گفت‌و‌گو با مهدوی زادگان : انقلاب اسلامی چالشی تمدنی است

1394/11/24 ۱۲:۳۷

گفت‌و‌گو با مهدوی زادگان : انقلاب اسلامی چالشی تمدنی است

مهدوی زادگان، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با بیان اینکه انقلاب اسلامی چالشی تمدنی به راه انداخته است، گفت: چالش های نظری و مبنایی، انقلاب اسلامی را چابک تر کرده است.

 

 

انقلاب درمواجهه با موانع قوی‌تر شد

مهدوی زادگان، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با بیان اینکه انقلاب اسلامی چالشی تمدنی به راه انداخته است، گفت: چالش های نظری و مبنایی، انقلاب اسلامی را چابک تر کرده است.

 رهبری معظم انقلاب توصیه زیادی به نخبگان و متفکرین برای احصای چالش‌های انقلاب اسلامی داشته‌اند. بررسی این چالش‌ها هم لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی راهی که انقلاب اسلامی با اندیشه‌های رقیب دارد را روشن‌تر می‌کند. اما آنچه موضوع این گفتگو را به خود اختصاص داده است بررسی چالش‌های نظری انقلاب اسلامی است. برای این منظور به سراغ حجت الاسلام دکتر داوود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی رفتیم تا نظر ایشان را در مورد اندیشه‌های رقیب و چالش‌هایی که آنها برای انقلاب اسلامی بوجود آورده را مورد بررسی قرار دهیم. مهدوی زادگان معتقد است این انقلاب اسلامی بوده است که توانسته تفکر طرف مقابل را به چالش بکشد. انقلاب اسلامی چالشی را در سطح یک افق تمدنی به راه انداخته است و غرب به انفعال کشیده شده است.

*به طور کلی مراد از چالش‌های نظری انقلاب اسلامی چیست و وقتی ما صحبت از این چالش‌ها می‌کنیم به دنبال چه هستیم؟

ابتدا بیان چند نکته لازم است. نکته اول اینکه صحبت از مفهوم چالش‌های انقلاب اسلامی اساساً در مورد انقلاب‌های مدرنی که اتفاق افتاده مانند انقلاب روسیه و فرانسه و... مطرح نمی‌شود. چون این انقلاب‌ها در مسیر رودخانه مدرن شدن بوده و از جنس مدرنیته می‌باشد. همانطور که می‌دانید یکی از فرآیندهای مدرن شدن، مسیر انقلاب است. تحول جوامع و مرحله گذار به مدرن شدن یا از مسیر انقلاب میسّر است و یا از مسیر تحولات تدریجی اصلاح طلبانه. بنابراین انقلاب در این فرآیند یک امر طبیعی و تعریف شده است و هیچ وقت برای این انقلاب‌ها بحث از چالش‌های نظری نمی‌شود. وقتی در مورد انقلاب اسلامی از این مفهوم بحث می‌شود نشان می‌دهد که قاعدتاً این انقلاب از جنس انقلاب‌های مدرن نیست. گویی از موضع مدرن به چالش کشیده شده است.

نکته دوم این است که تولید مفهوم چالش از سوی انقلاب اسلامی حاکی از توانایی نظری و محتوای قوی انقلاب اسلامی است. خیلی از جنبش‌های انقلابی که مدرن هم نیستند، مفهوم چالش را پدید نمی‌آورند تا بتوانند در محافل علمی مورد بحث قرار بگیرند. مثلا در مورد حرکت‌های جنبش‌های تکفیری اصلا چنین بحثی شکل نمی‌گیرد که گفته شود چالش‌های نظری حرکت‌  تکفیری چیست. این امر نشان می‌دهد که این گونه جریانات به لحاظ نظری چیزی ندارند که بخواهند چالش ایجاد کند.

*چه نوع دسته بندی برای چالش‌های نظری در مواجهه با انقلاب اسلامی قابل تعریف است؟

چالش به معنی مواجهه و درگیری را یک وقت در ساحت نظر بررسی می‌کنند و یک وقت در ساحت عمل. چالش عملی که مشخص است و معطوف به درگیری‌های عینی مانند ترور و جنگ و... می‌شود. چالش‌های عملی معمولا متاخر از چالش های نظری است و موقعی است که یکی از طرفین از چالش نظری عاجز شده و روی به چالش های عملی آورده است. چالش‌های نظری رویارویی دو تفکر و منظومه فکری است که به دو گروه قابل تفکیک است. یک دسته چالش‌های روبنایی است و یک دسته چالش‌های مبنایی.

چالش‌های روبنایی یعنی اینکه دو تفکری که در مقابل هم قرار گرفته‌اند در مبانی فکری با هم اشتراک نظر دارند و اختلاف آنها یک اختلاف روبنایی است که به نوع تفسیری که از مبانی مشترک می‌شود، برمی‌گردد. لذا این دو گروه بر مبنای همان مبانی مشترک با هم روبرو می‌شوند.

چالش‌های نظری مبنایی آن دسته از چالش‌هایی است که دو طرف مبنای نظری مشترکی ندارند. لذا هر دو طرف بر اساس مبانی خود وارد بحث با طرف مقابل می‌شود. پس، تا کنون سه شکل چالش را باز خوانی کردیم؛ چالش عملی، چالش نظری روبنایی و چالش نظری مبنایی. در کنار این سه شکل از چالش‌ها، نوع چهارمی از چالش مطرح است که می‌توانیم نام آن را چالش‌های علمی و یا چالش‌های نظری بگذاریم. مثلا کسی بگوید که کاری به گرایش‌ها و بینش‌ها ندارم و می‌خواهم از نظر علمی انقلاب را بررسی کنم که این نوع چهارمی از چالش‌هاست.

نوع چهارم را باید با تسامح چالش نظری در نظر بگیریم به این دلیل که نباید علم در مقابل یک پدیده سیاسی و اجتماعی چالشی را مطرح بکند و آن را به چالش بکشد چون اساسا دانش یک امر بی‌طرف است. اگر بی‌طرف باشد دیگر معنی ندارد که بخواهد آن پدیده را به چالش بکشد. دانش یک معرفت درجه دوم است و از بیرون به پدیده نگاه می‌کند بنابراین معنی ندارد که بگوییم توامان با این شناسایی بتواند یک پدیده سیاسی اجتماعی را به چالش بکشد. اگر چنین اتفاقی بیفتد علی‌القاعده باید تصویری از آن دانش را حاکم کرده باشیم که این امکان را به فاعل شناسایی بدهد که آن پدیده سیاسی اجتماعی را به چالش بکشد. در واقع آن فاعل شناسایی که می‌گوید من یک معرفت درجه دوم هستم وارد میدان شده و در صف اول قرار می‌گیرد تا با آن پدیده سیاسی و اجتماعی وارد گفتگو شود.

در این بستر به نظر می‌رسد شما چاره‌ای جز این ندارید که آن دانش را ایدئولوژیک کنید تا شأن این را پیدا کند تا وارد گفتگو شود. تا وقتی که ایدئولوژیک نشده امکانی برای فاعل شناسایی نیست که بخواهد رودررو بحث کند. نهایتا یک سری پرسش را می‌تواند مطرح کند. اما اینکه بتواند آن پدیده را به چالش بکشد این امکان ندارد. پس دانش باید ایدئولوژیک شود تا چالش برانگیز بشود. در واقع دانش به ساحت جهان‌بینی آمده و با پدیده درگیر می‌شود. دانش در دنیای مدرن به شدت ایدئولوژیک شده یعنی آن جایی که خواسته در تعامل با مذهب قرار بگیرد به شدت ایدئولوژیک می‌شود. این امر در قرن ۱۹ بسیار شایع بوده است که این اتفاق بیشتر توسط روشنفکران اتفاق افتاده و برای دانشمند صرفاً بررسی یک پدیده مهم بوده است.

لذا با این حربه خیلی از آموزه‌های دینی را نفی کردند و مذهب را از ساحت سیاست و جامعه کنار گذاشتند. به عنوان مثال در مورد بحث عرفی شدن فقه شیعه به دو مقاله می‌توان اشاره کرد که سعید حجاریان آن را نگاشته است. مقاله اول به اسم «فرآیند عرفی شدن فقه شیعه» نگاشته شده و به فاصله چهار سال بعد مقاله دیگری به نام «امام خمینی فقیه دوران گذار» توسط وی نوشته شده است. تفاوت اساسی این دو مقاله این است که در مقاله اول می‌گوید از منظر جامعه شناسی فقه به موضوع نگاه می‌کنم؛ یعنی از موضع علمی بی‌طرف پدیده‌ای را صرفاً نظاره و روایت می‌کنم. او می‌گوید عناصری در فقه شیعه وجود دارد که عرفی کننده است و بالاترین آن نظریه ولایت فقیه است. اما در مقاله دوم گویا متوجه شده که این عناصر، عرفی کننده نیست. لذا می‌بینید که با همان فضای جامعه شناسی فقه کاملا پیداست که وارد ساحت ایدئولوژیک شده است.

در مقاله دوم می‌گوید که باید ببینیم که با چه قرائتی می‌توان فقه شیعه را عرفی کرد. یعنی باید قرائت را انتخاب بکنیم تا آن قرائت بتواند فقه شیعه را عرفی کند. در عین حال مدعی است که من بحث علمی می‌کنم. در بحث علمی انتخاب قرائت، معنا ندارد. اما تفاوت در این است که در مقاله اول علی‌الظاهر ساحت ایدئولوژیک ندارد ولی در مقاله دوم مجبور شده که خیلی عریان ساحت ایدئولوژیک خود را نشان دهد. بنابراین یک چالش نظری علمی هم می توانیم اسم ببریم که نوع چهام است که در آن دانش ایدئولوژیک می‌شود.

*چه مصادیقی برای این نوع دسته بندی شما وجود دارد؟

انقلاب اسلامی هر چهار نوع چالش را تجربه کرده است. برای چالش علمی به یک مثال اشاره کردم. در مورد چالش عملی که نمونه‌های بسیاری را شاهد هستیم از جمله ترور متفکرین ما، جنگ تحمیلی، تحریم ها و... . در مورد چالش نظری روبنایی اگر بخواهیم مثال بزنیم به نوعی از تفکرات دینی که تفکر اسلام سیاسی و فقاهتی را تاب نمی‌آورد می‌توان اشاره کرد. برای نمونه می‌توان انجمن حجتیه را نام برد که در مبانی دینی اشتراک وجود دارد اما اینجا اختلاف بر سر تفسیر و تبیین این مبانی است.

اما در مورد چالش نظری مبنایی، بارزترین جریان مقابل تفکر انقلاب اسلامی، گرایشات و اندیشه های مدرن است که با توجه به مفاهیمی بعضاً ایدئولوژیک مثل دموکراسی، مردم سالاری، جامعه مدنی، قانون که عمدتا در حوزه فلسفه سیاسی قابل تصور است، در مقابل تفکر انقلاب اسلامی، مباحثی را مطرح می‌کنند. با توجه به اینکه حاملان این فکر روشنفکران هستند؛ طبیعی است این چالش از سوی جریانات روشنفکری رهبری می‌شود.

نکته مهم این است که چالش‌های نظری که از جریانات روشنفکری متعلق به اردوگاه فکری غرب نشأت می‌گیرد، علیرغم تکثر فکری‌شان، در یک چیز اتفاق نظر دارند و آن رویارویی با انقلاب اسلامی است. آنها از این جهت جبهه فکری متحدی را تشکیل می‌دهند که همه نوع گرایش در آن جا می‌گیرد. مثل گرایش مارکسیستی، لیبرال، رئالیست و... را می‌بینید، همه جور تیپ فکری وجود دارد. حتی تفکیکی که بین مدرن و پست مدرن وجود دارد در رویارویی انقلاب صف واحدی را تشکیل می‌دهند. لذا در متفکرینی که می‌خواستند انقلاب اسلامی را به چالش بکشند همه نوع تفکری وجود دارد و به نوعی تفکر چند‌رگه دارند.

درباره این اتفاق‌نظر به نمونه های زیادی می‌توان اشاره کرد. به عنوان مثال در سال ۷۷ نشریه راه نو که سردبیر آن اکبر گنجی بود در هر شماره با یکی از روشنفکران از هر طیف مصاحبه می‌کرد. نقطه مشترک این روشنفکران به نوعی تقابل و چالش با انقلاب اسلامی بود. در یکی از مصاحبه‌های او با باقر پرهام بحث شریعتی مطرح می‌شود که می‌گوید پیش از انقلاب جریان مارکسیستی بر دانشگاه‌ها حاکم بود و جریان شریعتی را تحویل نمی‌گرفت. پرهام در پاسخ می‌گوید بله ولی این اشتباه بود و الان ما باید در کنار هم جمع شویم و متحد باشیم. همین حرف را نیز شخصی مانند داریوش آشوری می‌زند که باید متحد شویم و این اختلافات را کنار بگذاریم. در کتاب «ما و مدرنیت» داریوش آشوری، گفت‌وگویی در انتهای کتاب آمده است که از محفلی که تیپ‌های مختلف روشنفکری حضور دارند، است. یکی از حرف‌های آنها در این محفل این بود که باید اختلافات را کنار بگذاریم و بسیج شویم که از این حالت انفعال خارج شویم. می‌خواهم بگویم در این ساحت، جبهه متحدی از چالش‌گران را شاهد هستیم. بنابراین انقلاب اسلامی چالشی را در سطح یک افق تمدنی به راه انداخته است. چون انقلاب اسلامی در یک طرف قرار گرفته و در مقابل یک تمدن با تمام هیمنه فکری خود وارد صحنه شده و از همه جریان های فکری کمک گرفته و وارد بحث با انقلاب اسلامی شده است و تنها یک گرایش فکری نیست.

وقتی این چالش به ساحت تمدنی وارد می‌شود نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی باید فوق‌العاده توانایی داشته باشد و بار فکری آن خیلی باید گسترده باشد که در سطح یک تمدن توانسته وارد صحنه شود.

*چه عواملی موجب به وجود آمدن این چالش‌ها شد؟ آیا ضعف‌های انقلاب دلیلی بر ایجاد این چالش‌ها نبوده است؟

من با مفروض شما موافق نیستم. شما مفروض را این قرار داده‌اید که طرف مقابل انقلاب اسلامی را به چالش کشیده و این سوال را مطرح می‌کنید که چه ضعف‌هایی در انقلاب اسلامی وجود داشته که باعث شده این چالش‌ها به وجود بیاید. بنده معتقدم که این انقلاب اسلامی بوده است که توانسته تفکر طرف مقابل را در آن ساحت تمدنی به چالش بکشد. اگر مباحث چالشی که ادبیات غرب‌گرا در مقابل انقلاب اسلامی تولید می‌کند را بررسی کنیم، کاملا این انفعال را در این تفکر شاهد هستیم. انقلاب اسلامی به لحاظ بنیان‌های فکری قوی‌ای که دارد هر چقدر چالش‌های نظری در مقابل آن عمیق‌تر می‌شود و این رویارویی بیشتر می‌شود، توانمندی بیشتری می‌یابد. ادبیات انقلابی ما در مقایسه با ده سال قبل خیلی قوی‌تر است چون رویارویی نظری خود را افزایش داده و روز به ‌روز قوی‌تر می‌شود.

در ادبیات طرف مقابل کاملاً این انفعال مشخص است. مثلا نشریه کیان مجبور بود هر دو ماه یکبار یک بحث جدیدی را مطرح بکند. مثلا یک بار بحث از قبض و بسط تئوریک شریعت بود، بعد از آن بحث دین حداقلی و حداکثری بود، بعد نظریه ذاتی و عرضی دین، بعد بحث بسط تجربه نبوی. هر یک از این بحث‌ها یک بازه زمانی دارد. بازه زمانی طبیعی هر یک از این بحث‌ها حداقل ده سال است. مثلا ده سال باید بگذرد که از بحث قبض و بسط تئوریک شریعت وارد بحث دین حداقلی و حداکثری شویم. به همین ترتیب باید ده سال بگذرد تا وارد نظریه ذاتی و عرضی شویم و همینطور الی آخر. اما شما وقتی می‌بینید این بازه زمانی در رویارویی با انقلاب اسلامی از ده سال تبدیل به دو ماه می شود به این معنی است که انقلاب اسلامی آنقدر قوی است که او مجبور است آینده را امروزی کند و بحث‌های آینده را امروز مطرح کند. خب این توانایی انقلاب اسلامی را نشان می‌دهد.

انقلاب اسلامی طرف مقابل را مجبور می‌کند که مکرراً نظریه تولید کند. این را برای مثال عرض کردم که گواهی بر این است که طرف مقابل به انفعال کشیده شده است. طرف مقابل به هیچ عنوان تا به حال نتوانسته به لحاظ مبانی نظری انقلاب را به چالش بکشد. مثلا مجتهد شبستری می‌گوید اسلام فقاهتی با مبانی نظری پذیرفته شده در غرب در تعارض است. تصور می‌کند که انقلاب اسلامی را با این حرف به چالش کشیده است! اینها فکر می‌کنند همین که این را بگویند دیگر انقلاب را به چالش کشیده‌اند. در حالی که اندیشه انقلاب پاسخ می‌دهد فرضاً که چنین باشد، اشکال سخن در چیست؟ گذشت آن روزی که تا گفته می‌شد سخن شما با اندیشه کانت یا هگل یا پوپر تعارض دارد، شما بلافاصله مجبور به تعدیل حرف خود می‌شدید تا انگ غیر علمی بودن به شما نزنند. بسیاری از مبانی‌ای که تفکر غرب گرا مطرح می‌کند، نتوانسته اندیشه انقلاب اسلامی را تکان بدهد بلکه آن را چابک‌تر کرده است.

چرا که بسیاری از مفاهیم در انقلاب اسلامی به صورت قوی‌تر و سالم‌تر موجود است. کدام مسئله است که اینها بگویند و در انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده باشد. مثلا در موضوعاتی مانند رای مردم، قانون‌گرایی و پیشرفت و ترقی؛ امام خمینی(ره) رفراندوم تعیین نظام سیاسی برگزار کردند و پس از آن قانون اساسی تدوین شد. کدامیک از این مفاهیم در انقلاب اسلامی تجربه نشده است تا بخواهند به وسیله آن انقلاب را به چالش نظری بکشند؟ اگر مفاهیم و نظریه‌هایی در اندیشه انقلاب وجود ندارد؛ مانند فردیت، سرمایه داری، سوسیالیسم، فمینیسم و غیر ذلک، به دلیل مخالفت منطقی با آن است.

آنها مثلاً اسلام رحمانی را طرح می‌کنند؛ خب چه زمانی انقلاب اسلامی رحمانی عمل نکرده که با این مفهوم بخواهیم انقلاب اسلامی را به چالش بکشیم؟ لذا نه تنها طرف مقابل چالشی ایجاد نکرده بلکه این انقلاب اسلامی بوده که طرف مقابل را به چالش کشیده است. همین کسانی که مسئله قانون‌گرایی را مطرح می‌کنند، تاب قانون‌گرا بودن را ندارند. مثلاً دولت موقت در تدوین قانون اساسی سنگ اندازی می‌کند. همینطور در موضوعات مختلف دیگر.

در واقع اندیشه انقلاب اسلامی شجاعت فکر کردن و نهراسیدن از اندیشه غربی را در فکر ایرانیان نهادینه کرده است. اگر امروزه جلسات غربشناسی در میان جوانان رونق یافته است؛ بخاطرشجاعت فهمیدنی است که با انقلاب اسلامی پیدا کردند. پیش از انقلاب شجاعت فهمیدن غرب را به ما نیاموخته بودند.

جریان فکری غرب گرا برای خروج از این انفعال دو راه پیش رو دارد. یکی اینکه به لحاظ نظری خود را قوی‌تر بکند. من هنوز ندیدم که اینها توانسته باشند حرف جدیدی را مطرح بکنند. یکی از دلایلی که جریان روشنفکر غرب‌گرا به انحطاط رفته‌اند این است که به لحاظ نظری چیزی در چنته ندارند. اما راه دوم این است که به سمت چالش های عملی بروند و دست به خشونت ببرند.

من اینگونه پیش‌بینی می‌کنم که در چالش انقلاب اسلامی با تفکر غربی هر چه جلوتر برویم طرف مقابل بیشتر به سمت خشونت و رفتارهای عملی می‌رود. لذا اسلام داعشی و اسلام رحمانی را در این فضا می‌بینم. اساسا اسلام رحمانی و اسلام داعشی نه تنها بنیادی برای چالش نظری ندارد بلکه چالش‌های آنها عملی است. اسلام داعشی به گفتگو اهمیتی نمی‌دهد و فقط قتل و غارت و تخریب می‌کند. اسلام رحمانی نیز چالشی عملی است و در ساحت نظر چالشی ندارد.

لذا می‌بینیم که خاستگاه اسلام رحمانی فتنه ۸۸ است. من فتنه ۸۸ را به نوعی پایان رویارویی فکری این جریان می‌دانم. وقتی به لحاظ نظری موفقیتی کسب نمی‌کنند، دست به خشونت و اسلحه می‌برند. اغلب نخبگان فکری غرب‌گرا در این فتنه حضور داشتند و بعضاً مقابل منزل نخبگان سیاسی فتنه تحصن کردند. در همان ایام خیلی از آقایانی که تماماً بحث از رحمانیت و تساهل و تسامح می‌کردند، رفتارهای خشونت‌آمیز را تئوریزه کردند و هرگز حاضر نشدند طرفدارانشان را به خویشتن داری و اقدامات قانونی دعوت کنند. مثلا آرش نراقی می‌گوید که خشونت یک جاهایی هم خوب است! که این مقاله را در همان ایام فتنه ۸۸ نوشت و این در یکی از مجموعه مقالات چاپ شده اش آورده است.

*شبهه‌ای که در مورد انقلاب اسلامی وجود دارد، شبهه کارآمدی است، اگرچه مبانی نظری انقلاب مستدل و پاسخ‌گو به چالش‌های نظری است اما چقدر به لحاظ کارآمدی توانسته موفق باشد؟

اینکه استکبار جهانی به شبیه سازی و اسلام سازی رو آورده است و اسلام داعشی  و رحمانی را به وجود می‌آورد؛ نشان‌دهنده کارآمدی اسلام است. ممکن است در اداره کشور ضعف‌هایی وجود داشته باشد اما این ضعف‌ها بیشتر در جاهایی است که تفکر غرب‌گرا حاکم بوده است. هر جا که تفکر انقلابی در اداره کشور پا گذاشته موفق عمل کرده است. در این باره سخن بسیار است که باید در مجالی دیگر بیان کرد.

در این بین نیروهای انقلاب باید خداباوری را در خود تقویت بکنند و از این هجمه عظیمی که طرف مقابل به راه انداخته نباید ترسید. این هیمنه پوچ است. قرآن می‌فرماید: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ» در عصر انقلاب اسلامی اندیشه سکولار  ناامید شده‌است. بنابراین از ناحیه دشمن نباید نگرانی داشته باشیم اگرچه باید همواره دشمن را ببینیم و رصد کنیم. ولی باید خشیت از خداوند باشد و خوف از خدا داشته باشیم که مبادا خدا این رحمت خود را که به برکت امام راحل و خون شهیدان و وجود رهبری بر ما گسترانیده از سر ما بردارد. انشاء‌الله این انقلاب به دست مقام معظم رهبری به صاحب اصلی آن حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف واگذار خواهد شد.

منبع: مهر

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: