1395/2/8 ۰۷:۱۷
موسیقی ملی ایران پس از دوره قاجار شاهد ورود چهره های شاخصی به عرصه هنر این سرزمین بود که در فواصل زمانی خاصی ظهور کردند. پس از به رشته تحریر درآمدن و ارایه ردیف موسیقی ایرانی، رادیو از جمله رسانه های تاثیرگذار در رشد و اعتلای هنر موسیقی بود. زنده یاد ابوالحسن صبا از چهره های نامدار موسیقی کشورمان نیز با تربیت شاگردان درجه یک در سازهای مختلف ایرانی، در معرفی و مدون کردن ردیف موسیقی ایرانی نقش تعیین کننده ای داشت. با گذر از دوران زندگی این استاد، به دورانی بر می خوریم که ردیف موسیقی ایرانی به عنوان یک اصل لایتغیر از سوی استادان مطرح بود و به این ترتیب ورود چهره های جوان با بیان های تازه قدری با مشکل مواجه شد. «میلاد کیایی» آهنگساز و سنتور نواز صاحب نام کشورمان از جمله چهره های نوپرداز موسیقی ایرانی است که امروز مهمان صفحه موسیقی است تا از تجربهها، نوپردازی ها، المانهای موجود در نوازندگیاش در ساز سنتور و مقایسه شرایط موسیقی ایرانی در قبل و بعد از انقلاب صحبت کند:
علی نامجو: موسیقی ملی ایران پس از دوره قاجار شاهد ورود چهره های شاخصی به عرصه هنر این سرزمین بود که در فواصل زمانی خاصی ظهور کردند. پس از به رشته تحریر درآمدن و ارایه ردیف موسیقی ایرانی، رادیو از جمله رسانه های تاثیرگذار در رشد و اعتلای هنر موسیقی بود. زنده یاد ابوالحسن صبا از چهره های نامدار موسیقی کشورمان نیز با تربیت شاگردان درجه یک در سازهای مختلف ایرانی، در معرفی و مدون کردن ردیف موسیقی ایرانی نقش تعیین کننده ای داشت. با گذر از دوران زندگی این استاد، به دورانی بر می خوریم که ردیف موسیقی ایرانی به عنوان یک اصل لایتغیر از سوی استادان مطرح بود و به این ترتیب ورود چهره های جوان با بیان های تازه قدری با مشکل مواجه شد. «میلاد کیایی» آهنگساز و سنتور نواز صاحب نام کشورمان از جمله چهره های نوپرداز موسیقی ایرانی است که امروز مهمان صفحه موسیقی است تا از تجربهها، نوپردازی ها، المانهای موجود در نوازندگیاش در ساز سنتور و مقایسه شرایط موسیقی ایرانی در قبل و بعد از انقلاب صحبت کند:
***
شما بارها به تأثیر ایرج کیایی(برادرتان) در علاقهمندیتان به موسیقی و قدمگذاشتن در این راه دراز اشاره کردهاید. ایرج کیایی شخصا بهعنوان یک نوازنده چه پیشینه موسیقایی داشت؟ ایرج کیایی در سنین نوجوانی یعنی سال ١٣٢٩ شاگرد مکتب استاد ابوالحسنخان صبا بودند. ایشان چپدست، بسیار بااستعداد و باتکنیک بود. یکبار هم مرا به مکتب استاد صبا برده بود که هیچوقت چهره مهربان و پدرانه استاد را یادم نمیرود. برادرم ایرج، نوازنده بسیار چیرهدستی بود اما موسیقی را بهصورت جدی دنبال نکرد بهطوریکه یادم میآید در همان سالهای ٣٠ و ٣١ اگر استاد صبا بنا بهدلایلی بیمار بودند نمیتوانستند سر کلاس حاضر شوند، ایرج بهجای ایشان درس میداد. من مقدمات را از ایرج کیایی یاد گرفتم و تا ١٤سالگی کلیه ردیفهایی که تا آن زمان مکتوب بود را آموختم. از آن دیدار چیزی در خاطر دارید؟ بله، آن روز آقای صبا دستی به سر من کشید و گفت پسرم قیافه باهوشی داری. از ایرج پرسید استعدادش چطور است؟ گفت استعدادش خوب است اما بیشتر به شیطنت توجه دارد تا موسیقی و راست هم میگفت. اساتید آن دوره به جز آقای ابوالحسن صبا چه کسانی بودند؟ آن موقع هنوز استاد پایور شهرتی پیدا نکرده بود. هنرمندی بهنام حسین صبا هم بود که البته با ابوالحسن صبا نسبتی نداشت. ایشان هنرمند بسیار خوبی بود و همسرش هم نوازنده پیانو بود. ایشان مکتبدار سنتور در آن زبان بودند که نت میدانستند و با تئوری موسیقی آشنایی داشتند. کسان دیگری هم بودند که ساز میزدند اما آنها با دانش تئوری موسیقی آشنایی چندانی نداشتند. استادان بزرگی مثل محمد حیدری و فرامرز پایور، هم استعداد و نبوغ داشتند و هم بهطور جدی کار را ادامه دادند تا اینکه صاحبنام شدند. در آن محدوده سنی احساس کردم در نوازندگی دارم دچار تکرار میشوم. بهگونهای بسته هم بار آمده بودیم که به ما اجازه طرحهاینو زدن و اصطلاحا شیرینکاری هم نمیدانند و میگفتند این کار از مسیر صحیح موسیقی خارج میشود. بهخاطر همین قضیه و البته شرایط سنیام نوآوریهایی در نوازندگی انجام دادم. البته امروز خیلی از جوانها موسیقی مدرن و نوین انجام میدهند اما بهگفته یکی از بهترینهایشان (اردوان کامکار) پایهگذار نوآوری در این مسیر میلاد کیایی بود. (البته به خوبوبدش کاری ندارم). نخستین مخالفان من هم پدر و برادرم بودند. میگفتند این آکروباتبازیها چیست؟! چه تکنیکهایی اجرا میکردید که موردانتقاد قرارمیگرفت؟ از روند موسیقی ایرانی که آموخته بودم خارج شدم و گریز زدم. از پاساژها و آرپژهای زیادی استفاده میکردم (آرپژ خیلی باب نبود و فقط برای ساز پیانو استفاده میشد.) چون عشق عجیبی به پیانو و آکوردهای گیتار داشتم و سازهایی مثل ماندولین و بانجو را استفاده میکردم، تکنیکها و حسوحال آن سازها را هم روی سنتور بهکار گرفته بودم. به جز جوانهای همسنوسال خودم بقیه مخالف بودند. یک شب در ضیافتی دعوت بودم که عده زیادی میانسال و مسن حضور داشتند. نمیدانم آن شب چه نیرویی در وجودم بود که پرتوانترین ساز عمرم را (آنموقع ١٦سالم بود) زدم. بهخاطر نوجوانیام مرا تشویق کردند. در آن مجلس پیرمردی هم حضور داشت که قرار شد بیاید با سهتارش یک قطعه بزند. سهتارش را آورد و درست به عکس من که با هیجان شروع کردهبودم، خیلی آرام شروع به ساز زدن کرد. اشارهای به سیم کرد و بعد از آن فقط دسته را تکان داد. چند ثانیه این کار را انجام داد و دوباره سرش را تکان داد. با نرمی ساز میزد. من از خودم پرسیدم اینگونه ساز زدن چه معنایی دارد؟ بعد متوجه شدم برخی خانمها و آقایان حاضر در آن جمع، دهان به تشویق آن نوازنده مسن باز کردند. دوباره او به روش خودش مینواخت و مردم هم تشویقش میکردند. خیلی ناراحت شده بودم. البته این برداشت مصادف با شرایط سنی من بود. میگفتم خدایا من اینهمه پرتوان ساز زدم اما کسی مرا به این نحو تشویق نکرد. حاضران آدمهای تحصیلکرده و صاحباندیشهای بودند... در هرحال شب تا صبح به این اتفاق فکر کردم. این فکر ادامه پیداکرد و بعدها که سنم بالاتر رفت و تجربهام بیشتر شد، متوجه شدم من اشتباه میکردم. من با آرتیستبازی و پاساژهای فراوان و آرپژهایی که بهنظر خودم خیلی فنی و جالب بود، نتوانستم با شنونده پل ارتباطی برقرار کنم ولی آن استاد که صاحبنام نبود اما شیرین و زیبا ساز میزد، با آن حالت آرامش توانسته بود پلارتباطی مستحکمی بین خودش، سازش و شنوندهاش برقرارکند. پس او هنرمند است، چون توانست. آنچه من انجام میدادم و گمان میکردم زیباست، حتما قرار نیست موردتوجه مخاطب قرار گیرد. به مرور زمان به خیلی از تجربهها رسیدم. این تفکر غلطی است که اگر میخواهم در جمعی ساز بزنم، صرفا آنچه خودم دوست دارم را بزنم. اگر بناست اینگونه بیندیشم، میتوانم در خانه برای خودم ساز بزنم. اما اگر خواستم وارد جمع شوم باید برای دلها بزنم و ببینم دیگران چه میپسندند. براساس همان تجربهای که در ١٦سالگی کسب کردم و تا الان همچنان به آن پایبند هستم، سعی کردهام در عین وجود نوآوری در کارهایم، توجه کنم که از محتوا دور نشوم و بتوانم با دلها ارتباط برقرارکنم. امروزه وقتی میخواهم در جایی ساز بزنم، نخستین سوالی که از خود میپرسم این است که مخاطبانم در چه سنی هستند. اگر سن آنها بالا باشد، ساز بمکوک میبرم. چون سازهایی که صدای زیر دارد، چندان خوشایند افراد مسن نیست. تجربه میگوید، آدمهای مسن از اصوات بم لذت میبرند. حالا اگر قرارباشد در جمعی حاضر شوم که مخاطبانش نوجوانان هستند، ساز لاکوک خودم را که میشود با آن آرپژها را زد، میبرم. درمجموع براساس تجربه توانستهام بهصورت نسبی به آنچه میخواستم، برسم. بحث شما درمورد اینکه ساز هم حس دارد، بسیار جالب است. در دوران کنونی تلقی که وجود دارد این است که اصرار بیش از اندازه روی موارد تکنیکی باعث شده قطعاتی که امروز ساخته میشوند، اقبال زمان گلها و دورهای که اصطلاحا عصر طلایی تنظیم در موسیقی ایرانی نام داشت را نداشتهباشند. نظر شما درمورد این موضوع بهعنوان یک شاهد عینی از این دوران و دوران تفوق گلها چیست؟ الان عرض کردم من برای تغییر یک کوک حداقل ٤٨ساعت زمان گذاشتهام و گفتم حدود ٧سال از عمر مفید من فقط برای کوککردن ساز گذشت. امروزه برخی جوانان ما بهقدری بیحوصله شدهاند که حاضر نیستند گوش خود را به شنیدن اصوات عادت دهند، بنابراین از دستگاه تیونر (برای کوککردن ساز) استفادهمیکنند. تیونر که حس ندارد. البته نتهای پایهای (تونیک) مثل لا یا سل را میشود با تیونر گرفت اما بقیه فواصل را باید از طریق گوش گرفت. به همین دلیل میبینم موسیقی بهلحاظ تکنیک خیلی بالاست اما نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. حس، رکن مهمی در موسیقی است. آهنگی بهنام «بگو که هستی بگو» از ساختههای استاد تجویدی را برایتان مثال میزنم. ساختن این ملودی و شعر قضیه جالبی دارد. قدیمها در خانهها بهجای زنگ، کلون وجود داشت. کسی که میخواست در بزند، این کار را به روش خودش انجام میداد. استاد تجویدی وقتی میخواست ملودی این کار را بسازد به شاعر گفت: من میدانستم الان چهکسی دارد در میزند. این قصه زیبایی است و طبیعی است که به دل شنونده هم بنشیند. اگر موافق باشید بیشتر درمورد مجتبی میرزاده صحبتکنیم. برخی ازجمله خود شما میرزاده را «موتزارتموسیقی» ایران نامیدهاند. موسیقی فیلمهای ایشان در ذهن خیلیها ماندگار شده اما یکی از کسانی که معتقد است میرزاده قدر خودش را ندانست، خود شما هستید. شیوه آهنگسازی مجتبی میرزاده چگونه بود که شما تا این حد به او علاقهمند هستید؟ بهنظر من درمورد میرزاده باید کتاب نوشت. نمیشود تنها در یک یا دو جمله درباره او حرف زد. یکی از ویژگیهای هنر، خلاقیت است. بسیاری خوب ساز میزنند اما آنچه مینوازند اگر دوباره قرار باشد اجرا کنند، تکرار میکنند. خلاقیت یعنی آنچه در «آن» به ذهن ما آمد در صورت تکرار متفاوت از قبل باشد، رنگآمیزی و هارمونیاش فرق کند. درست است فضا همان است(مثلا مایهدشتی) اما زمان فرق کرده. اگر دقت کنید بسیاری از نوازندگان خوب موسیقی ما درحال تکرار خود هستند. اما یکی از کسانی که تمام وجودش خلاقیت و آن بود به جرأت زندهیاد مجتبی میرزاده بود. تا آخرین لحظه نمیدانست قرار است چه بزند. یک مثال ساده دراینباره میزنم. با او برای ساخت موسیقی فیلمی قرارداد میبستند. استودیو هم وقت داده بود و نوازندهها آمده بودند اما او هنوز آهنگ را نساخته بود. چگونه میشود؟ آیا تاکنون چنین چیزی شنیدهاید؟ فکر نمیکنم. تهیهکننده هزینه کرده بود، بنابراین میآمدند او را به زور به استودیو میبردند. او در همان حالت خوابآلودگی کاغذ نت را برمیداشت و همانجا نت را مینوشت. این موضوع را باید کجا گفت؟ جالب آنکه موسیقی که میرزاده میساخت به زیبایی هرچه تمامتر هم به روی فیلم مینشست. حتما درشکهچی و... را دیدهاید. شما اسم این کار را چه میگذارید. آهنگساز دیگری هم هست که کارش بسیار خوب است اما مثل کامپیوتر رفتار میکند. میرزاده حیف شد. ایکاش ایکاش ایکاش جامعه ما درک میکرد میرزاده واقعا کیست و نمیگذاشتند بهراحتی از دست برود. شما مدتی شاگردی مرتضیخان حنانه را کردهاید و از سوی دیگر به ایشان و آقای خالقی ارادت ویژهای دارید. چرا؟ مدت کوتاهی تئوری و هارمونی موسیقی ایرانی را نزد ایشان آموختم. آقای حنانه جزو نخستین کسانی هستند که موسیقی ایرانی را مدون کرد. یعنی هارمونی غربی را وارد موسیقی ایرانی کرد. از سوی دیگر هارمونی در موسیقی ایرانی را باید مدیون روحاله خالقی بدانیم. اگر قرار باشد بگویند روزی را در ایران بهعنوان روز موسیقی بنامیم، اگر از من بپرسند، من میگویم این روز را روز تولد روحاله خالقی (این بزرگمرد) قرار دهند. او واقعا نقطهعطفی در موسیقی ایرانی است. در ادامه هنرمندی وارد میدان میشود که با اندیشههای غربی و عشق به موسیقی ایرانی این موسیقی را مدون میکند و آن کسی نیست جز مرتضیخان حنانه. البته کسان دیگری مثل فریدون فرزانه هم کارهایی کردند اما حنانه چون مدیریت خوبی داشت و رهبریاش به فون کارایان شباهت داشت، وقتی چوب رهبری را دست میگرفت، گویی خون تازهای در رگ ارکستر میجوشید. همانطور که در آلمان هربرت فونکارایان کسی است که هنوز در رهبری ارکستر کسی بالاتر از او نیامده است. در وجود اینگونه آدمها نیرویی است که آنها را از دیگران متمایز میکند. این فقط به دانش رهبری باز نمیگردد بلکه یک نیروی خدادادی است. در حنانه یک انرژی مثبت وجود داشت یعنی اگر یک نوازنده با قدرت نوازندگی او تحترهبری حنانه قرار میگرفت، توانایی نوازندگیاش به صد میرسید. حنانه در تنظیم شاخصتر بود تا ساخت. یعنی پرداخت ملودیهای ساختهشده توسط او با ذوقوشوق و دانش بیشتری توسط او تنظیم میشد تا اینکه بخواهد خودش ملودیسازی کند. نمونهاش موسیقی زیبای هزاردستان است که ملودیاش متعلق به مرتضیخان نیداود است. شما با ایرج جنتیعطایی نیز همکاری داشتید. گویا جنتیعطایی نخستین ترانهاش را در همکاری با شما سرود... من، ایرج جنتیعطایی و بابک بیات در ١٦سالگی با هم دوست شدیم. این قضیه به سالهای ٤١ و ٤٢ باز میگردد. نخستین ترانهای که ایرج جنتیعطایی گفت، بهنام «جوانی» بود که من آن را ساخته بودم و ارکستر بزرگ ٨٠نفره در اردوی هنری رامسر این آهنگ را اجرا کرد. یکی از خوانندگانی هم که این کار را خوانده، آقای مرتضی جوهری بود که این قطعه را در برنامه بزمآدینه تلویزیون دوباره اجرا کرد. ارکستری ٥نفره بهنام بزمآدینه داشتیم. مجتبی میرزاده از کرمانشاه ویولن میزد. نوازنده تار آقای فخرالدین حکیمی بودند و من هم سنتور میزدم. خوانندههای مختلفی هم میآمدند. رشید مستقیم، مرتضی جوهری و محمدعلی صفاری از شاگردان زندهیاد مهرتاش ازجمله خوانندگانی بودند که با ما همکاری میکردند. کمی هم درباره شروع کار بابک بیات برایمان بگویید. ظاهرا همانطور که خودتان گفتید از ١٦سالگی با هم دوست بودید... بابک صدای بسیار پرحجم و رسایی داشت، منتها چون جنس صدایش شبیه خوانندهای معروف بود برنامهاش در شورای موسیقی رادیو تصویب نشد. میگفتند ما اینجا اصلش (اشاره به روانبخش) را داریم. اما ذوق آهنگسازی بیات خیلی خوب بود. من ١٥جلسه به او الفبای موسیقی و سولفژ و... را آموختم. بعدها موفق شد جوایز مختلفی برای آهنگسازی به دست آورد و یادم میآید در همین اواخر از هر ١٠فیلمی که روی پرده بود چندتایش را بابک بیات میساخت. ما در مرور تاریخ موسیقی ایران بعد از مشروطه با ادواری مواجهیم که این موسیقی با تغییرات و نوآوریهایی همراه است. بهنظر عدهای موسیقی دهه ٤٠ (چه موسیقی گلهایی و چه موسیقی رادیو) یکی از همین دورههای زمانی است. شما در این مورد چه نظری دارید؟ از دیدگاه من دهه ١٣٤٠ الی١٣٥٠ دوران شکوفایی موسیقی در رادیو و تلویزیون بود. هنرمندان در این دوره آهنگهای بسیار زیبایی را خلق کردند. باید نام چند تن از این بزرگان را بیاورم. مهدی خالدی، عباس شاپوری، پرویز یاحقی، انوشیروان روحانی، جهانبخش پازوکی و بسیاری دیگر. دو نفر در این دوره بسیار خوش درخشیدند و ملودیهایی که ساختند، جاودانه شد. شما بهعنوان نوازندهای که با بسیاری از بزرگان آن دوره همکاری داشتید، کدامیک از این آهنگسازان را از دیگران شاخصتر میدانید؟ البته تمام این آثار در قلب و روح همه ایرانیها نقش بست و برای همیشه باقی خواهد ماند اما همایون خرم و علی تجویدی شاخصترین آهنگسازان آن دوره بودند. این دو استاد، ملودیهای بسیار زیبایی ساختند. ماندگاری و دلانگیزی این آثار بهحدی است که با وجود گذشت سیوچند سال از انقلاب، نسل فعلی نیز این نوع نغمات را میشنوند و با علاقه درموردشان صحبتمیکنند. گاهی شاگردان و هنرجویان از ما میخواهند تا برایشان نتهایی را بنویسیم. جالب این است که بسیاری از این نتها مربوط به همان دوره و اغلب ساخته همایون خرم و علی تجویدی است. در سال ١٣٤٢ یعنی حدود ٥٢سال پیش به یاد دارم که زندهیاد علی تجویدی و همایون خرم هرچه میساختند از فردایش بر سر زبان مردم بود. در آن دوره شعر این آهنگها را بزرگانی مثل تورج نگهبان، رهی معیری، بیژن ترقی، رحیم معینیکرمانشاهی و بسیاری دیگر میسرودند. در سال ١٣٤٢ رفراندومی در مطبوعات و رادیو درگرفت تا از میان ایندو آهنگساز (همایون خرم و علی تجویدی) کسی را که تاثیرگذارتر است و کارهایش بیشتر در ذهن مردم ماندگار شده، به انتخاب مردم معرفی کنند. آهنگهای خرم و تجویدی از رادیو پخش میشد. نتیجه این رأیگیری نهایتا به این شکل شد که مردم به تصنیفهای علی تجویدی مدال طلا دادند و مدال پلاتین به همایون خرم تعلق گرفت. بریده روزنامههایی که این رأی را انعکاس دادند، هنوز نگه داشتهام و هروقت به یاد آن دوران میافتم، دلم برای هردوی این اساتید تنگ میشود. این دو بزرگ هیچگاه فراموششدنی نیستند. درمورد کسی مثل آقای خرم خودتان شخصا کدامیک از تصنیفهایشان را بیشتر میپسندید؟ باید بگویم آثار او ازجمله «غوغای ستارگان» با شعر «کریم فکور» تأثیر جادویی روی شنونده میگذاشت. نکته جالب اینکه هرچه او ساخت به دل مخاطب نشست. با این توضیح که معمولا برخی از آثار یک آهنگساز مورد توجه مردم قرار میگیرد باید گفت، همه آثار همایون خرم به دل نشست. با توجه به شرایطی که امروز موسیقی ایرانی در جامعه دارد بهنظرتان آیا میتوان انتظار داشت نسل جوان امروز در آینده بتواند چنان گذشته درخشانی را دوباره رقم بزند؟ با توجه به فطرت امیدوارانهای که دارم، معتقدم باید به نسل جوان و نوجوان بها داد، به این مسأله خوشبینم. امیدوارم اتفاقاتی رقم بخورد که چشماندازی به آینده داشته باشد و پرورش نسل بعدی جامعه موسیقی را مدنظر قرار دهد. شرایط امروز طوری است که ما بهعنوان پیشکسوتان موسیقی نباید فرصت اجرا را از جوانان بگیریم و حضور ما باید بهصورت مشورتی باشد. ضریب هوشی که نسل جوان ما دارد، بسیار کارساز و باعث ایجاد حس امیدواری در بخش هنری و فرهنگی است. البته به شرطی که درست راهنمایی شوند و بتوانند توپپر انرژیهایشان را در محل مناسب پرتاب کنند. باید از آن روزی که این شلیک در یک اتاق در بسته بتونی اتفاق بیفتد، بترسیم چون در اینصورت تیر شلیک شده به دیوار برخورد میکند و پس از کمانهکردن جوان جامعه ما را از بین خواهد برد. این جوانان باید مدیریت شوند تا خدایی نخواسته دچار معضلاتی مثل اعتیاد و افسردگی نشوند. باید راه جوانان را هموارکنیم و با راهنماییکردن، همه تلاشمان را به خرج دهیم تا به جلو حرکت کنند چون اینها امیدهای آینده مملکت ما هستند.
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید