسئولیتی براي مردم آسيبديده آن منطقه داشتم، به همین دلیل طبس بودم. مردم کمکهایی ارسال میکردند. یکی از چیزهایی که برای ما آوردند یک کامیون کروات بود. من با خودم فکر میکردم کسانی که اینها را فرستاده پیش خودشان فکر کردهاند، کروات چه مشکلی از مردم را برطرف میکند؟ مردمی که نان و آب نداشتند، کروات را میخواهند چه کار کنند؟ اگر با نگاه کارایی و مفیدبودن به این موضوع نگاه کنیم، دلیلی برایش نمیبینیم، اما اگر افرادي كه نيازسنجي نكرده و به اين كار مبادرت كردهاند، آيا كار آنان بدون ارزش است. اگر با دید دوم نگاه کنیم همین که این افرداد نیت خوبی داشته و میخواستهاند به مردم زلزلهزده کمک کنند، به لحاظ شخصي ارزشمند است و آن افراد پاداشش را میگیرند. فرق اولی با دومی اینجاست. در نگاه دوم حتی اگر نتیجه مطلوب به دست نیاید، فرد احساس رضایت میکند، چون کار را برای رضايت مردم و در نتيجه خدا انجام داده است. البته من منکر بخش اول نیستم، به نظرم زمانی که کسی کار خوبی انجام میدهد اول در نهاد خودش یک روح انسانی و عاطفی ایجاد میکند. تأثير كار خير در مرحله اول براي مدددهنده است. در آموزههای دین هر دو نگاه وجود دارد، اما خیلیها یک بخش از آن را بیان میکنند. همانطور که برای پیروی مردم از مبانی دینی، آنها را میترسانند، ثواب هم درست میکنند. در زمان زلزله طبس، من شبی به روستایی رفتم که به کلی تخریب شده بود و مردم روستا عزادار بودند. قبل از من فدی که احتمالا روحانیای بوده به این روستا آمده و به مردم گفته بود مردم شما گناه کردهاید و خدا عذابتان کرده است، به خاطر این خطاها استغفار کنید. من وقتی وارد روستا شدم، دیدم به جز مردم روستایی گروه دیگری هم هستند که ظاهرشان به اهالی آنجا نمیخورد. زمانی که برای آنها صحبت کردم از دلایل وقوع زلزله گفتم، بحث گسلها و اینکه یک حرکت طبیعی است و ربطی به گناهان شما ندارد، بلکه به خاطر معماری خانههایتان است، حالا که زلزلهای اتفاق افتاده، یاد بگیرید چطور خانههایی بسازید که در آینده چنین مشکلاتی پیش نیاید. ربطی به خدا و پیغمبر ندارد، تنها گناه شما این بوده که از علم استفاده نکردهاید و خانههایتان مقاوم نبوده است. گروهی که آنجا بودند از آمریکا آمده و برایشان جالب بود که روحانیای در آن سالها آمده و حرفهایش درست مقابل تفکری است که کمی قبل آنجا مطرح شده بود. ما در طبس برای نخستینبار بود که یک کار جمعی را تجربه کردیم. نخستین بار بود که میخواستیم گروهی کار کنیم. در این تجربه من دیدم اگر ما همه را به رسمیت بشناسیم و در فعالیتها شریکشان کنیم، خیلی میتواند مهم بوده و تأثیر داشته باشد. امروزه هم اگر میخواهیم «انجیاو»یی راهاندازی کنیم باید همه را جدی بگیریم و نباید کسی بر دیگران ریاست کند. اگر از فکر و اندیشه همه استفاده کنیم، خیلی میتواند در رشد و اصلاح جامع کمک کند.
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید