مسئولیت پذیری عقلانی

1395/1/18 ۰۷:۲۳

مسئولیت پذیری عقلانی

تأملاتی درباره اهمیت «گفت‌وگو» در فلسفه‌ورزی در گفتگو با پروفسور تام استونهم (استاد فلسفه دانشگاه یورک انگلستان)



تأملاتی درباره اهمیت «گفت‌وگو» در فلسفه‌ورزی در گفتگو با  پروفسور تام استونهم (استاد فلسفه دانشگاه یورک انگلستان)

 گفت‌وگو از زهیر باقری نوع‌پرست: «گفت‌وگو» در بین جانداران، توانایی مختص انسان است. به کار بستن این توانایی نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری تمدن‌های بشری داشته است. آنچنان که فروید می‌گوید «تمدن اولین‌بار از زمانی شروع شد که یک فرد خشمگین، به جای پرتاب یک تکه سنگ، یک «کلمه» را پرتاب کرد». هر شخصی که در یک گفت‌وگو شرکت می‌کند، پیش فرضی دارد؛ پیش فرض او این است که دیگر افراد حاضر در این گفت‌وگو «ابژه» نیستند، بلکه دارای ذهن و شأن انسانی هستند. گفت‌وگویی که به چنین پیش‌فرضی متعهد باقی بماند می‌تواند در زندگی ما انسان‌ها نقش بسیار مثبتی داشته باشد. در فرآیند چنین گفت‌وگویی می‌توانیم به بررسی ایده‌های خود بپردازیم و آنها را محک بزنیم و همچنین با ایده‌هایی جدید آشنا شویم. در این فرآیند، انسان‌ها می‌توانند به شکلی مسالمت‌آمیز به بررسی پیچیده‌ترین اختلاف‌نظرهای موجود بین خود بپردازند و قوت و ضعف هر دیدگاه را بررسی کنند. در این گفت‌وگو با پروفسور «تام استونهم»، به بررسی «جایگاه دیالوگ در فلسفه و زندگی روزمره» می‌پردازیم. تام استونهم، استاد فلسفه دانشگاه یورک انگلستان، است. حوزه‌های تخصص او متافیزیک، معرفت‌شناسی و منطق فلسفی است. وی عضو هیأت تحریریه مجله «ذهن» (mind) از برجسته‌ترین ژورنال‌های فلسفی جهان است.  استونهم فارغ‌التحصیل فلسفه از دانشگاه‌های آکسفورد و لندن است علاوه بر این تدریس در دانشگاه آکسفورد طی سال‌های 1994 تا 2000 نیز در کارنامه علمی او به چشم می‌خورد.

پروفسور استونهم، از زمان افلاطون، برخی از فیلسوف‌ها آثار خود را در قالب «دیالوگ» نوشته‌اند؛ از جمله دیالوگ‌های قابل تأملِ دیوید هیوم و جرج بارکلی. به تازگی نیز تیموتی ویلیامسون، فیلسوف بریتانیایی و استاد دانشگاه آکسفورد، کتاب خود با عنوان «گفت‌وگوی بین چهار نفر» را با ساختار گفت‌وگویی تدوین و منتشر کرده است. به نظر شما، چرا فیلسوفان از این قالب برای بیان نقطه نظرات خود بهره می‌گیرند و این گفت‌وگو‌ها چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟
استونهم: قبل از هر چیز اشاره کنم که تعداد کمی از دیالوگ‌های فلسفی به دو نفر محدود می‌شوند؛ معمولاً گفت‌وگوها بین دو شخصیت جریان دارد و دیگران نقش حامی را بازی می‌کنند. در مواردی که تنها دو کاراکتر وجود دارد – مثل «سه گفت و شنود» بارکلی (1713) – اغلب یک کاراکتر نظرش چندین بار تغییر می‌کند تا بتواند انواع متفاوتی از نقد را مطرح کند. خصیصه ادبی جذاب‌تری که برخی از دیالوگ‌ها دارند این است که یک راوی هم در کنار دیگر کاراکترها وجود دارد. دیالوگ‌های افلاطون راوی ندارد، از این رو، برخی از مورخان معتقدند دیالوگ‌های افلاطون قرار بود به صورت تئاتر، بازی شوند. این، به این معنا است که ما معمولاً افلاطون را به عنوان «ناظر خاموش» دیالوگ‌ها در نظر می‌گیریم، و او را با سقراط یکی فرض نمی‌کنیم، چرا که سقراط شخصیت شناخته‌شده‌ای بود.
در کتاب «سه گفت و شنود» بارکلی، راوی نداریم، ولی در «آلسیفرون» راوی داریم. معمولاً در «سه گفت و شنود» یکی از کاراکترها را نماینده خود بارکلی در نظر می‌گیرند ولی در «آلسیفرون» حتی راوی نیز با خود بارکلی یکی در نظر گرفته نمی‌شود. البته در همان زمان یکی از نقدهایی که به آلسیفرون نوشته شده بود، «دیون» - یکی از کاراکترهای دیالوگ - را نقد کرده بود و نه خود بارکلی را تا نقد حالت شخصی پیدا نکند! کتاب «دیالوگ‌هایی در مورد دین طبیعی» هیوم نیز راوی دارد، و این تکنیک بدین منظور به کار گرفته شد تا خواننده متوجه نشود موضع خود هیوم دقیقا چیست.
به نظر می‌آید دیالوگ ویلیامسون در کتاب «گفت‌وگوی بین چهار نفر» با دیالوگ‌های کلاسیک تفاوت زیادی دارد. او می‌خواهد مناظره‌ای بین چهار دیدگاه متفاوت را به گونه‌ای ارائه کند که استدلال‌های ارائه شده، چنان باشند که به ذهن دانشجویان تازه کار می‌رسند و اغلب شاهد این‌گونه استدلال‌ها در زندگی روزمره توسط افرادی که فلسفه نمی‌دانند نیز هستیم.
درست است، ویلیامسون نمی‌خواهد فلسفه خاصی را ترویج دهد و نمی‌خواهد خواننده را با خود هم‌نظر کند، ولی می‌خواهد خود فلسفه را ترویج دهد و بگوید که فلسفه‌ورزی غیرآکادمیک در مواجهه با مسائل فلسفی، ما را به جایی نخواهد رساند. دیالوگ ویلیامسون از این منظر با دیالوگ‌های کلاسیک تفاوت دارد که معمولاً فیلسوف‌های کلاسیک، دیالوگ‌های خود را با هدف در اختیار گذاشتن دیدگاه‌های خود برای مخاطبان بیشتری می‌نوشتند، چرا که تصور بر این بود که درک متن‌های فلسفی غیردیالوگی برای مخاطبان فلسفه نخوانده، دشوار است. گاهی در این دیالوگ‌ها یکی از کاراکترها به صورت قاطع پیروز می‌شد و گاهی مواضع طرفین ارزیابی می‌شدند و پیروز بحث به طور کلی تعیین نمی‌شد. در مواردی که شخصی به طور قاطع پیروز می‌شود می‌توانیم موضع خود فیلسوف صاحب اثر را استخراج کنیم. ولی آنچه می‌توانیم از کتاب ویلیامسون دریابیم این است که برای حل اختلاف نظرهایی که توصیف می‌کند به چیزی بیش از فلسفه عامیانه نیاز است.
«اختلاف‌نظر» یکی از خصیصه‌های مشترک بین «دیالوگ‌های فیلسوفان» و «زندگی عادی» است. شاهدیم که نگرش‌ نسبی‌گرایانه به اختلاف‌نظر در بین عامه رایج شده است. این در حالی است که پذیرفتن نسبی‌گرایی با مشارکت در دیالوگ چندان همخوانی ندارد.  وقتی دیالوگ را به عنوان گونه‌ای ادبی که فیلسوف‌ها به کار می‌برند با دیالوگ‌های واقعی مردم مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم که در اغلب موارد «برنده» مشخصی وجود ندارد و اغلب طرفین پس از بحث بدون اینکه نظرشان تغییری کند بحث را ترک می‌کنند و گاهی نسبت به موضع خود حالت دفاعی‌تر هم پیدا می‌کنند. در چنین اختلاف نظرهایی ممکن است هیچ یک از طرفین اشتباهی مرتکب نشده باشند، چرا که هیچ یک از شواهد را نادیده نگرفته‌اند و بخوبی استدلال کرده‌اند. گذشته از این، انسان‌ها موجودات بسیار پیچیده‌ای هستند و توقع اینکه در عمل بر سر همه چیز توافق کنند به نظر غیرممکن می‌آید!
ولی با این حال، اگر بپذیریم که هیچ یک از دو نفر اشتباهی مرتکب نشده است به این معنا نیست که نظر هر دو نفر صحیح است.
بله درست است، پذیرفتن اینکه در مواجهه با یک پرسش، پاسخ صحیح و غلط وجود دارد با اینکه طرفین نتوانستند بر سر اینکه پاسخ صحیح چیست، توافق کنند، کاملاً قابل جمع است. نسبی‌گرایی، واکنشی عجیب به اختلاف‌نظر است چرا که به «مسئولیت‌پذیری عقلانی» در تصمیم‌گیری بی‌توجهی می‌کند. مثالی از اختلاف‌نظر بزنیم که از نظر اکثر افراد، «نسبی‌گرایی» موضع صحیحی در مواجهه با آن است: به عنوان مثال در مورد لباس پوشیدن. می‌خواهیم تصمیم بگیریم چه بپوشیم؟ ممکن است شما بخواهید لباسی که مد شده بپوشید، یا ممکن است بین مدهای متفاوت یکی را انتخاب کنید. محدودیت اصلی که در این قضیه وجود دارد این است که نظر چه کسی را می‌خواهید جلب کنید. اگر نظر دیگران برایتان اهمیتی نداشته باشد در مدی که انتخاب می‌کنید، محدودیتی ندارید. ولی باورهایی که ما داریم نمی‌توانند صرفاً مسأله جلب‌نظر دیگران یا انجام هر کاری که دلمان می‌خواهد باشند، بلکه قرار است باورهای ما صحیح باشند.
در عین حال این باور که «نسبی‌گرایی» به افراد آزادی بیشتری می‌دهد تا بتوانند بدون اینکه متهم به اشتباه شوند، به شکل دلخواه خود عمل کنند و ایده‌های خود را مطرح کنند در محبوبیت آن نزد عامه بی‌تأثیر نبوده است. ولی مسأله این است که نسبی‌گرایی نمی‌تواند تأمین‌کننده «آزادی عمل» یا «آزادی بیان» باشد.
باید به نظرات افرادی که با ما مخالف هستند، احترام بگذاریم؛ حتی اگر همانند عینی‌گرایان باور داشته باشیم که حتماً پاسخ صحیح یا غلطی وجود دارد. با مقدار کمی تواضع یا به یادآوردن اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده‌ایم می‌توانیم در نظر بگیریم که ممکن است در یک اختلاف‌نظر، ما اشتباه کنیم نه طرف مقابل. ولی برای اینکه به دیگران احترام بگذاریم یا با نظرات مخالف مدارا کنیم ضرورتی ندارد نسبی‌گرا باشیم. در واقع، نه تنها ضروری نیست، که کافی هم نیست! بگذارید یک مثال بزنم. فرض کنید من از مزه کرفس متنفر هستم ولی شما مزه کرفس را دوست دارید. من به منزل شما آمده‌ام و شما می‌خواهید برای من غذا درست کنید. آیا نسبی‌گرا بودن در مورد مزه کرفس به این معنا است که نباید برای من کرفس درست کنید؟ نه برعکس! اگر شما نسبی‌گرا باشید و گمان می‌کنید که کرفس خوشمزه است، آنگاه باید برای من غذایی با کرفس درست کنید. اینکه من و شما اختلاف‌نظر داریم با اینکه شما بر اساس نسبی‌گرایی چه کاری باید انجام دهید بی‌ارتباط است. حتی اگر بر این باور باشید که مزه کرفس به شکل عینی و مطلق خوب است و مهمان شما از آنجایی که از مزه کرفس خوشش نمی‌آید آدم عجیبی است، همچنان می‌توانید بر اساس رسم مهمان‌نوازی از درست کردن غذا با کرفس اجتناب کنید.  
«مدارا» و «دیالوگ» با هم پیوند جالب توجهی دارند، ولی «مدارا» به اشتباه پیامد نسبی‌گرایی در نظر گرفته می‌شود، در صورتی که «مدارا» تنها جایی معنا دارد که بپذیریم طرف مقابل اشتباه می‌کند. اگر بر این باور باشیم که هیچ نظری بر نظر دیگری برتری ندارد، دلیلی ندارد «مدارا» را مطرح کنیم. از طرف دیگر، با نسبی‌گرایی نمی‌توان مدارا را به عنوان یک ارزش مطلق مطرح کرد که همه باید به آن پایبند باشند.
درست است. به عنوان یکی از مخالفان نسبی‌گرایی، باور دارم که همه ما انسان‌ها حق داریم اشتباه کنیم و حتی همیشه با باوری اشتباه زندگی کنیم. هرگاه با شخصی اختلاف‌نظر داریم تنها در صورتی که دو طرف مایل به دیالوگ باشند می‌توانیم نظرات یکدیگر را محک بزنیم. در هر بحثی باید در نظر داشته باشیم که همانطور که ما حق داریم نظرات اشتباه داشته باشیم طرف مقابل هم چنین حقی دارد. ولی اگر در گفت‌وگو، شخصی وظیفه خود بداند که نظرات طرف مقابل حتماً باید نظراتی صحیح باشند، گفت‌وگوی مناسبی شکل نمی‌گیرد. ولی اگر نسبی‌گرا باشید، از آنجایی که باور ندارید می‌توان به صورت عقلانی اختلاف نظرها را حل کرد، تنها راهی که برای تغییر باورها وجود دارد، استفاده از زور است.   
یکی از مهمترین منابع ترویج نسبی‌گرایی، «روشنفکران پست‌مدرن» بوده‌اند. یکی از تفاوت‌های جالب بین فیلسوفان تحلیلی و پست‌مدرن‌ها این است که در جلسات سخنرانی فیلسوفان تحلیلی حتی دانشجویان سال اولی هم می‌توانند سؤال خود را مطرح کنند و آن فیلسوف تحلیلی هر کسی که باشد به آن سؤال پاسخ می‌دهد. این در حالی است که چنین رسمی بین پست‌مدرن‌ها رایج نیست.
در برخی از شاخه‌های فلسفه و رشته‌های دیگر نمی‌دانم به خاطر احترام است، یا تقلید فکری یا هر دلیل دیگری، مخالفت کردن یا حتی سؤال پرسیدن از سخنران یا یک چهره شناخته شده، پذیرفته شده نیست. ولی در فلسفه تحلیلی این‌گونه نیست و تنها در صورتی می‌توانید خود را به عنوان یک متخصص مطرح کنید که آمادگی مواجه شدن با هر پرسشی را داشته باشید. بنابراین حتی دانشجویان سال اولی هم می‌توانند سؤال خود را مطرح کنند. در واقع، گاهی دانشجویان سال اولی سؤال‌های بهتری در مقایسه با اساتید طرح می‌کنند. علاوه بر این، برخلاف آنچه بین پست‌مدرن‌ها رایج بوده یا هست، در فلسفه تحلیلی سخنرانی‌هایی که صورت می‌گیرد برای نشر افکار نیستند. بلکه به منظور مطرح کردن نظرات خود برای مخاطبانی جدید و به‌دست آوردن ایده‌هایی نو و ارزیابی نظرات خود است.  
از طرف دیگر، مسأله تخصص مطرح است، مثلاً وقتی یک فیلسوف یا ریاضیدان بخواهد با شخصی که در این زمینه‌ها تخصص یا تسلطی ندارد گفت‌و‌گو کند.
مسأله تخصص مسأله جالبی است. مردم معمولاً نتایجی را که ریاضیدان‌ها یا دانشمندان مطرح می‌کنند می‌پذیرند بدون اینکه کوچک‌ترین فهمی داشته باشند از اینکه این نتایج از کجا آمده‌اند. ولی به نظر می‌آید همه‌شان تصور می‌کنند باید بتوانند از فلسفه سر در بیاورند. گمان می‌کنم یکی از دلایل این امر، این است که دانشمندان به جز مواردی استثنایی بر سر نتایج علمی توافق دارند. بنابراین اینکه چگونه به این نتایج رسیده‌اند چندان اهمیتی پیدا نمی‌کند. ولی فیلسوف‌ها همیشه با هم مخالفت می‌کنند. بنابراین، بیش از آنکه نتیجه‌هایی که در فلسفه مطرح می‌شود، مهم باشد، چگونگی رسیدن به نتیجه‌ها مهم است. بنابراین، فیلسوف با یک دوراهی مواجه است: آیا باید سعی کنم تمام پیچیدگی استدلال‌هایم را به کسی که آشنایی کافی برای فهمیدن کار من ندارد، توضیح دهم یا فقط به شکلی بنویسم که دیگر فیلسوفان حرفه‌ای بتوانند آن را بخوانند؟
در فلسفه تحلیلی «شفاف نوشتن» و «واضح سخن گفتن» ارزش محسوب می‌شوند و به کارگیری «زبان مبهم» مذموم شمرده می‌شود. برای احترام به طرف مقابل در دیالوگ باید از تلاش عمدی برای فریب دادن او پرهیز کنیم و «شفافیت» می‌تواند این مهم را تضمین کند. با این حال شفافیت صرف نمی‌تواند مخاطب عام را به خود جذب کند. «جری فودور» از اینکه کتاب‌های فیلسوفان تحلیلی به رغم شفافیت مورد بی‌توجهی عامه مردم قرار می‌گیرد، گلایه کرده بود. ولی وقتی فودور و دیگر فیلسوفان تحلیلی از شفافیت سخن می‌گویند صرفاً منظورشان شفاف‌ نویسی نیست.
شفاف‌نویسی اساسی است و تنها عامل قابل اتکا برای «تضمین فهم» است. ولی باید در نظر داشت که در فلسفه تحلیلی اصطلاحات تخصصی فوق‌العاده زیادی وجود دارد و همچنین به واسطه محوریت منطق و فلسفه، زبان خواندن متن‌های فلسفه تحلیلی برای شخصی که با این فلسفه آشنایی ندارد بسیار دشوار می‌شود. علاوه بر شفافیت در نوشتار، شفافیت به این معنا نیز به کار می‌رود که ایده‌های پیچیده یا دشوار را به اجزای آن تقسیم و رابطه بین اجزا را به طور کامل مشخص ‌کنیم. به عبارت دیگر، بدین شکل آن ایده یا مسأله را به طور کامل شفاف می‌کنیم. وقتی چنین کاری را بدرستی انجام دهید خواننده در پایان احساس خواهد کرد که شما نکته بدیهی‌ای را به او گفته‌اید. شاید این، یکی از دلایلی باشد که به پایان رساندن کتاب‌های فلسفه تحلیلی برای برخی خوانندگان کسالت‌بار است!
در واقع، یکی از کارهایی که فیلسوف تحلیلی انجام می‌دهد این است: آنچه را خواننده مطلب گمان می‌کند عمیق یا معنادار است با چنان شفافیت و دقتی نقد می‌کند که ممکن است خواننده مطلب گمان کند آنچه این فیلسوف تحلیلی می‌گوید خیلی واضح است و احتمالاً نباید صحیح باشد. یکی از مهمترین موفقیت‌های فلسفه تحلیلی این بوده است که توانسته پرسش‌های بسیار مهم در زندگی ما (مفاهیمی مانند حقیقت، فضیلت، اراده آزاد و علم) را به شکلی بررسی کند که بسیاری از سوءتفاهم‌ها در مورد آنها برطرف شود. اگر بخواهیم پاسخی مستقیم به برخی از این پرسش‌ها بدهیم به جایی نخواهیم رسید، همانطور که کاراکترهای کتاب ویلیامسون نرسیدند. استفاده از زبانی که تظاهر به پرمعنا بودن می‌کند خواننده‌ای را که توان تشخیص این مسأله را ندارد، فریب می‌دهد و او گمان می‌کند به فهمی عمیق رسیده است و این موجب تحیر او می‌شود. این تحیری نامطلوب است که به واسطه به‌کارگیری زبانی مبهم و گاه بی‌معنا به‌وجود می‌آید. احتمالاً تنها کاربرد چنین متن‌هایی این است که نویسنده می‌تواند فرض کند از خوانندگان مطلبش زیرک‌تر است چرا که توانسته آنها را فریب دهد. ولی «تحیر مطلوب» هم داریم: در مواردی که با شفافیت و صداقت استدلال را پیش می‌بریم و خواننده متوجه می‌شود که فریبکاری در کار نبوده و در عین حال موضوعی اصیل برای حیرت وجود دارد.    
در واقع، نوشته‌های پر از تظاهر باعث می‌شوند برخی از خوانندگان با آن همدلی پیدا کنند و در عین حال این تصور برایشان ایجاد شود که آنچه می‌خوانند به‌اندازه کافی از زبان معمول متمایز است بنابراین باید چیز خاصی باشد. استفاده از شعر در متون فلسفی هم گاهی چنین کاربردی دارد. بخصوص که در ایران برخی از شعر به عنوان جایگزین استدلال در متون فلسفی استفاده می‌کنند.
مشکل این است که در شعر، استدلال دغدغه اولیه نیست. اگر این‌گونه بود، احتمالاً زیبایی شعر می‌بایست قربانی استدلال می‌شد و در چنین حالتی، شعر چندان جذابیتی نمی‌داشت. در عین حال، شعر قدرت تصویرسازی خوبی به مخاطب می‌دهد. ولی برای اینکه بتوانیم به مخاطب قدرت تصویرسازی خوبی بدهیم راه‌های دیگری هم وجود دارد. راه‌هایی که در عین حال به استدلال و سخنان شفاف پایبند هستند. به‌عنوان مثال، می‌توان از دیاگرام استفاده کرد. آنچنان که گاهی در فلسفه تحلیلی استفاده می‌شود.
در دیالوگ فلسفی برای «احساسات» چه جایگاه و شأنی قائل هستید؟
اگر بخواهیم با خود صادق باشیم باید بگوییم که در یک دیالوگ بروزنکردن هیجان یا احساسات غیرممکن است. ولی همچنان باید توجه داشته باشیم که هیجان و احساس اهمیت بیشتری از استدلال‌ها پیدا نکنند. احساس اضطراب یا بی‌قراری در دیالوگ می‌تواند نشانه خوبی باشد چرا که ممکن است حاصل زیر سؤال رفتن پیش‌فرض‌های شما باشد. در چنین شرایطی شما آماده خواهید شد به موضع خود بیندیشید و از آن دفاع مناسبی کنید. آمادگی برای دفاع از باورهای خود بخشی از «مسئولیت‌پذیری عقلانی» است و در عین حال تلاش برای دریافت واکنش‌های احساسی مثبت در یک دیالوگ می‌تواند شما را از این مسئولیت‌پذیری باز دارد.
به عنوان پرسش پایانی، مایل هستید با کدام فیلسوف‌ها «دیالوگ فلسفی» داشته باشید؟
به رغم اختلاف‌نظر بسیار زیادی که با ویتگنشتاینی‌ها دارم، ترجیح می‌دهم با آنها وارد دیالوگ شوم. تجربه‌ای که هم می‌تواند بحث را عقیم کند و هم می‌تواند به شکوفایی بحث بینجامد. ویتگنشتاینی‌ها بحث را عقیم می‌کنند چرا که آنها مدعی هستند هیچ‌گونه «نظریه فلسفی» ندارند و تنها می‌خواهند واقعیت‌ها را به صورت موردی بررسی کنند و از پیش کاملاً در مورد نتیجه بررسی خود مطمئن هستند.
از طرف دیگر، دیالوگ با ویتگنشتاینی‌ها می‌تواند به شکوفایی بحث بینجامد چرا که آنها تبحر بسیار بالایی در نشان دادن این اشتباه رایج دارند: آنچه را می‌خواهید اثبات کنید به‌عنوان پیش فرض خود در نظر گرفته‌اید. از این رو، گفت‌وگو با ویتگنشتاینی‌ها همیشه برای من هیجان‌انگیز بوده است.

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: