1394/12/16 ۱۰:۰۵
هدف من در اين مقاله بررسي داستانهاي گوناگون درباب چگونگي آفرينش آدم از خاک است، که نمونهاي از فعاليت اسطورهاي-شاعرانه در اسلام به شمار ميرود. مقايسة اطلاعاتي که از منابع يهودي، اسلامي و گنوسي درباره آفرينش آدم در دست داريم، حاکي از اين است که اسلام، که صراحتاً اسطوره را رد ميکند، در حقيقت در ميانة زنجيرهاي واقع است که دين يهود (که عموماً فاقد اسطوره است) يک طيف آن و آيين گنوسي (که به شدت اسطورهاي است) طيف ديگر آن مي باشد.
ابعاد اسطوره اي فرايند آفرينش آدم در دين يهود و اسلام / لِي ان. بي چيپمَن
ترجمه محمدحسين محمدپور: اين مقاله مي کوشد با مقايسة داستان هاي گوناگوني که دربارة نحوة آفريده شدن آدم در دو دين يهود و اسلام وجود دارد، فرايندي را که به لحاظ اسطوره اي در اين زمينه طي شده، بررسي کند. نويسنده براي نيل به اين مقصود به افسانه هايي که در سه گروه عمده از آثار اسلامي يعني تفاسير قرآن، تاريخ و قصص الانبياء و در دين يهود در تفاسير اسفار پنجگانه، تفسير سفر پيدايش، کتاب پندهاي ربي اليعاذر و... وجود دارد مراجعه کرده است. نويسنده معتقد است که يک روايت اصلي و دست اول دربارة فرايند آفرينش آدم از خاک و دميده شدن حيات در جسم او وجود دارد که تقريباً در همة منابع مي توان نشاني از آن يافت و بقيه روايت ها فرعي و دست دوم اند که هرازگاهي به چشم مي خورند. او در ادامه اين روايت هاي دست اول را به يازده بخش کوچک تر تقسيم مي کند و به مقايسة هر يک از آنها در منابع اسلامي و يهودي و گنوسي مي پردازد. پس از اين مقايسه به اين نتيجه مي رسد که مضامين اسطوره اي در منابع اسلامي فربه تر از ميدراش است.
مقدمه
مطالعة اسطوره توجه دانشمندان را در سالهاي اخير به خود جلب کرده و آثار فراواني به بحث در باب اين پرسش که اسطوره چيست1، اختصاص يافته است. مناسب ترين تعريف از اسطوره در راستاي هدفي که در اين مقاله دنبال ميکنيم، همان تعريفي است که در فرهنگ عاميانه متداول است: داستاني مقدس که چگونگي پديد آمدن جهان و انسان به شکل کنوني شان را تبيين(explanation) مي کند.2 اين تعريف دو مؤلّفه از مهم ترين مؤلفه هاي هر اسطوره را در دل خود دارد که عبارتند از: داستان و تبيين. آدميان همواره تلاش ميکنند جهاني را که در آن زندگي ميکنند بفهمند و اسطوره بياني از اين طلب معرفت است که لزوماً تاريخي نيست، اما قادر است پاسخهايي براي پرسش هاي وجوديِ بنيادين ما فراهم آورد. (Schimmel, 1994: 125) مراد از اسطوره لزوماً تبيين، به معناي آشکارتر ساختن يک چيز درک ناشدني، نيست، بلکه بيشتر نوعي تفسير (interpretation) و شيوة خاصي از ادراک جهان است. روش عمدهاي که در اين جستار از آن بهره گرفتهايم، مقايسة متون صدر اسلام با منابع يهودي است. بسياري از بحثها در باب اسطوره در دين يهود حول محور نقش خدا ميگردد. اسلام نيز اسطوره را به منزله الگويي براي تاريخ به کار ميبَرد و اين اسطوره با ظهور محمد[ص] و نخستين نسل مسلمانان جاي دورة (era) آغازين آفرينش در ديگر فرهنگها را مي گيرد. (رک:Forward, 1994: 97-118 )
روش ديگر براي جستجوي بارقههاي (sparks) اسطوره ما را به دورة پيش از اسلام و دين گنوسي مي بَرَد. اسطورة آفرينش آنها شبيه تصورات رايج در قرن نخست پيش از ميلاد است که مبتني بر فلسفة يونان بوده و بازتاب آنها را ميتوان در نوشتههاي فيلون يهودي (Philo Judeus) يافت. اسطوره براي نظامهاي گنوسي3(Stroumsa, 1984: 1) يک امر ضروري محسوب ميشود و مي توان عناصر اسطورهاي خاص در تفکرات ربّاني را به بهترين وجه جدالي برضد گنوسيان فرض کرد.
منبع اصلي که من در اين مقاله از آن کمک گرفتهام نسخة طولاني مکاشفه يوحنا (The Apocryphon of John) است که در دست نوشتههاي (codices2 و4) از کتابخانه گنوسي-قبطي کشف شدة نجع حمادي (Nag Hammadi) در مصر عليا منتشر شده است. پيرسون اين اثر را تفسير اسطوره اي- شاعرانة (mythopoetic) متوني از سفر پيدايش درباره آفرينش آدم (پيدايش1: 26؛ پيدايش 2: 7) مينامد. (Pearson, 1990: 33-34) در مکاشفة يوحنا دميورگ خداي خالق جهان مادي و پسر سوفيا (خرد-پستترين موجود الهي روحاني) اعلام ميکند که او يگانه ايزد است. دميورگ و آرخون ها تصميم ميگيرند که آدم را به صورت آنتروپوس بيافرينند و «آدم جاندار» که نفس (psyche) دارد، اما روح (pneuma) ندارد را خلق کنند. در اين مرحله آدم قادر به حرکت و راه رفتن بر روي زمين نيست تا اينکه سوفيا دميورگ را ترغيب ميکند که از روح خود در او بدمد. لذا اخگر الهي را که سوفيا دزديده بود تا به دميورگ هستي بخشد، از خودش به آدم منتقل ميکند. آرخونها بلافاصله در مييابند که موجودي برتر از خودشان خلق کردهاند، لذا او را در يک بدن مادي حبس ميکنند. (مکاشفه يوحنا، جُنگ 2: 15-25) روح که درون نفس است «اخگر» نيز ناميده ميشود، يعني تکهاي از قدرت خداوند که در جهان ما هبوط کرده و بدن خلق شده تا مطمئن شود که در اينجا باقي مي ماند. روح در مرحلة قبل از نجات در درون بدن است و نفس از خودش هيچ آگاهي ندارد و موجودي فلج، خواب و زنداني ترسيم ميشود؛ موجودي است که «نميداند» (يعني به عبارتي گنوستيک[=عارف] نيست) بيداري و نجات از راه معرفت «گنوسيس» به دست ميآيد. (Jonas, 1963: 44)
افسانههايي را که درباره آفرينش آدم وجود دارند ميتوان در سه گونة عمده از آثار و نوشتههاي اسلامي يعني تفسير قرآن، تاريخ و قصص الانبياء يافت. من به عنوان نمايندههايي (representatives) از اين نوع نوشتهها، تفاسير مقاتل بن سليمان (متوفي150/767) (رک: "EI2: "Mukatil)، طبري (متوفي 310/923) (رک: Rosental, 1986: 1/5-134)و ابن کثير (متوفي 774/1373) (رک:"EI2: "Ibn Kathir)را انتخاب کرده ام.
مورخان مسلمان هيچ تفاوت واقعياي بين گزارش آفرينش عالم و گزارش حوادث دوران پيامبر و بعد از آن قائل نميشدند و هر دوي اين «اخبار» را تاريخ تلقي مي کردند. من روايات مسلمانان صدر اسلام مانند طبري، مسعودي (متوفي345/956) (رک: "EI2: "Mas'udi) و مَقدِسي (بنابر قول مشهور متوفي 355/966) (رک: EI2: "Makdisi"; Adang, 1996: 50)را از آفرينش آدم به دست دادهام، مورخان بعدي تمايل داشتند اين روايتهاي اوليه را تکرار کنند. قصص الانبياء يا داستان پيامبران (پيش از اسلام) نامي است که بر تعدادي از آثار بازنويسي شده مربوط به شرح حال پيامبران کتاب مقدس نهاده شده است. (EI2: 5/180) ميتوان به عنوان دو گزارش بسيار مشهور از اين نوع آثار به قصص الانبياء کسائي (براي هويتهاي احتمالي اين شخصيت رک: EI2: "Kisa'i"; Schussman, 1981: 6-8) و عرائس المجالس ثعلبي (متوفي 427/1035) اشاره کرد.
بر اساس منابع يهودي افسانههاي مربوط به آفرينش آدم در سراسر نوشتههاي رباني پراکنده است. من به منابعي که در تورا شِلِما (Torah Shelemah) (Kasher (ed), 1926: 1) و يادداشتهايي که بر کتاب افسانههاي يهوديان اثر گينزبرگ (Ginzburg, 1909: vols. 1,5) نوشته شده به اضافه مطالعه نظاممند تفسير سفر پيدايش4 و پندهاي ربي اليعازر5 ارجاع دادهام.
فرايند آفرينش آدم
انسان در دو دين يهود و اسلام از دو جزء روحاني و مادي تشکيل شده است. جزء روحاني همان است که به انسان اين اجازه را مي دهد تا به مرحلهاي بالاتر از حيوانات گام نهد. به نظر ميرسد يک «روايت اصلي و دست اول» درباره آفرينش آدم از خاک و دميدن حيات در جسم او وجود دارد که تقريباً در همه منابعي که در اين مقاله بررسي شده، ميتوان نشاني از آن يافت، در حالي که «روايتهاي فرعي و دست دوم» که جزء روايت اصلي نيستند، هرازگاهي به چشم ميخورند.
روايت اصلي و دست اول
مي توان روايت اصلي و دست اول درباره فرايند آفرينش آدم را به بخشهاي کوچک تري تقسيم کرد و [از اين رهگذر] مشاهده کرد که همه يا برخي از اجزاء سازنده اين روايت با اَشکال (variants) پراکنده در اين منابع ظاهر ميشوند: (1) خداوند دستور ميدهد که براي آفرينش آدم خاک بياورند و زمين از اين دستور سرباز ميزند «شکل هاي مختلف اين روايت: الف) جبرئيل به تنهايي براي آوردن خاک فرستاده مي شود؛ ب) جبرئيل به همراه ميکائيل و ملک الموت فرستاده ميرشوند؛ ج) ملک الموت به تنهايي فرستاده ميشود؛ د) ابليس فرستاده ميشود.» (2) خاک از جاهاي مختلف آورده ميشود «شکلهاي مختلف اين روايت: الف) خاک از همه نقاط زمين آورده ميشود؛ ب) خاک از مکانهاي خاصي آورده ميشود؛ ج) خاک از يک مکان مقدس آورده ميشود؛ د) اين خاک فرزندان آدم را تحت تأثير قرار مي دهد؛ ه) اين خاک فوق العاده خوب است.» (3) شکل گيري انسان از گِل. (4) داستاني درباره ريشه واژه آدم- چرا نام اولين انسان آدم است؟ (5) خداوند انسان را با دست هاي خود ميآفريند. (6) در اين مدت ابليس (=شيطان) آدم را تهديد ميکند و وارد جسم او مي شود. (7) خداوند نفس (soul) را وادار ميکند که وارد جسم شود. (8) اين نفس/ روح از طريق سر/ بيني به جسم دميده ميشود. (9) آدم با عجله تلاش مي کند به پا خيزد اما قادر به انجام اين کار نمي شود. (10) آدم عطسه مي کند و مي گويد الحمدلله.
همانطور که جدول صفحه بعد نشان ميدهد، برخي از اين موارد بالا در منابع يهودي و منابع اسلامي مشترکاند و برخي ديگر تنها در يکي از اين سنت ها وجود دارد.
(1) خداوند دستور ميدهد که خاک بياورند تا آدم را از آن بيافريند؛ زمين از اين دستور سرباز ميزند.6
اين موضوع که سنت اسلامي بسيار آن را بسط داده، در تفاسير7 اوليه يهودي وجود ندارد، بلکه تنها در يک منبع نسبتاً متأخر يعني تواريخ ايام يراميل آمده است:
«پس خداوند جبرئيل را صدا زد و به او گفت: برو و از چهار گوشه زمين براي من خاک بياور و من انسان را از آن خواهم آفريد؛ پس جبرئيل رفت تا از زمين خاک جمع کند اما زمين او را از خود راند و به او اجازه نداد خاک بردارد. در نتيجه جبرئيل گفت: اي زمين چرا به نداي پروردگارت که تو را بدون پايهها و ستونها بر روي آبها برپا ساخت، گوش فرا نميدهي؟ زمين پاسخ داد و گفت: تقدير من اين است که نفرين شوم و از طريق انسان نفرين ميشوم و اگر خداوند خودش از من خاک برندارد هيچ کس ديگري نخواهد توانست اين کار را انجام دهد. هنگامي که خداوند اين ماجرا را ديد دستش را دراز کرد و مقداري از خاک را برداشت و با آن نخستين انسان را در مدت شش روز آفريد.» (Gaster, 1971: 15)
طبري سه روايت از اين مضمون مکرر را در تفسير خودش آورده که هرکدام از آنها اهميت خاص خودش را دارد. نخستين روايت در تفسير او بر آيه 30 سوره بقره نمودار است:
[اين روايت به ابن عباس (متوفي 68/686) و صحابه ديگر پيامبر برمي گردد:]...و سپس خداوند جبرئيل را به زمين فرستاد تا از آن گل بياورد، و زمين گفت: «کاش خداوند مرا از تو ايمن ميداشت تا چيزي از من برنداري و به من آسيب نرساني.» بنابراين جبرئيل دست خالي بازگشت و گفت: «پروردگارا زمين حمايت تو را از من خواست و من آن را به او اعطا کردم.» سپس خداوند ميکائيل را فرستاد و زمين حمايت خدا را از او خواست و ميکائيل آن را به او اعطا کرد، ميکائيل بازگشت و همان چيزي را که جبرئيل گفته بود به خداوند گفت. سپس خداوند ملک الموت را گسيل داشت و زمين حمايت خدا را درخواست کرد و ملک الموت پاسخ داد «کاش خداوند مرا از بازگشتن بي آنکه دستور او را اجرا کرده باشم مصون ميداشت.» (طبري، 1954: 1/203)
اين روايت در تفسير مسعودي (مسعودي، 1979: 39) و به شکل مفصل آن در تفسير کسائي (کسائي، 1923: 22-23) و ثعلبي (ثعلبي، 1340ق: 18) موجود است. در اين داستانها، و بسياري از داستان هاي ديگر درباره خلقت انسان، اشاره اي به مسأله مرگ وجود دارد. مشارکت ملک الموت در فرايند آفرينش آدم نشان ميدهد که حيات و مرگ در هم تنيدهاند.
روايت دوم که در تفسير آيه 31 سوره بقره وجود دارد به ابن عباس منسوب است. در اينجا گفته ميشود که خداوند در وهله اول ملک الموت را فرستاد و او مأموريتش را با موفقيت به انجام رساند. (طبري، 1954: 1/214) قول سوم نيز که در تفسير آيه 61 سوره اسراء آمده به ابن عباس اختصاص دارد و بسيار شبيه قول دوم است، با اين تفاوت که خداوند به جاي ملک الموت ابليس را براي آوردن خاک آدم مي فرستد. (طبري، 1954: 15/116)
(2) خاک از مکانهاي مختلف آورده ميشود.8
هم روايات يهودي و هم روايات اسلامي متفق القولاند که خاکي که آدم از آن آفريده شده از سراسر جهان آورده شده است. اما درباره معنا و مفهوم آن و نيز مکانهاي خاصي که خاک برداشته شده توافق نظر ندارند. در حالي که روايات اسلامي که در بالا به آنها اشاره شد بيان ميکنند که ملک الموت/ ابليس خاک را از سرزمينهاي مختلف و رنگ هاي مختلف گرد آورد و از اين رو آدميان ويژگيهاي متفاوت دارند و رنگ پوست آنها متفاوت است، پندهاي ربي اليعازر به ما ميگويد که اين خاک در واقع از همه نقاط جهان و از همه رنگ ها برداشته شده است، اما رنگهاي متفاوت به اعضاي مختلفي در بدن انسان تبديل شد. (پندهاي ربي اليعازر،77)
اين ادعا که آدم از بهترين ماده يعني خاکي که از مقدسترين مکان آورده شده، خلق شده ممکن است برداشتهاي گنوسي از خلقت بدن به دست شياطين و فعال شدن آن را به ذهن متبادر کند. (Filoramo, 1990: 91-92)
(3) ترکيب بدن انسان از گِل شُل است.9
در واقع اين فرايند در منابع يهودي ذکر شده (يعني در پندهاي ربي اليعازر)، اما چيزي که آشکار است اين است که اين منابع فقط فهرستي از اتفاقاتي را که در هر ساعت از روز جمعه که در آن سرگذشت تاريخ آدم رقم خورده، گرد آوردهاند. (پندهاي ربي اليعازر، 77-78)
برعکس، منابع اسلامي داستاني بسيار مفصلتر و پيچيده تر از يک فرايند طولاني و چند مرحلهاي نقل مي کنند که در جريان آن خاک به گِل تبديل مي شود، گِل خمير مي شود و بوي بدي ميدهد و سرانجام خشک شده و به گل سفت تبديل ميشود. (ثعلبي، 1340ق: 18-19)
ثعلبي بسيار به اجمال به اين روايت پرداخته، اما مقاتل، طبري، مسعودي و مقدسي (مقاتل، 1/97؛ طبري، 1954: 1/202-203؛ مسعودي، 1979: 39؛ مقدسي، 1899: 2/81-83) با طول و تفصيل بيشتر به اين فرايند اشاره کرده اند. آفرينش انسان در اسطورههاي گنوسي نيز چندين مرحله دارد و جرياني طولاني و مفصل است: اولاً آفرينش روح از هفت عنصر به دست هفت آرخون؛ ثانياً آفرينش هر اندامي در بدن به دست شياطين و سرانجام تصميم شياطين مبني بر اينکه اين بدن را به فعاليت وادارند. (مکاشفه يوحنا، جُنگ2: 15) شايد استفاده از عبارت تين لَزيب (tin lazib) (گِل چسبنده و بدبو) انعکاس رويکرد منفي گنوسيان در قبال بدن و ماده باشد؟
(4) داستاني درباره ريشه واژه آدم- چرا نام نخستين انسان آدم است؟10
ميدراش سه رأي را درباب ريشه نام آدم مطرح ميکند که جمع بندي روايات يهودي درباره اين موضوع است: «ربي يهودا11 ميگويد: [او ناميده شد] پس از خاکي (اَدَمَ) که از آن برداشته شده بود. ربي اليعازر12معتقد است که: آدم به معناي خاکستر (اِفِر)، خون (دَم) و صفرا (مَرَ) است. در روايات اسلامي فقط نخستين مورد از اين موارد سه گانه را مي توان يافت: آدم به اين سبب به اين نام ناميده شد که از پوسته يا قشر اَدِم (طبري، 1954: 1/214، 15/116؛ مسعودي، 1979: 39؛ مقدسي، 1899: 2/83؛ کسائي، 1923: 23) يا اَدَمَ (نک: طبري، 1954: 1/208؛ قس: Annales(ed), 1887: version A, ch. 1, p. 8) زمين آفريده شد. نوشتههاي گنوسي نيز بر اين ريشه شناسي صحه گذاشتهاند که احتمال دارد از منابع يهودي آن را اقتباس کرده باشند: آدم به اين سبب که بر روي زمين حرکت کرد به اين نام ناميده شد (اَدَمَ). (Latton, 1987: 70)
(5) خداوند آدم را با دستان خود خلق کرد.13
اين مضمون در ميان نخستين منابع يهودي فقط در آبوت ربي ناتان (Aboth de Rabbi Nathan) به روشني ديده ميشود. اين مطلب گاهي به صراحت بيان مي شود. (طبري، 1954: 1/208) و گاهي به صورت مبهم، که نمونه آن را ميتوان در تفسير طبري بر آيات 75 و 76 سوره ص مشاهده کرد. (همان، 23/93) بر عکس، از ديدگاه گنوسيان خلقت آدم به دست دميورگ، خالق جهان و آرخونهاي فرمانروا است. (Filoramo, 1990: 93)
(6) در اين مرحله ابليس آدم را تهديد مي کند و وارد جسم او مي شود.14
اين مضمون را نميتوان در منابع يهودي يافت، چه، بر اساس روايت يهودي شيطان (=ابليس) در مرحله بعد وارد داستان ميشود. مقاتل قبلاً به ما گفت که ابليس از راه مقعد آدم وارد بدن گلي او شد و از دهانش خارج شد و گفت: «من از آتشم و اين آدم خاکي توخالي است. آتش برتر از خاک است و من برتر از اين انسان هستم.» (مقاتل، 1/97) به اين طريق ابليس ميکوشد بر ترس خود از آدم غلبه کند و برتري خود نسبت به او را نشان دهد.
برخلاف روايات اسلامي، در اسطوره گنوسي آرخون ها ترسشان از آدم را آشکار ميکنند و با حبس کردن او در يک بدن مادي انتقام خود را از وي ميگيرند صرفاً پس از اينکه روح در او دميده شده است و او ديگر فقط يک بدن خاکي نيست. دميده شدن روح در آدم او را قادر ميسازد که حرکت کند و در اين لحظه است که آرخون ها درمييابند که موجودي برتر از خود را آفريدهاند. آرخونها در واکنش به اين مسأله، به قصد انتقام آدم را مجبور ميکنند که به پستي و حقارت وجود مادي خود بازگردد. (مکاشفه يوحنا، جنگ2، 19)
(7) خداوند روح را وادار ميکند که وارد بدن شود.15
اين تصور که روح با اکراه وارد بدن ميشود در واقع در سنت يهودي وجود دارد. يکي از فرشتگان روح را مجبور ميکند وارد بدن هر نوزاد تازه به دنيا آمده شود. (رک: Ginzburg, 1909: 1/56-59) در تمام منابع اسلامي که در اينجا آنها را بررسي کرديم روح با اکراه وارد بدن آدم مي شود، زيرا منافذ او تنگ و باريک بودند. الله روح را مجبور ميکند وارد بدن شود و به او ميگويد: «حال که تو با اکراه وارد شدي، پس بايد با اکراه نيز خارج شوي» اين داستان در آثار مقاتل (مقاتل، 1/97) و مقدسي (مقدسي، 1899: 2/87) به چشم ميخورد و به نظر ميرسد که کلاً در بين عوام مردم مورد علاقه بوده است، چنانکه کسائي (کسائي، 1923: 26) و ثعلبي (ثعلبي، 1340ق: 20) نيز آن را از قول انسان هاي باسواد معمولي به عنوان منبع خودشان نقل ميکنند. شايد بتوان در اين داستان بازتابي از انديشه گنوسي را در رويکرد منفي روح در قبال بدن يافت.
(8) نفس/ روح از راه سر/ بيني در بدن دميده مي شود.16
همه منابع اعم از يهودي و اسلامي توافق دارند که اين نفس/ روح از راه سر وارد بدن آدم شد، در حالي که برخي از منابع ديگر با دقت بيشتر بر اين نکته تأکيد ميکنند که روح از راه بيني وارد بدن شده- شايد به اين دليل که ما از راه بيني نفس مي کشيم.
منابع اسلامي اضافه ميکنند که همه اعضاي بدن که روح را دريافت کردند به گوشت و خون تبديل شده و آغاز به فعاليت کردند. کسائي به توصيف نخستين چيزهايي که آدم ديد و شنيد مي پردازد: «و روح از فرق سر آدم وارد چشمان او شد و آدم چشمان خود را باز کرد و بدن گلين خود را نظاره کرد و نتوانست سخن بگويد، و ديد بر فراز عرش (سَرادق العرش) اين جمله نوشته شده: «لااله الاّالله و محمدٌ رسولُ الله». روح به گوشهاي آدم رسيد و او شروع کرد به شنيدن نيايشهاي فرشتگان در آسمان» (کسائي، 1923: 26)
(9) آدم با عجله سعي کرد از جا برخيزد اما قادر به اين کار نشد.
اين مضمون تنها در روايات اسلامي (مقاتل، 1/98؛ طبري، 1954: 1/201-202؛ مسعودي، 1979: 41؛ مقدسي، 1899: 2/87؛ کسائي، 1923: 26-27؛ ثعلبي، 1340ق: 20) به چشم ميخورد. اين روايات گزارش ميدهند که قبل از اينکه نفس/ روح وارد تمام اعضاي بدن آدم شود و آنها را به گوشت و خون تبديل کند، او سعي کرد از جا برخيزد و نتوانست اين کار را انجام دهد. چه بسا اين مضمون توصيفي از اين آيات قرآن باشد که ميفرمايد: «انسان بسيار شتاب زده و عجول است» (اسراء: 11) و «انسان از شتاب و عجله آفريده شده است» (انبياء: 37)
(10) آدم عطسه مي زند و مي گويد الحمدلله.17
نخستين کار آدم ستايش آفريدگارش است. روايات يهودي و اسلامي بر سر اين نکته اتفاق نظر دارند:
آدم بر روي دو پاي خود ايستاد و بالا و پايين را نظاره کرد... و تمام مخلوقاتي را که خداوند بلند مرتبه آفريده بود مشاهده کرد و لب به ستايش نام خالق خود گشود. (پندهاي ربي اليعازر، 35-36)
و روح وارد آدم شد تا اينکه به انگشتان پاهايش رسيد و سپس خواست که از آنها بيرون آيد اما راه خروج را پيدا نکرد؛ لذا به سر بازگشت و از سوراخهاي بيني خارج شد و آدم به همين سبب عطسه کرد، زيرا روح از راه سوراخ هاي بيني او را ترک کرده بود، و گفت الحمدلله. (مقاتل، 1/98)
از ديدگاه ايرنئوس قديس (St. Irenaeus) اسقف ليون در قرن دوم ميلادي، گنوسيان معتقد بودند پس از اينکه روح سوفيا وارد بدن شد، او بلافاصله آفرينندگان خود را رها کرد و آدم قدمون (Adam Qadmon) [آدم نخستين/ قديم]، صورت ازلي (archetype) الهي خود را ستايش کرد. (Latton, 1987: 176) به همين طريق آدم قدميا يا آدم کاسيا، نخستين انسان فرقة گنوسي مندائي، عطسه ميزند و نور کيهاني را که خالق او بود ستايش ميکند (Drower, 1960: 26-35) اين باور را ميتوان در نوشتههاي مذهب نُصَيري- علوي18 که شاخه اي از مذهب شيعه است و بسياري از عناصر و تفکرات گنوسي را در خود دارد، يافت. در کتابي با نام کتاب الهفت و الاظلَّة که به اوايل فرقه نصيريه مربوط مي شود، جهاني که پيش از جهان ما پديد آمده توصيف مي شود. در آنجا نفوس (که «اظلَّه»، سايه ها يا «اشباح»، و گاهي انوار ناميده مي شوند) چيزي نمي دانند، حتي نمي دانند که خودشان کيستند، تا اينکه الله به آنها تعليم مي دهد. نخستين چيزي که الله به آنها تعليم داد اين بود که او را ستايش کنند. (جُعفي، 1960، 30) افزون بر اين، پس از آفرينش آدم در جهاني سابق الوجود، بعد از آنکه اقنوم الهي حجاب ناميده شد، خداوند عهدي با او و اخلافش بست و به آنها تعليم داد که خدايي جز الله وجود ندارد. (جعفي، 1960: 31) با اين حال، کتابي که در قرن نوزدهم به قلم يکي از پيروان نُصيري که به مسيحيت تغيير کيش داده بود، نوشته شد، تصوير بسيار متفاوتي از اين قضيه به دست ميدهد. در اين کتاب ارواح موجود در جهان سابق الوجود به منزلة انوار و ستارگاني معرفي ميشوند که، مانند فرشتگان در اسلام، گمان ميکنند هيچ موجودي گرامي تر از خودشان نميتوانست خلق شود. اين خطا، و افزون بر آن گناه عدم شناخت علي بن ابي طالب به منزله تجسُّد خداوند (که نُصيريه وي را اينگونه فرض مي کنند) به يک مجازات شديد منجر شد. آنها به مکاني به نام «دارُالسِفلانيه» منتقل و در بدنهايي از گوشت و خون «هياکِلُ البَشَريَّه» جاي داده شدند. فقط آنهايي که تجسد علي[ع] را تشخيص دادند اجازه خواهند داشت در آينده به مکان هاي بالاتر بازگردند؛ ساير افراد در اين وادي باقي خواهند ماند تا اينکه براي هميشه متجسد شوند. (سليمان آذاني، بي تا: 59-61)
روايت هاي فرعي و دست دوم
(1) آدم دو جنسي خلق شد.
در نظام هاي اسطوره اي گنوسي آنتروپوس، ايزدي که صورت ازلي الهي آدم (Filoramo, 1990: 58) است و آدم به صورت او خلق شده، دو جنسي است، يعني هم مذکر است و هم مونث. بدن مادي آدم نيز به اين شکل خلق شد تا اينکه به دو بخش- يک مرد و يک زن، تقسيم شد. (Latton, 1987: 55) پژواک اين افسانه ها را مي توان در ميدراش هاي زير از تفسير سفر پيدايش يافت:
ربي ارميا بن اليعازر گفت: «هنگامي که خداي بزرگ که ستايش مخصوص اوست، تصميم گرفت انسان نخستين را خلق کند، او را دو جنسي خلق کرد، همچنان که گفته شده او آنها را مذکر و مونث خلق کرد و نامشان را انسان [=آدم] گذاشت.(پيدايش 5: 2)» سموئل بار نحمان19 گفت: «هنگامي که خداي بزرگ که ستايش مخصوص اوست، انسان نخستين را خلق کرد، او را به دو صورت خلق کرد، سپس او را به دو نيم کرد و يک پشت براي يک قسمت و يک پشت براي قسمت ديگر ساخت.» (تفسير سفر پيدايش، 208)
تفاوت ميان اسطوره گنوسي و اسطوره ميدراشي از اين واقعيت حکايت مي کند که هدف ميدراش حل تناقض موجود در دو داستان خلقت در تورات است که مي گويد: «خدا آنها را مذکر و مونث ساخت» (پيدايش 1: 27) و اينکه «خدا يکي از دندههاي او را برگرفت» (پيدايش 2: 21) بدون اينکه به شکل دو جنسي اوليهاش اهميت بدهد. بر خلاف اسطوره گنوسي، ميدراش دو جنسي بودن را يک صورت کامل آرماني در نظر نميگيرد.
(2) آدم از آخرين استخوان پشت خلق شد.
از ديدگاه مقاتل بن سليمان «نخستين عضوي که در انسان خلق شد آخرين استخوان پشت او بود، سپس [الله] ساير اعضاي بدن او را از آن استخوان شکل داد و آخرين عضوي که در آدم خلق شد ناخنهاي او بودند. و زمين همه استخوانهاي جسد را نابود خواهد کرد، جز آخرين استخوان پشت-و به استثناي استخوان هاي انبياء- که زمين آنها را نابود نخواهد کرد. انسانها در روز رستاخيز دوباره از آن استخوان شکل خواهند گرفت.» (مقاتل، 2/429) اين عقيده که استخواني در بدن وجود دارد که هرگز فاسد نمي شود و پس از روز رستاخيز بدني جديد از آن خلق خواهد شد، در منابع يهودي نيز وجود دارد که از آن به لوز تعبير شده است. (تفسير سفر پيدايش، 3:28)
نتيجه
با مقايسه نوشتههاي يهودي، اسلامي و گنوسي درباره فرايند آفرينش آدم به اين نتيجه مي رسيم که مضامين اسطورهاي در منابع اسلامي فربه تر از ميدراش است.
اين تصور اسطورهاي که خداوند به زمين دستور داد تا براي آفرينش آدم خاک فراهم کند، فقط در يکي از تفاسير يهودي متأخر موجود است، در حالي که در منابع اسلامي به ويژه در طبري و قصص الانبياء اين تصور بسيار گسترده است. مسائلي که ميدراش و منابع اسلامي درباره ماهيت اين خاک با آنها مواجهاند، متفاوت است. نکته مهمي که همه منابع اسلامي، بدون استثناء،20 بر آن تأکيد ميکنند تأثير اين خاک بر خصوصيات فرزندان آدم است- ما به دنبال پاسخ به اين پرسشيم که چرا مردم متفاوت اند؟ با اين حال تقريباً همه داستانهاي ميدراش، خواه مدعي باشند که خاک آدم از سراسر عالم آورده شده و خواه آنها به تفصيل و جزء به جزء بگويند که کدام مکانها براي اعضاي بدن آدم خاک دادند، بايد بر اين نکته تأکيد کنيم که حداقل بخشي از اين خاک از محل محراب معبد آينده آورده شده- در اينجا ما در پي پاسخ به اين سؤاليم که چه چيزي انسان را آنچه او هست ميسازد؟ آيا بدن او پاک است يا پليد؟ پاسخي که در اين سنتها به اين پرسش ميدهند اين است که بدن مقدس است و شايسته احترام، که يقيناً همين تصور نقطه افتراق و جدايي آنها با اسطوره گنوسي است که بدن را حاصل دست آرخون هاي شرير ميدانند.
همانطور که در بالا اشاره کرديم، منابع اسلامي توجه فراواني به فرايند آفرينش آدم از «گِل بدبو» به دست خداوند و ورود ابليس به بدن او درحالي که هنوز بيجان بود، مبذول مي دارند. به نظر نمي رسد بشود در ميدراش عقيدهاي درباره نزاع بين آدم و شيطان پيش از اينکه آدم کاملاً ذي شعور شده باشد، يافت، در صورتي که در منابع اسلامي اين مطلب بسيار واضح و آشکار است و اينکه اين منابع جنبة ديگري را به رفتار ابليس متکبر ميافزايند. در متون گنوسي دميورگ و آرخونها آشکارا خود را برتر از آدم ميدانند و تا زماني که آدم با انتقال روح به بدنش آگاهي و شعور نيافته نيازي به نزاع و درگيري با او احساس نمي کنند.
منابع اسلامي فقط ميگويند که آدم تلاش کرد با عجله از جا برخيزد و نتوانست چنين کاري کند، و اينکه او پيش از اينکه خداوند را ستايش کند عطسه کرد. با بررسي به عمل آمده در اين مقاله، بسياري از جزئيات و داستانهاي بلندي که در منابع اسلامي [درباره فرايند خلقت آدم] وجود دارد، و گاهي در چندين نسخه نقل شدهاند، در مقايسه با داستانهاي کوتاه ميدراش، که گاهي به صورت پراکنده ذکر شده، حاکي از اين است که بُعد اسطورهاي آن در منابع اسلامي در قياس با منابع يهودي بيشتر است.
* کارشناس ارشد اديان و عرفان تطبيقي و پژوهشگر گروه اديان و مذاهب اسلامي بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس.
منبع
مشخصات کتاب شناختي مقاله به اين شرح است:
Leigh N.B. Chipman,"Mythic Aspects of the Process of Adam's Creation in Judaism and Islam", Studia Islamica, No. 93, 2001, p.5.
كتابنامه
Adang, C (1996), Muslim Writers on Judaism and the Bible, Leiden. // Brown, P (1988), The Body and Society: Men, Women and sexual renunciation in early Christianity, New York. // Drower, E (1960), The Secret Adam, Oxford. // Dundes, A (1996), "Madness in Method, plus a plea for Projective Inversion", in L. Patton and W. Doniger, Myth and Method, Charlottesville. // El-Shamy, H.M (1995), Folk Tradition of the Arab Work: A Guide to motif Classification, vol. 1, Bloomington and Indianapolis. // Ginzburg, L (1909), The Legends of the Jews, vols. 1,5, Philadelphia. // Gruenwald, I (1996), "The Unpreventable Pressence of Myth- Opening Essay", in H. Pedaya (ed), Eshel Beer Shva 4: Myth in Judaism, Beersheba. // Kaufmann, Y (1954), Israelite Religion, Jerusalem and Tel-Aviv. // Kasher, M (ed) (1926), Humash Torah Shelemah, vol. 1, Jerusalem. // Kister, M.J (1988), "Legends in Tafsir and Hadith Literature: The Creation of Adam and Other Stories", in A. Rippin (ed), Approaches to the History of the Interpretations of the Quran, Oxford. // Latton, B (1987), The Gnostic Scriptures, New York. // Miquel, A (1960), "Makdisi, Mutahir b. Tahir", in The Encyclopedia of Islam, Leiden. // Pearson, B (1990), Gnosticism, Judaism and Egyption Christianity, Minneapolis. // Pearson, B (1990), "Biblical Exegesis in Gnostic Literature", in Gnosticism, Judaism and Egyption Christianity, Minneapolis. // Schimmel, A (1994), Deciphering the Signs of God, Charlottesville. // Scweid, E (1996), "De-Mythologisation and Re-Mythologisation of Judaism in the thought of Kaufmann, Buber and Beck", in H. Padaya (ed), Eshel Beer-Sheva 4: Myth in Judaism, Beersheba. // Stemberger, G (1996), Introduction to the Talmud and Midrash, Edinburg. // Stroumsa, G (1984), Another Seed: Studies in Gnostic Mythology, Leiden. // Tompson, S (1966), Mutif-Index of Folk Literature, Indianapolis. // Vadet, L.C (1960), "Ibn Kathir", in The Encyclopedia of Islam, Leiden. // Williams, M.A (1996), Rethinking "Gnosticism": an arrangement for dismantling a dubious category, Princeton.
ثعلبي (1340ق)، عرائس المجالس، قاهره. // جعفي، مفضل بن عمر (1960م)، کتاب الهفت و الاظلَّه، تحقيق عارف تامر و اي. خليفه، بيروت. // طبري، محمدبن جرير (1954م)، جامع البيان عن تأويل القرآن، جلد1، قاهره. // کِسائي (1923م)، قصص الانبياء، ويرايش اينزبرگ، ليدن. // مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين (1477ق/1997م)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفکر. // مَقدِسي، مطهربن مطهر (1899م)، البدء والتاريخ، جلد2، پاريس. // مقاتل بن سليمان [بي تا]، التفسيرالکبير، [بي جا].
پي نوشت ها
1. بخشي از تحقيقاتي که در اين موضوع صورت گرفته عبارتند از:
W.G. Dotty, Mythography: The Study of Myths and Rituals (Tooscaloosa, 1986); L. Patton, and W. Doniger (eds), Myth and Method (Charlottesville, 1996), p. 147; L. Coupe, Myth (London, 1997).
2. برخلاف افسانهها که برخي آنها را داستانهاي واقعي پس از آفرينش جهان ميدانند و نقل ميکنند و برعکسِ قصههاي عاميانه که مخاطب آنها را خيالي ميداند. در اين باره رک:
A. Dundes, "Madness in Method, plus a plea for Projective Inversion", in: L. Patton and W. Doniger, Myth and Method (Charlottesville, 1996), p. 147.
تعدادي از مضامين عاميانه از کتاب زير گرفته شده است:
S. Tompson, Motif-Index of Folk Literature, rev. ed. (Indianapolis, 1966).
3. گدالاياهو استرومسا (Gedalayahu Stroumsa) به اهميت آيين گنوسي براي تاريخ اديان به منزله آخرين ثمره تفکر اسطورهاي در جهان باستان و تلاشي که انبياء بني اسرائيل و فيلسوفان يوناني در راستاي مخالفت با فرايند اسطوره زدايي آغاز کرده بودند، ميپردازد. // 4. Genesis Rabbah: تفسيري است بر سفر پيدايش کتاب مقدس. اين تفسير شامل شرح کلمات و عبارات سفر پيدايش و تا حدي تفاسير هگادايي است که گاهي به مقدار اندک به کتاب مقدس مربوط ميشود. اين تفسير که دربردارندة نام فرزانگان و حوادثي است که روي داده به قبل از 400 ميلادي برمي گردد، اما مطالب متقدم تري هم در آن مي توان يافت.رک:
G. Stemberger, Introduction to the Talmud and Midrash [Edinburg, 1996], pp. 277-279.
نقل قول هاي Gen. Rabbah از کتاب زير است:
J. Neusner, Genesis Rabbah: The Judaic Commentary to the Book of Genesis. A New American Translation (Atlanta, 1985), vol. 1.
5. Pirqe de- Rabbi Eliezer: نوعي کتاب مقدس بازنويسي شده است که حوادث کتاب مقدس را به شيوه اي به هم پيوسته و منسجم بازگو ميکند. اما هدف اصلي آن حفظ دوباره عناصر ميدراش است. (البته ذکر روايان و نه تلاشي براي هماهنگ کردن روايات مختلف) تاريخ نگارش اين کتاب به قرن هشتم يا نهم ميلادي باز ميگردد و اشارات فراواني به حکومت اسلامي در آن ميتوان يافت. در عين حال روايات بسيار کهن نيز در اين کتاب حفظ شده اند؛ احتمالاً بخشهاي کاملي از منابع کهن تر که تقزيباً بدون تغيير منتقل شده در اين کتاب يافت مي شود. // 6. A1241.5.2- انسان از خاکي که ملک الموت آورد سرشته شد. دسته بندي اين مضامين از منبع زير گرفته شده است:
H.M. El-Shamy, Folk Tradition of the Arab World: A Guide to Motif Classification (Bloomington and Indianapolis, 1995), vol.1.
7 . midrashim.
8. A1241. 5- انسان از خاکي که از چهار مکان مختلف آورده شد خلق شد. خصوصيات جسماني و شخصيتي با ويژگي هاي خاکي که انسان از آن آفريده شد، مشخص مي شود. // 9. A1241- انسان از خاک خلق شد. // 10. Z183.0.1- معناي يک نام. // 11. ربي يهودا بار هزقيال خطيب بابلي و معلم برجسته آکادمي پومپديتا که در سال 299 ميلادي درگزشته است. // 12. ربي اليعازر بن هيرکانوس عالم يهودي که حول و حوش آغاز قرن اول ميلادي زندگي مي کرد، او گاهي به ربي اليعازر کبير نيز معروف است. کتاب پندهاي ربي اليعازر منسوب به اوست.رک:
(Encyclipedia Judaica [Jerusalem, 1971], vol.6, pp. 619-623.)
13. A1210- آفرينش انسان به دست خالق. // 14. A.54.3.1- ابليس با آدم مخالفت مي کند. // 15. A185.12- خداوند انسان را با روح نگهداري ميکند. // 16. E703.1- روح در بدن آدم از نَفَس خداوند خلق شد. // 17. A1319.9- منشأ عطسه زدن؛ A1537- منشأ آداب اجتماعي. // 18. اين فرقه در زمره غاليان هستند و در اواسط قرن سوم به دست محمدبن نصير نميري که از عالمان بصره و از شاگردان مفضل و ابن سنان بود پايه گذاشته شد و اين جريان از آن پس نيز با تلاشهاي حسين بن حمدان خصيبي (متوفي 346 يا 356) تکامل و تدوين يافت و فرقه اي را پديدار ساخت که در گذر ساليان و قرون به حيات خود ادامه ميدهد. (مترجم) // 19. خطيب فلسطيني در آغاز قرن سوم ميلادي؛ او يکي از مشهورترين ناقلان هگادا در زمان خودش بود.رک:
Encyclopedia Judaica, vol. 14, pp. 812-813.
20. از جمله ابن کثير که هيچگونه بحث روايي درباره فرايند خلقت آدم ندارد که احتمالاً برآمده از اقدامات طاقت فرساي وي برضد هر نوع تفسيري است که از ظاهر قرآن عدول نمي کند. نک:
N. Calder, "Tafsir from Tabari to Ibn Kathir: problems in the descriptions of a genre", in G.R. Hawting and A-K. Sharif (eds), Approaches to the Quran (London, 1993), p. 124.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت؛ سال دهم ، شماره یک
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید