مطالعات تاریخی و باورهای اعتقادی با تأکید بر مطالعات شیعی / حسن انصاری

1395/4/12 ۰۸:۵۷

مطالعات تاریخی و باورهای اعتقادی با تأکید بر مطالعات شیعی / حسن انصاری

تصور عمومی نه تنها نزد عموم مؤمنان بلکه در میان بسیاری از خواص تحصیلکرده این است که باورهای ایمانی و گزاره های اعتقادی ماهیتی فرا تاریخی و غیر قابل تغییر دارند و آنچه امروزه به عنوان مجموعه باورهای اعتقادی یک مکتب شناخته می شود همواره ماهیتی ثابت داشته و نه تنها همگان از میان مؤمنان بر آن اطلاع داشته اند و به عنوان مجموعه ای از باورهای "ضروری مذهب" بدان ایمان داشته اند بلکه همواره بدون هیچ گونه تغییری ساختمان اعتقادی و هویتی جامعه مؤمنان را شکل می داده است.

 

تصور عمومی نه تنها نزد عموم مؤمنان بلکه در میان بسیاری از خواص تحصیلکرده این است که باورهای ایمانی و گزاره های اعتقادی ماهیتی فرا تاریخی و غیر قابل تغییر دارند و آنچه امروزه به عنوان مجموعه باورهای اعتقادی یک مکتب شناخته می شود همواره ماهیتی ثابت داشته و نه تنها همگان از میان مؤمنان بر آن اطلاع داشته اند و به عنوان مجموعه ای از باورهای "ضروری مذهب" بدان ایمان داشته اند بلکه همواره بدون هیچ گونه تغییری ساختمان اعتقادی و هویتی جامعه مؤمنان را شکل می داده است. آگاهان بر تاریخ متون و تحولات مکاتب فکری و دینی طبعاً چنین نمی اندیشند. ایمان مواجهه آدمیان است با امر قدسی و تا آنجا که این مواجهه مربوط است به آدمیان و زبان و فکر و دریافت ما طبعاً نمی توان از فرا تاریخی بودن ایمان سخن گفت. اعتقادات هم مجموعه ای از گزاره های ایمانی است که در مجموع هویت یک مکتب را شکل می دهد؛ هویتی که خود در بستر زمان و مکان شکل می گیرد و بالیده می شود و نسبت به متغیرات واکنش نشان می دهد. تا آنجا که سخن از ایمان است و اعتقادات دینی ما با مقوله متن مقدس سر و کار داریم و فرایند فهم آدمیان از متن مقدس. فرایند فهم اصلاً خود پدیده ای تاریخی است، کما اینکه هویت دینی هم تاریخی است. ظرفیت های متن در بستر تاریخی فهم های متنوع و تاریخ مندی را در نسبت با متغیرات و نیازمندی های دینی، هویتی و فکری فراهم می کند و بنابراین آن چیزی که امروز به عنوان هویت دینی یک مکتب مذهبی شکل گرفته و مجموعه ای از گزاره های اعتقادی را نیز شامل می شود آن چیزی است که در بستر تاریخی هویت جماعتی مؤمنان و در خاطره جمعی آنان امروز خود را به سطح می آورد. این هویت دینی و مذهبی نه تنها نتیجه فراهم آمده از فرایند فهم متن و اجتهادات و تأویلات است بلکه از دیگر سو تحت تأثیرات تاریخی و محیطی مختلفی قرار داشته و دارد و از آن جمله است باورها، عادات، اسطوره ها، رسوم مختلف، فرهنگ های محلی و قومی و ضرورت های سیاسی و اجتماعی که تفسیرها و برداشت های متفاوتی را از متن مقدس و در مآل گزاره های اعتقادی متحولی را فراهم می کند.

معتزلیان که از خلق قرآن سخن می راندند و از زبان مخلوق به درستی می دانستند که نتیجه سخن آنان چیست و در مقام فهم زبان قرآن در فرایند تفسیر، تاریخی بودن عنصر زبان را درک می کرده اند. بنابراین نه تنها فهم متن تاریخی است بلکه اساساً زبان ماهیتی تاریخی دارد و امر قدسی آنگاه که تعبیر زبانی پیدا می کند ناچار امری تاریخی می شود. به تعبیر دیگر دین آنجا که تعبیر زبانی پیدا می کند و مواجهه آدمیان را با امر قدسی از طریق متن میسر می کند در واقع در بستر انسانی و تاریخی تنزل یافته و به تعبیر قرآنی تنزیل وحی صورت گرفته است. بنابراین جوهر ایمان که یک طرف آن جنبه انسانی دارد تاریخی است و تعابیری زبانی که ایمان بدان تعلق می گیرد و اصلاً سازمان ایمان را شکل می دهد تاریخی است.

آنچه در هویت مذهبی یک مکتب به عنوان عناصر مختلف تشکیل دهنده می توان نام برد یکی هم سهم حوادث تاریخی مختلفی است که گزاره های ایمانی و اعتقادی در حول و حوش آن شکل گرفته است. از دیدگاه یک مؤرخ که به بسترهای شکل گیری حوادث تاریخی می اندیشد و اهمیت می دهد هر حادثه ای ریشه اش به شرایط تاریخی و زمانی و مکانی و فرهنگی خاصی وابسته است. از این نقطه نظر هر حادثه تاریخی می توانسته به سادگی به شکلی دیگر رقم بخورد. از نقطه نظر اعتقادی البته حوادث تاریخی با دخالت مستقیم خداوند شکل می گیرد و معنا می یابد اما مؤرخان تفسیر متفاوتی دارند. این تفسیر ضرورتاً مخالف تفکر عمومی مؤمنان نیست. از نقطه نظر دینی می توان همه عالم خلقت را با وجود همه اسباب طبیعی آن مخلوق طولی خداوند دانست.

حال که از حوادث تاریخی سخن رفت باید توجه بدهم به نکته مهمتری و آن اینکه روایاتی که ما از حوادث تاریخی داریم چنانکه می دانیم روایات مکتوبی است که تنها ریشه های اصلی اش به روایات شفاهی مستقیم شاهدان عینی باز می گردد. فرایند مکتوب شدن این روایات تاریخی و بازسازی آنها در طول تاریخ و صورتبندی های جدیدی که در منابع بعدی از آنها صورت گرفته همه محکوم هویت های دینی و مذهبی نویسندگان آنها و تحولاتی فکری و هویتی و تاریخی است که بیش از هر چیز نماینده نوع نگاه راویان و نویسندگان تحریرهای متحول آنهاست. بسیاری از این روایات عموماً ارتباط مستقیمی دارند با تحول ارتودکسی مذهبی که خود محکوم تحول تاریخی است. بدین ترتیب به تعبیری باید همه این روایات را به نحوی از قبيل ژانر "تاريخ نجات" دانست که تصویر پردازی تاریخی متحول مذهبی و هویتی راویان را شکل می دهند.

وانگهی منابع مکتوب ما همگی از اصالت برخوردار نیستند. کار یک مؤرخ این است که از صحت اصالت متن های تاریخی و مذهبی اطمینان حاصل کند. مطالعه نسخه های یک اثر و ریشه های آن و بررسی روایات مختلف آن و امکان وجود و میزان تحریفات و یا صورتبندی های جدیدی که بر اثر تصرفات ایدئولوژیک در یک متن می تواسته شکل بگیرد همگی در داوری یک مؤرخ در بررسی یک آموزه اعتقادی سهم مهمی دارند. مهمتر از آن از دیدگاه یک مؤرخ متن ها مجموعه ای از انتخاب های نویسندگانست که هر یک دلایل تاریخی خود را دارد. اینکه از مجموعه روایات در خصوص حادثه ای تاریخی مرتبط با یک آموزه ایمانی و گزاره ای اعتقادی نویسنده ای بخشی را بر می کشد و برخی دیگر را فرو می گذارد؛ یا نحوه چیدمان روایات متفاوت و یا از همه مهمتر حذف و اصلاحاتی که در طول تاریخ از سوی نویسندگان منابع مذهبی و تاریخی بر روی روایات اعمال می شده و یا از سوی کاتبان نسخه های خطی فراخور تحولات اعتقادی و هویت سازی های شناور شکل می گرفته همگی نشان می دهد کار یک مؤرخ تا چه اندازه می تواند برداشت های مذهبی را تحت تأثیر قرار دهد. اینجاست که منابعی تاریخی و روایی که در روند ارتودکسی ایمانی تألیف و یا تهذیب شده اند تا با هویت متحول سازگاری پیدا کنند اعتماد کمتری را از یک مؤرخ جلب می کنند تا منابعی که کمتر دستخوش چنین تصرفاتی بوده اند، بدین ترتیب کتابی مانند مصنف عبدالرزاق و یا ابن ابی شیبه بیشتر مورد اعتماد قرار می گیرند، به دلیل اینکه مواد خام و دست نخورده تری دارند تا صحیح بخاری و یا مسلم.

کار دیگری که مؤرخ باید انجام دهد تشخیص و تمایز اخباری است که حاصل شایعات و از جنس آن است با اخباری که گرچه از جنس اخبار به اصطلاح آحاد است اما ماهیت واقع نماتری در مراتب مختلف خود دارد. از نقطه نظر فقهی اصولیان بحث های زیادی درباره اخبار آحاد و متواتر و یا شهرت ها و اجماعات کرده اند و شرایط آنها را بررسیده اند اما این دیدگاه ها لزوماً عیناً مانند دیدگاه های یک مؤرخ نمی تواند باشد. همچنین است روایاتی تاریخی که ناشی از توهمات راویان و یا دیدگاه های مذهبی آنان بوده گرچه لزوماً به قصد دروغپردازی پیشنهاد نشده بوده است.

گاه یک خبر و یا روایت در گذر زمان چه از طریق نقل های متوالی در منابع روایی و تاریخی و حدیثی و چه از طریق کاتبان دچار تحریفات و یا حذف و اصلاحاتی شده که طبعاً و لزوماً راهکار تشخیص همه آنها بحث های سنتی در علم رجال حدیث نیست. این است که گاه مؤرخ ناچار است به بخشی از یک روایت تکیه کند و بخشی را از همان روایت فروگذارد.

از همه مهمتر بازسازی متن های تاریخی و روایی و انتخاب ها اهمیت دارد. هر سخنی کانتکست خود را دارد. اگر روایتی از جایی دیگر و پیش زمینه ای متفاوت کنده شود و در کانتکست کاملاً جدیدی قرار داده شود انتظار ما چیست؟ آیا می توان آن را در منبع جدید همانطور فهمید که در منبع اصلی روایت شده بود؟ انتخاب ها اشکال مختلفی دارد. گاه انتخاب یک تکه از روایت است و حذف تکه ای دیگر که در برخی موارد در واقع نوعی پوشاندن و سانسور حقیقتی را هدف قرار می داده است و به هرحال فهم ما را از حدیث و روایتی تاریخی معیوب می کند. گاهی هم انتخاب یک سند و فرو گذاشتن سندی دیگر است که در واقع به انتخاب مراجع و اتوریته های نقل و انتخاب میان آنها مربوط است که برای یک مؤرخ بار معنایی بسیار مهمی دارد. گاهی نیز باید مؤرخ تشخیص دهد که منابع روایات تاریخی و یا مذهبی با بهره گیری از چه الگوهای تبلیغاتی دست به تدوین روایات خود زده اند؟ تشخیص روایاتی تاریخی از روایاتی با محوریت الگوهای تبلیغاتی و هویت یابی مذهبی طبعاً کار یک مؤرخ است و بایسته پژوهشی تاریخی.

این نکته هم باید اضافه شود که گاه یک مؤرخ مضامین اصلی و محوری یک روایت را به دلیل اینکه بر اساس انگیزه های خاص پرداخته شده نمی پذیرد و یا روایتی مذهبی را اصیل نمی داند اما از آن می تواند به عنوان شناخت انگیزه ها و یا افکار و جهانبینی سازندگان آن روایت بهره گیرد. بنابراین نوع استفاده ای که یک مؤرخ از یک روایت و یا حدیث می کند لزوماً عین همان بهره وری و ابعاد استفاده ای که یک فقیه و یا عالم دینی از یک حدیث می کند نیست.

اما از دیگر نکته دیگری وجود دارد که بسیار مهم است و در بحث ما نقطه ای است محوری: امروزه ما بسیار بیش از گذشتگان به منابع مکتوب و اسناد دسترسی داریم و طبعاً شناخت کاملتری نسبت به آنها درباره ابعاد مختلف حوادث تاریخی و یا تحولات مذهبی داریم. در خصوص مسائل مذهبی یک مؤرخ و آشنا با منابع به خوبی می داند که فی المثل در زمان امامان شیعه اگر موضوع قائمیت و یا اعتقاد به مهدویت نکته ای بوده است که گاه مورد اشارت پنهان برخی از ائمه شیعه قرار گرفته بوده این به معنای آشنایی کل جامعه شیعه با مسئله نمی توانسته باشد. اساساً نوع کتابت و تدوین احادیث و نوع ارتباطات جامعه شیعه با امامان به نوعی نبوده است که چنین اقتضایی را داشته باشد؛ کما اینکه چنین نبوده است که کل جامعه شیعه با منظومه کاملی از اعتقادات و یا دستگاه فقهی امامان آشنایی داشته باشند و یا اساساً بنای ائمه شیعه بر ارائه منظومه وار چنین دستگاهی به صورتی منظم و به سیستماتیک بوده باشد. ائمه شیعه اساساً در بسیاری از مسائل مطرح علمی و فقهی و کلامی در جامعه اهل سنت اطراف خود اظهار نظر نمی کرده و یا فرصت و امکانی برای اظهار نظر نداشته اند. بعداً در نیمه سده سوم و به ویژه در عصر منتهی به عصر محمد بن یعقوب کلینی بسیاری از احادیث پراکنده و از سنت های گوناگون گرد هم آمد و حوادث و اتفاقات و در واقع تحولات تازه در بستر امامت موجب شد که روایات و احادیثی پراکنده و گاه مهجور که اصلاً مورد اعتنای بدنه اصلی جامعه امامیه و به دلایل مختلف قرار نمی گرفت به سطح آید و اهمیتش دیده شود.

در واقع زمینه های مختلفی موجب آن می شده است تا بخشی از روایات و احادیث انتخاب شود و به سطح آید و برخی دیگر فروگذاشته شود و دیده و خوانده نشود. بعدها دسترسی ها به بسیاری از اصول اولیه ساده تر شد و همین موجب شد که احادیث و روایات تازه تری وارد مجموعه رسمی امامیه شود. گرایشات کلامی و اعتقادی هم در همین زمینه مؤثر بوده اند. فی المثل روایاتی از امامان شیعه در دسترس بوده اند که به دلیل غلبه گرایشاتی در میان جامعه شیعه مورد توجه و روایت قرار نمی گرفتند. طبیعی است فرض کنیم که در طیف هشام بن الحکم و یونس بن عبد الرحمان در سده های دوم و سوم قمری بخشی از احادیث روایت شده توسط طیف های مخالف آنان از میان متکلمانی مانند هشام بن سالم و یا غلات شیعه مورد توجه قرار نداشته و بالعکس. یا در واقع بعدها که شیعیان گرایشات معتزلی را برخلاف شماری از اسلاف خود وارد نظام فکری امامیه کردند طبعاً احادیثی با گرایشات تنزیهی و کم و بیش مشابه با منظومه فکری معتزلی که از امامان نقل شده بود و گاه مورد توجه نبود و به حاشیه رفته بود و یا در کانتکست متفاوتی نقل شده و معنا و مفهوم خود را از دست داده بود مورد اقبال دوباره قرار گرفت.

وانگهی ما درست است که به اکثر متون روایی، مأثورات و روایاتی که در سنت های مختلف امامیه روایت می شده دسترسی داریم اما این روایات را تنها در منابع بعدی و با تنظیمات و صورتبندی های جدید آن منابع در اختیار داریم و بنابراین کار یک مؤرخ این است که با تحلیل دقیق آنچه در اختیار است تصویر روشنتری از عقاید و باورهای دینی شیعی در ادوار متقدم به دست دهد.

بسیاری از واکنش ها نسبت به تحولات تاریخی و یا تحولات اعتقادی در جامعه شیعه را متکلمان و محدثان و فقیهان در آثاری به دست داده بودند که امروزه در اختیار ما نیست. نه تنها امروزه بلکه عمده آنها را حتی شیخ طوسی نیز در اختیار نداشته است. با این وصف چگونه می توانیم از واکنش هایی که با شکل گیری تدریجی ارتودکسی های مذهبی و غلبه سنتی بر سنت های دیگر درون مذهبی صورت گرفت و به حاشیه رفت و دیده نشد اطلاع حاصل کرد؟ بدین ترتیب کار شناسایی روند شکل گیری ساختمان هویت دینی و مذهبی و تنظیم عقیده نامه ها و به تدريج شكل گیری "ضرورت هاى مذهب" کار یک مؤرخ است.

با همین منطق و از دیگر سو، باید توجه داشت که عدم تصریح به برخی مبانی اعتقادی تشیع در پاره ای از روایات و یا عدم تأکید بر آنها لزوماً به معنای عدم اعتقاد امامان و اصحاب نزدیک آنان به آن باورها و ضرورتاً ساختگی بودن آن عقاید نیست. عقاید دینی در دیالکتیکی مستمر با واقعیت اجتماعی و در مقام تفسیر متن مقدس و در تعامل با فرایند مستمر و تاریخی فهم متن شکل می گیرد و پتانسیل های مختلف فهم متن بدین ترتیب به سطح می آید. از نقطه نظر انعکاس این فرایند در روایات تاریخی و تدوین متون طبیعی است که ما به عنوان مؤرخ می توانیم از روند تاریخی و از تحول باورها و انگیزه ها و پیامدها سخن برانیم؛ اما این لزوماً به معنی غیر اصیل بودن ریشه های آن عقاید و یا وجود پنهان آن تفاسیر در دوره های متقدم نیست. تظاهرات اجتماعی یک عقیده ای از منطق تاریخی و اجتماعی خاص خود برخوردار است و نافی وجود لایه های پنهانی از عقایدی دیگر که آنها هم حاصل پتانسیل ها و ظرفیت های فهم متن اند نمی تواند باشد؛ لایه هایی که شرایطی خاص از نقطه نظر تاریخی آنها را به سطح می آورد.

بسیاری از مفاهیم دینی و سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ معنای متحولی را تجربه می کنند. ما امروزه به دلیل دور شدن از فضای اجتماعی و تاریخی دوران های گذشته زمینه ها و فضاها را گم کرده و گاه درک آنها بر ما مشکل است. کار مؤرخ قرائت و فهم تاریخی منابع است. به دلیل فاصله ای که با آن منابع اولیه و آن دوران های نخستین برای ما ایجاد شده فهم مدلول بسیاری از مفاهیم دشوار است و طبعاً در زیر بار انبوهی از هویت متحول و معناهای جدید از درک معانی اولیه مفاهیم باز می مانیم. از دیگر سو به دلیل زیستن در این سنت گاه حساسیت خود را از درک این تحول مفهومی از دست می دهیم و در واقع همواره در حال تحمیل تفسیرهای عصری خود بر متون تاریخی و افکار گذشتگان هستیم. نتیجه اینکه گاه می بینیم کسی که از خارج به این سنت و متون وابسته بدان می نگرد گاه فهم روشنتر و تاریخی تری را به دست می دهد. به عنوان نمونه هایی از تحول مفاهیم می توان مفاهیمی مانند ولایت و برائت را مثال زد.

یکی از مشکلات در نوع نگاه های سنتی به منابع حدیثی و در بحث از عقاید دینی استناد به جمع های تبرعی و حتی انواعی از جمع های عرفی و یا مقولاتی شبیه به قدر متیقن اخبار است که اگر برای فقه و مبنای عمل مؤمنان حجیت فقهی داشته باشد باری به کار پژوهش تاریخی نمی خورد. تاریخ مجال حجیت فقهی و اعتبارات شرعی نیست. تاریخ نگاری بررسی روایات مختلف است و تلاش برای رسیدن به درکی درست از واقعیت تاریخی. روایات و احادیث متناقض را نمی توان در بحث های تاریخی بدین ترتیب جمع کرد و از مفهوم جمعی آن حقیقت تاریخی را بازسازی کرد؛ کما اینکه اگر صدها روایت را بر اساس و الگوی یک یا دو روایت و با اضافه کردن سندهای مختلف و غیر معتمد تکثیر کرده باشند را نمی توان شهرت و یا تواتر خواند. عدد صفر را هزار صفر هم جلویش بگذارید همچنان صفر است.

فقیهان هم طبعاً با همین رویکرد تاریخی می توانند تحولی تازه را در دستگاه فقه عرضه کنند. در مباحث اعتقادی فی المثل عالمان دینی می توانند روند متحول ضرورت های اعتقادی را روشنتر ببینند. گاه عقیده ای برای محدثان و عالمان کاملاً شناخته بوده اما در سطح عموم مؤمنان عقیده ای طرح عمومی نداشته است. گاهی عقیده ای را می توان با این منطق به تعبیر یکی از فقیهان برجسته معاصر "ضروری محدثان" دانست اما نه لزوماً "ضروری مذهب". شکل گیری نوعی از اجماع و يا شهرت از دیدگاه یک فقیه هم می تواند بر مبنای همین چارچوب فهم تاریخی قابل تحلیل باشد. اینجا تنها نمونه ای را نقل می کنم از گفتار یکی از فقیهان برجسته معاصر که از پایگاه بسيار بلند و كم مانندى در تحقیقات تاریخی سنت حوزه های علمیه برخوردار است و نشان دهنده این آگاهی عمیق است: «مشهور بین اصحاب ائمه(ع) این بود که آن‌ها علمای ابرار هستند. ائمه(ع) مسائلی مثل عصمت را در جلسات عمومی مطرح نمی‌کردند. اشخاص هم ملزم نبودند که معتقد به آن باشند. شرایط برای بیان این‌گونه مسائل مساعد نبود. اصحاب ائمه(ع) فقط همین‌قدر می‌دانستند که باید دین خود را از ائمه(ع) اخذ کنند و نه دیگران. این‌گونه امور فقط به برخی از اشخاصی که اصحاب سِرّ بودند ابلاغ می‌شد و آن‌ها هم نباید ابراز می‌کردند. بعدها همین روایات پراکنده که جمع‌آوری می‌شد به حد تواتر می‌رسید و به یک اعتقاد یقینی بدل می‌شد. نمی‌شود از این روایات استفاده کرد که اصحاب ائمه(ع) قائل به عصمت‌شان نبوده‌اند. شرایط به‌گونه‌ای نبوده که این چیزها را مطرح کنند و باید به تدریج مطرح می‌کردند. حتی زُراره هم نمی‌دانسته که تعداد امامان ۱۲ نفر است. ملزم هم نبوده که بداند. آن‌ها فقط باید امام زمان خود را می‌شناختند».

من وقتی دیگر به این بحث از این نقطه نظر که در کلام این فقیه برجسته و مسلم معاصر بیان شده خواهم پرداخت و قوت نظری آن را تشریح و تأکید خواهم کرد (به ویژه در بحث ضرورت های مذهب و با استناد به گفتاری از مرحوم آیة الله مؤسس حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى درباره موضوع "رجعت").

من معتقدم کار مؤرخان به کمک فقیهان خواهد آمد. فقط باید منطق پژوهش تاریخی را درک کرد و در آن دچار غلو و زیاده روی از هر دو سو نشد.

منبع: حلقه کاتبان – بررسی های تاریخی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: