1395/3/31 ۰۹:۲۷
در این مقاله ابتدا معنای لازمانی خداوند توضیح داده شده است. نویسنده نشان میدهد كه خدا باوران در اینكه خداوند سرمدی است به این معنا كه آغاز و انجام زمانی ندارد، ازلی و ابدی است، همداستاناند. ولی همه همِّ نویسنده معطوف به اثبات این است كه خداوند به كلی از زمان مبرا است و هرگز گرد زمان و عوارض آن بر ساحت كبریایش نمینشیند. و این همان نظریه«لازمانی بودن» خداوند است.
در این مقاله ابتدا معنای لازمانی خداوند توضیح داده شده است. نویسنده نشان میدهد كه خدا باوران در اینكه خداوند سرمدی است به این معنا كه آغاز و انجام زمانی ندارد، ازلی و ابدی است، همداستاناند. ولی همه همِّ نویسنده معطوف به اثبات این است كه خداوند به كلی از زمان مبرا است و هرگز گرد زمان و عوارض آن بر ساحت كبریایش نمینشیند. و این همان نظریه«لازمانی بودن» خداوند است. دو برهان بر اثبات این معنا اقامه كرده است. یك برهان كه میتوان از آن به «برهان مبتنی بر كمال» تعبیركرد در بند«محدودیتها و عمر» مطرح شده است. برهان دوم كه میتوان نامِ«برهان مبتنی بر مخلوقیتِ زمان» بر آن گذاشت در بند«آفرینش» تقریر شده است. در ذیل هردو بند فوقالذكر میكوشد تا تلاشهای مختلف برای مقابله و مقاومت در برابر این دو برهان را مورد نقد و ابطال قرار دهد. در بندپایانی با عنوان «مشكلات لازمانی» اشكالات مختلفی را كه به لازمانی خداوند وارد شده است یا وارد میتوان كرد، تقریر میكند و به آنها پاسخ می دهد.
****
خداباوران غربی در این كه خداوند سرمدی است، همداستانند. آنها بر سر معنا و مفاد [عبارت] «خدا سرمدی است» اختلاف نظر دارند. عهد عتیق ظاهراً [عبارت] «خدا سرمدی است» را به این معنا میگیرد كه
(BE) خدا بدون آغاز و انجام در زمان جاودانه وجود دارد. متفكران مسیحی، تحت تأثیر فلسفه افلاطونی عبارت «خدا سرمدی است» را به این معنا میگیرند كه خدا لازمان است، به این معنا كه
(GT) وجود خدا در زمان نیست و جایی در زمان ندارد.
عقیده (GT) تصور آدمی از خدا را از اساس تغییر میدهد.
در مورد خدای لازمان، یادآوری، فراموشی، ندامت، احساس آسودن، یا دست كشیدن از كاری معنا ندارد زیرا خدای لازمان گذشتهای ندارد و حال آنكه فقط چیزی را كه مربوط به گذشته است، میتوان به یاد آورد، فراموش كرد و غیره. خدای لازمان، انتظار نمیكشد، پیش دستی نمیكند، امید نمیبرد، پیش بینی نمیكند، پیشگویی نمیكند یا دست به روّیت نمیزند زیرا خدای بی زمان آیندهای ندارد و یك موجود فقط میتواند در مورد چیزی كه در آینده اوست، پیشدستی كند و یا به اعمالی چون روّیت و مانند آن دست بزند.
اگر این گونه است كه فقط میتوان عملی را كه سپس فاعل آن را [در زمان] ادامه میدهد [در زمان] آغاز كرد، پس خدای لازمان، آغاز به انجام هیچكاری نمیكند. خداوند اگر لازمان است پس تغییر نمیكند: زیرا چیزی كه تغییر میكند، ابتدا صفتی را واجد است و سپس آن صفت را فاقد میشود و بنابراین لااقل باید در دو زمان موجود باشد. بدین سان خدای لازمان هرگز نگرشها و برنامههایش را [به تدریج، از كسی یا جایی] فرا نمیگیرد و آنها را تغییر نمیدهد. همه شناختها و نیتهای او بالفعل1 است نه بالقوه.2 به علاوه اگر خدا لازمان است در مورد هر طرح و تدبیری از سوی او، میان طراحی آن طرح و اجرایش و یا میان اجرای آن طرح و درك همه پیامدهایش، هیچ وقفه زمانی وجود ندارد.
خداوند اگر لازمان باشد عمر او برای همیشه دوام میآورد به این معنا كه در هر زمان به حق میتوان گفت كه خداوند به صورت لازمان موجود است. در عین حال، عمر خداوند در حد ذات خود نه بلند است و نه كوتاه. میتوان گفت خدای لازمان همواره بیتغییر است. ولی از منظر خود حضرتش، آنچه را در یك چشم به هم زدن در یك آن انجام میدهد، فعل خود او و معلوم حضرت اوست. خدای لازمان، تمامت عمر خویش را در یك زمان حال یگانه با عمقی غیرقابل تصور، سر میكند.
(GT) و تصورش دربارة خداوند از آگوستین تا آكوئیناس، سیطرهای بلامنازع داشتهاند. دانس اسكوتوس، نخستین كسی بود كه از صف (GT) خارج شد. نمونه اسكوتوس مسری بود و اینك شمار مخالفان (GT) بسی بیشتر از مدافعان آن است. برخی منكران (GT) استدلال می كنند كه هرچند خداوند در زمان است، ولی زمان او متفاوت با زمان ماست. برخی میگویند زمان خداوند «به لحاظ كمی نامنظم [یا بیتعین] است» یعنی هرچند حوادث در عمر خداوند زمانبراند ولی مقدار مشخصی از زمان را اشغال نمیكنند. برخی بر آنند كه زمان خداوند نامنظم [یا بیتعین] بود تا این كه دست به آفرینش زد و در آن مقطع خداوند وارد در زمان عادی شد. هر دو پیشنهاد سعی میكنند تا یك مزیت (GT) را حفظ كنند و آن مزیت این است كه در این صورت نیازی نیست كه معلوم كنیم خداوند چه مقدار از عمر خود را پیش از آفرینش عالم در انتظار به سر برده است.
برخی استدلال میكنند كه هر چند خداوند گذشتهای دارد، ولی «زمان حال موجَه نُما» او متفاوت با زمان حال ماست. تجربه یك حادثه ممتد در یك «زمان حال موجه نما»، بدین معنا است كه در حال حاضر قطعهای از آن را مشاهده كنیم مانند وقتی كه ظاهراً حركت را مشاهده میكنیم. ظاهراًً این تجربه مستلزم مشاهده یك شئ متحرك در مجموعه از موقعیتهای [مختلف] در یك تجربه اكنونی و بنابراین مستلزم داشتن ادراكی اكنونی است كه برخی از حالات گذشته بلافصل شئ متحرك را شامل میشود. این «زمان حال موجه نما» شاید برای ما پنج ثانیه از حركت آن شئ را در بر میگیرد. (برخی میگویند) زمان حال موجه نمای خداوند كل عمر او را در برمیگیرد. این پیشنهاد یكی از لوازم (GT) را حفظ میكند و آن این است كه به یك معنا هرگز هیچ بخش ازحیات خداوند متوقف نمیگردد.
نقد و نظر درباره لازمانی خداوند، متمركز بر این بوده است كه آیا باید (GT) را پذیرفت یا نه. بنابراین تحقیق درباره لازمانی خداوند را ابتدا با بررسی دو دلیل بر اثبات (GT) و سپس بررسی دلایل مخالف آن برگزار میكنم.
محدودیتها و عمر
عمر ما آغاز و انجام میپذیرد. بنابراین مقاطع زمانی مشخصی هست كه پس از آن ما دیگر زنده نیستیم؛ چه زندگی ما محدود به حدودی است. نویسندگان كتاب مقدس خدا را بیحد و آزاد از محدودیتهای آفریدگان میدانند. مثلا (BE) شیوه آنها بود برای بیان این معنا كه عمر [یا حیات] خداوند را حد و مرزی نیست. برای نویسندگان كتاب مقدس تفسیر عبارت «بیآغاز و انجام» به معنای زندگی جاودانه در زمان، امری عادی بود.
ولی یك عمر موجود زنده میتواند دو نوع حد داشته باشد. میتواند حدود بیرونی، یعنی آغاز و انجام داشته باشد. و میتواند حدود درونی نیز یعنی حد و مرزهایی میان اجزایش، مثلاً حد میان سال اول و سال دوم خود داشته باشد. اگر یك عمر برای همیشه در ظرف زمان تداوم داشته باشد، همیشه یك بخش آن گذشته است و بخش دیگرش آینده. بنابراین هر عمر در زمان باید لااقل یك حد یعنی یك مرز درونی كه حد فاصل گذشته آن از آینده آن است، داشته باشد. این حد درونی به اندازه حدود بیرونی، محدودیت واقعی محسوب میشود، زیرا میان ما و بخشهایی از عمرمان، حائل میشود. ما دیگر در آن بخش كه گذشته است به سر نمیبریم بلكه فقط میتوانیم آن را به خاطر بیاوریم. حتی از دسترسی ناقص حافظه به آیندههای خویش نیز برخوردار نیستیم.
گاهی از این خرسندیم. در گذشتههای ما مقاطعی هست كه خوب است كه دیگر با آنها كاری نداریم. در آینده ما نیز حوادثی هست كه اگر به آنها واقف بودیم، چه بسا به هراس میافتادیم. ولی، حوادثی هم در گذشته وجود دارد كه آرزو میكنیم ای كاش دوباره آنها را زندگی كنیم و روزهای آیندهای در انتظار ماست كه مشتاق دیدار آنهاییم. اما، خدا كامل است و بنابراین از عمر[یا حیات] یك موجود كامل برخوردار است. حیات یك موجود كامل چگونه حیاتی است؟ حق این است كه هیچ پاره از چنین حیاتی در مجموع فلاكتبار نیست، زیرا توازن خیر و شر در هر بخش آن یا كیفیات خیرهای مخصوص به آن، به گونهای است كه روی هم رفته، بودن آن بخش در زندگی چنین موجودی بهتر از نبودن آن است. در صورت صدق این معنا، گذشته و آینده داشتن، برای خداوند فقط به منزله فقدانی است كه به صورت ناقص جبران شده است. خداوند اگر بخشی از حیات خویش را فاقد باشد، خیر مربوط به آن بخش را از دست میدهد. اگر وجود یك بخش از زندگی خداوند در مجموع بهتر از عدم آن است، فقدان شری كه در آن بخش از زندگی او است، فقدان آن خیر را به طور كامل جبران نمیكند. بنابراین گذشته و آینده داشتن كمال حیات خداوند را محدود میسازد.
برخی میگویند اگر «زمان حال موجه نما» خداوند همه گذشته او را شامل شود و [نیز]، خدا از معرفت پیشگویانه كامل یا بصیرت قبلی حقیقی به آتیهاش، برخوردار باشد، چنین محذوری لازم نمیآید. ولی با گذشت زمان، ما نه فقط برای از دست رفتن تجربه زنده خویش از حوادث بلكه برای خود حوادث ـ یعنی از دست رفتن بخشهایی از زندگی خویش ـ تأسف میخوریم. توهم مستمر گذشته خاطر خسته كسی را كه میداند آنچه [در توهمش] به ظاهر حادث میشود، به واقع حادث نشده است، تسكین نمیبخشد. این معنا، در مورد حادثه آیندهای كه هنوز باید تجربهاش كرد، البته به طریق اولی، صدق میكند. حال درباره خدا چه باید گفت، اگر مادام كه حافظه اش یا بصیرت قبلیاش نسبت به ما دست نخورده است، بود و نبود ما با او به حالش توفیری ندارد؟3
این قبیل آراء و افكار بسیاری را به این باور سوق داده است كه اگر خدا موجود كامل مطلق است، گذشته یا آیندهای ندارد. اگر خداوند گذشته و آینده ندارد، پس در زمان نیست. توجه داشته باشید كه اگر خدا در زمان نیست، (BE) همچنان صادق است زیرا فقط زندگیهای زمانی آغاز و انجام دارند. آغاز یك زندگی بر پایان آن تقدم دارد، و هر زندگی كه اجزاء آن نسبت به یكدیگر تقدم و تأخر داشته باشند، زمانی است.
آفرینش زمان
خدا باوران، خدا را مبدأ هر چیزی جز خدا [یعنی مبدأ همه ما سوی الله] میدانند. زمان غیر از خدا است. بنابر این خداباوران مایلند كه خدا را نه فقط آفریدگار موجودات زمانمند، بلكه آفریدگار خود زمان هم بدانند. لازمه این اعتقاد برای خداباوران این نیست كه زمان، موجودی مستقل، یعنی وعاء حوادث موجود است، خواه پر باشد و خواه نباشد. زیرا ممكن است خداوند زمان را از طریق خلق موجودات زمانمند بیافریند. اگر (مثلاً) موجودیت زمان منوط به وجود رویدادهایی دارای رابطه تقدم و تأخر نسبت به یكدیگر است، ممكن است خداوند با احداث این قبیل رویدادها یا ایجاد موجوداتی با این اوصاف، زمان را خلق كند.4 گویی خداباوران، صرفنظر از اینكه جایگاه دقیق زمان چیست، میخواهند نه فقط منشأ موجودات عینی [= انضمامی]، بلكه منشأ كلی ترین شرایطی را نیز كه موجودات عینی تحت آنها وجود دارند، یعنی خود زمان و مكان را نیز خداوند بدانند.
بیشتر خداباوران، خلاقیت5 خداوند را كاملاً اختیاری میدانند.به عنوان بخشی از این عقیده، بیشتر خداباوران معتقدند كه خدا قادر است از هرگونه آفرینش خودداری كند. اگر خدا [بر این كار] قادر است و زمان مخلوق خداست، بنابراین ممكن است حتی اگر هم زمان وجود نداشته باشد، خدا موجود باشد. یعنی خداوند لااقل به صورت بالامكان بیزمان است و اگر هیچ چیز نمیآفرید، [به صورت بالفعل] بیزمان میبود.
در این صورت مسأله واقعی درباره خدا و زمان این است كه آیا خدا با آفریدن زمان، زمانمند میشود. این مطلب میتواند درست به نظر برسد. اگر خدا موجود باشد، و یك دقیقه زمان سپری شود. طبیعی است كه نتیجه بگیریم خدا در ظرف آن دقیقه موجود بوده است. با این حال ممكن است بخواهیم در برابر این استنتاج مقاومت كنیم.
«خدا زمانمند میشود»، مشعر بر این است كه حیات خداوند ابتدا یك بخش بیزمان و سپس یك بخش زمانمند دارد. ولی ممكن نیست كه خدا ابتدا بیزمان باشد و سپس زمانمند بشود. زیرا در این صورت مرحله بیزمان خداوند مقدم بر مرحله زمانمند اوست و هر چیزی كه مقدم بر چیز دیگر باشد، زمانمند است. به علاوه ممكن نیست خدا در آن زمانی كه زمانمند است، بیزمان باشد. اگر t زمانی است كه خدا در آن بیزمان است (متمایز از زمانی كه در آن به درستی میتوان گفت خدا بیزمان است)، پس حالت بیزمانی خداوند، كه بنا به فرض مقدم بر هیچ چیز نیست، مقدم بر هر زمان بعد از t است: بنابراین همه معنایی كه از عبارت «خدا زمانمند میشود»، میتوان مستفاد داشت، این است كه حیات خدا همیشه عبارت از دو بخشِ به لحاظ زمانی گسسته است كه یك بخش آن، اگر خداوند زمان را نیافریده بود، موجود نمیبود. ولی این غیر از معنایی است كه از عبارت «خدا زمانمند میشود»، اراده شده است. این عبارت میخواهد بگوید، «پیش» از آنكه زمان وجود داشته باشد، خدا بیزمان بود و نه زمانمند و همینكه زمان وجود پیدا كرد خدا زمانمند بود نه بیزمان. حاصل اینكه اندیشه منسجم [و عاری از تناقضی] در این عبارت بیان نمیشود.6
تلاش دیگر برای بیان اینكه، به موجب آفرینش زمان، خداوند زمانمند میشود، به شرح زیر است: خداوند هرگز چیزی جز موجودی زمانمند نیست، ولی این حالت برای او فقط امكانی است و از آن روی همیشه زمانمند است كه همیشه در حال آفریدن زمان است.7
این دیدگاه نیز با مشكلاتی مواجه است. اگر زمان، همان آفرینش اختیاری خداوند است و خداوند به واسطه آفرینش زمان به نحو امكانی زمانمند است، علی القاعده خداوند [به اختیار خود] تصمیم به زمانمند بودن، گرفته است. او نمیتوانسته است به نحو بیزمان چنین كند، زیرا در آن موقع باید زمانمند میشد. ولی در این صورت در چه زمانی چنین تصمیمی را گرفته است؟ اگر در یك زمانی چنین تصمیمی را گرفته باشد، در آن صورت آن زمان دیرتر از آن بوده است كه خداوند بتواند در آن تصمیم بگیرد. با توجه به اینكه او از قبل در آن زمان بوده است، از قبل هم زمانمند بوده است.8
ولی طرفدار زمانمندی خداوند،9 در اینجا پاسخی دارد. پاسخ این است كه تصمیم خداوند به زمانمند شدن، فقط به دلیلِ تصمیم خداوند به زمانمند شدن، زمانمند شده است. چون خداوند تصمیم به آفرینش زمان گرفته است، حوادث یا زمانهایی مؤخر از این تصمیم ایجاد شدهاند. بدین ترتیب، این تصمیم زمانمند شده است. اگر خداوند تصمیم به ایجاد زمان نمیگرفت، هیچ چیز متأخر از این تصمیم نمیبود. در آن صورت این تصمیم غیرزمانمند میبود. بنابراین، علتِ زمانمند بودن [یا در زمان بودنِ] خداوند، تصمیم خود اوست.
این راهحل فقط به قیمت نفی (BE) نتیجهبخش است. در نظر بگیرید آن لحظه از حیات خدا را كه بنا به فرض زمانمند است ولی میتوانسته است بیزمان باشد. این لحظه [از دو حال خارج نیست:] یا نخستین لحظة حیات زمانمند خدا است یا نیست. اگر نیست باید گفت خدا پیش از این لحظه زمانمند بوده است. و اگر نخستین لحظه حیات زمانمند خدا است، در آن صورت تصمیمِ اتخاذ شده [یا واقع شده] در این لحظه فقط به شرطی میتواند توجیه [یا علّت] زمانمند بودن خداوند قرار بگیرد كه پیش از زمانمند شدن خدا، منشأ اثر باشد، یعنی این تصمیم از طریق یك رابطة علّی رو به عقب كه به موجب آن خداوند باید پیش از تصمیم به زمانمند شدن، زمانمند بوده باشد، میتواند علّت زمانمند بودن خداوند قرار بگیرد. و این قابل قبول نیست10.
این قابل قبول نیست. به علاوه اگر لحظه مورد بحث، نخستین لحظه حیات زمانمند خداوند باشد، باید گفت حیات خداوند آغازی دارد و بنابراین (BE) كاذب است. بدون (BE)، حیات خداوند به لحاظ زمانی، نامحدود نیست. بدین ترتیب این پاسخ مبتنی بر زمانمندی، فقط با كنار گذاشتن تقریر زمانمندانه11 از قول به سرمدیت خداوند، آفرینش زمان به دست خداوند را حفظ میكند.
وانگهی ظاهراً اگر خداوند به طور سرمدی زمانمند باشد ممكن نیست تصمیم به آفرینش زمان گرفته باشد. ولی اگر اینگونه نیست و زمان آفریده خداوند است، پس ممكن نیست خداوند تصمیم به آفرینش بحت و بسیط12 یعنی تصمیم به آفرینش چیزی به جای عدم بگیرد [یا به عبارت دیگر جَعل وجود را بر عدم ترجیح دهد]. زیرا در هر زمان [مفروض] از قبل چیزی ـ یعنی زمان ـ را آفریده است بدون آنكه تصمیم به این كار گرفته باشد. ولی در این صورت ظاهراً آفرینش بحت و بسیط خداوند، نه قصدی است و نه اختیاری. به علاوه [از سوی دیگر] بیشتر خداباوران غربی معتقدند كه خدا میتوانسته است از خود آفرینش خودداری كند. [ولی] اگر خداوند به طور سرمدی زمانمند است و زمان آفریدة خداوند است، هرگز برای خداوند فرصت امتناع از آفرینش بحت و بسیط وجود نداشته است. ممكن است او همیشه قدرت آن را داشته باشد كه بدون آفریدگان موجود باشد ولی هرگز فرصت استفاده از آن قدرت را نیافته است. اما وقتی خداباوران میگویند كه خداوند قادر به امتناع از آفرینش است، ظاهراً مرادشان این است كه او هم قدرت دارد و هم فرصت 13.
بنابراین، از تركیب (BE) یعنی این اعتقاد كه خدا خالق زمان است، با این اعتقاد كه خدا میتوانسته است از آفرینش بحت و بسیط امتناع بورزد، ظاهراً (GT)حاصل میشود. زیرا روشن نیست كه [چگونه] ممكن است خداوند با آفرینش زمان، زمانمند بشود.
مشكلات لازمانی
منتقدان (GT) استدلال میكنند كه ویژگیهای تصور خداباوری غربی دربارة خداوند، مستلزم آن است كه خداوند در زمان موجود است. استدلالهایی نظیر استدلالهای زیر، در این خصوص معمول است.
a)خدا حی است. ولی حیات مستلزم تغییر است. بنابراین خدا باید متغیر باشد. فقط موجودات زمانی میتوانند متغیر باشند. بنابراین خدا در زمان است.
b)خدا حی است. هر حیات، از نوع حادثه است. حوادث باید در زمان حادث شوند. بنابراین خدا در زمان است.
c) خدا با موجودات زمانمند، معیت دارد. بنابراین اوصاف خدا تغییر میكنند: او ابتداء با ابراهیم (ع) و نه با موسی(ع) معیت داشت. بعدها با موسی (ع) و نه با ابراهیم(ع) معیت داشت. بنابراین خدا در زمان است.
d)خدا عالم مطلق است (ر.ك.: مقاله 29، علم مطلق). بنابراین خدا میداند كه هم اكنون چه زمانی است. ولی فقط كسی كه هم اكنون موجود است، میتواند بداند كه اینك چه زمانی است. زیرا هر كس كه بداند هم اكنون وقت ظهر است، میتواند به حق بگوید «اینك وقت ظهر است.» ولی فقط در وقت ظهر كسی میتواند به حق این را بر زبان بیاورد. بنابراین خدا در زمان است.
e) اگر خدا عالم مطلق است، به آن قسم از اعمال بشری كه نسبت به ما آیندهاند، علم دارد. اگر او ذاتاً عالم مطلق است، نمیتواند باور كاذب داشته باشد. اگر خدا لازمان است، علم او نمیتواند تغییر كند یا وابسته به حوادث زمانمند باشد: زیرا هر چیزی كه لازمان است، همانند چیزی كه گذشته است، قطعی است. اگر ما فعلی انجام دهیم غیر از فعلی كه به باور خداوند انجام خواهیم داد [موضوع از سه حال خارج نیست.1] یا باید خداوند باور كاذبی داشته باشد.[2] یا باید ما علم لازمان خداوند را تغییر دهیم و [3] یا باید علم لازمان خداوند به دلیل متفاوت شدن فعل زمانمند ما، متفاوت گردد و بنابراین به فعل زمانمند ما وابسته باشد. [و چون هر سه حالت باطل است] بنابراین ما نمیتوانیم فعلی انجام دهیم غیر از آنی كه به اعتقاد خداوند انجام خواهیم داد. بدین ترتیب اگر خدا لازمان و ذاتاً عالم مطلق است، ما مختار نیستیم. ولی ما مختار هستیم و خداوند ذاتاً عالم مطلق است. بنابراین خدا در زمان است.
f)اگر خدا لازمان است، به همه آنچه معلوم اوست، دفعتاً علم دارد بنابراین یا علم او تماماً متقدم (به یك معنای غیرزمانی) بر همة حوادث زمانمند است یا تماماً متأخر (به معنای غیرزمانی) از همه حوادث زمانمند است. در حالت نخست مطلب همان است كه در (e) بیان شد. در حالت دوم، علم خداوند به معلومات خویش به دلیل آن است كه حوادث زمانی به همان صورت كه وقوع مییابند بر او نمایان میشوند. در این صورت علم او نسبت به موجودات «متأخرتر از آن» است كه او بتواند [بر مبنای این علم]، بنابر مشیت خویش در زمان مداخله كند [به عبارت دیگر، فرصت اِعمال تدبیر و مشیت خویش در زمان را نخواهد داشت]. (ر.ك.: مقاله 72، مشیت و تقدیر). خداوند با مشاهده قتل عالم یهودیان به دست هیتلر به این واقعیت علم پیدا میكند. وقتی كسی شاهد وقوع حادثهای است، فرصتی برای جلوگیری از آن ندارد. در مقابل، اگر خدا زمانمند باشد، ما مختار هستیم. در عین حال او میتواند عمل احتمالی ما را پیشبینی كند و (اگر بخواهد) برای نجات ما یا قربانیهای ما در بستر زمان، اقدام میكند.
g)خدا افعالی دارد. افعال، حوادثاند. و حوادث نیز باید در زمان حادث شوند.
h)خدا علت است. روابط علّی یا صرفاً رابط حوادثاند یا علاوه بر این رابط فاعل به حوادث نیز هستند («علیت فاعلی»).
در حالت نخست، چون حوادث فقط در زمان حادث میشوند، پس خدا در زمان است. در حالت دوم، تاریخ وقوع فعل فاعل بر طبق زمانِ معلول تعیین میشود. بنابراین خداوند اگر به عنوان علت فاعلی معلولهای زمانمندی داشته باشد، باز هم زمانمند است.
i)خداوند با موجودات زمانمند تعامل دارد. ما دعا میكنیم، او میشنود و اجابت میكند. اگر خدا ابتداء میشنود و سپس اجابت میكند، پس باید پیش از آنكه اجابت كند، بشنود. بنابراین، او در زمان میشنود و اجابت میكند.
j)خداوند تجسد یافت.14?بنابراین?حوادث?زندگی?خداوند تاریخهای زمانمند مشخص دارند. هر چیزی كه در قالب حوادثی دارای تاریخ زمانی مشخص زندگی كند، در زمان موجود است.
k)اگر خداوند به آفریدههایش عشق میورزد، به رنج كنونیشان واكنش مناسب نشان میدهد یعنی رنج آنها او را رنج میدهد. در پایان كار جهان، «ملكوت آسمان»15 آفریدهها دیگر رنج نمیكشند و بنابراین خداوند اگر كاملاً متعقل است علیالقاعده در آن موقع كمتر از زمانی كه این آفریدهها دستخوش رنج [و مصائب]اند، رنج خواهد برد. بدین ترتیب اگر خدا همیشه به آفریدههایش عشق میورزد و كاملاً متعقل است، باید در فاصله میان این دو زمان، تغییراتی در ذاتش حاصل شود. اگر خداوند به صورت لازمان هم ناظر رنج كنونی [آفریدهها] است و هم ناظر سعادت آینده [آنها]، شرایط ثابت احساس او كه در مجموع تغییری در آن حادث نمیشود، علی القاعده باید با یكی از این دو وضعیت آفریدهها تناسب نداشته باشد.
در اینجا مجال بحث درباره همه این استدلالها فراهم نیست. فقط به دغدغه مابعدالطبیعیای كه مبنای (b)،(g) و (h) است، میپردازم؛ بر طبق این دغدغه فقط رویدادهای زمانی میتوانند حادثه باشند. برای این هدف برخی از استدلالهای مؤید این نتیجه را، بررسی خواهم كرد. میتوان استدلال كرد كه:
(1)ضرورتاً، هر حادثهای كه در حكم تغییری در موضوع [یا معروض] خویش است، در زمان روی میدهد.
2) ضرورتاً همه حوادث، [نمونههایی از] این قبیل تغییراتاند.
3) بنابراین، ضرورتا همه حوادث در زمان روی میدهند ولی خداباوران(2) را نمیپذیرند. خداباوران معتقدند كه خداوند برخی چیزها را از عدم (ex nihilo) آفریده است. چنین چیزی نمیتواند تغییری در این آفریدهها باشد، زیرا آنها پیش از آنكه آفریده شوند، موجود نبودند.
از مقدمات زیر نیز میتوان به نتیجه (3) رسید:
4) ضرورتاً هر حادثهای كه پیش از حادثه دیگر یا پس از حادثه دیگر روی میدهد، روی دادن آن در بستر زمان است؛ و
5) ضرورتاً، هر حادثهای یا پیش از حادثه دیگر یا پس از حادثه دیگر روی میدهد.
ولی (5) كاذب است. سرجمع جزء شناسانه16 همه حوادث، یك حادثه است. همینطور است در مورد وجود كل پیوستار زمانی ـ مكانی.17 [در این موارد] حادثه متصف به قبل و بعد نمیشود.
میتوان از مقدمات زیر نیز به نتیجه (3) رسید:
6) ضرورتاً هر حادثه مركب از اجزاء متوالی، در زمان روی میدهد و
7) ضرورتاً، همه حوادث مركب از چنین اجزایی هستند.
ولی (7) كاذب است. در نظر بگیرید خودرویی را كه پیوسته سرعتاش از ده مایل در ساعت به صفر كاهش مییابد. این خودرو فقط در صورتی میتواند چنین كاهشی در سرعت خود ایجاد كند كه در یك زمانی سرعتش پنج مایل در ساعت باشد. ولی البته اگر این كاهش سرعت به طور پیوسته [یعنی به صورت تدریجی و متصل] انجام شود، باید خودرو فقط در یك «آن» با سرعت پنج مایل در ساعت حركت كرده باشد. بنابراین حركت خودرو با سرعت پنج مایل در ساعت، یك حادثه «آنی»18 یعنی حادثهای بدون اجزاء است.
8) ضرورتاً هر حادثهای كه یا سابق بر حادثه دیگر یا مسبوق به حادثه دیگر باشد و یا اجزائی داشته باشد كه به این اوصاف [سابق بودن یا مسبوق بودن] متصف میشوند، چنین حادثهای در زمان روی میدهد؛ و
9) ضرورتاً هرحادثهای یا سابق بر حادثه دیگر است یا مسبوق به حادثه دیگر و یا دارای اجزایی است كه به این اوصاف [سابق بودن یا مسبوق بودن] متصف میشوند.
ولی(9) ظاهراً كاذب است. بسیاری وجود یك پیوستار زمانی ـ مكانی بسته، البته یك پیوستار زمانی ـ مكانی دایرهوار نه خط مانند،19 را كاملاً محتمل میدانند. هیچ حادثهای قبل یا بعد از وجود كلی این نوع پیوستار زمانی ـ مكانی و یا قبل یا بعد از وجود حادثهای كه سرجمع حوادث آن است، روی نمیدهد. ولی هیچیك از این دو حادثه، اجزائی قبل از اجزای دیگر ندارد. نسبت «قبلیت» یك نسبت نامتقارن (گر A قبل از B است، B قبل از A نیست) و غیرانعكاسی (A هرگز قبل از A نیست) است. بنابراین فرض كنید كه پیوستار زمانی ـ مكانی ساختار دایرهای دارد. اگر A و B نقاطی در یك پیوستار زمانی ـ مكانی دایرهای هستند، بنابراین با پیشروی در پیرامون دایره در مسیرحركت زمان از A به B و از B به A میرسیم. زمان نیز اگر بخواهد دایره مسیر بازگشت از A به A را تكمیل كند، باید همین دو حركت از A به B و از B به A را انجام دهد. بنابراین، اگر در چنین حالتی A قبل از B باشد، B نیز قبل از A و A نیز از قبل از خودش [یعنی A] خواهد بود. بدین سان در یك پیوستار زمانی ـ مكانی دایرهوار، هیچ چیز قبل از چیز دیگر نیست.
بالاخره این كه میتوان از مقدمات زیر نیز به نتیجه (3) رسید:
10) ضرورتاً هر حادثهای تاریخی20 دارد. و
11) ضرورتاً هر تاریخی، تاریخ یك حادثه زمانمند است.
چیزولم مفهوم یك حادثه را بدون آنكه مفروض بگیرد كه حوادث تاریخ دارند، تشریح كرده است. (Chisholm,1990) اگر تبیین او منسجم [و معقول] باشد، معلوم نیست كه چرا باید (10) صادق باشد. به علاوه میتون گفت: (11) كاذب است، زیرا خود لازمانی یك تاریخ است.
یك تاریخ، پاسخی به پرسش «چه موقع؟» است. یك نویسنده عهد عتیق وقتی از او میپرسند چه موقع خدا میدانست كه با موسی(ع) سخن خواهد گفت، به درستی میتواند پاسخ دهد كه «ازلاً» یا «از ازل». این پاسخها، تاریخهایی را تعیین میكنند. به واقع میگویند «در اولین زمان». متفكران اخیر (GT) را به عنوان تبیین خویش از لازمانی خداوند میپذیرند، ولی همچنان «ازلاً» را پاسخ سئوال «چه موقع؟» تلقی میكنند. بوئتیوس در اثرش با عنوان در باب تثلیث به تفصیل بیان میكند كه چگونه بیانات راجع به خداوند ذیل مقولات ارسطو، قرار میگیرند. بوئتیوس وقتی به مقوله «متی21 » میرسد، عبارت «خدا همیشه موجود است» را نمونه قرار میدهد و آن را بر مبنای لازمانی خداوند تشریح میكند. (Boethius, 1926, p.20). انتقال به یك نظریه متفاوت درباره لازمانی خداوند، در پرسشی كه این نظریه پاسخ به آن است، تغییری ایجاد نمیكند. بنابراین اگرحوادث نیاز به تاریخ دارند، تعبیر «ازلاً» میتواند وافی به این مقصود باشد.
اگر استدلالهایی كه مرور كردیم، استدلالهایی ناتمام باشند معلوم نیست كه چرا باید از قبول این كه یك موجود غیرزمانمند میتواند حادثه محسوب شود، سرباز زد. به علاوه مفهوم یك رویداد لازمان، الزاماً [نامعقول و] اسباب مزاحمت نیست. یك حادثه، چیزی است كه در یك زمان حال، رخ میدهد.یك حادثه لازمان فقط حادثهای است كه در یك زمان حال مخصوص، زمان حال سرمدی رخ میدهد. به معنایی سخت گیرانهتر یك حادثه چیز نویی است كه رخ میدهد. اما اگر خدالازمان است هیچ چیز مقدم [یاسابق] بر حیات خدا نیست. بنابراین در مورد هر f میتوان گفت: خدا به صورت لازمان f است پس خدا f است و قبل از آنكه خدا f باشد، هیچ چیز f نبوده است. بنابراین میتوان گفت، f بودن خداوند از ازل، از همان تازگی [و نو بودن] كه به یك حادثه نسبت میدهیم، برخوردار است. ما آن را اینگونه [یعنی نو] تصور نمیكنیم. زیرا تمایل داریم هر موجود لازمان را بینهایت قدیمی بدانیم. چیزی كه قدیمی است، گذشتهای طولانی مدت دارد. ولی چیزی كه لازمان است نمیتواند قدیمی باشد. در لازمانی گذشته وجود ندارد.
كتابنامه:
Boethius: The theological tractates, tr H.F. Stewart and E.k.Rand (new york: G.p. Putnam's sons. 1926). // Chisholm, R: "events without times." Nous,24(1990).pp.413-28.helm.p.:Eternal God(new york: Oxford University Press.1988).Leftow.B: Time and Eternity (Ithaca: Cornell University Pressw,1991). // Padgett.a: God. Eternity and the Nature of Time (new york: St martin's Press. 1992). // Pike, N: God and Timelessness (new york:Schodken Boos.1970). // Stump.e.and Kretzmann.N: Eternity, "Journal of Philosophy. 78 (1981) .pp.429-58, Swinburne.R.: "God and time. "in Reasoned Faith. ed. E. Stump (Ithaca: Cornell University. Press. 1993). Pp. 204-22. // Yates. J.: The Timelessness of God (lanham. MD: University Press of America. 1990).
این مقاله ترجمه ای است از:
Brian Leftow "Eternity" in Quinn and Talisferro(eds.) A Cpmpanion to Philosophy of Religion (Blackwell Publishers, 1977), PP. 257-263
پینوشتها:
1-occurent. // 2- dispostioal.
3ـ در این صورت خداوند میتواند كاملاً بیاعتنا به امور عالم و آدم باشد، زیرا گذشته و آینده صرفنظر از هر اتفاقی كه بیفتد برایش متعین است. به قول عطار نیشابوری: «اگر شما باشید ورنه در جهان/ اوست مطلق پادشاه جاودان». // 4ـ به عبارت دیگر لازم نیست زمان را یك وجود انضمامی مستقل بدانیم. میتوان گفت زمان یك امر اعتباری است كه یا از تقدم و تأخر حوادث نسبت به یكدیگر و یا از تقدم و تأخر موجودات نسبت به یكدیگر انتزاع میشود. كه در هر دو حالت لازم نیست درواقع زمان مجعول به جعل مستقل باشد. همینكه خداوند حوادث یا موجودات را به صورت متقدم و متأخر جعل میكند (میآفریند) این خود عین جعل (آفرینش) زمان نیز هست. // 5ـ creative activity. فعل یا فعالیت خلاقانه. // 6ـ به عبارت دیگر باید میان دو قضیه زیر فرق گذاشت:الف) «خداوند دارای دو بخش بیزمان و زمانمند است كه بخش زمانمند آن منوط به آفرینش زمان است». ب) «خداوند با آفرینش زمان، زمانمند میشود یعنی از یك موجود بیزمان تبدیل به یك وجود زمانمند میشود». از «عبارت خدا زمانمند میشود» قضیه «ب» مراد شده است نه قضیه «الف» ولی قضیه «ب» عاری از تناقض نیست. حال آنكه قضیه «الف» تناقضی در بر ندارد، گو اینكه ارتباطی با محل نزاع پیدا نمیكند. بنابراین به سبك اهل معقول در عالم اسلام میتوان گفت: «ما قٌصِدَ لَمْ یقَعْ و ما وَقَعَ لَمْ یقْصَدْ». // 7ـ اگر بخواهیم مدعا را به صورت یك قضیه موجهّه بیان كنیم، خواهیم داشت: «خدا زمانمند است دائماً بالامكان». // 8ـ به عبارت دیگر اگر خداوند بخواهد در یك زمان مشخصی تصمیم به آفرینش زمان بگیرد و به موجب این تصمیم زمانمند شود، تسلسل محال لازم میآید. زیرا اگر خداوند در یك مقطع مشخصی تصمیم به آفرینش زمان بگیرد، باید این تصمیم در ظرف زمان اتخاذ شود پس باید زمانی قبل از تصمیم به آفرینش زمان موجود باشد و بدین صورت تسلسل پیش میآید.
9- temporalist.
10ـ ممكن نیست خدای غیرزمانمند تصمیمی بگیرد كه علت زمانمند بودن واقع شود. به نوعی در اینجا به اصل سنخیت علّت و معلول استناد شده است. // 11ـ tempolarism's version . تقریر نظریه زمانمندی...
12. simpliciter.
13ـ استدلال این است كه علیالقاعده نمیتوان مخلوق بودن زمان را با خدای زمانمند جمع كرد و اگر هم بتوان جمع كرد باید عقیده به خلقت اختیاری عالم را كنار گذاشت. این استدلال در حقیقت دو شاخه دارد كه بر طبق هر یك نشان میدهد، در صورت جمع میان این دو، باید یكی از وجوه اصلی مفهوم اختیار را كنار گذاشت و در این صورت خداوند را خالق موجَب دانست. یك وجه اختیار خداوند این است كه خداوند امكان ترجیح داشته باشد (بتواند زمان آفرینش را خود تعیین كند) حال آنكه برای خدای زمانمند چنین امكانی وجود ندارد زیرا در هر زمان مفروض، زمان را از قبل آفریده است. و وجه دیگرش این است كه خداوند قدرت برترك داشته باشد (اساساً بتواند از آفرینش خودداری كند). ولی خودداری از آفرینش برای خداوند مستلزم آن است كه او توأمان هم قدرت بر ترك آفرینش داشته باشد و هم فرصت برای ترك آن. حال آنكه خدای زمانمند هر چند قدرت بر ترك دارد ولی فرصت برای ترك ندارد و این موجب نقصان و حتی نفی اختیار او میشود. // 14ـ در اعتقاد مسیحیان به صورت عیسی (ع) تجسد یافت.
15-Kingdom of Heaven. // 16- merelogical sum. // 17- spacetime.
18ـ instantaneous در بستر «آن» كه دفعی است و بدون اجزاء روی میدهد نه در بستر «زمان» كه تدریجی و دارای اجزاء است.
19. topologically closed space-time.
چنین پیوستاری باید دایره وار باشد و قبلیت و بعدیت نمیتوان در آن فرض كرد.
20ـ date. در اینجا باید میان این واژه با واژه «history» كه آن نیز در زبان فارسی به «تاریخ» ترجمه میشود، فرق گذاشت. «date» تاریخ به معنای تعیین وقوع یا حضور چیزی در بستر زمان است و اساساً مصدر آن «to date» به معنای «تعیین تاریخ كردن» است. حال آنكه «history» به معنای «سرگذشت» و «شرح احوال» است.
21ـ یكی از مقولات دهگانه ارسطو كه در تعریف آن گفتهاند «هیأت حاصل شده برای یك شئ به موجب نسبتی كه با زمان پیدا میكند».
22- less liberal.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال ششم، شماره 10
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید