ناهمزمانی در امر ترجمه

1395/2/13 ۰۷:۵۴

ناهمزمانی در امر ترجمه

«از گوشه و کنار ترجمه»، کتابی است از علی صلح‌جو که آن‌طور که از عنوانش هم برمی‌آید، یادداشت‌ها یا قطعاتی گوناگون درباره ترجمه و ویرایش را دربرگرفته و تنها نگاهی به فهرست کتاب نشان می‌دهد که صلح‌جو به موضوعات متعدد و گوناگون ترجمه در این کتاب توجه داشته و این کتاب را به‌نوعی می‌توان حاصل چهل‌سال کار او در حوزه‌های ترجمه و ویرایش دانست. حدود یک‌پنجم آنچه در این کتاب آمده، پیش‌تر در مجله «مترجم» منتشر شده بود که اینها نیز اغلب با تغییراتی در این کتاب به‌ چاپ رسیده‌اند. صلح‌جو در بخش‌های مختلف این کتاب کوشیده به‌جای توصیف فنی مفاهیم ترجمه، بیشتر به مصداق‌ها بپردازد و زبان کتاب نیز زبانی ساده است و سعی شده مفاهیم به شکلی روشن به خواننده عرضه شوند.

 گزارشی از نشست نقد و بررسی کتاب «از گوشه و کنار ترجمه» با حضور احمد سمیعی‌گیلانی، عبدالله کوثری و علی صلح‌جو

پیام حیدرقزوینی «از گوشه و کنار ترجمه»، کتابی است از  علی صلح‌جو  که آن‌طور که از عنوانش هم برمی‌آید، یادداشت‌ها یا قطعاتی گوناگون درباره ترجمه و ویرایش را دربرگرفته و تنها نگاهی به فهرست کتاب نشان می‌دهد که صلح‌جو به موضوعات متعدد و گوناگون ترجمه در این کتاب توجه داشته و این کتاب را به‌نوعی می‌توان حاصل چهل‌سال کار او در حوزه‌های ترجمه و ویرایش دانست. حدود یک‌پنجم آنچه در این کتاب آمده، پیش‌تر در مجله «مترجم» منتشر شده بود که اینها نیز اغلب با تغییراتی در این کتاب به‌ چاپ رسیده‌اند. صلح‌جو در بخش‌های مختلف این کتاب کوشیده به‌جای توصیف فنی مفاهیم ترجمه، بیشتر به مصداق‌ها بپردازد و زبان کتاب نیز زبانی ساده است و سعی شده مفاهیم به شکلی روشن به خواننده عرضه شوند. «از گوشه و کنار ترجمه» مدتی است که در نشر مرکز منتشر شده و سه‌شنبه هفتم اردیبهشت نشستی در نقد و بررسی آن در شهرکتاب برگزار شد که به جز خود صلح‌جو، احمد سمیعی‌گیلانی و عبدالله کوثری در آن حضور داشتند. در ابتدای این مراسم، صلح‌جو درباره ویژگی‌های کتابش صحبت کرد و از گرایش‌ها یا تئوری‌های مختلف و متعدد موجود در ترجمه یاد کرد و گفت که در این کتاب کوشیده تا با نگاهی کلی‌بین به این گرایش‌ها نکاتی آموزشی و کاربردی در امر ترجمه ارائه کند. احمد سمیعی‌گیلانی که مترجم و ویراستاری کهنه‌کار و چیره‌دست است، «از گوشه و کنار ترجمه» را کتابی دانست که هنوز تدوین نشده و آن را یادداشت‌هایی پراکنده دانست که حاصل کارگاه ویرایش‌اند: «از گوشه و کنار ترجمه از حیث ویرایش کارگاهی کتابی معتبر است چراکه ویژگی فوق جزو خصلت کارگاه ویرایش است. به‌طور کلی هرآنچه در این کارگاه‌ها ارایه می‌شود مدون نیست و در این شیوه از آموزش با توجه به متنی که مطرح می‌شود برخی نکات ویرایشی گفته می‌شود. بنابراین در وصف این کتاب مجموعه یادداشت‌های پراکنده کارگاهی توصیف درستی است.» او در ادامه به محاسن کار صلح‌جو در این کتاب اشاره کرد از جمله این‌که او مسائلی را در این کتاب مطرح کرده که امکان شکل‌گیری نظرهای جدید و نوآورانه را به وجود می‌آورند. سمیعی‌گیلانی، نقدهایی هم بر کتاب وارد دانست که بخشی از این نقدها به شیوه تدوین کتاب برمی‌گردد و برخی هم به نظراتی که صلح‌جو در این کتاب ارائه داده است.  عبدالله کوثری که او نیز از مهم‌ترین مترجمان این سال‌هاست، «از گوشه و کنار ترجمه» را حاصل چهل سال کار صلح‌جو در ویرایش متون مختلف دانست و گفت که کتابی با این ویژگی‌ها را تنها کسی با تجربه‌های صلح‌جو می‌تواند بنویسد. کوثری در بخشی از صحبت‌هایش به موضوع ناهمزمانی در ترجمه‌های فارسی اشاره کرد، موضوعی که به گفته او چندان به مترجمان هم مربوط نیست: «ما در ترجمه و به‌خصوص در ترجمه فلسفه خلاء‌های بزرگی داریم و این هم فقط تقصیر مترجمان نبوده است. ما در لحظه‌ای به موجِ خروشان در حالِ حرکتی که از قرن هجدهم به بعد هم روزبه‌روز سرعتش بیشتر شده رسیده‌ایم و باید از آب آن برای خودمان برمی‌داشتیم. چون احساس می‌کردیم این کار ضرورت دارد. ولی درعین‌حال این را هم حس می‌کردیم که این آب از بالا جریان دارد و حال این پرسش مطرح است که آیا فرصتی برایمان وجود دارد در حالی که این نقطه از آب را برمی‌داریم بلافاصله حرکت کنیم و آب پنجاه متر قبل‌تر را هم برداریم؟ این یکی از مشکلاتی است که هنوز هم برای ما وجود دارد. بخشی از ناهمزمانی که ما در امر ترجمه به آن دچار هستیم به فقدان یک نوع سازمان یا نهاد نظارتی برمی‌گردد؛ البته نه نظارت عالی بلکه نظارتی علمی آن هم توسط کسانی که به موضوع تسلط دارند.» کوثری نیز در چند مورد نقدهایی به کتاب صلح‌جو وارد دانست که البته به گفته خودش، این نقدها به مواردی جزیی در این کتاب مربوط‌اند. در ادامه بخش‌هایی از این نشست را می‌خوانید:

یادداشت‌های پراکنده کارگاهی
احمد سمیعی‌گیلانی

«از گوشه و کنار ترجمه» درواقع یادداشت‌هایی کارگاهی است یا به عبارت بهتر یادداشت‌های پراکنده کارگاهی است که هنوز مدون نشده‌اند؛ البته این شتاب‌زدگی در نشر اثر حتی در محافل دانشگاهی هم نظیر دارد. استادانی هستند که تقریرات خود را در کلاس عینا به صورت کتاب عرضه می‌کنند، بی‌آنکه هیچ کاری روی آن انجام دهند. این قیبل آثار را درسنامه هم نمی‌توان نامید؛ چراکه درسنامه مکتوب و مدون است؛ درحالی‌که این آثار شامل قطعاتی پراکنده است. اما «از گوشه و کنار ترجمه»، از ویرایش کارگاهی کتابی معتبر است؛ چراکه ویژگی فوق جزء خصلت کارگاه ویرایش است. به‌طور کلی هرآنچه در این کارگاه‌ها ارائه می‌شود، مدون نیست و در این شیوه از آموزش با توجه به متنی که مطرح می‌شود، برخی نکات ویرایشی گفته می‌شود؛ بنابراین در وصف این کتاب، آن‌طور که در آغاز گفتم، مجموعه یادداشت‌های پراکنده کارگاهی توصیف درستی است.
درباره کتاب «از گوشه و کنار ترجمه»، تدوین کار چندان دشواری نبوده و اگر نویسنده می‌خواست به راحتی می‌توانست آن را به صورت مدون منتشر کند. چون بخش زیادی از مطالب کتاب شکل مقاله دارند و با شرح و بسط بیشتری می‌توان آنها را به صورت مقاله عرضه کرد و در آن صورت کتاب می‌توانست مجموعه‌ای از مقالات باشد. به‌عبارت دیگر همه مدخل‌های پراکنده‌ای که در این کتاب وجود دارد، این امکان را داشته‌ که ذیل عنوانی کلی‌تر بیاید. بااین‌حال اما این مسئله برای خود من هم جای تردید دارد که اگر این کتاب به صورت مدون در می‌آمد، آیا لذتی که اکنون خواننده از خواندن آن می‌برد، همچنان وجود ‌داشت یا نه؟ البته به اعتباری می‌شود یکی از این دو را بر دیگری ترجیح داد و آن اینکه این کتاب یادداشت‌های کارگاهی است و کارگاه هم تدوین‌بردار نیست. دیگر اینکه اگر کتاب مدون ‌بود، می‌توانست به عنوان کتاب درسی یا درسنامه مطرح شود. «از گوشه و کنار ترجمه» نکته‌های آموزشی زیادی برای مبتدیان کار ترجمه دارد؛ ولی همین مسئله تدوین باعث شده که کتاب دچار تکرار مطالب شود و مباحث ذیل یک مدخل مشخص ارائه نشود.
 از محاسن این کتاب، یکی عنوانی است که برای آن انتخاب شده؛ چون به‌درستی با مطالب آن که از گوشه و کنار گرد آمده‌اند، همخوان است. دیگر، مقدمه مختصر و مفید کتاب است و همچنین زبان سالم، روشن و بی‌تکلفی که در نوشتن کتاب به کار رفته. از این رو می‌توان گفت زبان و لحن صلح‌جو طعم یا سبک مشخص خود را دارد؛ مثلا زبان او طنز و ظرایف خاص خود را دارد که اثر او را از آثار دیگر متمایز می‌کند. دیگر اینکه کتاب نکته‌های ظریفی از گوشه و کنارها فراهم آورده که اگر خود آن نکته‌ها هم چندان مهم نباشند؛ اما این اهمیت را دارند که مجالی برای بحث ایجاد می‌کنند. پس طرح همین مسائل حتی اگر خوب به آنها پرداخته نشده باشد، یکی از محاسن این کتاب است. یکی از مهارت‌های صلح‌جو این است که مسائل را به روشنی طرح می‌کند و این ویژگی مجالی برای نوآوری و ارائه نظرهای تازه به وجود می‌آورد. همچنین در این کتاب مسائل کلیدی ترجمه مطرح شده؛ مسائلی مثل امانت، ترجمه‌پذیری و ترجمه‌ناپذیری و.... حسن دیگر کتاب هم وسعت اطلاعات صلح‌جو است. در فهرست منابع، هفتادواندی متن فارسی و چهارده متن خارجی جزء منابع کتاب بوده‌اند و این حجم از منابع حتی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی ما هم دیده نمی‌شود. موضوع دیگر همت صلح‌جو در یادداشت کردن تمام نکاتی است که در این کتاب و دیگر آثارش مطرح کرده است. من خود ویراستارم و هیچ‌گاه این همت را نداشته‌ام. این نکات خیلی ارزشمندند؛ چون حاصل سال‌ها تجربه‌اندوختن است و به‌راحتی به دست نیامده‌اند. طرح این نکات به خواننده علم حضوری می‌دهد و نه علم حصولی.
 اما در این کتاب، مباحثی هم طرح شده‌اند که هیچ ربطی به ویرایش ندارند و برخی از آنها جزء مباحث زبان‌شناسی هستند. در نتیجه برخی مدخل‌های کتاب نامربوط‌اند و برخی دیگر نه فقط نامربوط‌اند؛ بلکه قابلیت حذف‌شدن دارند. یعنی به‌طور کلی لزومی نداشته که این مدخل‌ها نوشته شوند. مثلا موضوع شاملو و ترجمه یکی از این‌ مدخل‌ها است. چراکه شاملو اصلا زبان خارجی نمی‌دانست و اگر هم به قول خودش از زبان فرانسه ترجمه می‌کرد، اصل ماجرا این‌طور بود که همسرش، طوسی حائری، که دکترای زبان فرانسه داشت به او کمک می‌کرد. یا در مواردی شاملو ترجمه‌های موجود را با تغییراتی چاپ می‌کرد و البته آنچه ارائه می‌داد اثری خواندنی بود و شاید حتی بهتر از ترجمه اصلی هم درمی‌آمد؛ اما به‌هرحال این کار اسمش ترجمه نیست و نیازی نبوده که مدخلی دراین‌باره نوشته شود. در جایی دیگر از کتاب و در صفحه ٣٤ به این عبارت برمی‌خوریم: «ترجمه و اصل دو متن‌اند. بنابراین، می توان گفت زنده باد دریدا! و مهم‌تر از آن، پیش‌کسوت ایرانی‌اش ذبیح‌الله منصوری!» من اصلا نفهمیدم دریدا در اینجا چه‌کاره است؟ دریدا هیچ قرابتی به منصوری ندارد که یکی از آنها پیش‌کسوت آن دیگری باشد.
در کتاب مدخلی دیگر هم وجود دارد که جای اشکال دارد. در این مدخل، این نظر مطرح شده که اگر ما به جای ترجمه با تألیف شروع می‌کردیم، آن‌گاه خودمان نظریه داشتیم. خب وقتی ما از آغاز چیزی نداشته‌ایم چه نظریه‌ای می‌توانسته‌ایم ارائه کنیم؟ مثلا درباره رمان، ما چه نظریه‌ای می‌توانیم داشته باشیم پیش از آنکه خود رمان را ترجمه کرده باشیم؟ نظریه براساس مصادیق ساخته می‌شود و اگر مصادیق وجود نداشته باشند نظریه از کجا می‌آید؟ نظریه رمان یا نظریه ترجمه را بر چه اساسی باید درست کنیم؟ پس وقتی ما نظریه ترجمه نداریم، باید نخست این نظریه‌ها را ترجمه کنیم و بعد در آن دست‌کاری کنیم. از عدم نمی‌شود چیزی به وجود آورد. یا مثلا فلسفه غرب را ما از ترجمه به دست آورده‌ایم.
مسئله دیگر کتاب، بحث امانت در ترجمه است که آقای صلح‌جو امانت را ترجمه تحت‌اللفظی دانسته‌اند؛ درحالی‌که در بحث امانت در ترجمه اصلا ترجمه تحت‌اللفظی مطرح نیست. در بحث امانت ترجمه، تناظر مطرح است به‌این‌معنا که هر واژه یا جمله‌ای متناظری در زبان مقصد دارد و آن متناظر را باید در زبان مقصد پیدا کرد. بنابراین اصل را باید بر تناظر بگذاریم و اصلا مگر می‌شود لفظ به لفظ ترجمه کرد؟ حتی ممکن است در تناظری که شما هنگام ترجمه پیدا می‌کنید هیچ‌کدام از واژه‌های زبان اصلی وجود نداشته باشند؛ اما آن جمله متناظر متن اصلی است و با آن مطابقت دارد. مسئله دیگر، درباره ترجمه‌ناپذیری است. کتاب در این مورد نمونه‌هایی ارائه داده و من فکر می‌کنم ترجمه‌ناپذیر‌بودن فقط به شعر تعلق می‌گیرد و هیچ نثری نیست که ترجمه‌پذیر نباشد، مگر نثری که مایه‌های شاعرانه دارد؛ البته به نظرم جای این مدخل نیز در این کتاب نبوده است. یکی دیگر از نکات کتاب، نظر خوبی است که درباره ترجمه عنوان  رمان «خشم و هیاهو»ی فاکنر آمده. کتاب این موضوع را مطرح کرده که چرا عنوان این رمان در ترجمه فارسی، مثل عنوان اصلی‌اش «هیاهو و خشم» نیامده است؟ من در اینجا نکته‌ای را به بحث کتاب اضافه می‌کنم و آن اینکه در فارسی «هیاهو و» تلفظ دشواری دارد اما «خشم و» به‌راحتی تلفظ می‌شود. «خشم و هیاهو» به مصوت ختم می‌شود که به‌لحاظ تلفظ در زبان فارسی بهتر است؛ ولی «هیاهو و خشم» به سکون ختم می‌شود و تلفظ را دشوار می‌کند.


موج خروشان ترجمه
عبدالله کوثری

واقعیت این است که کتاب‌هایی مثل «از گوشه و کنار ترجمه» را خود مترجم نمی‌تواند بنویسد و دقت‌هایی که در آن به کار رفته را هم اهل ترجمه نمی‌توانند داشته باشند؛ چراکه ترجمه و به‌خصوص ترجمه ادبی بیشتر کاری ذوقی است و کاری نیست که چندان چون و چرای علمی بپذیرد. اگر از مترجم پرسیده شود چرا چنین جمله‌ای را نوشته‌ای یا چرا چنین واژه‌ای را انتخاب کرده‌ای؛ واقعا نمی‌شود توضیح داد که به این دلیل این جمله را به این شکل ترجمه کرده‌ام؛ بنابراین نوشتن چنین کتابی و طرح نکات دقیقی که در هر ترجمه‌ای وجود دارد، فقط می‌تواند کار آدمی مثل صلح‌جو باشد که عمری ویراستار بوده و ازجمله کسانی است که فکر می‌کنم بیشتر از هرکس دیگری درباره ترجمه حرف زده است. ایشان تقریبا در هر شماره مجله «مترجم» مطلبی داشتند و آنچه در کتاب «از گوشه و کنار ترجمه» آمده بخشی از تجربه‌های صلح جو در حوزه ویرایش و ترجمه است.
بسیاری از موضوعاتی که در «از گوشه و کنار ترجمه» گفته شده، نکات درستی‌اند که نمی‌شود چون و چرایی در موردشان مطرح کرد. این اتفاق دلیل شخصی هم دارد و آن اینکه آدمی که چهل سال با متون مختلف سروکار داشته و آنها را ویرایش کرده و بعد حاصل کارش هم به دست خواننده‌ها رسیده و پذیرفته شده؛ این مباحث را مطرح کرده است. امروز، صلح‌جو جزء شناخته‌شده‌ترین و جاافتاده‌ترین ویراستاران ما به‌شمار می‌رود؛ ازاین‌رو در مورد این کتاب فقط در چند مورد خاص می‌توان صحبت کرد. وقتی من کتاب را می‌خواندم، مواردی به ذهنم رسید که البته این موارد نه در نفی کتاب است و نه در اثباتش. گاهی اوقات مصداقی برای برخی مطالب کتاب به ذهنم رسید و گاهی اوقات توضیحاتی بیشتر و به‌طور‌کلی آنچه می‌توانم درباره این کتاب بگویم در این حد است و صحبت‌های من چیز زیادی به کتاب اضافه نمی‌کند.
یکی از موارد کتاب که حتی خلافِ نظر خود صلح‌جو درباره تعریف ترجمه است، در صفحه ٤٨ کتاب است که آمده: «شاید بهترین حالت ترجمه آن باشد که نویسنده زبان دوم را بداند و خودش اثرش را ترجمه کند». یکی از بحث‌هایی که نویسنده بارها در این کتاب به‌درستی مطرح کرده‌ است، این است که معیار ارزش و خوب‌بودن ترجمه را نباید بر اساس وجود یا نبودِ چند خطای لغوی در ترجمه گذاشت. حُسنی که صلح‌جو برای ترجمه‌ای که توسط خود نویسنده صورت می‌گیرد قایل است بیشتر به این برمی‌گردد که نویسنده حرف خودش را بهتر از دیگران می‌فهمد و بنابراین بهتر از دیگران می‌تواند کتاب خود را ترجمه کند؛ اما به نظرم ترجمه فقط این نیست؛ بلکه هنر یا استعداد یا نوعی توانایی خاص است و الزاما کسی که نویسنده خوبی است نمی‌تواند متنی را به بهترین نحو ترجمه کند؛ حال این متن نوشته خودش باشد یا نوشته دیگران. بسیار اندک‌اند نویسندگانی که زبان دومی را چنان بدانند که بتوانند به آن زبان بنویسند و  جز این، بسیار کمترند کسانی که آثار خودشان را ترجمه کرده‌اند. یکی از نمونه‌هایی که در این مورد به ذهن من رسید، کارلوس فوئنتس است. او کسی است که تا شانزده، هفده‌سالگی در ایالات متحده بزرگ شده بود و با وسعت مطالعاتی که داشت، به انگلیسی مسلط بود و خودش بارها گفته بود زبان انگلیسی فرقی با زبان مادری‌ام نمی‌کند؛ اما در مجموعِ سی، سی‌و‌پنج کتابی که من از فوئنتس می‌شناسم، او تنها یک کتاب «خودم با دیگران»، که آن هم مجموعه مقاله است، را به انگلیسی نوشته است. فوئنتس درمورد دو کتابش نیز با مترجمش همکاری کرده. این اتفاق حامل یک معنا است و آن اینکه نویسنده‌ای مثل فوئنتس از اینکه خودش کتاب پیچیده‌ای مثل «پوست‌انداختن» را ترجمه کند، اجتناب کرده است. پس من معتقدم نویسنده الزاما مترجم خوبی نخواهد بود؛ چراکه خلاقیت در زبان دوم کمتر می‌شود و البته شاید در این میان جوزف کنراد یک استثنا بوده است. فراموش نکنیم که ترجمه به‌هرحال خلاقیت است و این خلاقیت با خلاقیت بلاواسطه‌ای که نویسنده دارد فرق می‌کند. نکته دیگر به موضوعی برمی‌گردد که در صفحات هشت و هفت کتاب درباره زمان انتشار یک اثر مطرح شده و من با اصل مسئله موافقم. کتاب در اینجا این پرسش را مطرح کرده که استقبال یا عدم استقبال از یک اثر چقدر با زمان انتشار آن ارتباط دارد؟ درواقع منظور این است که چقدر زمینه انتشار یک اثر فراهم بوده است؟ این حرف درستی است و البته می‌تواند بحثی طولانی‌تر پیش ‌آورد.
 ما در ترجمه و به خصوص در ترجمه فلسفه خلأهای بزرگی داریم و این هم فقط تقصیر مترجمان نبوده است. ما در لحظه‌ای به موجِ خروشان در حالِ حرکتی که از قرن هجدهم به بعد هم روزبه‌روز سرعتش بیشتر شده رسیده‌ایم و باید از آب آن برای خودمان برمی‌داشتیم. چون احساس می‌کردیم این کار ضرورت دارد. ولی درعین‌حال این را هم حس می‌کردیم که این آب از بالا جریان دارد و حال این پرسش مطرح است که آیا فرصتی برایمان وجود دارد در حالی که این نقطه از آب را برمی داریم بلافاصله حرکت کنیم و آب پنجاه متر قبل‌تر را هم برداریم؟ این یکی از مشکلاتی است که هنوز هم برای ما وجود دارد. بخشی از ناهم‌زمانی که ما در امر ترجمه به آن دچار هستیم به فقدان یک نوع سازمان یا نهاد نظارتی برمی‌گردد؛ البته نه نظارت عالی بلکه نظارتی علمی آن هم توسط کسانی که به موضوع تسلط دارند. کتاب در جایی دیگر می‌گوید آیا بهتر نیست که اول زبان و اصطلاحات لازم فراهم شود و بعد دست به ترجمه بزنیم؟ این درحالی است که زبان و اصطلاحات را باید از خود متن مورد نظر به دست بیاوریم. مسئله دیگری که در کتاب وجود دارد، در مورد ترجمه‌ناپذیری شعر است و این موضوعی است که من بسیار به آن فکر کرده‌ام و همواره این پرسش برایم مطرح بوده که آیا می‌شود شعر را به شعر ترجمه کرد؟ البته منظورم از شعر، شعر عروضی و مقفا است و نه شعر نیمایی. به‌طور کلی وزن عروضی هویتی به شعر می‌دهد و رنگی فرهنگی به آن می‌زند که این الزاما در اصل شعر وجود ندارد. مثلا اگر کسی توانایی داشته باشد که «ایلیاد» را موزون ترجمه کند، آخیلوسی که این ترجمه به دست می‌دهد چقدر به رستم ما شبیه می‌شود و چقدر به آخیلوس یونانی؟ این مسئله را فقط به شکل سوال طرح می‌کنم که ما چقدر می‌توانیم در ترجمه به شعرگونگی نزدیک شویم؟
نگاه کلی‌بین در ترجمه علی صلح‌جو
در طول سال‌هایی که من به کار ترجمه پرداخته‌ام و در این حوزه تفکر و کار کرده‌ام، با گرایش‌های متنوعی مواجه شده‌ام که هر کدامشان به نظریه‌ای در ترجمه متکی هستند. به عمق این گرایش‌ها که دقت کنیم، می‌بینیم که هیچ‌یک به تنهایی نمی‌توانند پاسخ‌گوی تمام مسائل ترجمه باشند؛ اما مجموعه این گرایش‌ها در کنار هم بصیرتی ایجاد می‌کند که به مترجم در مواقعی که به مشکل برمی‌خورد، کمک می‌کند و سبب می‌شود او بتواند مشکلاتش را حل کند. به‌عبارتی، همیشه و ازجمله در این کتاب تأکیدم بر این بوده که با تکیه بر یکی از این گرایش‌ها نمی‌توان در امر ترجمه موفق بود؛ ازاین‌رو سعی کرده‌ام از تئوری‌های متنوع و متفاوت و حتی متناقض نکته‌هایی را در کتاب «از گوشه و کنار ترجمه» گرد آورم تا دید جامع‌تری به مترجمانی بدهم که می‌خواهند وارد این حوزه بشوند. در تدوین این کتاب کوشیده‌ام مباحثی که مطرح می‌شوند، مفهوم و به دور از پیچیدگی باشند؛ درواقع در طول این سال‌ها به این نتیجه رسیده‌ام که چندگانگی و چندگونگی گرایش‌های مختلف ترجمه سبب می‌شود که مترجم به توانایی لازم در ترجمه برسد. ازاین‌رو در «گوشه و کنار ترجمه» کمی به مسائل نظری گرایش‌های موجود پرداخته‌ام؛ برای مثال یکی از گرایش‌هایی که از آغاز ترجمه تا به امروز وجود داشته، پاسخ به این پرسش بوده که ترجمه روانی که احیانا اشتباه کوچکی در آن وجود دارد، بهتر است یا ترجمه‌ای که سخت خوانده می‌شود؛ اما دقیق است و کوچکترین مسئله‌ای به لحاظ امانت‌داری در آن وجود ندارد؟ این بحث همواره وجود داشته و هنوز هم شاید نتوان با قطعیت گفت که کدام‌یک از این دو راه بهتر است. بسیاری معتقدند بعضی اشتباهات کوچک در ترجمه اهمیتی ندارد و برخی دیگر نظری متفاوت دارند. یا گرایش‌هایی دیگر مثل مسائل فرهنگی و فمینیستی و غیره در طول تاریخ ترجمه وجود داشته‌ است. من در این کتاب ضمن مطرح‌کردن و پرداختن به این تئوری‌ها، مسائلی را که جنبه آموزشی‌تری دارند هم آورده‌ام. البته موضوعات آموزشی که در این کتاب طرح شده، معمولا در کتاب‌های مرسوم آموزش ترجمه جایی ندارد؛ چون اینها نکات ظریفی هستند که خود من در ترجمه با آنها مواجه شده‌ام. مثلا کاربرد «قلاب» در ترجمه اگرچه نکته‌ای ظریف است، اما بااین‌حال می‌تواند مترجم را به دردسر یا اشتباه بیندازد. قلاب زمانی به‌کار می‌‌رود که لازم باشد چیزی اضافه‌تر از متن اصلی ذکر شود. کلمه یا عبارت اضافه در قلاب آورده می‌شود تا امانت ترجمه رعایت شود؛ اما باور کنید من ترجمه‌ای دیده‌ام که کلمه tear gas  را که در انگلیسی گاز اشک است این‌طور ترجمه کرده: گاز اشک[آور]. این چه نوعی از رعایت امانت در ترجمه است؟ در ترجمه کتاب‌های مقدس معمولا چنین گرایش‌هایی وجود دارد تا متن مبدأ صدمه‌ای نبیند؛ اما به نظر من tear gas در فارسی دقیقا همان گاز اشک‌آور است و ساخت زبان ما به‌گونه ای است که نیازی ندارد «آور» در قلاب بیاید یا مورد ظریف دیگری که خود من در ترجمه به آن برخورده‌ام، اشتباه چشمی است. یک ‌بار متنی را می‌خواندم و هرچه با آن کلنجار می‌رفتم، متوجه معنایش نمی‌شدم. در نهایت به نظرم آمد که نویسنده انگلیسی آن متن، حرف بی‌معنایی زده است. وقتی کاملا از درک معنای عبارت ناامید شده بودم، یک‌دفعه چشمم به جمله افتاد و متوجه شدم که من یک کلمه را در آن جمله American می‌خوانده‌ام؛ درحالی‌که Armenian بوده است و اشتباه چشمی باعث این مشکل بوده است. به‌واسطه این تجربه این نکته را مطرح کردم که اگر ‌جایی در ترجمه به نظرتان رسید که نویسنده پرت‌و‌پلا گفته، یک احتمال را هم بر این بگذارید که شما متن را اشتباه خوانده‌اید. یا موردی دیگر درباره کلمات تابوی فارسی است که گاه مترجم را به مشکل می‌اندازد. منظورم از تابو، کلمات یا اسم‌هایی است که تلفظ آن‌ها در زبان ما شکل کلمه‌ای رکیک به خود می‌گیرند. این کلمات هنگام نوشتن مشکلی ندارند؛ اما هنگام خواندن ما را به دردسر می‌اندازند و در این موارد باید چه کار کنیم؟ در همه زبان‌ها برای اینکه این مسائل پیش نیاید، این اجازه را به خود می‌دهند که از کلمه اصلی کمی فاصله بگیرند و این کار اشکالی ندارد. من نیز در این کتاب همین توصیه را کرده‌ام و این می‌تواند به مترجم‌ها دل و جرئتی بدهد که وقتی در ترجمه به این موارد برخوردند، خیلی هم دنبال تلفظ اصلی کلمه نباشند. به‌جز اینها، موارد متعدد دیگری به عنوان موضوعات آموزشی در «گوشه و کنار ترجمه» گرد آمده‌اند.
موضعی که در این کتاب داشته‌ام، این بوده که سعی کرده‌ام از مصداق به مفهوم بروم؛ چون بحث‌های مفهمومی ترجمه خیلی پیچیده‌اند و برای دوری از این پیچیدگی سعی کردم نخست مصداق را ذکر کنم و بعد به سمت مفهوم بروم. نکته دیگر اینکه در دوره‌های آموزشی ترجمه غالبا وقتی می‌خواهند مثالی برای تئوری‌های ترجمه بیاورند، مثال فارسی پیدا نمی‌کنند و از نویسندگان غربی نمونه می‌آورند و این مسئله درک موضوع را دشوارتر می‌کند؛ اما به‌نظرم اگر از مثال‌های ملموسی که در متن‌ها و ترجمه‌های خودمان وجود دارد، استفاده کنیم، موضوع بحث ساده‌تر می‌شود. در نهایت هم اینکه سعی کرده‌ام مدخل‌های موجود در کتاب جذاب باشند تا طیف وسیع‌تری از خوانندگان را پوشش دهد.

منبع: شرق

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: