ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد / دکتر احمد اقتداری

1393/2/28 ۱۳:۳۸

ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد / دکتر احمد اقتداری

دبا: مراسم رونمایی از تندیس استاد ایرج افشار ساعت 9:30 روز یکشنبه 28اردیبهشت ماه 1393، در محل دائرةالمعارف بزرگ اسلامی با حضور جمعی از پژوهشگران، اندیشمندان و فرهیختگان کشور برگزارشد.آنچه در زیر می خوانید متن کامل سخنرانی دکتر احمد اقتداری در این مراسم است:

 

دبا: مراسم رونمایی از تندیس استاد ایرج افشار ساعت 9:30 روز یکشنبه 28اردیبهشت ماه 1393، در محل دائرةالمعارف بزرگ اسلامی  با حضور جمعی از پژوهشگران، اندیشمندان و فرهیختگان  کشور برگزارشد.آنچه در زیر می خوانید متن کامل سخنرانی دکتر احمد اقتداری در این مراسم است:

 

بنام خداوندی که جان دهد و جان ستاند

 

 

سعـدیا مرد نـکونـام نـمـیرد هرگز

مـرده آنـست که نـامـش بـه نـکوئـی نـبرنـد

 

ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ؛

خدایش بیامرزاد !

من بـنام شاگرد ایرج افشار ، دوست و همراه و همـقدم و همـسفر ایرج افشار در مدت شصت و پنج سال در کوه و دشت و بیابان و کویر و جنگل و چمن و دَمَن ، در روستاها و شهرهای داخل و خارج کشور ، وظیفۀ خود می دانم از همت عالی اولیاءِ محترم مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، بخصوص تدبیر متعالی جناب سید کاظم موسوی بجنوردی ، رئیس محترم مرکز برای نصب مجسمۀ آن مرد بزرگ خادم حقیقی فرهنگ ایران در این تالار شکوهمند فرهنگی سپاسگزاری نمایم .

یقیناً نظر بزرگواران مرکز بر اعتلاءِ فرهنگ ایران و پاسداری و نگاهبانی یاد و نام ایرج افشار ، آن فـقید سـعیدِ کم نظیرِ تاریخ و ادب و فرهنگ ایرانـزمین بوده است .

آقایان آرش ، بهرام و کوشیار افشار ، فرزندان برومند مرحوم ایرج افشار از من خواسته اند خاطراتی از همـسفری هایم با آن مرحوم بـعرض برسانم. با اغـتـنـام فرصت بـعرض شما دوستداران ایرج افشار می رسانم :

شرح آن یاری که یارش یار نیست

من چه گویم یک رگـم هـشیار نیست

 

هم اکنون این شعر مرحوم صفی علیشاه ، عارف مـشـهور بـیاد می آورم :

دیدی آخر ای صفی معشوقت اندر خانه بود ؟

دور دنیا گـشـتـنـت افسانه بود ؟

 

ایرج افشار دفتری داشت که همواره در سفر و حَـضَـر همراه خود داشت و بسیار منظم و مرتب ، در آن نام اشخاص و تلفن های آنها و شهرها یا روستاهایی که در آن زندگی می کردند ، می نوشت و بـهنگام سفر از روی آن دفتر یادداشت ، دوستی و یا آشنایی و یا معلمی یا نویسنده ای را که در گوشه کنار کشور ، آنها را می شناخت خبر می کرد و با آنها قول و قرار می گذاشت و چون به نزدیکی آن شهر یا روستا می رسید ، دوباره و چندباره به او تلفن می کرد و از رسیدن خود و همراهانش بدان شهر یا روستا خبر می داد . و میزبان خوش عهد و پیمان را در مدخل شهر یا روستا ملاقات می کرد و به خانۀ او یا هـتـلی که او در نظر گرفته بود ، می رفت . ما را که همراهان و شناخته شده یا ناشناختۀ میزبان او بودیم ، به خانۀ میزبان یا هتلی معلوم می برد و رنج راه را از جان و تن خستۀ ما بـدر می کرد .

افشار از بامدادان هر روز بر اتومبیل خودش سوار می شد و پشت رُل می نشست و تا غروب آفتاب می راند . و چون غروب می شد در هر کجا بود توقف می کرد و در خانه ای یا هتلی یا مسجدی یا در بـُن درّه ای یا بر سر سنگی فرود می آمد و آرام می گرفت و در هیچ زمان و در هیچ وضعیت ، رانندگی اتومبیل را به هیچکـس واگذار نمی کرد . اگر سفری بود که مقصدش نامعلوم و میزبانش نامعلوم بود ، به نزدیکی های غروب هر که را در راه می دید ، توقف می کرد و او را سوار می کرد و از آبادی و زادگاهش می پرسید و بالاخره او را راضی می کرد که آن شب را در خانۀ او بمانیم و بر سفرۀ او بگذرانیم . البته فردا صبح ، بـموقع حرکت از آن خانه و خداحافظی از آن مرد ، مبلغی متناسب با زحمت و اجرت و قیمت غذاهایی که به سفرۀ شام و صبحانه آورده بود به او پرداخت می کرد و آدرس و تلفن خود و همراهانش را به او می داد و تأکید می کرد که در تهران تلفن های او را بی جواب نخواهد گذاشت .

بـیـاد می آورم در سفری از گردنۀ حیران آستارا گذشته بودیم . از شهر نَمین بـسوی دشت مُغان می راند ، هوا تاریک شده بود ، راه پر پیچ و خم و در حال ساختمان بود ، منـطـقـه را نمی شناخت و آشنایی هم در آن نواحی نداشت . مردی در جاده پیاده راه می سپرد ، او را سوار کرد . آن مرد گفت من به فلان آبادی می روم . او را به آبادی او که بسیار بـدور از ما بود رسانید . چون افشار خواهش کرد که به خانه اش برویم و چند ساعتی تا صبح استراحت کنیم و البته مزد زحمتش را بـپردازیم ، آن مرد گـفـت من تـنها یـک اطاق دارم و زن و بچه ام در آن می خوابند . چـون افـشار گفت عـیـبـی ندارد ما در حیاط خانه می خوابیم ، کیسۀ خواب داریم و برای شـمـا زحـمـتـی ایجاد نمی کنیم یا ما را به مسجد ده راهنمایی کن ، آن مرد گفت به ما قدغن اکید شده است که غریبه را به دِه خودمان راه ندهیم و من نمی توانم  شما را در هیچ کجای ده جای دهم !

به خور و بیابانک می رفتیم . در راه جندق رهگذری را سوار کرد . چون به جندق رسیدیم معلوم شد او از خانوادۀ یکی از دوستان افشار است . ما را به منزل آن دوست راهنمایی کرد و پذیرایی شدیم .

در جنوب ایران ، در خوزستان و ایلام و لرستان و استان هرمزگان و کهگیلویه و ممسنی و  فارس و بوشهر ، افشار شهرت زیادی داشت و به هر جای می رفتیم میزبانی دانشمند ، معلم ، نویسنده ، شاعر و همه پاکیزه سیرت ما را پذیرا می شد و تلفن های ما بوسیلۀ افشار به او داده می شد . همان تلفن ها گرفتاریهای مکرر و متـنوعی برای ما ایجاد می کرد . این گرفتاریها یا بـسبب اطلاع دستگاههای امنیتی بود که آن تلفن ها را از میزبان آن شب ما گرفته بودند یا خود دریافته بودند که ما بدان نقاط سفر کرده ایم .  سین جیم ها در برگشت به تهران شروع می شد و تا ما ثابت کنیم که ما مقصد و مقصودی جز گردش نداشته ایم و در کار سیاست و حکومت و غیره نبوده ایم ، ماهها طول می کشید تا دست از سر ما بردارند . این اتفاقات رنج آور هم در دورۀ گذشته اتفاق می افتاد هم در دوران پس از انقلاب .

در فیروزآباد فارس مهمان مردی ترک زبان قـشـقـایی شدیم ، خوب پذیرایی شدیم . معلوم شد از خویشان محمد بهمن بیگی نویسندۀ قشقایی معروف بود . ماهی چند گذشت . افشار گفت همان مرد میزبان قشقایی با خانمش به تهران آمده و به خانۀ من وارد شده است و اکنون نیازمند هفت میلیون تومان پول است که بتواند پسرانش را به خارج از کشور بفرستند چون در مخاطرات زمانه قرار گرفته اند . از من خواست پولی تهیه کنیم تا به او بدهد . گفتم من کفـگیـرم به ته دیگ خورده و هیچگونه موجودی نقدی یا غیر نقدی ندارم . نمی دانم افشار چه کرد و چگونه مشکل را حل نمود ولی می دانم مدتی در زحمت و فشار روحی بود .

بعد از غروب آفتاب به روستایی در نزدیکی های ساوه رسیدیم . گمان میکنم نام روستا « قـار » بود . مردی با موتور سیکلت در سرازیری راه روستا پیدا شد . افشار او را صدا زد و گفت ما خسته ایم و اتومبیل نـقـصی پیدا کرده است ، ما را در اطاقی جای بده . آن مرد ما را به خـانـه اش برد و مهربانی ها نمود . فردا صبح مبلغی بیش از آنچه مستحق بود به او پرداخت کرد . چند روز بعد در تهران به من و به افشار تلفن کرد و از ما خواست که به دیدار مغازۀ برادرش که مبل ساز است ، در جنوب شرق تهران برویم و از برادرش مبل بخریم . من و البته افشار به او جواب دادیم که ما احتیاج به مبل نداریم و در صدد خرید مبل نیستیم . گفت پس برای ما مشتری مبل پیدا کنید ، گفتیم ما اهل تجارت و کسب و کار نیستیم . پشت تلفن برآشفت و مقداری بد و بیـراه به من گفت که شما مردمان حق ناشـنـاس هستید ، اگر می دانـسـتـم که اینـقـدر نامرد هستید شما را در خانه ام جای نمی دادم . گویا با افشار هم همین گونه رفتار کرده بود و او را از طریق تلفن مورد عتاب و خطاب قرار داده بود .

در سفر به مناطق خوزستان و کهگیلویه و ممسنی و فارس و بوشهر و هرمزگان چون معتـقد بود که من مردمان این مناطق را بـیش از او می شناسم ، همواره در باب آثار و بناهای تاریخی ، لهجه ها ، مردمان و خصوصیات میزبان که از روی دفتر تلفن او را می شناخت از من سـؤالاتی می کرد . در جلسات نشسـت و برخاسـت ، سـخـنان آنها را با دقت و حوصله گوش می داد و من که خستۀ راه بودم و از بیهوده گویی و بی اطلاعی و مهملاتی که حاضرین محلی بـهم می بافـتـند ناراحت می شدم ، گـهـگـاه پرخـاش می کردم و یا در حضور جمع خود را به خواب می زدم و می خوابیدم . افشار ناراحت می شد و می گفت در هر حال میزبان ما هستند و باید به سخنان آنان با حوصله و بردباری گوش داد و تحمل کرد و رفتار تو با آنها غیر مؤدبانه است . و کار ما به بـحـث و جـدل دراز می کشید و نه او از عقیدۀ خود می گذشت و نه من عدول می کردم .

آثار قدیمه و اطلال و مسجدها و رباط ها و کاروانسراها را که چندین بار دیده بودیم ، در سفر جدید چون بدانها می رسید دوباره توقف می کرد و می دید و دقت می کرد . من دیگر از اتومبیل پیاده نمی شدم و آن اثر یا کاخ و کوخ را قابل دیدار مجدد نمی یافتم و او گله مند می شد که چرا قبر فلان یا مسجد بـهـمان یا خرابۀ فلان را برای بار دوم و چـنـدم مورد توجه قـرار نمی دهم .

با روستاییان و کشاورزان و چوپانان و مأمورین دولتی چنان گرم و پر آزرم صحبت می کرد که گویی سالهاست با آنها رفـیـق و انیس و جلیس است و تمام اعمال و گـفـتـار آنـها را بی چون و چـرا می پذیرفـت یا وانمود می کرد که پذیرفته است . بـیـاد می آورم از راه یزد و حاشیۀ کویر خور و بیابانک به طبس می رفتیم . در مدخل شهر طبس مأمورین کشف قاچاق  ما را متوقـف کردند و ساعتـها تمام اتومبیل حتی اثاثۀ تعمیرات اتومبیل و تمام سوراخ سُمبه ها و لباس و چمدان ها و کفش و کلاه ما را تـفـتیـش کردند ولی چیزی از کالای قاچاق ( تریاک و امثال آن ) نیافتند . وقتی رئیس آنها از راه رسید من زبان به شکوه گشودم و از اینهمه بی حرمتی که به دو سه نفر استاد دانشگاه کرده اند فریاد توأم با خشونت سردادم . ایرج افشار به من پرخاش کرد و گفت اینها وظیفه شان را انجام داده اند و ما حق گله و شکایت و داد و بیداد نداریم .

در هر کجا و به هر مناسبت خرید می کردیم مسلماً فروشنده گران تر از قیمت حساب می کرد . من برمی آشفتم ولی افشار با خنده و آرامش می گفت باید پرداخت و دم برنیاورد . در سفرها دل مشغولی او در آغاز سفر و در بین راه خرید نان و ماست بود ، هیچگاه از نان خریدن غفلت نمی کرد . برعکس احوال روزمرّه اش در تهران ، در روستاها و شهرهای محل عبور ، از گرانترین و بهترین غذاها استـفاده می کرد و با لذت و محبت ، ما را بـه خـوردن آنـهـا تشویق می کرد و از خرید تنقــّلات و بستـنی ها و ماست و پنیر و خوردن کباب و چلوکباب هرگز غفلت نمی کرد و البته بهای آنها را با سعۀ صدر می پرداخت .

در آغاز سفر کیسه ای در جلوی داشـبـرد اتومبیل ، زیر آیـیـنه یا شیشۀ اتومیبل می آویخت و هر یک از مسافرین ( که معمولاً من و خودش و منوچهر ستوده و احیاناً یک یا دو نفر دیگر مثلاً اسلام پناه ، کیکاووس جهانداری ، امیر کاشفی و مجید مهران بودند ) بـایـد بـه تـسـاوی مـبـلـغی در آن کیسه می ریختیم و بی حساب و کتاب و یادداشت و یادآوری از آن کیسه برداشت می کرد و چــون تـمام می شــد ، مبلغی دیگر به تساوی در آن می ریختیم . پول بنزین و مخارج غذا و آب و تـنـقـلات و انعام و غیره را از آن کیسه پرداخت می نمود ولی مخارج تعمیرات و لاستیک اتومبیل و غیره را از ما نمی گرفت و خود می پرداخت و استدلالش این بود که اگر من تنها سفر می کردم هم باید مخارج تعمیر اتومبیل را می پرداختم پس شما نباید بـپـردازید .

سـفـری دیگر و از راهی دیگر به طبس می رفتیم . لاستیک اتومبیل ترکید و اتومبیل واژگـون شد و مسافرینی که عـبـور می کردند از اینکه ما زنده مانده ایم تعجب می کردند . اتومبیل بکلّی آسیب دید و در شهر طبس قابل تعمیر نبود . آن را به تهران فرستاد و مبالغ هنگفتی برای تعمیرات کلّی اتومببل پرداخت ولی دیناری از ما نگرفت و می گفت اتومبیل من با رانندگی خودم بوده و مخارجش بـعهدۀ شخص خودم است نه شما . در مسافرت ، آرام و متمرکز و کم سخن رانندگی می کرد اما از مقصد و مقصودش بازنمی ماند .

در سفری در آذربایجان می خواست به دشت مغان و تپه ای که در کنار آن نادرشاه اردو زده و خود را پادشاه خوانده و منشور پادشاهی خود را نویسانیده و به امضاءِ بزرگان ایران رسانیده است ، برساند . راهـهـا دور و دراز بـود و کمتر کسی می شناخت و ما خسته و فرسوده شده بودیم . بالاخره پس از سه روز راهـپـیـماییِ مداوم و متفاوت به آن دشت و آن تپه رسیدیم . من گفتم دیدن این تپۀ محـقـّر اینهمه زحمت لازم نداشت . گفت درست است که از نادرشاه و آن مجلس اکنون خبری نیست اما بـیـاد آوردن این مطلب که در این نقطه و بر پای همین تپه ، نادرشاه اورنگ پادشاهی بر سر گذاشته است و توانسته است به عثمانیان بفهماند که ایران هرگز نخواهد مُرد ، مهم است و باید این نقطه را می دیدیم و دربارۀ نادرشاه و تاریخ ایران و جنگ های ایران و عثمانی می اندیشیدیم .

خدای بزرگ ایرج افشار را بیامرزاد و ما را از یاد او و او را از یاد ما نـبرد و هرگز فراموش نکـناد !

سالها پـیش از انـقـلاب ، مرا و مرحوم حبیب یغمایی و منوچهر ستوده و دکتر اسلامی ندوشن و تقی تفضـّلی را خبر کرد که با اتومبیل او به خراسان و به گناباد خراسان و روستای گیسور گناباد برویم . شبی در هتل بیرجند ماندیم و روزی به خانـقاه درویشان گنابادی رفـتـیـم و مرحـوم صالح علیشاه گنابادی ، قطب سلسلۀ درویشان گنابادی را در خانقاه و مقبرۀ حاج ملا سلطانعلی شاه گنابادی ملاقات کردیم و شبـی در مجلس ذکر درویشان گنابادی شرکت کردیم . افشار ، بسیار دقیق و بصیر در احوال درویشان گنابادی و جملات ذکر و حرکات و آداب و رسوم شب ذکرشان و آنچه راجع به حاج ملا سلطانعلی شاه می گفتند و هنرهای معماری و نقره کاری و تزئینات و تابلوهای خط نویسی  اوراد  و  اذکار آویخته به در و دیوار مقبره دقت می کرد و یادداشت برمی داشت و چون دانست که در شب های جمعه ، آن درویشان کتاب « کیمیای سعادت » امام محمد غزّالی را         می خوانـنـد ، در تهران چندی کتاب کیمیای سعادت می خواند و بعضی مشکلاتش را از من می پرسید و من از مرحوم حاج مطهر علیشاه ، قطب سلسلۀ درویشی خاکساری در تهران می پرسیدم و به او پاسخ می دادم . اگر قانع نـمی شد با مرحوم دکتر اصغر مـهـدوی ، دوست و همـکار و همـفکر نـزدیـکـش در مـیـان  مـی گذاشت و با کمک دکتر اصغر مهدوی و گهگاه دکتر یحیی مهدوی از دیگر کتب و متون عرفانی استفاده می کرد .

در سـفـری دیـگـر مـرا و ستوده را با اتومبیل خودش به « رباط عشق » روستایی در شمال خراسان بُرد . راه دراز بود و خستگی آور و جایی برای دیدن و ماندن نداشت . دریافت که ما خسته شده ایم و در دل از بیهودگی این سفر گله مندیم . گفت من به این کلمۀ « رباط عشق » دلبستگی داشتم و می خواستم بدانم چرا کلمۀ رباط با عشق درآمیخته است . دقت او در سخنان چوپانان و مردمان عادی و کسبۀ معمولی روستاها در طول مسافرت حیرت انگیز بود . ریشه شناسی لغوی و آداب و رسوم و عقایـد و سنت ها و تفکرات مردمان ، از نقطه نظرهای اصلی او در مسافرت ها بود . خدایش بیامرزاد که راستی را مردی اندیشه ور و بـی همتا بود .

در طول سفرها همه جا به نام آبادیـها و روستاها و شهرها و کوهـها توجهی خاص داشت و غالباً از تعـریـب آنها ، یعنی عربی ساختن جعلی آنها ، سخن می گفت و بـدنبال آن بود که نام کهنِ واقعیِ فارسی و ایرانی آنها را بیابد . اغلب مرحوم سید احمد کسروی تبریزی را می ستود که نام کوهـها و رودهای آذربایجان را بر اساس متون پهلوی و کتب قدیمۀ جغرافیایی دریافته و ثبت کرده است ، مانند شاهین دژ بجـای صائین قلعه .

در سفری که از ایلام و لرستان بازمی گشتیم به گلپایگان رسیدیم . در گردش محلات قدیمیِ آن شهر ، مرا مخاطب ساخت و گفت می دانی که نام زیبای گلپایگان را عرب ها در کـتب فـتوح در قرون دوم و سوم هجری ، جُرفادِقان گذاشته اند ؟!

سـفری دیگر که از دیدن غاری در آذربایجان غربی بازمی گشتیم ، شب را در کرمانشاه ماندیم . صبح مرا مخاطب ساخت و گفت می دانی که نام کرمانشاه را هم عرب ها در کـتب فـتوح ، قـرمیـثـنـه نوشته اند ؟!  با ناباوری و تعجب گفتم این هم مانند جُـرفـادقـان تـعریب مغرضانه و ابلهانۀ عرب هاست و می توان گفت دشمنی آنها با زبان فارســی است . گفت پـس چـرا فـکـری نـمـی کنیم ؟ ما وظیفه داریم دربارۀ این جـعـلـهای مضحک و نامیمون مطالعه کنیم و بنویسیم . و من بر حسب توصیۀ مدبرانۀ ملیِ آن مرحوم ، از روی کتابهای مرحوم دکتر محمد محمدی ملایری ، در اَعلام جغرافیایی و نام مرزداران ایران در عربستان و بحرین و سواحل خلیج فارس مطالعاتی کردم و نوشتم و چاپ کردم . در این زمانـها مجموعۀ 5 جلدی « تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انحطاط » تألیف بسیار ارجمند و کم نظیر بلکه می توانم گفت بی نظیر مرحوم دکتر محمد محمدی ملایری بوسیلۀ انتشارات توس چاپ شده است . حسن اتـفاق آنکه مدیر انتشارات توس ، محسن باقرزاده ، همت کرده و خدمت کرده و اخیراً یادگارنامۀ دکتر محمد محمدی ملایری را چاپ کرده است . در این کتاب جدید ، ایرج افشار نامه ای به دانشمندان نوشته و از آنها خواسته است برای این کتاب مهم مقاله بفرستـند . افشار در یادداشتی جداگانه که در این کتاب ، چاپ شده نوشته است :

« اینک مایۀ شادمانی است که مجموعۀ حاضر برای احترام به خدمات دلپسند و ژرف علمی ملایری انتشار می یابد . امید است یاد آن استاد برجستۀ ایراندوست ، بهتر پایدار بماند و نسل جوان با دلبستگی ، دورۀ کـتابهای آن شادروان را بخوانند و ارج بزرگان خود بگذارند . 29 / دیماه / 1387 – ایرج افشار » .

در خـراسـان در چـنـدیـن سـفـر به اسفراین ، مهمان قدرت الله خان روشنی زعفرانلو بودیم . افشار دربارۀ خاندان کـُرد زعفرانلو و اینکه چگونه از کردستان و قـفـقاز به خراسان کوچانیده شده اند و جغرافیای تاریخی ولایت اسفراین و بخصوص خدمات برادرانش در تأسیس درمانگاهـها و مدیریت جمعیت شیر و خورشید سرخ آن ولایت مرزی مهمّ ایران و کمک به مردم آن سامان ، مداقـّه می کرد . در بجنورد به خانۀ خوانین بجنورد و دارالحکومۀ آنها سر زدیم و نفائـس گچبری و عکس های رجال ایرانی دوران قاجار و پهلوی منصوبه در گچبریهای عمارت دارالحکومه را دیدیم . افشار با دقت کم نظیری آنها را مطالعه کرد ، عکس گرفت ، پرسید و یادداشت کرد . گمان می کنم در احوال حکـّام و خوانین و مردم بجنورد ، در مقاومت آنها با سیاست های نفوذی روسیۀ تزاری و روسیۀ بلشویکی هیچ کس به اندازۀ ایرج افشار مطالعه نکرده است .

در گیلان ، در کوچـصفهان از علی عبدلی ، محقق نامدار آن سامان دربارۀ اقوام و قبایل تات و تالش سـؤالاتی می کرد که موجب استـعـجاب حتی علی عبدلی که خود محقق و استاد در آن زمینه بود ، می شد . خدایش بیامرزاد !

    در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست        

کز دست غمش نشسته دلتنگی نیست

 

در چند جلسه پیش از این عرض کرده ام :

ز خاک ایرج افشار بوی عشق آید

هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

 

امروز عرض می کنم :

ز نام ایرج افشار بوی عشق آید

بوی عشق به ایران ، به فرهنگ ایران ، به مردم ایران .

بیش از این مزاحم اوقات شما دوستان دانشمند نمی شوم .

شرح آن هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقتی دگر

 

 

                                                                                                         

                                       

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: