غرب شناسی ایرانی / حمید اندیشان

1395/3/30 ۱۲:۴۸

غرب شناسی ایرانی / حمید اندیشان

آشنایی ایرانیان با تمدن غرب در چند سده اخیر فراز و فرود بسیار داشته و از سطح تا عمق گسترده شده است. به نظر نگارنده این آشنایی سیری تکاملی بر بستر زمان دارد و به سه مرحله تقسیم می شود. نخستین مرحله، آشنایی کودکانه و سطحی است و از تمدن غرب فقط صورت آن را می بیند. دومین مرحله تکامل آشنایی اگرچه عمیق تر است اما به دلیل مشکلات ایدئولوژیک از واقعیت بسیار فاصله دارد. اما سومین مرحله زمان پختگی و اندیشه خردورزانه درباره غرب و نسبت ما با آن است. الف) میرزا ابوالحسن خان ایلچی و ناصرالدین شاه، ب) جلال آل احمد، ج) داریوش شایگان و رضا داوری اردکانی، مصادیق مراحل تکاملی این آشنایی هستند.

 

آشنایی ایرانیان با تمدن غرب در چند سده اخیر فراز و فرود بسیار داشته و از سطح تا عمق گسترده شده است. به نظر نگارنده این آشنایی سیری تکاملی بر بستر زمان دارد و به سه مرحله تقسیم می شود. نخستین مرحله، آشنایی کودکانه و سطحی است و از تمدن غرب فقط صورت آن را می بیند. دومین مرحله تکامل آشنایی اگرچه عمیق تر است اما به دلیل مشکلات ایدئولوژیک  از واقعیت بسیار فاصله دارد. اما سومین مرحله زمان پختگی و اندیشه خردورزانه درباره غرب و نسبت ما با آن است. الف) میرزا ابوالحسن خان ایلچی و  ناصرالدین شاه، ب) جلال آل احمد، ج) داریوش شایگان و رضا داوری اردکانی، مصادیق مراحل تکاملی این آشنایی هستند.

وقتی آینه شکسته ای در مقابل جسم یک تکه ای قرار می گیرد چه تصویری را نشان می دهد؟ مسلما چنین آینه ای چهره مقابل خود را یکپارچه نشان نخواهد داد. حتی آن چهره آشنا که هر روز در مقابل آینه روز را شروع می کرد، در آینه شکسته و کج و معوج به نظر خواهد رسید. حال این آیینه شكسته وقتی در مقابل دیگرانی كه غریبه هستند، زبان شان نامفهوم است، لباس  پوشیدن شان به گونه دیگری است و گویی از جهان دیگری آمده اند قرار می گیرد چه انعکاسی خواهد داشت؟ دیگرانی كه سروقت آینه و شمعدان ما آمدند و نظم زندگی ما را به هم ریختند. وقتی همه ملل جهان باج گذار ایران بودند ناگهان «این فرنگان» سرو کله شان پیدا شد.1 وقتی از جهان چیزی جز رضایت حق و سلامت خلق نمی خواستیم و اگر علمی می جستیم برای همراهی با طبیعت و كشف اسرار الهی بود و اگر فكری می كردیم برای اتصال به عقل فعال و دانستن رتبه موجودات در فیض حق بود، ناگهان توفانی سخت برخاست. انفجار باروت رشته اتصال با عقل فعال را برید و معجزه فتوگراف چشم های حاج ملاهادی سبزواری را خیره کرد.2 آسمان به زمین آمد و زمین به آسمان رفت. نور معرفتی كه در دل عارف شب زنده دار می تابید بر چراغ های خیابان های سن پترزبورگ تابیدن گرفت و هر كه چشمش به نور آن روشن شد، خود یك شبه عارف و واله غرب شد. زن كه موجودی ناقص عقل و کم پایه بود3 زیبای فرهیخته باسوادی شد  كه «به هر کمالی آراسته» است.4 از آن طرف نعوذ بالله، بی دینی و ماده پرستی راهزن روح و جان شد. استعمار نه تنها نفت و صنایع ما را می برد كه نمی دانستیم اینها به چه دردی می خورد، بلكه ناموس ما را نیز به باد می داد كه در سرزمین اسلام زن باید مویش در باد رها و غیرت مردش در صندوقچه نهان باشد. نمی دانستیم ماشین دودی با آن صدای مهیب و سرعت جنون آسایش  خوب بود یا بد، اما هرچه بود یك خوبی داشت، راه چند روزه زیارت شاه عبدالعظیم را كوتاه می كرد و باعث خشنودی خدا و بنده خدا می شد.

در این هنگامه بلا، ما كه نمی دانستیم كیستیم، چگونه می توانستیم بگوییم آنها كه هستند. مایی كه در خودشناسی پایمان لنگ بود، در دیگرشناسی چه لاف گزاف! ما نه حال، سواد و نه لوازمش را داشتیم كه به سراغ آنها برویم و ببینیم آنها در سرزمین خود چگونه زندگی می كنند و چه فرهنگ و خواصی دارند. اما آنها از شمال و جنوب، سواره و پیاده به خصوصی ترین فضاهای ما رخنه می كردند و حریصانه نسخه برمی داشتند و آمار می گرفتند. هدف شان غارت بود یا علم نمی دانیم، فقط می دانیم كه در سرما و گرما خرابه های فارس، خراسان و لرستان را می كاویدند و جان خود را در پی بررسی سنگی بی ارزش به خطر می انداختند.5 در سیاست نیز غریب بودند، هرچه ما می کوشیدیم عمر قبله عالم را درازباد گوییم و از ملک و خواسته بهترینش را نثار ظل الله کنیم، آنها می کوشیدند شخص اول مملکت را محدود نگاه دارند و  اگر ثروتی دارد همه در راه حفظ و قدرت مملکت باشد! عجب رسم غریبی!6 تو گویی شاه باید در خدمت مردم باشد!

در این آشفتگی ندانستیم كه دیگران_ اكنون بگذارید بگویم «فرنگان»_ خیرخواه  یا مغرض هستند؟ آنكه بدشان را دیده بود می گفت بی دین و خدانشناس و آنكه حسن شان را دیده بود می گفت از ما مسلمان تر هستند! هستند اساتیدی در همین دانشگاه امروز كه در انگلستان هر دو تحصیلكرده اند كه یكی از رواج خرافه و شیطان پرستی در آنجا و دیگری از اخلاق گرایی و تدین آنها دم می زند. در طول چند سده رابطه با غرب گاه از اینور پشت بام  و گاه از آنورش افتاده ایم گاه در هوای خوشش تعطیلات را گذرانده ایم و گاه شعار نابودیش را سرداده ایم. آنچه مبهم بوده هویت واقعی غرب و آنچه مسلم است بلاتكلیفی ماست.

حال در ایران معاصر پیشینه تاریخی ای از تصورات گوناگون ما از غرب وجود دارد، پیشینه ای رنگارنگ و متنوع كه به یك جمع بندی و آرامش معرفتی  فراگیرنیاز دارد.ا در این مقاله برآنیم كه این نگاه های متنوع را در سه دسته كلی تقسیم بندی كرده و در نهایت نشان دهیم كه راه برون شد از این آشوب چیست. نخست به شرح دو رویكرد   خوش بینانه و بدبینانه و سپس به رویكردی تركیبی یا واقع بینانه می پردازیم و در پایان نشان خواهیم داد كه چگونه نگاه تكثرگرا می تواند در شناساندن غرب واقعی به ما و همچنین جستن یك هویت امروزی به ما كمك كند. از نگاه ما دو رویكرد نخستین رویكردهایی ساده انگارانه و غیر علمی هستند و در شناخت غرب به ظواهر بسنده می كنند. اما نگاه سوم نگاهی عالمانه و عمیق تر است و غنای معرفتی بیشتری بر دوش دارد. در پرداختن به هر رویكرد سعی می كنیم چند مصداق واقعی را از بین ایرانیان برجسته كنیم.

 

بهشت روی زمین

نخستین كسانی كه سرزمین های غربی را به چشم دیدند آنهایی بودند كه یا برای ماموریت كاری یا سیاحت و گردش پا به ینگه دنیا نهادند. آنها معمولا از طریق روسیه و قفقاز به اروپا می رفتند و آنچه به چشم می دیدند عبارت بود از خیابان ها، ساختمان ها، پارك ها، وسایل نقلیه و ظواهر لباس و زندگی مردم. از آنجایی كه كاری با مجامع علمی و لایه های پنهان تمدن غرب نداشتند و حتی سواد زبانی و دانش علمی آنها اجازه چنین رخنه ای به آنها نمی داد، مجبور بودند به ظواهر امور بسنده و از این ظواهر نیز حیرت بسیار کنند.7  در سفرنامه آنها کوششی برای «ورود آگاهانه به کانون های فکری سازنده تکنولوژی و پیشرفت های غربی صورت نگرفت.»8  آنها برای کسب علم از كارخانه ها و دانشگاه ها به فرنگ نمی رفتند بلكه تماشاخانه ها، سالن های باله و اكسپوزیسیون ها آنها را به آنجا می كشاند. سیل عجایب و دیدنی ها چنان بود كه آنها را كاملا به خود مشغول می داشت. آنهایی كه در كوچه های مملكت خود جز دزد، راهزن، گدا، فقر، آلودگی و بی سوادی ندیده بودند هنگام گردش در فضاهای پاكیزه شهرهای اروپا چنان محو مردان و زنان زیبا و مرتب، ساختمان های منظم و عظیم و پارك های مطبوع می شدند كه گویی بهشت روی زمین است.9

از نمونه های برجسته این نوع نگاه به غرب می توان به نگاه ناصرالدین شاهی اشاره كرد. او ذوق خوبی برای سفرنامه نویسی داشت و شرح حال و افكار خود در سفرهای سه گانه به فرنگ را ثبت كرده. او چشمی برای دیدن لایه های پنهان تمدن غرب نداشت و عقلش به آنجا نمی رسید كه این زیبایی ها و دلبری های وین و پاریس از آسمان نیامده بلكه تلاشی تاریخی و رنجی عقلانی پشت سر خود دارد. هرچه چشم تماشای عقلانی او كور بود چشم ظاهربین و سطحی بینش خوب كار می كرد: «چه بنویسم از چشم انداز و چراغان و آتشبازی و جمعیت و هیاهوی مردم و صدای آوازه خوانه ا و موزیك و دهل و غیره كه هیچ همچه تماشایی در دنیا یقینا نبود.»10  چنین نگاهی محو نورها و چراغ هاست و نمی تواند به عمق برود. نمی تواند بفهمد كه اگر مردم وین همه زیبا و پاكیزه هستند همه از سلامت بهداشت و پزشكی و تغذیه مناسب است نه موهبتی آسمانی و اگر مردم دهاتی ایران كثیف و زشت و عجوز هستند این كوتاهی خود اوست. اویی كه هنگام عبور از دهات ایران برای رفتن به فرنگ از دست دادخواهان كثیف و زشت به تنگ آمده و هنگام تماشای وین می گوید: «در همه شهر وین و اطراف كه دیده شد، در خاك اطریش یك نفر آدم بدگل دیده نشد، جمیع زن ها و دخترها و پسرها در كمال وجاهت و خوشگلی هستند.»11  مكان هایی كه او در سفر خود از آنها دیدار می كند عبارت از تماشاخانه ها، سیرك ها، موزه ها، بازارها، شكارگاه ها، پارك ها، قصرها و كلیساهای عظیم می شود. در تمام سفر خود تنها از دو كارخانه كاغذ سازی و اسلحه سازی دیدار می كند كه البته از نگارشش معلوم است هیچ علاقه خاصی به آنها ندارد. وقتی با اطرافیان برای رسیدن به تفرجگاه های شمال پاریس از شهر خارج می شود و با دیدن كارخانه ها فقط می گوید از میل های بخار آنها دود بلند بود؛ اما وقتی در بازارهای مكاره با بازی میمون ها مواجه می شود دو صفحه درباره بازی آنها می نویسد كه چگونه مسخره بازی می كردند و ادا درمی آوردند.12 به تعبیر دیگر هرچه تفرجگاه و محل تفریح است به شرح كامل درآمده اما خبری از شرح دانشگاه و كارخانه نیست. سراسر سفرنامه از چشم چرانی ها و لهو و لعب های قبله عالم پر است: «دو زن ایتالیایی بودند بسیار بسیار خوشگل ... متصل می خندیدند و همه كس كشاله می كردند رو به آنها و صحبت می كردند، حتی ما هم حمله برده قدری صحبت كردیم.»13  فرنگ كعبه آمال چنین افرادی است، افرادی كه كم نبودند و نیستند، جالب آنكه در همین سفرنامه به ایرانی هایی برمی خوریم كه به قصد به جاآوردن سنت دینی حج! به خوش باشی و تفرج فرنگ آمده اند.14 گویی آمده اند كعبه جان و كعبه تن را به یكباره زیارت كنند وگرنه راه كعبه كجا و راه تركستان كجا. در سفر سوم قبله عالم به فرنگ فهرستی از اشیای هدیه و خریده شده تهیه گردید كه می تواند بیانگر حقایقی باشد. در این فهرست بلندبالا هرچه هست خیل عظیم ظروف و جواهرات و اشیاء بیهوده است، از لباس های زنانه گرفته تا اسباب بازی چوبی و عكس های شاه و زن های برهنه و ناخن گیر منقوش و ... و فقط تعدادی كتاب لغت و انجیل و كتاب موزیك در بین آنها دیده می شود.15 تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل!

چنین شناختی از غرب كه برآمده از سیر و سیاحت ملوكانه و وفور نعمت و جیب پر است البته در میان معاصران ایرانی كم نیست. اساسا اولین پیام آوران از جانب تمدن غرب همین كسانی بودند كه به خرج ملت پابرهنه در فرنگ سفیر و سیاح و دانشجوی پزشكی می شدند و به جای خبر علم و فرهنگ برای ما خبر تماشاخانه، قمارخانه و مجلس رقص می آوردند.16

ذاتا این نگاه نمی توانست تصویر درستی از غرب برای ما به ارمغان بیاورد. اول آنكه این آشنایی شرق و غرب در بستری غربی رخ می داد، یعنی در شهرها و مناظر غربی. كسی كه به عنوان سیاح و خریدار بازارها به غرب می رود البته كه آن چهره استعماری غرب را نمی بیند. او هنوز با مستشار و مستشرق و فرستاده غربی به شرق مواجه نشده تا ببیند یك من ماست چقدر كره دارد. او غافلانه درپی خرج كردن است تا به دست آوردن منافع و منابع. شرقی (در اینجا قبله عالم خودمان) برای از دست دادن به غرب می رود و غربی برای به دست آوردن به شرق می آید. برای شناخت نگاه اقتصادی ناصرالدین شاه به این سفرها همان بس كه در پطرهوف چهارده هزار تومان جواهرات خرید17 و خنده آنكه در راه قزوین مقدار پولی را در سوراخ كوهی نهادند كه در راه برگشت اگر پول تمام شده بود آن را بردارند! این نگاه اقتصادی شاه مملكت ما در سفر به فرنگ است.

از طرف دیگر چنین شناختی از سطح خیابان های فرنگ به دست آمده و راهی به مراكز علمی و زیرساخت های تمدنی غرب ندارد. حتی آنهایی كه برای كسب علم به غرب اعزام می شدند معمولا توزرد از آب درآمده و بعد از مدتی علم و دانشگاه را رها می كردند. در نهایت باید گفت در مواجهه با چنین گزارشی از غرب هیچ عایدمان نمی شود؛ گزارشی كه نگوید آن رفاه و تمدن چگونه حاصل شده و غالب صنعت و سازندگی غربی چیست و چگونه می توان آن را اخذ كرد یعنی كه از غرب نه تنها تصویر درستی ارائه نكرده بلكه ما را در شناخت آن به بیراهه برده است.

 

هجوم وبا

هرچه رویكرد اول خوش خیال و رویایی است، نگاه دوم به غرب منفی و بدبین است. این نگاه برآمده از نوعی رابطه با غرب است كه نتیجه ای جز ویرانی و نابودی میراث شرقی  نتیجه دیگری نداشته است. در نگاه اول فرد ایرانی در بستر جغرافیایی و شهری اروپا با غربی مواجه می شود. مثلا وقتی ناصرالدین شاه تصویر خوشی از یك غربی پیدا می كند این غربی یك اروپایی تر و تمیز و مبادی آداب است كه در شهری از شهرهای اروپا، در پاركی یا سفارتخانه ای یا هتلی خود را به او شناسانده است. او در چنین شرایطی در شهر خود و درپی اهداف درونی خود است، پس قصد سوئی نسبت به یك خارجی نخواهد داشت، یا شاید نگاه منفی كمتری داشته باشد، در نتیجه ناصرالدین شاه شیفته نظم و نسق امور و آداب مردم خواهد شد، اما وقتی این آشنایی در بستر تاریخی و جغرافیایی شرقی و ایرانی رخ می دهد قضیه طور دیگری است. در اینجا محل آشنایی ایران دوره قاجاریه یا پهلوی است، كشوری با شهرهای ویران، مردمی فقیر و بیمار و دولتی نادان و ناشایست. سفیر غربی به قصد چپاول یا فریب دیگری به اینجا آمده و رفتارش متناسب با مقاصدش است. اگر برای چپاول آمده فریب می دهد، استحمار و استعمار می كند و از در بیگانگی وارد می شود. چنین تصوری از غرب و غربی جز نفی و خشونت چیزی نخواهد داشت؛ اگرچه این نگاه در نقطه مقابل نگاه اول قرار دارد اما از یك جهت كاملا به آن شبیه است. هر دو این نگاه ها پوسته ظاهری غرب را می بینند، فقط نگاه دوم اندكی عمیق تر است. هیچ كدام از آنها با تمدن و ساختار عقلانی نهفته در پس ظاهر غرب آشنا نیستند و راهی به درك آن ندارند. برای آنكه نمونه ای از این نگاه به دست داده باشیم و مصادیق ویژگی هایش را نشان دهیم جلال آل احمد از میان جمع ایرانی برمی خیزد. كتاب غرب زدگی او معروف ترین كتابی است كه یك ایرانی معاصر درباره غرب و رابطه ما با آن نوشته است. اگرچه همان طور كه از نام كتاب پیداست او بیشتر نقد اوضاع درونی ایران و  احوال كسانی  می كند كه دچار بیماری غرب زدگی شده اند اما در میان این بحث ها چهره غرب در نظر آل احمد هم قابل توجه است. او در آغاز كتاب غرب زدگی را معادل وبازدگی و سن زدگی می داند و اگر ما به قانون ریاضی، برابرهای دو طرف مساوی را بزنیم نتیجه می شود غرب = وبا = سن.18 او كه هم از آن اول می داند بررسی نوع رابطه ما با غرب نه كاری است خرد اعلام می كند كه او نمی تواند غرب را به صورت جامعه شناسانه و علمی تعریف كند و تنها به بحث اقتصادی خواهد پرداخت.19 اما چه می توان انتظار داشت از یك ادبیاتی وقتی بخواهد بحث اقتصادی كند. از نظر او غرب یعنی جایی از دنیا كه دارنده ماشین است و همه محصولات سرازیر شده از جوامع غیرپیشرفته و غیر صنعتی را بازتولید می كند و برای اینكه چرخ های این ماشین نیاستد هم دست به چپاول می زند و هم برای فروش محصولات این ماشین استحمار و الینه می كند. او آنقدر نسبت به این رویه غرب بدبین است كه می گوید پشت هر جنبش و جنگی یك كمپانی نهفته است و سازمان هایی مانند یونسكو و سازمان ملل هم نقاب هایی برای جذب منافع اقتصادی قطب صنعتی دنیا هستند.20 حتی تبلیغ دینی وسیله ای برای فروش بیشتر بود. او نسبت به بسیاری از مستشرقان نیز بدبین است و مثلا می گوید گریشمن مورخ ایران باستان تحت حمایت كمپانی های نفتی بوده و فورد و راكفلر از اصلاحات كتب درسی ایران به نفع خود حمایت می كرده اند. به نظر او غرب دوست ندارد ما فوت كوزه گری صنعت را بلد شویم پس هزار مستشرق و فرهنگی و اقتصاددان در کار هستند تا ما ازین خواب غفلت بیدار نشویم.21 او نقدهای بسیاری به جامعه  ایرانی كه دچار دوگانگی ارزشی و فرهنگی در مقابل غرب شده وارد می كند و در نهایت نشان می دهد نه تنها متفكران ایرانی مانند فردید بلكه كسانی چون ژید و گوگن نیز از دست سیاست های كلی غرب و ماشینیزم به تنگ آمده و رو به شرق وجود كرده اند.22  آل احمد آنقدر از دست غرب به تنگ آمده كه حتی وجود مبارك احزاب در جامعه را نشانه ارضای عواطف مالیخولیایی می داند. در پایان كتاب پیشگویانه اعلام می كند كه اگر جلوی ماشین (توجه كنیم كه عنصر اساسی غرب در نظر او همین ماشین است) را نگیریم «در پایان راه بشریت بمب هیدروژن نهاده است.»23

این خلاصه ای است از نگاه آل احمد به غرب، نگاهی كه با وبا شروع می شود و با بمب هیدروژن تمام می شود. آیا از این سیاه تر هم می شود؟ غولی بی شاخ و دم كه نه تنها نفت و طلای شرق را برده و می برد بلكه موسیقی، میراث معنوی و حتی غذاها و باغ های ژاپنی نیز از دست آن در امان نیستند. اگرچه آل احمد برجسته ترین نمونه ایرانی برای این نوع نگاه به غرب است؛ اما این رویكرد طیف وسیعی دارد. ادوارد سعید را می توان نظریه پرداز و معلم این نگاه دانست كه به نحوی عمیق تر و با ادله نظری محكم نشان می دهد كه چگونه غرب، دنیای غیرغربی را ابژه شناخت خود قرار می دهد و از این طریق حق هرگونه اصالت فكری و اجتماعی را از آن سلب می كند. از میان دیگر متفكران عرب می توان به سمیر امین اشاره كرد كه در كتاب اروپا محوری24 در ادامه راه ادوارد سعید، نشان می دهد كه چگونه اندیشه غربی به عنوان مرکز و معیار تمامی فعالیت ها و استانداردهای علمی، سیاسی و ... نگریسته می شود و تمامی جهان غیرغربی جهان پیرامونی و وابسته و پیرو تلقی می شود.

طیف ایرانی این تفکر چهره های مختلفی دارد، از جلال آل احمد چپ گرا و احمد فردید عجیب گرفته تا رضا داوری اردكانی و حتی داریوش شایگان. شاید از بخت خوش داوری و شایگان بود در زمانی كه كشورهای استعمار زده ای چون ایران نمی توانستند تصور معتدل تری نسبت به غرب داشته باشند، عمر آنها مانند جلال آل احمد به سر نیامد و روزگار به آنها مهلت داد تا به نسل دیگری از متفكران ایرانی برسند؛ نسلی كه دیدگاهی عمیق تر و شاید درست تری از غرب داشته باشد. اگر به سیر اندیشه های داوری و شایگان هم بنگریم می بینیم كه موضع هر دو آنها نسبت به غرب عقلانی تر شده و آنها از تقابل و سوء تفاهم به تامل و تعمق راه زیبایی پیموده اند.

 

گنج شایگان داوری

نگاه سوم به غرب را باید به فال نیك گرفت. باید برای خردورزی و تحمل او در قضاوت، كلاه احترام از سر برداشت. هرچه دو نگاه قبلی می كوشیدند با دیدن پارك ها و زنان زیبارو یا كمپانی های نفتی و جنگ های نژادی، غرب را بشناسند این نگاه سوم می كوشد غرب را در نوشته های ارسطو، دكارت، هگل، هومر و دیگر بزرگان اندیشه غربی بیابد. اگر صاحبان نگاه اول آقازاده ها و فرنگ رفته ها و حاجی واشنگتن های قاجاری هستند و صاحبان نگاه دوم دردمندانی چون فردید، شریعتی و جلال كه درد راه تفكر صحیح را برای آنها ناهموار كرده، صاحبان نگاه سوم دانایانی مانند شایگان و داوری هستند. این نگاه سوم برآمده از همراهی با دلقکان و بازیگران (نگاه اول) و استعمارگران و مارکسیست ها (نگاه دوم) نیست بلکه از همنشینی با خردورزانی چون هانری كربن، نخستین مترجم آثار هایدگر و ایزوتسو یکی از بزرگ ترین متفكران شرقی معاصر فراهم آمده و صاحبان این نگاه (امثال شایگان و داوری) در کشاکش اندیشه های شرق و غرب استخوان فكری خرد كرده اند و بیش از همه چیز به عقل وفادار بوده اند تا ملیت و دین و قدرت.

نخست به اندیشه های شایگان درباره غرب نگاهی می اندازیم. او به گفته خودش از كودكی در دنیایی دوگانه زیسته و تجسم احوالات چندگانه است. هم از ضعف های شرقی رنج کشیده و هم لذت شرقی بودن را چشیده و همچنین آنقدر با خوب و بد دنیای غرب آمیخته شده كه تو گویی خوداندیشمندی غربی است. اصالت فكر او در این است كه در این دریای پرتلاطم اندیشه ها و هویت ها در نهایت می كوشد به عنوان یك شرقی به یك سنتز برسد. او در حدود چهل سال پیش به این می اندیشید كه «سنتز رسالت ایران است»25 و  هنوز هم چنین می اندیشد كه گردش میان دو باغ كاملا متفاوت حافظ و كانت كار ذهن ایرانی است و ما باید پل ارتباطی شرق و غرب باقی بمانیم.26 او از كتاب آسیا در برابر غرب در دهه چهل تا هویت چهل تكه در 1380 كوشید تا افسون زده غرب نباشد و همچنین به جانب دشمنی و تعصب نیز نغلتد. البته ایستادن در این میانه كاری بسیار دشوار است. ایستادن در میانه و حفظ تعادل روی دیواری از سوء تفاهم ها و بدبینی ها، تفكری می آفریند كه سخت متناقض و متكثر است. این تفكر نمی تواند با خود كنار بیاید كه بالاخره یا رومی روم یا زنگی زنگ، بلكه محكوم است كه دوپاره باشد. یكی از دقیق ترین و صادقانه ترین توصیفاتی كه تفكر ایرانی را به تصویر می كشد در صفحات 258 تا 267 كتاب آمیزش افق ها آمده است. شایگان در این توصیف یك من فرضی ایرانی را در نظر می گیرد و لایه ها و رویه های مختلف، متضاد و مشوش او را به زیبایی به تصویر می كشد. اگرچه تناقضات این من فرضی همه به خاطر رویارویی با غرب نیست اما غرب عنصر مهمی در شکل گیری چنین منی است:

به راستی چه رابطه ای میان تكنولوژی افسار گسیخته جهانی كه هیچ چیز نمی تواند آن را از پیشروی باز دارد و حالت اشراقی پیران طریقت من وجود دارد؟ چه نسبتی می توان یافت میان هگل و ابن عربی یا میان كانت و سهروردی؟ ... اسكیزوفرنی تنها اوضاع و احوال ویژه ای نیست كه وضع كنونی ام را معین كرده باشد بلكه شبكه ای از نمادهاست كه از سرچشمه  های گوناگون به من می رسد: از زندگی، از مدرسه، از كوچه و بازار، از سیاست و از ندانم كاری های درك ناپذیری كه سراسر روز از من سر می زند. دروغ در تاروپود تصورات و افكارم، در كژتابی ها و پیچ خوردگی های مفاهیم عقلی ام و در نابسامانی های كارهایم جایگیر می شود و مرا تا آخرین سنگر مقاومت دنبال می كند؛ در واقع به گونه ای طبیعت ثانوی من می شود. ... مهم نیست كه ماتریالیست، ماركسیست یا ملحد باشم. با تیغ باریك دیالكتیك ماركسیستی سر حریفان گستاخم را می برم و با خیالی آسوده به خانه بازمی گردم و دیوان آسمانی حافظ یا مثنوی مولانا را می گشایم تا از باده سكرآور عرفان جرعه ای بنوشم و سرمست شوم. ... من تناقض های فكری ام را معصومانه تجربه  می كنم: مسئولیت آنها را هرگز به گردن نمی گیرم، همچنان كه مسئول رویدادهایی هم كه كشورم را زیر و رو كرده است نیستم. همه چیز توطئه امپریالیست های حسود است كه نمی خواستند ما به ژاپن خاورمیانه تبدیل شویم. گذشته از این مگر نه این است كه همه چیز بر پیشانی ما نوشته شده است؟27

هر ایرانی صادقی بارها و بارها این صفحات را در خفا خواهد خواند. او مانند موجودی كه برای اولین بار خود را در آینه دیده، مدام این ور و آن ور چهره خود را تماشا می كند. او آگاه است كه در نهان چنین كند و دیگران او را در چنین وضعی نبینند. او هم از دیدن زخم ها و كجی های خود یك لذت مازوخیستی می برد و هم در نهان دلش می خواهد همه نسخه های این كتاب شایگان از روی زمین نابود شود تا كسی به من واقعی او پی نبرد. اما چرا چنین شده است؟ این نوع بودن ریشه های تاریخی دارد. وقتی انسانی گاه دیگران (در اینجا غربی ها) را حوریان بهشتی ببیند و گاه ویروس وبا آیا در مورد خود به تصویری چنین متناقض نخواهد رسید. زمانی كه ما چیزی را از دو منظر كاملا متناقض نگاه می كنیم نتیجه ای جز پریشانی فكری در بر نخواهد داشت.

دیدگاه شایگان در مورد نحوه برخورد ما با غرب كاملا واقع بینانه است. او نه تنها متوجه تناقض دیدگاه های ناصرالدین شاهی و آل احمدی شده بلكه دامنه این تناقض را نه در تفسیر دیگری بلكه در هویت من ایرانی نیز تشخیص داده است. او از این جهت در مرحله ای فراتر از دو دیدگاه قبلی قرار گرفته است. دیدگاهی كه نه مفتون غرب و نه خصم آن است ، نه خود را در برابر غرب هیچ می داند و نه عقل كل. او اگر در آسیا در برابر غرب چهار سیر نزولی تفکر غرب را بررسی می کند در کتاب انقلاب دینی از مضرات ایدئولوژی می گوید و نواقص اندیشه سنتی در نبرد با تمدن جدید غرب. این تفكر مانند سوزنی پیوند دهنده گاه به آن سوی مرز  می رود و اینسو را نقد می کند و گاه بدین سو می آید و آنسوی مرز را نقد می کند، اما نتیجه نتیجه مبارکی است و به آرزوی شایگان به یك سنتز می انجامد؛ اگرچه چنین نوع بودنی سخت جانكاه است اما تو گویی مشیت تاریخی تفكر ایرانی چنین است.

اما در خردورزی داوری اردکانی همین بس که این سئوال مهیب را به جان ما انداخت: «به راستی چرا ما غرب شناسی نداریم؟»28 این پرسش دالان ها و نتایج  بسیاری دارد. هر جوابی به آن گوشه ای از هویت ما را پدیدار می کند، اگر بگوییم ما غرب شناسی نداریم چون اصلا علاقه و نیازی به شناخت غرب نداریم می شود همان ویژگی همیشگی «آنچه خود داشت» ما اگر بگوییم ابزار و اراده اش را نداشته ایم پرده از فرتوتیت چند صد ساله خود برداشته ایم و اگر بگوییم اصلا ما مانند غربیان این ویژگی کنجکاوانه را نداشته ایم که انگشت در هر سوراخ ناشناسی بکنیم از ژن شرقی خود خبر داده ایم. از جوانب دیگر این سئوال چالش برانگیز یکی این است اگر ما غرب شناسی نداشته ایم و غرب را معادل دیگری بگیریم، به راحتی می توان به این نتیجه رسید که ما خود شناسی نیز نداشته ایم، زیرا دیگرشناسی آغاز خودشناسی است.29

سئوالات خانمان برانداز داوری کم نیستند. اساساً می توان اندیشه داوری را از این زاویه قابل تامل دانست که سئوال هایش درباره غرب از هر جوابی بهتر هستند. یکی دیگر از آن سئوال ها این است: چرا ما همه مورخان، ادبیات شناسان و هنرپژوهان غربی که درباره شرق کارکرده اند را شرق شناس می نامیم؟30 چرا نمی گوییم فلانی ادبیات فارسی شناس است و آن دیگری هنر ژاپنی شناس و آن سومی تاریخ هند شناس؟ به نظر داوری دلیل این اطلاق این است که شرق شناسی یک روش است و نه یک علم، به همین خاطر همه آنهایی که یک روش دارند به یک صفت وصف می شوند. اما داوری خوبی دیگر نیز دارد. او نیز مانند شایگان طیفی است از قهر و دوستی با غرب و شکایت و رضایت از شرق. البته این قهر و دوستی و شکایت و رضایت فکری و نه سیاسی است. او همانطور که منتقد غرب است از این قضاوت هم فراری نیست که «وضع ما وضع فکر نکردن یا کمتر فکر است.»31

این چرخش و نرمی متفکرانه از آنجا برمی خیزد که دیگر حنای تفکر ایدئولوژیک برای او رنگی ندارد. تفکر ایدئولوژیک از آنجایی که قبل از مطالعه قضاوت خود را کرده همیشه رایش یکی است اما اندیشه ای که بر تجربه و تامل تکیه دارد چگونه منعطف نباشد. اگرچه که داوری معتقد است کلیت نگاه او به غرب تغییری نکرده اما باز خود او صادقانه و بزرگوارانه می پذیرد که زمانی دامن نگاهش به غرب به سیاست آلوده بود و اکنون بیشتر به نگاه فلسفی اصالت می دهد. اتفاقاً داوری واسطه خوبی است برای انتقال از نگاه سیاسی به نگاه فلسفی. او به مخاطب سطحی نگر یادآور می شود که تقابل شرق و غرب یک تقابل جغرافیایی و سیاسی نیست. چه بسا به قول کربن اگر چند شرقی واقعی در جهان وجود داشته باشند در عالم غربی یافت شوند. در هر جای آثارش موارد بسیاری می توان یافت که سعی می کند از تقابل سطحی شرق و غرب به عمق این رابطه فرو رود. بازگرداندن این تقابل به لحاظ تاریخی به جهان باستان و جنگ های ایران و یونان یکی از این تعمق هاست.

***

با مرور سه مرحله رشد فکری در مواجه با غرب به نظر می رسد ما اکنون به مرحله بلوغ و تکامل اندیشه درباره غرب رسیده ایم. اگر میرزا ابوالحسن خان کودکانه شیفته غرب و زنانش می شد و جلال با غرور و آرمانخواهی جوانانه اش به جنگ با غرب می رفت، اکنون زمان اندیشه بخردانه و میانسالانه شایگان و داوری است. اکنون زمانی است که متفکران شرقی و غربی هر یک با حفظ جایگاه اندیشه ای خود به فراسوی تقابل شرق و غرب می روند.32 امید است که این مرحله بلوغ در دیگرشناسی، رویه دیگر تکامل در خودشناسی باشد.

 

پی نوشتها

1- موریه، جیمز، سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، ترجمه میرزا حبیب اصفهانی، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، 1387، ص 135.  //  2 - در مرآت البلدان و سفرنامه خراسان ناصرالدین شاه شرح گرفتن عکسی از حاج ملا هادی سبزواری آمده است. این فیلسوف بزرگ بسیار تعجب کرد از اینکه می شود عوارض شیئی را بدون انتقال جوهر آن بر روی صفحه ای مشاهده کرد. ر. ک.: طهماسب پور، از نقره و نور، تهران، نشر تاریخ ایران، 1389، ص 18-22.  //  3 - برای دریافت نگاه کم بینانه به زن منابع بسیار است. به عنوان مثال نگاه کنید به این منبع فلسفی: محقق سبزواری، اسرار الحکم، قم، مطبوعات دینی، 1383، ص 33.   //  4 - ابوحسن خان ایلچی، حیرت نامه، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1364، ص 162و 163.   //  5 - به عنوان مثال برای تحمل سختی های باستان شناسان شرق شناس بنگرید به شرح صعود ویلیامز جکسن از کوه بهستان کرمانشاه برای خواندن سنگنبشته داریوش: جکسن، آبراهام والنتاین ویلیامز، سفرنامه جکسن، ترجمه منوچهر امیری، تهران، علمی و فرهنگی، 1387، ص 217.  //  6 -  در کتاب روزگاران دکتر زرین کوب آمده است وقتی که ناصرالدین شاه با امپراطور آلمان ملاقات کرد از سادگی لباسهای امپراطور تعجب کرد و پرسید که چرا لباسهای او چنین ساده است و مانند لباسهای قبله عالم مزین به جواهرات نیست. در آن لحظه امپراطور سکوت کرد اما وقتی داشتند رژه سپاه منظم آلمان را می دیدند گفت جواهر بی نظیر من این است. زرین کوب، عبدالحسین، روزگاران، تهران، سخن، 1387، ص 810.  //  7 - برای نمونه هایی از حیرت ایرانیان در مقابل دستاوردهای علمی و فرهنگی اروپا بنگرید به: میرزا ابوالحسن خان ایلچی، حیرت نامه.  //  8 - پروین، مریم، غرب از نگاه سفرنامه نویسان ایرانی، روزنامه جام جم، 26 فروردین 1389، ش 55، ص 4.  //  9 - اعتصام الدین، شگرف نامه، به نقل از:

Mohamad Tavakoli Targhi, Refashioning Iran Orientalism, Occidentalism and Historiography, New York, Palgrave, 2001, p. 55.

 10 - ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، به كوشش فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1379، ص 201.  //  11 - همان، ص 240.  //  12 - همان، ص 195.  //  13 - همان، ص 165.  //  14 - همان، 162.  //  15 - ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، كتاب اول، به كوشش محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1378، ص 293.  //  16 - برای نمونه هایی غیر از سفرنامه ناصرالدین شاه بنگرید به: 17 - ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر دوم فرنگستان، ص 105.  //  18 - آل احمد، جلال، غرب زدگی، تهران، فردوس، 1386، ص 17.  //  19 - آل احمد، ص 18.  //  20 - آل احمد، ص 21 و 23.  //  21 - همان، ص 112-114.  //  22 - همان، ص 179.  //  23 - همان، ص 198.  //  24 - امین، سمیر، اروپامحوری، ترجمه موسی عنبری، تهران، علم، 1389.  //  25 - شایگان، داریوش، آمیزش افقها، ص 117.  //  26 - شایگان، داریوش، گفتگو با داریوش شایگان، مجله مهرنامه، اردیبهشت 1389، شماره دو، ص 45.   //  27 - شایگان، آمیزش افقها، ص 264-267.  //  28 - داوری اردکانی، رضا، درباره غرب (ویراست دوم)، تهران، هرمس، 1386، ص 33.   //  29 - جی. کلارک در کتاب مفصل خود به نام روشنگری شرقی بیان کرده که شرق شناسی برای غربیان همچون آینه شفافی بوده است که آنها از آن برای شناخت بیشتر خود استفاده کرده اند و دلیل زحمات بسیار آنها در ترجمه و شناخت متون کلاسیک شرقی اشتیاقی برای فراهم کردن بستری مقایسه ای برای شناخت بهتر میراث فکری و فرهنگی غرب بوده است:

Clarke, J. J., Oriental Enlightenment, London, Routledge, 2003, p. 27 & 28.

 30- داوری اردکانی، درباره غرب، ص 75.  //  31 - داوری اردکانی، رضا، ما و راه دشوار تجدد، تهران، نشر رستا، 1389، ص 30.  //  32 - برای مرور اندیشه  های مطرح درباره گذار از تقابل شرق و غرب بنگرید به مجموعه مقالات زیر:

Delanty, Gerard (ed), Europe and Asia Beyond East and West, London, Routledge, 2006.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال ششم، شماره 5

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: