یکپارچه از خالص هجاها ریخته‌ام من

1395/1/17 ۱۱:۱۶

یکپارچه از خالص هجاها ریخته‌ام من

میراث روزنامه‌نگاری و نقد ادبی قاسم هاشمی‌نژاد چه سودی دارد؟


میراث روزنامه‌نگاری و نقد ادبی قاسم هاشمی‌نژاد چه سودی دارد؟

 

صابر محمدی:  زنده‌یاد قاسم هاشمی‌نژاد را اغلب به قصه «فیل در تاریکی» یا «خیرالنسا»یش می‌شناسند و به قول خودش اخیرا صفت «عرفان‌پژوه» را هم به او «بسته‌اند». جز این دو صورت، شمایل قاسم هاشمی‌نژادِ شاعر و همچنین کیفیت روزنامه‌نگاری و انتقادهای ادبی او نیز، بسیار پروزن و به همین فراخور، قابل بررسی است. شاید تنها، مجموعه شعر «پری‌خوانی»‌اش به سال 1358 کافی باشد تا بگوییم، شعر پس از نیما، با شعری مواجه شد که آمده بود به ذات زبان فارسی چیزی بیفزاید و قدر مسلم افزود. از شاعریِ او کمتر گفته و نوشته‌اند، اما در چند سال گذشته و به‌ویژه پس از انتشار برخی تجربیات روزنامه‌نگارانه او در روزنامه «آیندگان» در قالب کتابی که جعفر مدرس صادقیِ قصه‌نویس، برگ‌هایش را از غبار کتاب‌خانه ملی زدود و با عنوان «بوته بر بوته» به دست چاپش سپرد، صورت شخیص هاشمی‌نژاد ژورنالیست نیز بیش از پیش جلوی روی ما هویت‌ و تعیّن یافته است. درباره حضور او در «آیندگان»، ابتدا به‌عنوان یکی از نویسندگان صفحات ادبیات، سپس به‌عنوان مسئول صفحه «عیارسنجی کتاب» و سرآخر در اتاق «تصحیح» آن روزنامه و شکل خداحافظی‌اش از ژورنالیسم ادبی، در یکی دو سال اخیر به مدد خاطرات و یادآوردهای همکارانش، خوانده‌ایم. علاوه‌بر «بوته بر بوته» که برخی نقدهای ادبی هاشمی‌نژاد در مطبوعات دهه چهل و پنجاه را شامل می‌شود، اخیرا نیز «عشق گوش، عشق گوشوار» از نقدهای ادبی متاخرتر او منتشر شده که به نوعی می‌توان آن را در ادامه «بوته بر بوته» خواند و سیمای نجیب منتقدی تمام‏عیار را تکامل ‏یافته ‏تر ترسیم کرد.
 

   اول

نوشته‏ های هاشمی‏ نژاد در نقد ادبیات داستانی معاصر ایران، اغلب با تشریح تجارب شخصی او در مواجهه با متن مورد نظرهمراه است. مثلا نقد داستان بلند «زیبا»ی محمد حجازی را با نقل دستبردهای همکلاسی‏ هایش در زنگ انشا از نوشته‏ های حجازی آغاز می ‏کند. شاید این شیوه مواجهه با عمل نقد، خطر تبدیل نوشته به نقد ذوقی را تقویت کند، اما در نقدهای هاشمی ‏نژاد، از این تکنیک، صرفا برای بالابردن میزان باورپذیری تجربه و همراه‏کردن لحظه ‏های لذت و کراهت  استفاده م ی‏شود. چراکه او می‏داند نوشتن نقد بر یک اثر، دو نوع مخاطب بالقوه می‏تواند داشته باشد؛ کسانی که آن اثر را خوانده‏اند و می‏ خواهند قرابت تجارب خودشان را با تجربه منتقد محک بزنند و دوم کسانی که اثر را نخوانده‏اند و منتقد باید برای آنها رویکردی ترغیبی اتخاذ کند.
 

   دوم

نقد هاشمی‏ نژاد مبتنی‌بر مبانی سیستماتیک نقد نیست و از این رو به‌شدت خلاقانه است، با این حال، هیچ قرابتی با نقد ذوقی نمی‏یابد. وقتی در بررسی یکی از داستان‏های ابراهیم گلستان از «سبکی تازه» می‏نویسد که از «تعادل و ناهماهنگی»، از «تزلزل و استحکام» یا از «معماری منشورهای آب» شکل گرفته است، این گزاره‏های بیرون از مبانی نقد ادبی‏اش توفیر دارد فی‏المثل با وقتی که شفیعی کدکنی در بررسی غزل‏های بیدل دهلوی از «نازک‏خیالی» می‏نویسد و به سنجش ضخامت [بی‏هیچ‏مبنای تئوریک و حتی آکادمیک] می‏پردازد! هاشمی‏نژاد در همان نقد، «تعادل و ناهماهنگی» و «تزلزل و استحکام» را طی آنچه «قصه و سانحه» می‏خواند، تشریح و تبیین می‏کند، بی‌که خودش را مقید به پیش‏فرض‏هایی از نظریه ادبی کند، چنانچه می‏دانیم معتقد است: «نظریه‏های ادبی منبعث هستند از تناسباتی که ذهن‏های دوستدار نظریه‏پردازی از جزئیات در آثار کشف می‏‏کنند [...] برای پشتوانه‏ ساختن فکری که پیشاپیش درباره‏اش تصمیمات‌شان را گرفته ‏اند». از همین رو است که جعفر مدرس صادقی و دیگرانی معتقدند او برای بررسی هر اثر صرفا با مناسباتی که بر همان اثر مترتب بود، روبه‌رو می‌شد و همه آنچه را از یک اثر می‌خواست بگوید، از درون متن خود آن بیرون می‌کشید نه از پیش‌انگاره‌های نظریه ادبی موجود. مثلا در بررسی «مد و مه» ابراهیم گلستان، جمله‌ای از گلستان نقل می‌کند: «من موافقم آدم هر چه از دلش می‌گذره بگه. من فقط با پرت‌گفتن مخالفم» و بر همین اساس و با خودبسندگی محض، از تعمیم همین اصل بر بسیاری از قصه‌های گلستان، پرده برمی‌دارد.
 

  سوم

گزارش‌هایی در کارنامه هاشمی‌نژاد ثبت شده که هر یک، ورک‌شاپی برای گزارش‌نویسی می‌تواند باشد. یکی از تازه‌ترین این گزارش‌ها، «چهار خاطره بادآورد به روایت شاه پریان» است؛ نمونه‌ای فوق‌العاده از برای تن‌‌ندادن به قالب‌های مرسوم ژورنالیستی چون مصاحبه و گزارش. ماجرا از این قرار است که او برنج را بار می‌گذارد و برای تهیه کباب بیرون می‌رود و در کبابی پای وراجی‌های پیرمردی می‌نشیند؛ ساعتی می‌گذرد تا پی می‌برد پیرمرد تئاتری بوده و مدت‌ها می‌گذرد تا مطمئن می‌شود پای حرف‌های علی‌اصغر گرمسیری، یکی از نخستین بازیگران و کارگردانان تئاتر نشسته است. بی‌که سوالی بپرسد، گوش فرامی‌دهد و نتیجه می‌شود گزارشی فوق‌العاده از این دیدار شامل یک مقدمه، چهار بخش مجزا در شناخت عبدالحسین نوشین، حسینقلی مستعان و... و یک تکمله در شناخت داده‌محور آنها. تنظیم داده‌هایی که از دیدار با پیرمرد به دست آورده، دستاوردی بزرگ و مهم برای روزنامه‌نگاری ادبی و هنری ماست.
 

  چهارم

تا همین چندوقت پیش، کسی نمی‌دانست در آن گفت‌وگوی مفصل معروف با ابراهیم گلستان، چه کسی است که روبه‌روی نویسنده تندمزاج نشسته و تقریبا توانسته او را مرعوب دانش خود در ادبیات داستانی کند. این گفت‌وگو در کتاب «گفته‌ها»ی گلستان، نخستین‌بار به سال 1377 در لندن منتشر شده با مقدمه‌ای که می‌گوید، مصاحبه‌کننده خواسته از ذکر نامش صرف نظر شود. پرسیدم چرا نگذاشتید گلستان اسم‌تان را بیاورد؟ گفت: «تو اینها را از کجا می‌دانی؟! گفت‌وگو را که بردم برای تایید، گلستان می‌خواست در مقدمه و برخی پرسش‌ها دست ببرد که گفتم این قسمت‌ها حق من است و نمی‌توانید تغییر بدهید. نهایتا گفتم هر کاری می‌خواهید بکنید، فقط این گفت‌وگو دیگر مال شما». می‌گفت که گلستان هم شوکه شده بود از اینکه «یک جوان کله‌شق آملی» چگونه توانسته از این موقعیت عالی صرف نظر کند. هاشمی‌نژاد در آن سال‌های دهه چهل، که گلستان کاریزمایی منحصربه‌فرد داشت و تن به گفت‌وگو نمی‌داد با انتشار همین گفت‌وگو در روزنامه «آیندگان» می‌توانست حضور خود را نه‌تنها در آن روزنامه که در نقد ادبی آن روزگار تثبیت کند. همین سال گذشته بود که رسانه‌ای از گلستان درخواست گفت‌وگو کرده و در پاسخ، با نامه‌ای پرعتاب از سوی او مواجه شده بود و شگفتا که همان نامه به‌عنوان گفت‌وگوی اختصاصی آن خبرنگار با ابراهیم گلستان منتشر شده بود! گلستان هنوز هم برای رسانه‌های ما مهم است در حالی که قاسم هاشمی‌نژاد وقتی جوانی بیست‌وچندساله بیشتر نبود، برای حفظ شأن روزنامه‌نگارانه خود، دست از اعتباری تجویزی شست. به‌خصوص در روزگاری که روزنامه‌نگارها، همان‌ها که پشت همین میز کنار ما نشسته‌اند، به‌ناگهان به سلبریتی‌های مجازی تبدیل می‌شوند، رفتار رسانه‌‌ای هاشمی‌نژاد، رودخانه‌ای است که می‌توانیم از آن آب برداریم.

 

کاری‌که می‌کنی، ترجمه نمی‌شود
 

آرش رضایی: کار قاسم هاشمی‌نژاد با ترجمه جور دیگری است. نه کارهایی که قاسم هاشمی‌نژاد ترجمه کرده است، از یک نوع است و نه او یک مترجم به معنای مرسوم آن. کار ترجمه برای هاشمی‌نژاد طرق مختلف دارد. از ترجمه منظوم متون غرب گرفته تا رمان پلیسی، شعر کودک و متون قبل از اسلام و بعد از اسلام، کش پیدا می‌کند و چهار طور مختلف می‌شود. هاشمی‌نژاد جایی شاید مترجم باشد و جایی هم گزارشگری که شگرد و فنون منحصربه‌فرد خود را دارد؛ گزارشگری که روایت را به روایتی دیگرگونه تبدیل می‌کند و می‌شود به «گزارش قاسم هاشمی‌نژاد». از این جهت کار ترجمه برای او روایتگری است؛ راوی‏ای که تاریخ را به سال و ماه امروز پیدا می‌کند و یکباره همه‌چیز زبان می‌شود و صنعت.
 نه‌فقط زبان که زبان و حظ بردن از زیر و زبر آن. گاهی چندلر ترجمه می‌کند [نه به این معنی که تفنن می‌کند!] گاهی نمایشی منظوم از زبان الیوت، گاهی شعر کودک از بچه‌های هفت، هشت ساله چی مائو و گاهی هم ترجمه نمی‌کند بلکه به همان معنای خودش گزارش می‌کند. همین‌جاست که داستان کمی متفاوت می‌شود. ادبیات کهن می‌شود. از «سرود رستگاری» گرفته تا «کارنامه اردشیر بابکان» و «کتاب ایوب». در این آثار، زبان برای هاشمی‌نژاد، میانجی یا یک واسطه نیست. زبان تمام‏کننده هرآنچه است که می‌خواهد این شکاف زمانی و تاریخی را به روی ما بیاورد. می‌خواهد نوعی گسست را به رخ بکشد و ما را صرفا قاری سده‌های پیش کند و لطف لذت ‏بردن از متن را از ما بگیرد، که خب کار و بار هاشمی‌نژاد با ترجمه نمی‌گذارد که این نحسی دامن‌گیر ما و متن پیش‌ روی‌مان شود. گزارشگری هاشمی‌نژاد با استفاده از موقعیت تاریخی اثر و قابلیت‌های زبانی آن، عرصه را برای اجرای یک روایت متمایز تجهیز می‌کند. امروزی می‌کند و متن را معاصر.
 

حقیقتِ معرفت در خیابان
 

مهدی یزدی:آن روز که قاسم هاشمی‏نژاد و محمود شجاعی برای اولین و آخرین‏بار پس از چند دهه آشنایی‌ دورادور با هم دیدار کردند، حرف‌های ناگفته زیادی برای هم داشتند. هر دو به ‏اشتیاق سراغ می‌گرفتند از اینجا و آنجا و برق شوق بود که در چشمان دو پیرمرد می‌درخشید. سخن از بیژن الهی که دوست مشترک‌شان بود... سخن از سرگذشت شعرها و کتاب‌هایشان که خیلی طول نکشید. اما بیشترین برق چشمان دو پیرمرد که در ذهن و خاطر من به جا مانده، محصول بخشی از آن گفت‏وگو بود که سخن از شیراز شد و مدفن ابن‌خفیف. شجـــــاعی، از خاطراتش می‌گفت که هاشمی‏نژاد سراغ از مدفن ابن‌خفیف گرفت. بسیاری حکایت و قصه‌های عرفانی از او نقل شده است. امشب که نقلِ پژوهش‌های عرفانی هاشمی‏نژاد به عهده‌ من گذاشته شد، یاد آن روز افتادم که او حرف ابن‌خفیف را پیش کشید و اینکه هاشمی‏نژاد چقدر به طرز نگاه ابن‌خفیف علاقه داشت. وقتی روایت ابن‌خفیف از زندگی خصوصی شبلی را می‌آورَد در «سیبیّ و دو آینه» و متذکر می‌شود که این یکی از نمونه‌های نادری است که ما را با سیمای واقعی این عارف بزرگ آشنا می‌کند، این همان طرز نگاهی‌ست که سال‌ها در پی‌ تحقیقاتش در آثار عرفا و روایت‌های اهل معرفت جست‏وجو کرد. در «قصه‌های عرفانی»، در «حکایت‌های عرفانی» در «سیبیّ و دو آینه» و هنگامی که خود راوی‌ زندگی‌ «خیرالنساء» شد، همین‏گونه نگاه کرد. او در زندگی‌ خیرالنساء به دیدنِ لحظه‌های بکر نشست؛ لحظه‌هایی که فقط چهره‌ نورانی و مهر و تسبیح نیست. چون اعتقاد داشت «حقیقت معرفت در خیابان رخ می‌دهد؛ به‌طور مدام دور و برتان جریان دارد. دیدن می‌خواهد. دیدش نیست. فعل «دیدن» در نزد نیاکان ما یک مفهوم فنی دقیق داشت، به‌خصوص نزد اهل معرفت» («راه ننوشته»، با قاسم هاشمی‌نژاد درباره کتاب‏هایش، نشر هرمس، صفحه 101).

منبع: فرهیختگان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: