سید‌کاظم موسوی بجنوردی: یک دایره المعارف ایرانی نیاز جامعه ایرانی بود

1394/12/16 ۰۷:۴۴

سید‌کاظم موسوی بجنوردی: یک دایره المعارف ایرانی نیاز جامعه ایرانی بود

«آن روز که در کوه‌های دارآباد دستگیر شدم، در خواب هم نمی‌دیدم که 20 سال بعد در نزدیکی محل دستگیری‌ام، روز و شبم به کارهای علمی و فعالیت‌های فرهنگی خواهد گذشت. هنوز هم وقتی از پنجره دفترم در ساختمان دایر المعارف به کوه‌های دارآباد- که در یک کیلومتری آنجاست- نگاه می‌کنم، مثل این است که در حال دیدن رؤیا هستم. این رؤیای شیرین را «خدا» تحقق بخشید. «او» بر هر کاری تواناست.»


 

 «آن روز که در کوه‌های دارآباد دستگیر شدم، در خواب هم نمی‌دیدم که 20 سال بعد در نزدیکی محل دستگیری‌ام، روز و شبم به کارهای علمی و فعالیت‌های فرهنگی خواهد گذشت. هنوز هم وقتی از پنجره دفترم در ساختمان دایر المعارف به کوه‌های دارآباد- که در یک کیلومتری آنجاست- نگاه می‌کنم، مثل این است که در حال دیدن رؤیا هستم. این رؤیای شیرین را «خدا» تحقق بخشید. «او» بر هر کاری تواناست.»
مسی به رنگ شفق، خاطرات سید کاظم موسوی بجنوردی، صفحه   320
 

15اسفند 1344 -یعنی درست روزی چون دیروز- در 50 سال قبل، حکم اعدامش صادر شد. سبب هم لو رفتن «حزب ملل اسلامی» بود که او در 23 سالگی، رهبری‌اش می‌کرد. حکمی که البته گفته شده نامه ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی به محمدرضا پهلوی، در تخفیف آن به حبس ابد بی‌تأثیر نبود. او اما به گفته خود «در زندان دموکرات شد» و از اسفند سی و دو سال پیش تاکنون، یکسره به کار فرهنگی همت گمارد و در «مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی» که تأسیس کرد، به فعالیت پرداخت. چریک و مبارز دیروز به مدیر فرهنگی امروز تبدیل شد و البته پس از استانداری اصفهان و نمایندگی دور اول مجلس شورای اسلامی در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب، هشت سال دولت اصلاحات را هم در مدیریت کتابخانه ملی ایران گذراند. او که «تاریخ جامع ایران»اش، امسال در جایزه کتاب سال، شایسته قدردانی ویژه دانسته شد، از همان بدو کار توفیق، رفیق و یارش بود که توانست برترین استادان و پژوهشگران را گرد هم آورد و دانشنامه‌های گوناگونی را انتشار دهد که البته شاخص‌ترین آنها، «دایرة المعارف بزرگ اسلامی» به سه زبان بود. اتفاقی که در کنار کتابخانه‌ای معظم و مجهز، ممکن شد. گفت‌وگو با  کاظم موسوی بجنوردی که امروز در 73 سالگی بسر می‌برد، به بهانه‌‌ای که شرح آن رفت، در میان خیل وسیع کارهای نظارتی‌اش در آن مرکز علمی میسر شد که می‌خوانید.

جناب آقای موسوی بجنوردی! برای شروع بحث بفرمایید که انگیزه و هدف شما از تأسیس حزب ملل اسلامی، در 52 سال پیش و درسن 21 سالگی چه بود؟
دیدن اقشار محروم جامعه، بویژه در روستاها و حاشیه شهرها، روحیه عدالتخواهی را در جوانانی مثل من تقویت می‌کرد. همچنین مسأله استبداد شاه به طرز بسیار زننده‌ای، ملت را تحقیر می‌کرد و جلوی پیشرفت را می‌گرفت. مجموعه اینها باعث شد که من و دوستان حزب ملل به سمت حرکت سیاسی برویم و چون هیچ زمینه مستقلی برای فعالیت سیاسی قانونی و آزاد وجود نداشت، ناگزیر به اقدامات انقلابی و مبارزه مسلحانه روی آوردیم. فکر کردیم با این شیوه بشود رژیم سیاسی را عوض کرد و حکومت اسلامی تشکیل داد؛ انگیزه اصلی ما همین بود. در دنیای آن روزها هم، این روش‌ها پسندیده بود؛ چون مبارزه با استعمارگران و جنگ‌های استقلال‌طلبانه در گوشه و کنار دنیا؛ بویژه در آفریقا، آسیای جنوب شرقی و در برخی کشورهای امریکای لاتین وجود داشت و در انسان شور و شوق مبارزه به وجود می‌آورد. همچنین جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب بر رقابت‌ها می‌افزود. در سراسر دنیا حرکت چپ بسیار گسترده بود و شاید یکی از عوامل اصلی روی آوردن ما به ایدئولوژی اسلامی برای مبارزه، عقب نیفتادن از چپ‌ها بود.
 پس شما مسائل جهانی را هم رصد می‌کردید؟
بله مرتباً. من پیگیر تمام حرکت‌های جهانی بودم و به طرق مختلف در این مسائل مطالعه داشتم و اخبار را هرچند پراکنده، به دست می‌آوردم. همچنین اخبار رادیو را گوش می‌کردم و در مواقعی که به دلیلی نمی‌توانستم در ساعت پخش اخبار حاضر باشم، شخصی را مأمور می‌کردم تا آن را ضبط کند. البته اخبار خارجی برای من اهمیت بیشتری داشت؛ چون در آن زمان به دلیل نبودن مبارزات مسلحانه در داخل ایران، حساسیت و کنترلی روی آن وجود نداشت. در مجموع اقدامات من و جوانان انقلابی متأثر از سه عامل بود: اول عدالتخواهی، دوم برخورد با استبداد شاه و سوم گرایش به اسلام و عقب نماندن از حرکت فراگیر چپ و به تبع آن به وجود آوردن حرکتی مستقل. این نکته را یاد‌آوری کنم که ما در بین مذهبیون پدیده‌ای نو بودیم چرا که در قالب یک سازماندهی مدرن و امروزی، تحلیل‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مشخصی برای آینده ایران و جهان داشتیم و برپایه آنها عمل می‌کردیم و این با شیوه مذهبیون سنتی که در اجتماعات سنتی و با روابط و شیوه‌های سنتی عمل می‌کردند، فرق داشت. اکثر افراد گروه ما دانشجو و معلم بودند، یا از اقشاری که به نحوی با دانشگاه و حرکت‌های جدید اجتماعی و فرهنگی پیوند داشتند.
 آیا پدر شما؛ آیت‌الله العظمی سید حسن موسوی بجنوردی هم فعالیت‌های مبارزاتی داشت که شما به نحوی وامدار و متأثر از ایشان بوده باشید؟
بله ایشان روحیه آزادیخواهی داشت و من از ایشان هم متأثر شده بودم. به خاطر دارم که در جریان ملی شدن صنعت نفت، پدرم همیشه در منزل از دکتر مصدق دفاع می‌کرد.
 عضو‌گیری‌های شما در حزب ملل به چه صورت انجام می‌گرفت؟
هر عضوی تلاش می‌کرد که افراد نزدیکی را که بدرستی می‌شناخت، به مافوقش معرفی کند و سپس درباره او بحث می‌شد. اگر به این نتیجه می‌رسیدیم که او دارای شخصیتی قوی، وفادار و دلسوز است و شجاعت انجام مبارزه مسلحانه را دارد، او را وارد حزب می‌کردیم. البته مسائل اخلاقی برای ما بسیار مهم بود. با اینکه 50 سال از دستگیری ما می‌گذرد، وقتی مهرماه امسال دوباره در کنار هم جمع شدیم، هنوز آن همدلی و روحیه انقلابی وجود داشت.
 اعضای اولیه و اصلی حزب چند نفر بودند؟
‌هاشم آیت‌الله‌زاده، حسن عزیزی، محمد مولوی عربشاهی، محمد سیدمحمودی طباطبایی قمی و من بودیم. بعداً آقای مظاهری وقتی که حزب در معرض لو رفتن بود، اضافه شد. ما، اعضای اولیه را «کمیته مرکزی» می‌نامیدیم.
 زمانی که به زندان افتادید و حکم اعدام شما صادر شد که بعد به حبس ابد تقلیل یافت، هیچ وقت احساس پشیمانی نکردید و با خودتان نگفتید کاش این کار را نمی‌کردم؟
نه. همیشه مفتخر بودم و هستم.
 به هر حال شما جوان 23ساله‌ای بودید که حکم اعدام گرفته بود. آیا در همان زمان باز هم مفتخر بودید و احساس پشیمانی نمی‌کردید؟
بله همین طور است. اگر غیر از این بود، نمی‌شد آن حبس طولانی را تحمل کرد. البته من از 20 سالگی شروع کرده بودم و در 23 سالگی بود که دستگیر شدم.
 اگر اجازه بفرمایید به فعالیت‌های فرهنگی شما بپردازیم. شما به عنوان یک مبارز و چریک، 5 سال پس از آزادی از زندان، به فعالیت فرهنگی روی آوردید. خود شما هم در جایی گفته بودید که اندیشه تأسیس چنین مرکزی که اکنون در آن فعالیت دارید، در زندان به ذهن‌تان رسیده است.
بله. در زندان گروه‌های زیادی حضور داشتند. ما گروه مذهبی بودیم و در کنار ما گروه‌های ملی مذهبی به رهبری کسانی چون آقای طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی حضور داشتند. از طرف دیگر شماری از نیروهای ملی مثل داریوش فروهر هم بودند اما عمده زندانیان جزو نیروهای چپ بودند که خودشان به دسته‌های متفاوتی تقسیم می‌شدند. مثلاً عده‌ای از آنان معاودان بودند، اینها افرادی بودند که تا روسیه رفته و برگشت‌شان داده بودند و آن موقع اتهام جاسوسی داشتند. دسته دیگر توده‌ای‌ها بودند. افزون بر این، بعدها فدائیان خلق و مجاهدین خلق آمدند. بنابراین تعداد کمونیست‌ها در زندان بسیار بیشتر شد. اینها هم مانند ما طرفدار مبارزه مسلحانه بودند. در 6 سال اول حبس، ما تنها گروهی بودیم که به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتیم؛ در حالی که هنوز دست به عملیات نظامی نزده بودیم ولی به عنوان یک گروه برانداز شناخته شده بودیم و به همین خاطر به ما بسیار سخت می‌گرفتند.
 اگر امکان دارد، در این باره بیشتر توضیح دهید.
هنگام دستگیری ما، بعد از اینکه تشکیلات لو رفت، ما دیگر جایی برای زندگی نداشتیم و مجبور شدیم به همراه رابط‌هایمان به کوه‌های دارآباد برویم و چند نفر را برای کرایه کردن خانه‌ای به شهر بفرستیم. بعدها که نیروهای رژیم در تعقیب ما به کوه آمدند و تلاش کردند دستگیرمان کنند، درگیری پیش آمد و تیراندازی کردند و ما هم به سوی آنان شلیک کردیم. همین مسائل باعث سنگین شدن پرونده ما شد. بعد از اینکه به زندان افتادیم، تا مدت‌ها خبری از کسی نبود و گاهی حتی دو سال می‌گذشت و فرد جدیدی به زندان نمی‌آمد. علت آن بود که فضا برای فعالیت سیاسی بسته بود. تا اینکه مبارزات مسلحانه شکل گرفت و با استقبال زیاد جوانان همراه شد. چراکه افزایش تدریجی قیمت نفت، باعث طغیان و خشونت بیشتر شاه از یک سو و تمایل پیدا کردن جوانان به مبارزات مسلحانه از سویی دیگر شد. ما در آن شرایط برای جوان‌ها احساس خطر می‌کردیم بخصوص خود من که مطالعات مارکسیستی داشتم، نگران جذب شدن جوان‌ها به گروه‌های چپی بودم. این بود که به فکر افتادم تا یک کار اساسی در زندان انجام دهم. بعد از مذاکره با دوستان به این نتیجه رسیدیم که دست ما خالی است. من بعد از دیدن اینکه گروه‌های دیگر مثل مجاهدین و کمونیست‌ها شناخت‌نامه پخش می‌کردند، به این نتیجه رسیدم که باید یک «دایرئ المعارف» بنویسیم. در ابتدا کتاب «ملل و نحل» اثر محمد بن عبدالکریم شهرستانی را که درباره مذاهب مختلف بود، خواندم و فیش‌برداری کردم و چند مقاله نوشتم که در واقع ترجمه همان کتاب ملل و نحل بود اما چون منابع زیادی نبود که کار تحقیقی کنم، به این نتیجه رسیدم که این، کار زندان و کار یک نفر نیست. اما شاکله این آرمان در ذهن من شکل گرفت و به خاطر فرصت زیاد و خوبی که داشتم، مطالعه زیادی می‌کردم و گاهی شب‌ها تا اذان صبح مطالعه می‌کردم. اساساً زندان برای کسانی که اهل مطالعه بودند، فرصت بسیار مناسبی بود.
 شما بعد از نمایندگی مجلس در سال 1363 کار سیاسی را کنار گذاشتید و به سراغ کار فرهنگی آمدید؟
بله، من ابتدا استاندار اصفهان بودم و بعد من را کاندیدای مجلس کردند و در دوره اول به مجلس راه پیدا کردم اما در اواخر دوره بود که دیدم علاقه‌مندان به کار سیاسی بسیار زیادند و همان موقع بود که به یاد آرمان خودم در زندان افتادم. در زندان من یاد گرفتم تا تأمل کنم و همین مسأله و تعامل فکری با افرادی از گروه‌های مختلف باعث شد تا به این نتیجه برسم که مبارزه مسلحانه درست نیست و بفهمم که تنها چیزی که باعث پیشرفت جامعه می‌شود، دانش است. چرا که بزرگ‌ترین دشمن جامعه، جهل و بزرگ‌ترین یاور آن، دانایی و دانش است و با زور اسلحه نمی‌شود دانایی به وجود آورد. بعد فهمیدم که وقتی مبارزه مسلحانه کنیم، قدرت به دست همان افراد مسلح و در واقع نظامی می‌افتد که شایسته اداره کشور نیستند چون همه چیز را در گرو اسلحه و در واقع خشونت می‌دیدند. در حالی که یکی از مباحث عمده ما مذهبیون این بود که به کسی آسیبی نرسد. جنبه‌های اومانیستی در افکار ما خیلی قوی بود. ما به عکس مذهبیون جدیدی مثل داعش بودیم. دنیا هم این را می‌پسندید و تمام رهبران بزرگ همین گونه بودند. ما می‌خواستیم سدشکن باشیم و با ریختن خون خودمان سد را باز کنیم و مسأله برای ما اصلاً نفرت و خشونت نبود.
 با این پیش‌زمینه چه طور این مرکز را بنا کردید؟ظاهراً با آقای‌ هاشمی رفسنجانی صحبت کرده بودید، درست است؟
بله، من تصمیم گرفتم تا به یک معنا از سیاست بیرون بروم؛ چون مشغله شخصی دیگری داشتم که کار علمی و فرهنگی بود. هدف من نوشتن یک دایرئ المعارف بود. چون کتاب جامعی بود که دستاوردهای بشر را به طور یک جا معرفی می‌کرد. هدف من نوشتن دایرئ المعارفی بود که اسلام، ایران و تمام مسائل مربوط به آن را معرفی کند. چون در مجلس بودم، برای شروع با آقای‌ هاشمی رفسنجانی که رئیس مجلس بود، صحبت کردم. برایشان توضیح دادم که می‌خواهم به نوشتن دایرئ المعارفی درباره فرهنگ و تمدن اسلامی اقدام کنم. درست است که در آن زمان هم ‌دایرئ المعارف هایی در این باره نوشته شده بود اما همه آنها کار خاورشناسان و مستشرقین اروپایی بود؛ در حالی که ما مسلمان‌ها درباره ذخایر خودمان هنوز اقدام درست و سیستماتیکی انجام نداده بودیم. ایشان به دلیل آینده‌نگری و هوش سرشاری که داشت، از این کار بسیار استقبال کرد؛ به طوری که همان موقع درباره طرح اجرایی کار با من صحبت کرد. طبق محاسبات اولیه‌ای که فی‌المجلس انجام داد، تخمین زد که ما در آن موقع یعنی 33 سال پیش به ماهانه 10 میلیون تومان بودجه نیاز داریم. بعد گفت که شما اساسنامه را تدوین کنید تا ما بودجه را در اختیارتان بگذاریم. من گفتم ما بودجه دولتی را نمی‌خواهیم. ایشان بسیار تعجب کرد و پرسید پس بودجه کار را از کجا می‌آورید؟ گفتم من دوستانی دارم که همیشه به من لطف داشته‌اند. چون نمی‌خواهم بودجه کار دولتی باشد، از آنها کمک می‌گیرم. گفت پس از من چه می‌خواهی؟ گفتم من در درجه اول می‌خواستم شما اطلاع داشته باشید که من قصد انجام چنین کاری را دارم و دوم اینکه به سپر حمایتی احتیاج دارم تا مزاحمتی برای کار ما ایجاد نشود و ایشان هم پذیرفت. ما در ابتدا کار را با سرمایه 100 هزار تومان شروع کردیم.
خانه‌ای را هم رئیس وقت بنیاد شهیداز بنیاد شهید در اختیار ما گذاشته بود که بعد از آنجا به خانه دیگری در خیابان شهید آقایی جنب مرکز مطالعات وزارت خارجه که دوباره توسط ایشان به ما داده شد، نقل مکان کردیم. میز و صندلی هم از انبار بنیاد شهید گرفتیم. رئیس وقت بنیاد شهید به وسیله آشنایی که اول در زندان و سپس در مجلس با هم داشتیم، آن خانه را در اختیار ما گذاشت و هم ماهیانه مبلغ 30 هزار تومان را برای ما به عنوان کمک تعیین کرده بود که من از این مبلغ به افرادی ماهیانه هزار و 500 تومان تا 2 هزار تومان دستمزد می‌دادم.
 شما چگونه بزرگان فرهنگ ایران را دعوت به انجام کار کردید؟
در ابتدا هیچ کس حتی همسر بنده یا کسانی که مشغول به کار بودند، دقیقاً نمی‌دانستند که در حال انجام چه کاری هستیم. هر کس تنها کار مربوط به بخش خود را انجام می‌داد  و از طرح کلی خبر نداشت. یک بار که من از یکی از استادان دانشگاه خواستم مقاله‌ای بنویسد، دیدم که در انتهای مقاله به کتاب دبیرستان ارجاع داده است. من جا خوردم و طبیعتاً مقاله را قبول نکردم اما بعد به این فکر افتادم که منبع تحقیق را خودمان شناسایی کنیم. بنابراین به دوستان همکارم گفتم هر عنوان مقاله‌ای که کار می‌کنید، منبع تحقیقش را هم دربیاورید. این مسأله کم کم باعث شد کار ما پخته شود به طوری که دیگر هیچ مقاله‌ای بدون منبع علمی نوشته نمی‌شد. حرکت اولیه بسیار سخت است چون باید جلب اعتماد کرد. اگر بخواهید به خاورشناسان اقصی نقاط دنیا نامه بنویسید و تقاضای مقاله کنید، باید به اتوریته علمی شما اعتماد داشته باشند تا همکاری کنند. این مرحله اولیه، مرحله‌ای است که هر کس نمی‌تواند از آن گذر کند. اما ما به هر سختی موفق شدیم اعتماد بزرگان را جلب کنیم و جلو برویم. هر چند نقص‌هایی هم داریم.
 اولین استادانی که دعوت شما را برای همکاری پذیرفتند و به شما پیوستند، چه کسانی بودند؟
در ابتدا من و آقای مولوی عربشاهی بودیم. بعد دکتر جعفر شعار و دکتر احمد تفضلی آمدند. سپس بتدریج این مسأله جا افتاد و مشهور شد. شاید یکی از دلایل آن، این بود که استادان را از دانشگاه بیرون یا اجباراً بازنشسته می‌کردند.
اما من همیشه به اینها محبت داشتم. برای نمونه، خانمی مسیحی بود که عذرش را به دلیل دینی که داشت، در کتابخانه مرکزی دانشگاه خواسته بودند. من چون چیزهای بسیار خوبی از ایشان شنیده بودم، نامه‌ای برایشان نوشتم و گفتم که از اتفاقی که برایشان افتاده بسیار متأسف شده‌ام و تقاضا کردم تا به مرکز ما بپیوندند. این حرکت‌مان باعث تعجب بسیاری شد چون برخلاف رفتار مذهبیون آن روزها بود. آنان اعتراض کردند که بجنوردی چه می‌کند و هنوز از انقلاب چند صباحی نگذشته، او به روی دیگر چرخیده است. خلاصه ایشان به اینجا آمد و تا امروز هم مانده است.
 مرکز دایرئالمعارف بزرگ اسلامی، امروز به مکان بسیار مهمی تبدیل شده که همه برای پژوهش‌ها و پایان‌نامه‌هایشان به آن مراجعه می‌کنند. چطور چنین کتابخانه مفصل و مجهزی را فراهم آوردید؟
ما برای تحقیقات‌مان قرار را بر استفاده از منبع معتبر گذاشتیم اما چون این منابع در دسترس نبود و حتی برخی از آنها را کتابخانه ملی هم نداشت، تصمیم گرفتیم خودمان یک کتابخانه تشکیل دهیم. برای مثال ابن قُزمان، شاعری بود که در اندلس قدیم (اسپانیای امروز) به لهجه محلی عربی قدیم شعر گفته است. این شعر‌ها از لحاظ زبان‌شناسی و برای شناخت این لهجه برای ما اهمیت داشت. ما به دنبال آن بودیم تا اینکه دیوان شعرش را از اسپانیا پیدا نموده و خریداری کردیم. می‌خواهم بگویم کتابخانه ما این گونه شکل گرفت. اکنون با داشتن 850 هزار جلد کتاب، اهمیت پژوهشی کتابخانه ما بسیار بالاست.
 خیلی از بزرگان هم کتابخانه‌هایشان را به شما اهدا کردند. درست است؟
بله. وقتی ما اتوریته علمی پیدا کردیم و مورد اعتماد قرار گرفتیم، هر کس که می‌خواست کتابخانه‌اش را اهدا کند، به سراغ ما می‌آمد به طوری که 115 مجموعه تاکنون به ما اهدا شده است که در تاریخ علمی و فرهنگی کشور بی نظیر است. مثلاً دکتر صادق کیا که بعد از انقلاب به امریکا رفته بود، کتابخانه‌ای در ایران داشت. من که در آن زمان رئیس کتابخانه ملی بودم، با چند کارشناس به منزل ایشان رفتیم و کتابخانه بسیار خوب‌شان را دیدیم. بعد دکتر کیا از امریکا با من تماس گرفت و گفت که برای کتابخانه من چه تصمیمی گرفته‌اید؟ گفتم بنا شده تا کتابخانه ملی مجموعه شما را خریداری کند. ایشان گفت که من نمی‌خواهم مجموعه‌ام به کتابخانه ملی برود؛ بلکه می‌خواهم به مجموعه شما اضافه شود. گفتم اما آقای دکتر! ما الآن پولی نداریم تا بتوانیم مجموعه شما را بخریم و آنجا بود که ایشان گفت هیچ پولی نمی‌خواهد و تنها می‌خواهد مجموعه‌اش را اهدا کند. می‌دانستم همسرش مریض است و دستش برای عمل ایشان خالی است اما باز هیچ پولی دریافت نکرد.
 جایگاه این مرکز در بین مراکز علمی دیگر دنیا چگونه است؟
اگر تعبیر به خودستایی نشود، در جلسه‌ای که در ترکیه برگزار شد و مسئولان ‌دایرئ المعارف های مختلف از همه جا بودند، سرویراستار دانشنامه بریتانیکا که مجموعه‌ای بسیار معتبر است و نزدیک به 250 سال سابقه دارد، به من گفت امیدوارم که ما روزی به شما برسیم. ما اینجا برای ‌دایرئ المعارف ها به 3 زبان کار می‌کنیم که تاکنون 22 جلد به زبان فارسی، 8 جلد به زبان عربی و 5 جلد به زبان انگلیسی به نام اسلامیکا بیرون آمده است. ما در زبان فارسی تا حرف «خ» و مدخل خندق پیش رفته‌ایم و جلد 23 هم در آستانه انتشار است. فکر می‌کنم که این مجموعه فارسی 40 جلد شود.
 مجموعه «تاریخ جامع ایران» خردادماه امسال چاپ شد و اخیراً به چاپ دوم هم رسید. در این میان اما تجلیل ویژه‌ای هم که در جایزه کتاب سال صورت گرفت، اتفاق خجسته‌ای بود.
بله. کار سختی هم بود و بسیاری فکر می‌کردند که انجام نشود؛ به خاطر اینکه جامع بود و تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را شامل می‌شد. همین کتاب حدود 170 نویسنده دارد و پس از 14 سال در 20 جلد به چاپ رسید. اما این کار پایان نگرفته و ما در حال حاضر، مشغول ویرایش و رفع نواقص آن هستیم.
 در حال حاضر دانشنامه‌های دیگری را هم در دست تهیه دارید؟
بله، یک دانشنامه عمومی هست مثل بریتانیکا و لاروس به نام «دانشنامه ایران» که تاکنون 4 جلد آن به چاپ رسیده است و مجموعه آن 30 جلد خواهد شد. کار دیگری در دست تهیه داریم به نام دانشنامه فرهنگ مردم ایران که دانشنامه‌ای فولکلوریک و درباره فرهنگ و رفتار و آیین‌های مردم ایران است. طراحی ما در این باره 10 جلد است که تاکنون 3 جلد آن به چاپ رسیده است. 7 جلد دیگر هم نوشته شده اما هنوز حفره‌هایی دارد. در واقع بعضی از عنوان‌هایش هنوز نوشته نشده است و منتظریم تا به پایان برسد.
 و اما کارهای دیگر چه طور؟
دو جلد دانشنامه تهران بزرگ چاپ شده و 3 جلد دیگر هم منتشر خواهد شد. کارهای دیگری مانند دانشنامه خلیج فارس و دانشنامه گویش‌ها و زبان‌های ایرانی و دانشنامه حقوق ایران و دانشنامه هنر ایران نیز در دست تهیه است.
 ظاهراً پروژه‌هایی را هم در دستور کار دارید.
بله، آنها هم یکسری پروژه هستند که از آن میان تاریخ جامع ایران را انجام دادیم و در حال ویرایش آن هستیم. چون کار ما ایجاب می‌کند هر چند سال یک بار مجموعه‌ها را ویرایش کنیم و به آنها ذیل بدهیم و به‌روزش کنیم. جغرافیای جامع ایران هم در 5 جلد است که احتمالاً سال آینده به چاپ خواهد رسید. جز اینها کار فهرستواره کتاب‌های فارسی را هم شروع کرده‌ایم که معرفی تمام کتاب‌های فارسی دنیا از آغاز تا آخر قرن سیزدهم است. چون بعد از قرن سیزدهم اطلاعاتش موجود بود. 11جلد این کار تحت مدیریت روانشاد استاد احمد منزوی منتشر شده است و ما فکر می‌کنیم کل کار 25 جلد شود که زیر نظر علی بهرامیان ادامه پیدا می‌کند. از پروژه‌های دیگر فهرست مقالات فارسی است که در ابتدا توسط ایرج افشار شروع شد و 6 جلد آن به چاپ رسید سپس فیش‌ها و عکس‌ها و منابعش وارد این مرکز شد. ما زیر نظر خود ایشان پروژه را ادامه دادیم. خود این کار به مثابه یک دایرئ المعارف است و بسیار مهم است چون شما در هر موضوعی دنبال مقاله باشید، می‌توانید به آن مراجعه کنید. از این مجموعه هم 11 جلد آن به چاپ رسیده است و تا وقتی که مقاله‌ها به زبان فارسی چاپ شوند، ادامه خواهد داشت. مسئول آن هم خانم ایران ناز کاشیان است که زیر نظر ایرج افشار آموزش دیده است. از دیگر پروژه‌های مرکز، تاریخ و فرهنگ کرد و کردستان است که زیر نظر اسماعیل شمس است و بخش‌های زیادی از آن تألیف شده و تا دو سال آینده، چاپ خواهد شد. همچنین کتابخانه دیجیتال در حال تکامل است. جریان جمع‌آوری منابع تحقیق خود مقوله بسیار مفصلی است. مثلاً بیش از 200 هزار کتاب اسکن شده داریم که جلد شده و وارد قفسه‌ها شده‌اند. اینها معمولاً منابع نایاب و کمیاب یا منابعی هستند که قابل خریدن نبوده‌اند و استادان و پژوهشگران ما از این منابع در مقاله‌هایی که می‌نویسند، استفاده می‌کنند.
 به نام استاد احمد منزوی اشاره کردید. خیلی از بزرگان در این سال‌ها با شما همکاری کردند که رفتن‌شان نقصانی در فرهنگ ایران بوده است. از میان آنان به چه کسانی می‌توانید اشاره کنید؟
تعدادی از بزرگان از میان ما رفتند مثل ایرج افشار، عنایت‌الله رضا، شرف‌الدین خراسانی معروف به شرف، احمد تفضلی، عبدالحسین زرین‌کوب و همسرش خانم قمر آریان، عباس زریاب خویی، یحیی ماهیار نوابی، جعفر شعار، محمدابراهیم باستانی پاریزی، محمدحسن گنجی و محمدعلی مولوی عربشاهی و چند نفر دیگر. اینها بزرگانی بودند که اعضای شورای عالی علمی ما بودند. بزرگان دیگری هم خوشبختانه هستند. چون ما تلاش کردیم در کنار بزرگان، افرادی را تربیت کنیم که جایگزین بشوند. خوشبختانه جوان‌های بسیار فعالی هم داریم.
 ایران از پس هزاره‌های پر آشوب، گذشته و به نقطه کنونی رسیده است. شما آینده ایران را چگونه می‌بینید؟
بله، ایران امروز بعد از این همه تهاجم‌های گسترده که می‌خواستند ما را ملتی وحشی و تروریست و بی فرهنگ نشان دهند، هنوز هم محکم و استوار ایستاده است. تمام کشور‌ها فهمیدند که آن کشوری که می‌تواند در منطقه نقش ثبات دهنده داشته باشد، ایران است. ایرانی‌ها ملتی عقل‌گرا هستند و بنابراین جمودی که سلفی‌ها بویژه اصحاب تکفیری و وهابی‌ها دارند، در ما که همیشه به اهمیت عقل معتقد بوده‌ایم، راه ندارد. جایگاه عقل و منطق، امروزه در دنیا ثابت شده است.
بنابراین گروه‌هایی مثل وهابی‌ها و داعش مورد پذیرش قرار نمی‌گیرند و شکست می‌خورند. امروزه در همه چیز، تبعیت از عقلانیت، حرف اول را می‌زند. بنابراین من آینده خوبی را برای ایران می‌بینم.

 

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: