سعدی و سروانتس،دو شهسوار سخن / دکتر ضیاء موحد - بخش دوم و پایانی

1393/3/19 ۱۱:۲۵

سعدی و سروانتس،دو شهسوار سخن / دکتر ضیاء موحد - بخش دوم و پایانی

در اولین ماجرا که باید با کشتی سفر کند، ملاح بی‌مروت با دیدن کیسه خالی او به کشتی راهش نمی‌دهد؛ اما جوان به زور بازو ملاح و دوست ملاح را فرومی‌کوبد و به کشتی می‌نشیند. ملاح هم با دامی که برای جوان ساده‌لوح می‌گسترد، او را میان دریا رها می‌کند. جوان با جان‌کندنی طاقت‌فرسا خود را به خشکی می‌کشاند و با خوردن برگ درختان و بیخ گیاهان خود را تشنه به چاه آبی‌ می‌رساند؛ اما برای رفع تشنگی باید پشیزی بپردازد. جوان پشیزی ندارد، ناچار تنی چند را فرومی‌کوبد. مردان جمع می‌شوند و چندان می‌زنندش که مجروح به گوشه‌ای می‌افتد.

 

 

در اولین ماجرا که باید با کشتی سفر کند، ملاح بی‌مروت با دیدن کیسه خالی او به کشتی راهش نمی‌دهد؛ اما جوان به زور بازو ملاح و دوست ملاح را فرومی‌کوبد و به کشتی می‌نشیند. ملاح هم با دامی که برای جوان ساده‌لوح می‌گسترد، او را میان دریا رها می‌کند. جوان با جان‌کندنی طاقت‌فرسا خود را به خشکی می‌کشاند و با خوردن برگ درختان و بیخ گیاهان خود را تشنه به چاه آبی‌ می‌رساند؛ اما برای رفع تشنگی باید پشیزی بپردازد. جوان پشیزی ندارد، ناچار تنی چند را فرومی‌کوبد. مردان جمع می‌شوند و چندان می‌زنندش که مجروح به گوشه‌ای می‌افتد.

در ماجرای سوم و آخرین ماجرا همراه کاروانی می‌شود، بدین وعده که کاروان را از گذرگاه دزدان سالم بگذراند. کاروانیان به زور و بازوی او دلگرم می‌شوند و غذایی برایش مهیا می‌کنند. جوان پس از روزها گرسنگی و تشنگی، دلی از عزا درمی‌آ‌ورد و از خستگی به خوابی عمیق فرومی‌رود؛ اما پیرمردی جهاندیده در آن کاروان می‌گوید: «ای یاران، من از این بدرقه شما اندیشناکم نه چندان که از دزدان!»و با این پیش‌بینی که: «چه دانید اگر این هم از جمله دزدان است که به عیاری در میان ما تعبیه شده» خلاصه‌ کاروانیان «جوان را خفته بگذاشتند. آنگه خبر یافت که آفتابش به سر تافت... بیچاره بسی بگردید و ره به جایی نبرد؛ تشنه و بینوا روی بر خاک و دل بر هلاک نهاد.»

داستان در اینجا با سر رسیدن پادشاهزاده‌ای از لشكر دورافتاده و با شنیدن داستان جوان که «صورت ظاهرش پاکیزه» و «صورت حالش پریشان» بود، به سلامت به پایان می‌رسد تا به پدر بپیوندد و به آخرین نصیحت او که «چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد»، گوش بسپارد.

در این داستان کوتاه هم مردی مانند دن‌کیشوت، با خیالات واهی و در طلب چیزی و برآوردن نیازی، بی‌توجه به نصیحت خیرخواهان به سفر می‌رود و ساده‌دلی و بی‌تجربگی، او را با انواع ناکامی‌ها روبرو می‌کند و در نهایت به اشتباه خود پی می‌برد و به خانه و زندگی خود بازمی‌گردد. این شبیه‌ترین حکایتی است که در طرحی بسیار کلی با رمان دن‌کیشوت در آثار سعدی می‌توان یافت. از این طرح کلی که بگذریم، شباهت دیگری میان این دو نمی‌توان یافت. بر این مبنا بسیاری از حکایتهای کوتاه‌تر سعدی در گلستان و بوستان همین مضمون را دارند بدون‌ آنکه در آنها حتی از سفری ذکر شده باشد. حتی بیتی چون:

هر که بیهوده گردن افرازد خویشن را به گردن اندازد

خلاصه همین طرح کلی از این دو داستان است؛ اما انصاف را داستان دن‌‌کیشوت اثری است ورای این شباهتها. بنابراین بهتر است از این گونه شباهت‌‌یابیهای بی‌فایده بگذریم و ببینیم رشته محکم‌تری می‌توان یافت که این دو نویسنده را به هم پیوند دهد.

 

در تقابل با سنت

هنرمندان بزرگ و اصیل در تقابل با سنت و وضع موجود هنر خود عصیان می‌کنند و تحولی تازه پدید می‌آورند. هنرمندان دیگر یا ادامه‌دهندگان راستین نظم تازه‌اند، یا به کمال رسانندگان آن. ما در اینجا با مقلدان نظم جاافتاده کهن کاری نداریم. اینان مزد خود را با فراموش شدن و بی‌خواننده ماندن آثارشان دریافت می‌کنند. به بیان رساتر تاریخ‌ مزدشان را کف دستشان می‌نهد.

در مورد سروانتس این موضع‌گیری در برابر و تقابل با ادبیات زمانه خود به خوبی‌ آشکار است. سروانتس نه تنها به سنت صد ساله رمانس و خیالبافی‌های ستایندگان شوالیه‌گری در‌می‌افتد، بلکه چنان‌که شرح دادیم شگرد چگونگی تدوین این آثار و روشهای عامه‌فریب مقدمه‌نویسی بر آنها برمی‌شمارد و راز فضلهای دروغین نویسندگان آنها را از مزین کردن کتابهای خود به جمله‌ها و ضرب‌المثل‌های لاتین و تحشیه‌ها و تعلیق‌ها و فهرست نام بزرگانی که ربطی هم به افسانه‌هاشان ندارد، برملا می‌کند. البته این کار را یک منتقد ادبی با صلاحیت هم می‌توانست کرد؛ اما چنان نوشته‌های انتقادی کجا و این طنز کوبنده ویرانگر هنرمندانه سروانتس کجا؟ به خصوص که برخلاف رمانس‌نویسان فضل‌فروش لفاظ، سروانتس زبانی راحت و مردم‌پسند را به کار می‌برد.

البته اهمیت دن‌‌کیشوت محدود به اینها نمی‌شود و هدف ما نیز بحث درباره‌ ارزشهای والای آن نیست؛ ولی مایلم این مختصر را با نکته‌ای که روبرتسن دیویس (Robertson Davis) در مقاله‌ی ارزنده The Novel as Seclar literature که در دانشنامه‌ الیاده چاپ شده، به پایان ببرم: این کتاب را اغلب مردم یا اصلا نمی‌خوانند یا سطحی می‌خوانند. با این همه از این کتاب یا به شکل صحنه تئاتر یا فیلم یا روایتهای اپرایی آگاهی دارند؛ یعنی به همان معنای کیشوتیک (quixotic) یعنی «سعی به عمل درآوردن آرمانهای غیرعملی برای شهرت و افتخار». خواندن دقیق این داستان سرچشمه‌ قدرت خارق‌العاده‌ی این کتاب را آشکار می‌کند. این اولین نمونه ادبیات همه‌پسند و عمیقاً دینی است که در آن پیروزی از شکست به دست می‌آید (میوه‌ پیروزی از شکست چیده می‌شود) و استلزامات مسیحی قوی دارد.

دن کیشوت که در برابر افرادی که از او سوءاستفاده می‌کنند، مهربان و جوانمرد است و همیشه به قیمت هر زیانی که به او برسد، آماده کمک به رنج‌کشیدگان و نبرد با جباریت و قساوت است. آشکارا والاتر از روستاییان کم‌خرد و اشراف بی‌رحم است که آزارش می‌دهند و بیزار از او هستند؛ زیرا ندانم‌کاری‌های او مسیح‌گونه است. پیروزی او پیروزی این جهانی نیست.

 

و اما سعدی

سعدی نیز در تقابل با دو فاجعه برای زبان و ادب فارسی مواجه بود: از طرفی موج بی‌رحم کتاب‌سوزان مغولان بود که دشمن فرهنگ شهرنشینی و مظهر آن کتاب‌نویسی بودند و غم چنگیز این بود که اخلاف او به این فرهنگ آلوده خواهند شد و هر کجا کتابخانه‌ای می‌یافتند، کتاب و کتابخانه را با خاک یکسان می‌کردند و خدا می‌داند چه آثاری که نابود شد. و از طرف دیگر رفتار نابخردانه منشیان و شاعران با زبان فارسی بود که آن را در نظم و نثر یا تکلف و تصنع به لکنت انداخته بودند و معنی چنان مهجور مانده بود که نویسنده تاریخ وصّاف، به صراحت می‌گوید منظورش تاریخ‌‌نویسی نیست و این کتاب مجموع صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستو اسالیب بلاغت و قانون قوالیب براعت باشد و اخبار و احوال که موضوع علم تاریخ است در مضامین آن بالعرض معلوم گردد! (تاریخ وصاف‌الحضره، ص???)

در چنین زمانی است که سعدی یک‌تنه به نجات زبان و ادب فارسی کمر همت می‌بندد و گلستانی می‌نویسد که سرمشق فارسی‌نویسی در جغرافیای پهناور فارسی‌زبانان می‌شود. سعدی در برابر آنان‌که ادبیات را با لفاظی و به قول حافظ «صنعت بسیار در عبارت» کردن اشتباه گرفته بودند، این قطعه زیبا را می‌سراید:

هان تا سپر نیفکنی از حمله‌ فصیح

کو را جز این مبالغه مستعار نیست

دین‌ورز و معرفت که سخندان سجع‌گوی

در کف سلاح دارد و کس در حصار نیست

سعدی به همه‌ جلوه‌های زبان سر می‌زند و ظرفیتهای نهفته‌ آنها را از قوه به فعل می‌آورد. از نظم و نثر گرفته تا همه‌ قالبهای ادبی. آثاری ماندگار و تر و تازه در صورت و معنی پدید می‌آورد. ساختارهای متنوع و زبانی طنز این دو نویسنده مقوله‌ای است چنان گسترده که در این مختصر به ناچار از آن می‌گذرم و به نکته‌ای که شاید کمتر بدان اشاره شده، این نوشته را پایان می‌دهم.

سروانتس در جلد دوم دن‌کیشوت بند از زبان سانکو پانزا برمی‌دارد و به دن‌کیشوت هم مجال وسیع نصیحت کردن و اظهار نظر در مقولات مختلف حتی شعر و ترجمه‌ شعر می‌دهد. سروانتس در این مباحث چنان به مضامین اخلاقی، دینی و اجتماعی سعدی به ویژه گلستان نزدیک می‌شود که می‌توان در ترجمه‌ عین عبارتهای سعدی و تعبیرات او را به کار برد. این هنری است که تا حدی محمد قاضی در ترجمه بی‌همتای خود به کار برده؛ اما هنوز کار را می‌توان از این پیشتر برد. معادلهایی که قاضی برای عبارتهای سروانتس به خصوص در آثار سعدی یافته و در پانوشتها آورده، نشان می‌دهد که تا چه حد میراث سعدی کارساز بوده است. زیبایی اختصار و ایجاز سعدی چنان است که از آثار او حدود چهارصد ضرب‌المثل به زبان فارسی راه یافته است.

سعدی اگرچه تربیت‌یافته مدرسه نظامیه بغداد به زبان رسمی عربی است، ولی او همیشه به فارسی می‌اندیشیده و وظیفه‌ خود را پاسداری و غنی کردن زبان فارسی می‌دانسته:

منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند

چاره او خامشی‌ست یا سخن آموختن

خلاصه آنکه آنچه این دو نویسنده‌ بزرگ را به هم پیوند می‌‌دهد، توجه به زبان و هنرمندی در بیان است. و این پیوندی است بسی فراتر از شباهتهای متداول.

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: