1395/2/13 ۰۷:۴۲
افلاطون میگوید: اگر جامعهای نو تأسیس کنیم، از همان آغاز کار شبح عدالت را از دور خواهیم دید… در همان لحظه که میگفتیم «آن که برای کفشدوزی زاییده شده است، باید کفش بدوزد و جز این به کاری دیگر نباید بیندیشد و درودگر باید درودگری کند و همه افراد دیگر نیز باید کار خاص خود را بکنند»، شبح عدالت در برابر چشم ما نمایان بود، بعد هم دیدیم که عدالت بهراستی چنان چیزی است
نقدی انسانشناختی بر نظام آموزش کودکان
افلاطون میگوید: اگر جامعهای نو تأسیس کنیم، از همان آغاز کار شبح عدالت را از دور خواهیم دید… در همان لحظه که میگفتیم «آن که برای کفشدوزی زاییده شده است، باید کفش بدوزد و جز این به کاری دیگر نباید بیندیشد و درودگر باید درودگری کند و همه افراد دیگر نیز باید کار خاص خود را بکنند»، شبح عدالت در برابر چشم ما نمایان بود، بعد هم دیدیم که عدالت بهراستی چنان چیزی است۱ (همان، ص۱۰۳۴).
جامعهای که استعدادشناسی در آن جایگاهی نداشته باشد، افراد بهراحتی جای یکدیگر را بگیرند و کارها بدون توجه به قابلیتها تقسیم شود، بدون شک محکوم به نابودی است. افلاطون دراین زمینه سخنی شنیدنی دارد: «خدا سرشت حاکمان را از زر، سرشت دستیاران آنها را از سیم و سرشت کشاورزان و دیگر پیشهوران را از آهن و برنج ساخته است. ممکن است از پدری زرین، فرزندی سیمین یا آهنی زاده شود و بالعکس٫ پدران از طرف خدا موظفند که با دقت تمام بنگرند، تا سرشت فرزندان خود را بشناسند. اگر پادشاهان دیدند که سرشت فرزندانشان از آن یک کشاورز یا پیشهور است، باید بدون کوچکترین رحمی آنها را در ردیف کشاورزان و پیشهوران قرار دهند و اگر دیدند فرزند یک کشاورز، سرشتی زرین دارد، باید او را به گروه زمامداران ملحق سازند؛ زیرا فرمان خداوند چنین است که کشوری که زمام امورش به دست آهن و برنج افتد، محکوم به زوال و نابودی است»(ص۹۹۴).
جالب اینجاست که افلاطون از بیان نظر بالا میترسد. او نگران است که مبادا مردم این نظر را نپذیرند و امیدوار است که اگر معاصرانش این حرف را نمیفهمند، لااقل آیندگان آن را دریابند و بپذیرند. به نظر او اگر در تعلیم و تربیت، چنان برنامهریزی شود که هر کسی در جهت استعداد حقیقی خود پرورش یابد، همه افراد، در همه امور، راه خود را بهآسانی پیدا میکنند، حتی اگر دستوری در آن زمینه خاص موجود نباشد. او در جای دیگر میگوید: «اگر فرزند یکی از پاسداران ناقابل بود، باید او را به طبقهای دیگر تنزل دهند و اگر در میان دیگر طبقات کودکی قابل پیدا کنند، [باید او را] به طبقه پاسداران برآورند. مراد ما آن است که هر یک از افراد جامعه به یگانه پیشهای که با طبیعتش سازگار است، بپردازد و در نتیجه شخصی یگانه شود، نه مجموعهای از چند شخص، تا بدین ترتیب تمام جامعه یگانه شود، نه مجموعهای از چند جامعه»(همان، ص۱۰۰۴). باری، جامعهای که در آن جای کرکس و کبوتر با هم عوض شود، روی رستگاری را نخواهد دید.
خلاصه مطالب پیشین اینکه: هر انسانی موجودی یگانه است و نقشی را در این عالم ایفا میکند که جز او هیچ کس قادر به انجامش نیست؛ از این رو حتی فرومایهترین و خوارترین انسانها نیز موجودیتی تکرارنشدنی دارند که با هیچ کس قابل تعویض نیست، البته به شرط آنکه خودشان باشند. این تفاوتها لازمه حیات جمعی آدمی است و نوعی اتکای متقابل بین انسانها به وجود میآورند و در نهایت سلامت جامعه را تضمین میکنند؛ لذا اولین قانون عدالت در آرمانشهر این است که هر کسی کاری را انجام دهد که برایش ساخته شده است و ظلم آن است که افراد در جایگاه راستین خود قرار نگیرند. در ادامه بحث به طرح این نکته میپردازیم که چه عواملی سبب میشوند که فرد یگانگی بیمانند خود را از دست بدهد و به موجودی دست دوم تبدیل شود.
موانع تحقق یکتایی بشر
گفتیم که هر انسانی به صورت موجودی یگانه، خلاق و اصیل متولد میشود؛ اما موانعی بر سر راهش قرار میگیرند و باعث میشوند که او بهتدریج که بزرگ میشود، همه خلاقیت و اصالت خود را از دست بدهد و قبل از ده سالگی به کپی دست دوم بزرگسالان خانواده خود تبدیل شود. انسانها از کسی که مثل خودشان نباشد، میترسند و وجودش را تهدیدی برای موجودیت خود میپندارند؛۲ لذا ادب را در یکدستی افراد میبینند و برای آنکه کودکی مؤدب بار بیاورند، همه اصالتها و خلاقیتهایش را از او میگیرند و عملاً او را به فردی زمینگیر، دست دوم و دلمرده، ولی مؤدب تبدیل میکنند! راستی را هیچ یک از ما به خود اجازه نمیدهد بدون دانش موسیقی، از یک نی، با همه سادگیاش، صدایی بیرون بیاورد، اما همه ما به خود اجازه میدهیم که بدون کمترین دانشی در مورد انسان، برای تربیت و تعلیم کودک خود، با همه پیچیدگی شگرفش، نظر بدهیم و برنامهریزی کنیم!(هملت، ص۱۴۳، با اندکی تصرف)
نتیجه چنین آموزش و پرورشی همین است که جامعه پر میشود از انسانهای دست دوم و دست سوم که همه چیز هستند، جز خودشان؛ آنها همه مثل هم فکر میکنند، مثل هم لباس میپوشند، مثل هم کار میکنند و همه مثل هم بیهویت و در نتیجه بیخاصیتاند. موانعی که بر سر راه تحقق یکتایی بشر وجود دارند، عمدتاً به خانواده، نظام آموزشی کشور، جامعه و حکومت برمیگردند. حسن شمس اسفندآباد بخشی از کتاب «روانشناسی تفاوتهای فردی» را به بحث خلاقیت اختصاص داده و به عوامل مؤثر بر خلاقیت نیز اشاره کوتاهی کرده است. از سخنان او برمیآید که عوامل زیر موانع بازدارنده خلاقیتاند:
ـ ترس از رانده شدن از سوی جامعه،
ـ ترس از خطرپذیری،
ـ زندگی مطابق سنتها و آداب و رسوم،
ـ پاداشهای بیرونی نابجا،
ـ نبود رابطه مثبت بدون وابستگی در میان اعضای خانواده،
ـ عدم ثبات و آرامش در خانواده،
ـ نداشتن آزادی برای تجربههای جدید،
ـ احترام نگذاشتن به استقلال، تصمیمگیری و تدبیر کودک،
ـ استبداد و محدودیتهای انضباطی شدید در خانواده،
ـ و بالاخره عدم پویایی در مدرسه.
تورانس هم شش عامل بازدارنده خلاقیت را در مقاله خود، معرفی کرده است:
ـ تلاشهای قبل از بلوغ برای حذف خیالبافی،
ـ محدودیتهای بازدارنده قوه تدبیر و کنجکاوی کودکان،
ـ تکیه بیش از حد بر نقش جنسیت،
ـ تأکید زیاد بر پیشگیری،
ـ القای ترس و کمرویی،
ـ تأکید بر مهارتهای کلامی (آن آناستازی، تفاوتهای فردی، صص۸ـ ۲۸۵).
مکینون که خلاقترین معماران آمریکایی را مورد مطالعه قرار داده است، به سه عامل بازدارنده خلاقیت اشاره میکند:
ـ پیشداوری و نقد افراطی جامعه در قبال نظرات نو و ایدههای خلاق،
ـ گفتگو نکردن با کودکان درباره احتمالات و نظرات خیالی،
ـ قرار ندادن کودک در موقعیتی که با آرای مختلف و بهویژه آرایی که قضاوتهای او را زیر سؤال میبرد (همان، ۴ـ ۳۰۳).
توضیح کامل و مفصل همه این موارد، خود کتابی خواهد شد؛ لذا به اختصار تمام به بعضی از آنها اشارهای کوتاه میکنیم:
در عرصه اجتماعی، مهمترین مانع تحقق تفاوتها نظام استبدادی در یک کشور است. استبداد چیزی جز تحمیل اراده یک فردر گروه بر همگان نیست؛ از این رو در جامعه استبدادزده، همه باید مطابق میل یک فردر گروه زندگی کنند و نتیجه آن از دست رفتن همه یگانگی و اصالت انسانهاست. نقطه مقابل خودکامگی، آزادی و دمکراسی، به معنی راستین آن است که بهترین بستر تحقق تفاوتهاست. افلاطون در این باره میگوید: «نخستین خاصیت دمکراسی این است که در زیر لوای آن همه مردم آزادند. دولت آزادی عمل و آزادی گفتار را برای همه تأمین میکند و هر کس حق دارد هرچه میخواهد، بکند… در کشوری که آزادی کامل برقرار باشد، بدیهی است که هر کس زندگی خصوصی خود را به میل و سلیقه خود سامان میدهد؛ بنابراین در آنجا سلیقههای گوناگون نمایان میگردد… پس معلوم میشود این زیباترین حکومتهاست؛ زیرا چون جامهای رنگارنگ و پر نقش و نگار است که همه صفات و خصایص انسانی در آن نمایان است؛ از این رو بیشتر مردم… از این منظره رنگارنگ و دلربا لذت میبرند»(همان، صص۳ـ ۱۱۹۲).
سیلونه نیز از کشور تبلیغات که به شکلی دیگر همان کشور استبدادزده است، سخن میگوید و معتقد است که در چنین جامعهای انسان حق ندارد به شیوه خاص خود فکر کند: «کشور تبلیغات بر مبنای وحدت کلمه استوار است. کافی است یکی بگوید: نه تا افسون باطل شود؛ آن وقت است که نظم به خطر میافتد و آن صدای مخالف باید خفه شود، ولو اینکه آن صدا از یک مرد بیچاره باشد… ولو اینکه آن صدا از موجود مسالمتجویی باشد که فقط به شیوه خاص خود فکر میکند و صرف نظر از این موضوع، آزارش حتی به یک مورچه هم نمیرسد۳» (نان و شراب، ۳۵۱).
مانع دیگر، تقلید و اطاعت نامعقول از دیگران است. تقلید، جز به معنی رجوع به متخصص، به هر شکل و از هر نوعی که باشد، انسان را از خویشتن خویش دور میکند. تقلید سبب میشود که ما کسی دیگر شویم، حال آنکه آدمی حق ندارد جز خودش کسی دیگر باشد. به قول نیچه: «شخص، از طریق هیچ کس دیگری نبودن، چیزی میشود که هست»(آنک انسان، ۱۴)؛ از این رو الگوبرداری از دیگران، زندگی اصیل فردی آدمی را از بن ویران میکند. به قول امرسون: «در زندگی انسان هنگامی فرا میرسد که درمییابد… تقلید یک جور انتحار است و باید به آنچه دارد، خواه ناخواه دل خوش کند… قدرتی که در وجود اوست، چیز تازهای در طبیعت است و غیر از خودش کسی نمیداند، چه کارهایی از او ساخته است و بجز او دیگری برای کشف این نیروها تلاش نخواهد کرد»(آیین زندگی، ص۱۶۰).
تحلیل روانی و اجتماعی پدیده تقلید، نیاز به بحثهای درازدامنی دارد که بهکلی بیرون از حوصله این مقاله است؛ غرض ما آن بود که ذهن خواننده گرامی متوجه این نکته دقیق شود که تقلید از دیگران، دشمن اصالت و یگانگی شخصیت انسان است و به قول بالزاک: «اطاعت محض از دیگری، وجدان شخص را خفه میکند و شخصیت او را از بین میبرد و به مرور زمان او را مانند پیچ و مهرهای به ماشین وجود آن فرد دیگر وصل میکند»(باباگوریو، ص۳۱۰).
همنوایی و همرنگی با جماعت نیز اصالت شخصیت انسان را ویران میکند و او را طوری در جامعه مستحیل میسازد که همه تشخصها و تمایزات خود را از دست میدهد و به صورت یک طفیلی ناتوان درمیآید که برای ادامه حیات خود، راهی جز آویزان شدن از دیگران ندارد. آن گونه که شکسپیر میگوید: «افکار عامه فرمانروای بیچون و چرای اعمال ماست»(اتللو، ص۴۱).
کرکگور بیش از هر کسی به این مسأله توجه کرده است: «انسان در اندیشه کرکگور موجودی است فرد و یکه که باید به هستی خویش بیندیشد و بکوشد تا خود را به بودن واقعی خویش برساند… کرکگور هستی را مقولهای مربوط به فرد میداند، آن هم فرد آزاد انتخابگر. هستی داشتن به معنی تحقق بخشیدن به خود از راه انتخاب آزادانه است و هرچه انسان از تعلق به گروه و جمع خود را جدا سازد و فردیت خود را تحقق بخشد، بیشتر از هستی واقعی برخوردار خواهد شد. کرکگور میگوید وقتی که انسان اندیشه و رفتار خود را همچون یکی از مردم و یا عضوی از جامعه در نظر میگیرد و نه به عنوان فرد معین، از هستی اصیل برخوردار نخواهد بود. همرنگی با جماعت و دیگران را داور اعمال خود قرار دادن، نشانه بیهویتی و بیشخصیتی انسان است. هرچه انسان از کل خود را جدا سازد و به جزئیت خویش پایبند باشد، بیشتر خود را تحقق میبخشد. کرکگور با اصالت بخشیدن به فردیت، در مقابل تفکر کسانی چون هگل و مارکس موضع گیری میکند.
هگل معتقد بود که انسان با گذشتن از جزئیت خویش و پیوستن به مطلق و فردی از زندگانی کل شدن، ذات خود را تحقق میبخشد. مارکس نیز همین عقیده را داشت. البته به جای روح و مطلق هگل، طبقه و دولت را قرار داده بود. کرکگور این اندیشهها را دروغ محض دانسته و میگوید انسان با پیوستن به کل، چه این کل دولت باشد، یا طبقه، یا روح انسان، اصالت خود را از دست خواهد داد؛ صاحبان این نظریات مسئولیت فردی انسانها را نادیده گرفتهاند و به هستیداری انسان ضربه وارد کردهاند. کسی که با جمع در حرکت است و به راهی میرود که دیگران میروند، فردی هستیدار نیست. کسی که با جمع حرکت میکند، تماشاگر است و دیگران به زندگی او شکل میبخشند. [انسان هستیدار] بازیگر است و خود به زندگی خویش شکل میبخشد»(عبدالله نصری، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص۳۳۱).
انسان در عین احترام به جامعه و فداکاری برای تحقق آرمانهای راستین آن، باید از چنان شخصیت مستقل و آزادی برخوردار باشد که توانایی شناکردن برخلاف مسیر جامعه را داشته باشد و کورکورانه در آن محو نشود. انسانها برای به دستآوردن امتیازات اجتماعی، معمولاً مصلحت و منفعت را بر حقیقت ترجیح میدهند و در این راه مهمترین چیزی که قربان میشود، خود آنها هستند. خانوادهها نیز به خاطر اینکه سود و زیان را طبق ملاکهای جامعه تعریف میکنند، فرزندانشان را به گونهای بار میآورند که مطابق معیارهای جامعه باشد، اما غافلند که با این کار استعدادهای حقیقی آنها را نابود میکنند و از آنها موجودی ناخرسند و آشفته میسازند.
مانع دیگر مدگرایی و ظاهرپرستی است. این امر از سویی به کارخانهها و شرکتهای تولید لباس و وسایل آرایشی برمیگردد که برای فروش کالاهای خود، ناگزیر باید مدگرایی را رواج دهند و از سوی دیگر به نادانی و بیشخصیتی افراد برمیگردد که به مصرفکنندگان زبون و بیاراده تولیدات آنها تبدیل میشوند. گذشته از آن، در برخی جوامع دینی، ظاهرپرستی رواج تمام دارد؛ چرا که در چنین جوامعی ملاک ارزیابی، ظاهر دینی است و انسانها برای دستیابی به امتیازهای اجتماعی مجبورند بدون اعتقاد قلبی، به ظواهر تظاهر کنند. فراوانی تابوها و سنتها نیز انسانها را به سوی ظاهرپرستی سوق میدهد. نتیجه حتمی این امور آن است که در چنین جامعهای نمودن بر بودن برتری مییابد. «زندگی غیر جدی از ظواهر آب میخورد، هدف این نوع زندگی فقط جلوه فروختن است. این نوع زندگی همیشه میخواهد جالب، هوشمند، زیبا و فهمیده جلوه کند، حتی گاه میخواهد به ظاهر خوب و نوعدوست و شجاع بنماید. برای آدمهای سبکسر غیر جدی «بودن» مهم نیست، آنچه مهم است، «نمودن» است»(نان و شراب، ص۴۵۳).
انسانهای مدگرا و ظاهرپرست رفتار طبیعی ندارند و پیوسته درپی هرچه بهتر نمایش بازی کردن هستند. آنها به اجبار میکوشند که جالب باشند و البته درست به همین دلیل بیش از همیشه نفرتانگیز به نظر میرسند(جبران خلیل جبران، نامههای عاشقانه یک پیامبر، ص۸۲). این فریاد آشوبگر رومن رولان سالهاست که در گوش من طنین افکنده است: «جرأت کنید راست و حقیقی باشید، جرأت کنید زشت باشید… خود را همان که هستید، نشان بدهید. این بزک تهوعانگیز دورویی و دوپهلویی را از چهره روح خود بزدایید و با آب فراوان بشویید… هرچه میخواهید باشید، ولی برای خدا حقیقی باشید»(ژان کریستف، ج۲، ۶۸).
برخوردهای خانواده با کودکان خود تأثیر قطعی بر رشد، یا نابودی خلاقیت و اصالت آنها دارد. مکینون هنگام بررسی زندگی خانوادگی خلاقترین معماران آمریکایی به این نتیجه رسید که والدین آنها در کودکی بیش از حد برای کودک خود احترام قائل بوده و از توانایی وی در انجام کارها، به طور صحیح اطمینان داشتهاند؛ لذا آنها به کودکان خود آزادی بیحد و حصری میدادهاند، تا دنیای اطراف خود را کشف کنند. آنها همچنین به کودکان خود اجازه تصمیمگیری میدادند. نکته دیگر اینکه رابطه تعدادی از معماران خلاق با پدر و مادر خود، نه بدان گونه بود که وابستگی بیش از حد را به دنبال داشته باشد و نه به نوعی بود که منجر به گسستگی جدی شود. این دوری از خانواده برای کودک آثار رهاییبخشی را به همراه داشت؛ چرا که او را از آن استثمار روانی که بسیاری از کودکان وابسته به خانواده گرفتار آنند، دور نگه میداشت. خانوادههای معماران خلاق غالباً از محل زندگی خود نقل مکان میکردهاند، خواه در داخل یک شهر، یا کشور و یا خارج از کشور. این مسأله به همراه این واقعیت که این افراد از خردسالی آزادی سیر و سیاحت و تجربه و تجسس را داشتهاند، محیطی مملو از تجربه فرهنگی و شخصی را برایشان فراهم میآورده است که همقطارانشان از آن محروم بودهاند(آن آناستازی، تفاوتهای فردی، صص۲ـ ۳۰۱).
روابط عاطفی نیرومند، میان اعضای خانواده، در همان حال که زندگی را بسی دلنشین میکند، چنانچه به شیوهای معقول تعدیل نشود، مانعی جدی بر سر راه خلاقیت و اصالت کودک به وجود خواهد آورد. مادر قهرمان کتاب بودای کوچک در این باره میگوید: «من همیشه بر این عقیده بوده و هستم که بهترین قانونی که میتوانم برای تربیت فرزندانم رعایت کنم، این است که آزادی لازم برای کشف دنیا را به آنان بدهم، تا آنها به تنهایی از زندگی و محیط اطرافشان بینشی به دست آورند و نظر و بینشی را که از سوی ما به آنان عرضه شده است، نپذیرند… اکثر زنها بچه به دنیا میآورند، تا نیاز بچهداری و صاحب اولاد شدن را در خود ارضا کنند. [آنها] نیاز دارند تا وابستگی به کسی را در خود پرورش دهند و با این کار رابطهای از روی نیاز با کودکان خود برقرار میکنند، به طوری که چنانچه از هم جدا بشوند، مادر و فرزند تحمل دوری و جدایی را نخواهند داشت. این شرایط هرگز باب میل من نبوده است. من همیشه میل داشتهام احساس آزادی را به فرزندانم بیاموزم. به عقیده من عشق واقعی همین است. هر یک از فرزندانم، بدون هیچ مشکل، بدون وابستگی به من و یا پدرش زندگی میکند. این به آن دلیل نیست که آنها را کمتر از بقیه مادرها و پدرها دوست داریم و رهاکردن آنها به دلیل کممهری و عدم وابستگی نیست. اتفاقاً خلاف این امر صحت دارد و ثابت میکند که ما بچههایمان را، حتی بیشتر از سایر پدر و مادرها دوست میداریم! »(ویکی مکنزی، بودای کوچک، صص۹۰ـ ۲۸۹).
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید