علم مدرن: پیشرفت یا بردگی؟ / سید مجید صابری فتحی - بخش اول

1394/11/11 ۰۹:۴۴

علم مدرن: پیشرفت یا بردگی؟ / سید مجید صابری فتحی - بخش اول

در این نوشتار یکی از موضوعات مهم روز مورد بررسی قرار گرفته است. در این بحث نشان داده شده است که پیشرفت علمی چیست و سعی شده است به این سؤال‌ها پاسخ داده شود که آیا سیاست‌های اجرایی فعلی دستگاه‎های آموزش عالی که مبتنی بر پیروی از غرب در «علم مدرن» است می‎تواند ما را به پیشرفت علمی مطلوب برساند یا خیر؟ با فرض اینکه این پیروی صحیح باشد آیا شیوه‌ی اجرایی این سیاست‌ها بر اساس معیارهای غربی صحیح است؟ همچنین نشان داده خواهد شد که هم‌اکنون غرب مشغول اعمال سیاست تمرکززدایی و ترویج «علم مدرن» در کشورهای در حال توسعه است، درحالی‌که خود در حال گذار به مرحله‎ای دیگر از علم به نام «علم پست‎مدرن» است.



نگاهی به سیاست‌های اجرایی فعلی دستگاه‎های آموزش عالی (۱)
چکیده. در این نوشتار یکی از موضوعات مهم روز مورد بررسی قرار گرفته است. در این بحث نشان داده شده است که پیشرفت علمی چیست و سعی شده است به این سؤال‌ها پاسخ داده شود که آیا سیاست‌های اجرایی فعلی دستگاه‎های آموزش عالی که مبتنی بر پیروی از غرب در «علم مدرن» است می‎تواند ما را به پیشرفت علمی مطلوب برساند یا خیر؟ با فرض اینکه این پیروی صحیح باشد آیا شیوه‌ی اجرایی این سیاست‌ها بر اساس معیارهای غربی صحیح است؟ همچنین نشان داده خواهد شد که هم‌اکنون غرب مشغول اعمال سیاست تمرکززدایی و ترویج «علم مدرن» در کشورهای در حال توسعه است، درحالی‌که خود در حال گذار به مرحله‎ای دیگر از علم به نام «علم پست‎مدرن» است.

مقدمه
در این مقاله به نقد و بررسی یکی از مهم‌ترین مقولاتی خواهیم پرداخت که در سالیان اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است. لازم به ذکر است برای نیل به این منظور از بخش‌هایی از کتاب «اندیشه» : رساله‎ای انتقادی در باب تفکر که اثری از نگارنده‌ی این سطور است نیز استفاده می‎شود. [۱]
 «علم» علاوه بر جایگاه والای آن در دین و فرهنگ، سابقه‎ای تاریخی در اذهان مردم این سرزمین دارد؛ ازاین‌رو، پس از ابلاغ مقام معظم رهبری و مطابق نظر صائب ایشان، کسب «مرجعیت علمی» برای کشور یکی از سیاست‌های کلی نظام در بخش «علم و فناوری» گردید. حال سؤال این است که «آیا برخی سیاست‌های اجرایی جاری دستگاه‎های متولی این بخش در راستای کسب مرجعیت علمی مورد نظر مقام معظم رهبری می‎باشند؟»
دوران کنونی را شاید بتوان مرحله‌ی دوم تاریخی تلاش برای بازیابی جایگاه علم در کشور دانست؛ مرحله‌ی اول آن در دوران قبل از اسلام شروع و استمرار آن پس از دوران اسلامی منتهی به «دوران شکوفایی اسلامی» گردید؛ در این باره، در کتاب «اندیشه» : رساله‎ای انتقادی در باب تفکر آمده است:
«ایرانیان وقتی واقعاً یونانی‌مآب شدند که باور کردند خرد و دانایی یونانی در اصل به آنان تعلق داشت و یونانیان پس از غلبه‌ی اسکندر بر ایران آن را از نیاکانشان وام گرفته‎اند» (پژوهش کمبریج،۱۳۹۱، ج ۲، ق ۲ :۱۱۸). در سال ۲۲۶ ق. م اردشیر رسماً تاج‎گذاری می‎کند و سلسله‌ی ساسانیان ایجاد می‎شود (همان:۲۲۰). در دوران شاهنشاهی ساسانی فرهنگ ترجمه از یونانی به پارسی برای بازیافت علوم و دانش‎هایی که توسط اسکندر دزدیده شده بود به وجود می‎آید (گوتاس،۱۳۹۰: ۷۷). فرهنگ ترجمه از ایران و توسط ایرانیانی که به عباسیان برای غلبه بر امویان کمک می‎کنند پس از اسلام منتقل می‎شود و نهضت ترجمه شکل می‎گیرد (همان: ۷۵). در این بین، حضور فعال ایرانیان زرتشتی در نهضت ترجمه احتمال درستی این فرضیه را تقویت می‎کند که نهضت ترجمه در واقع، ادامه‌ی فرهنگ ترجمه‌ی ایدئولوژیکی ساسانیان است. (اندیشه:۳۰۰)
[...] ابن‌خلدون نیز به این نکته اذعان دارد که علوم پس از حمله‌ی اسکندر از ایرانیان به یونانیان رسیده است، «چه اسکندر بر کتب و علوم بی‎شمار و بی‎حد و حصری از ایشان [ایرانیان] دست یافت» (ابن‌خلدون،۱۳۹۰، ج ۲: ۱۰۰۲)؛ لذا در دوران ساسانی «فرهنگ ترجمه» برای بازیافت این آثار شروع می‎شود که «دعوی عقیدتی اوستا به‌عنوان منشأ و سرچشمه‌ی همه‌ی علوم و فلسفه برای همه‌ی ملت‌ها» واقعی باشد (گوتاس،۱۳۹۰ :۷۹). با سقوط سلسله‌ی ساسانی توسط اعراب، مرجع حامی دین زرتشتی از میان رفت، لذا «ترجمه‌ی متون اوستایی به زبان رایج روز (فارسی جدید) برای این متون مسئله‌ی بقا بود» (همان:۸۰). منصور عباسی نیز این ایدئولوژی شاهنشاهی زرتشتی را اختیار می‎کند که لازمه‌ی آن قبول فرهنگ ترجمه است (همان:۸۱)؛ لذا «ترجمه از پارسی پهلوی به پارسی جدید در زمان فتوحات اعراب و سپس از پارسی جدید به عربی یک قرن پس از آن، در زمان انقلاب عباسیان» (همان:۷۵) شروع شد. (اندیشه:۱۱۴-۱۱۵)
در این مرحله، بازیابی علمی با ایجاد تغییراتی در مفاهیم فلسفی و کتاب‌های ترجمه‌شده و به‌اصطلاح با بومی کردن آن‌ها ایجاد شد؛ به‌عنوان مثال، در آن زمان پذیرش اصل علیت در نیاز علم کلام به برهان برای «دفاع از قدرت عام و ازلی و ابدی خداوند و دیگری دفاع از یگانگی او در مقام خلق و تأثیر» (یثربی،۱۳۸۹ :۱۳۵) [بوده] است؛ بنابراین، متکلمان اسلامی علیت ارسطویی را با تغییراتی پذیرفتند (همان). (اندیشه:۱۱۳)
 هم‌اکنون، در مرحله‌ی دوم بازیابی علمی، آنچه در سیاست‌های اجرایی آموزش عالی هدف قرار داده شده است دستیابی به «علم مدرن» است. به نظر می‎رسد که در این سیاست‌ها رسیدن به قله‎های ترقی در امتزاج علمی با «علم مدرن» تولیدشده در غرب دیده می‎شود. این مسئله را می‎توان در آیین‎نامه‎های ارتقا، اهمیت دادن به رتبه‎بندی‎های شرکت‌هایی انتفاعی آمریکایی مثل تامسون رویترز[۲] (ISI و غیره) ملاحظه کرد، اهمیت این موضوع به حدی است که حتی مشابه این رده‎بندی (ISC) نیز در کشور به وجود آمده است؛ البته شواهد و نشانه‎های دیگری نیز وجود دارد که در ادامه‌ی بحث به آن‌ها اشاره خواهیم داد.
سؤال اصلی که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت این است: «آیا این امتزاج علمی ما را مجدداً به دوران شکوفایی علمی خواهد رساند؟» پاسخ به این سؤال مستلزم تعریف مفاهیم «پیشرفت علمی» و «علم مدرن» است که در این مقاله ابتدا به آن‌ها خواهیم پرداخت. اما قبل از شروع بحث خوب است بیان شود که «شاید یکی از مهم‎ترین نکات در ناکامی [...] تلاش‎ها نبود نگاهی جامع، کلی و بنیادی به هر مسئله‌ای است. در نگاه جامع تمام آنچه که در کشور وجود دارد (اوضاع کلی کشور) دیده می‎شود. در نگاه کلی تمام آنچه در تاریخ کشور وجود داشته دیده می‎شود و نگاه بنیادی یعنی تبیین اصول‌موضوعه‎ای که یک کشور را به نقطه‎ای خاص برساند.» (اندیشه:۳۳۸)

پیشرفت علمی
پیشرفت علمی چیست؟ آیا نظریه‎پردازی، داشتن برخی فناوری‎ها، تعداد دانشجویان، اساتید، دانشگاه‎ها، افراد باسواد و یا مقالات چاپ‌شده نشانگر پیشرفت علمی می‎باشند؟ پیشرفت علمی چه تأثیری بر اجتماع دارد؟ چه عوامل و پارامترهایی را می‎توان در مورد پیشرفت علمی کشوری مورد تأکید قرار داد و گفت که با وجود آن‎ها یک کشور از لحاظ علمی پیشرفته است؟ قبل از ادامه‌ی بحث، دو مقدمه ضروری به نظر می‎رسد: یکی در مورد تغییراتی که در جهان غرب در ۳۰، ۴۰ سال اخیر حادث شده که به‌موجب آن مفهوم پیشرفته بودن یک کشور به‌کلی تغییر کرده است؛ دوم، شوروی سابق است که به‌نحوی با فرو‎پاشی آن معنای «پیشرفته بودن» نیز تغییر کرد. در زمینه‌ی علوم فضایی، شوروی سابق دارای ایستگاه فضایی «میر» بود که تنها ایستگاه فضایی در دنیا بود، همچنین در زمینه‌ی ساخت سلاح و داشتن سلاح‎های اتمی در رقابت تنگاتنگ با آمریکا بود، در برخی دانش‎ها نیز دارای رقابتی نزدیک با دنیای غرب بود؛ بااین‌حال در درون مرزهایش اتومبیلی که مردم سوار می‎شدند «لادا»، همچون وضعیت زندگی مردم بسیار ابتدایی بود، به‌طوری‌که در دهه‌ی ۱۹۵۰ اتحاد جماهیر شوروی «در تأمین کالاهای اساسی مصرفی مردم خود و سیر کردن آن‌ها با مشکلات جدی مواجه بود [...] در زمینه‎های بسیاری سطح تولید آن به کمتر از سطح تولید قبل از سال ۱۹۱۷، یا عصر انقلاب پیشاکمونیستی، کاهش یافته بود» (هیکس،۱۳۹۱: ۱۷۳)؛ نتیجه آن شد که بالاخره به وضعیت غیرقابل برگشت رسید و فدراسیون شوروی به دلیل ناتوانی در اداره‌ی آن و مشکلات اقتصادی حاد منحل شد. از دهه‌ی ۱۹۶۰ تقریباً در آمریکا و اروپای غربی گرایش بیشتری به سمت کاربرد علم در بهبود زندگی مردم و نیازهای اجتماعی به وجود آمد؛ لذا تفاوت جنگ سرد غرب با شوروی در این دیدگاه بود که در غرب جنگ سرد بر مبنای نیازهای اجتماعی صورت گرفت. در دوران ریاست‌جمهوری ریگان در آمریکا و نخست‎وزیری مارگارت تاچر در انگلستان و هم‎زمان با تشدید جنگ سرد، سیاست‎های جدید اقتصادی موسوم به «حق جدید[۳]» که برگرفته از نئولیبرالیسم[۴] بود به اجرا گذاشته شد.
در نئولیبرالیسم، فون هایک[۵] (اقتصاددان اتریشی) تأکید داشت که دانش به دلیل محدودیت نمی‎تواند مرتبط‌کننده‌ی عرضه و تقاضا باشد، اما مکانیزم قیمت و بازار آزاد می‎تواند این هم‌گرایی را بین عرضه و تقاضا به وجود آورد؛ او همچنین بر روش‎شناسی فردگرایی و اقتصاد انسانی مبتنی بر فرض فردگرایی، عقل‎گرایی، نفع شخصی و سفارش خودبه‌خودی (در مقابل تحریک عوامل بیرونی) تأکید داشت. نئولیبرالیسم منجر به جهانی‎سازی اقتصاد و فرهنگ شد. یکی از نتایج این سیاست‎ها از هم پاشیدن شوروی سابق و باز شدن بلوک شرق و توسعه‌ی فناوری اطلاعات و ارتباطات بود (Peter,۲۰۱۰). نئولیبرالیسم در دهه‌ی ۸۰ میلادی در آمریکا و انگلیس بسیاری از مشکلات اقتصادی آن‎ها را حل کرد، هرچند در دهه‎های بعد برخی مشکلات نظیر شکاف طبقاتی را زیاد کرد (همان).
پیشرفت علمی آن چیزی است که برخی پارامترهای اجتماعی را به طور مستقیم و غیرمستقیم بهبود می‎دهد. از نظر جی. بی. بری «پیامد مطلوب پیشرفت انسان شرط جامعه‌ی بشری است که در آن همه‌ی ساکنان سیاره‌ی ما از هستی کاملاً سعادت‎آمیزی بهره‎مند باشند [...] [از نظر او] پیشرفت بایستی برخاسته از ماهیت و ساخت روانی و اجتماعی انسان باشد وگرنه ادامه‌ی پیشرفت ممکن نخواهد بود» (سلزام،۱۳۸۷ :۱۴۵). هرچند در عمل با کمی اغماض می‎توان گفت که سیاست‎مداران این کشورها، سیاره را به مردم آن کشور منحصر می‎کنند. برخی از پارامترهایی که برای اجتماع سعادت‎آمیز هستند عبارتند از: امنیت و رفاه اجتماعی، رفع معضلات اجتماعی نظیر فساد اداری، بیکاری، افزایش قدرت خرید مردم و جلب رضایت و رفاه آن‎ها که معمولاً در انتخابات ریاست‌جمهوری کاندیداها درباره‌ی آن‎ها به گفت‌وگو می‎پردازند.
نکته‎ای که در بررسی پیشرفت در تاریخ اهمیت دارد این است که در تاریخ، قضاوت‎های اخلاقی قیاسی است و داورانه نمی‎باشد؛ یعنی مورخ از واژه‎هایی چون «مترقی» و «ارتجاعی» استفاده می‎کند تا واژه‎هایی چون «نیک» و «بد» (کار،۱۳۸۷ :۱۲۳)؛ بنابراین، مفهوم پیشرفت در تاریخ یک مفهوم قیاسی است، نه مطلق و داورانه. پس ملتی که در دورانی در پیشبرد تمدنی نقش رهبری دارد به دلیل اینکه «عمیقاً از سنن، علایق و ایدئولوژی‌های عصر پیشین اشباع [شده] است که نمی‎تواند خود را با خواست‌ها و اوضاع و احوال دوره‌ی بعد تطبیق بدهد» (همان:۱۶۲) برتری خود را در دوران بعد از دست می‎دهد و به نوعی دچار ارتجاعیت می‎شود، زیرا تفکر در محدوده‌ی ایدئولوژی «عبارت است از مجموعه‌ی اندیشه‎ها یا تصوراتی که بر انسان متفکر، در مقام توجیه جهان و وضع خود او در آن به‌عنوان حقیقت مطلق نمایان می‎گردد، ولی به‌نحوی که او به‌وسیله‌ی آن، به منظور دست یافتن به نفعی عاجل، خود را می‎فریبد و هر ایرادی را می‎پوشاند یا از سر راه خود به کنار می‎زند» (یاسپرس،۱۳۷۳ :۱۷۶).
 پس پیشرفت در تاریخ به چه معناست؟ یکی اینکه پس از دست دادن سیادت، ملتی دوباره شروع به بازسازی قوای خود بکند و در موقعیتی مناسب خود را به دوران برتری برساند و تولدی دیگر پیدا کند، البته نه بازگشت به آن دوران قدیم بلکه به سیادتی دیگر (پیشرفت مجدد خودارجاع نمی‎باشد). نوعی دیگر از پیشرفت را می‎توان در اصلاح برخی رویه‎ها و حقوق دانست، یعنی اصلاح نابرابری نژادی یا حقوق مدنی (کار،۱۳۸۷ :۱۶۳). نوع سوم پیشرفت «عقیده به رشد مداوم توان‌های انسانی است» (همان:۱۶۴)، که بیشتر مفهومی نسبیتی است، یعنی «کمال در تاریخ تحقق‌پذیر نیست» (همان). نوع اخیرِ پیشرفت، سیاستی است که در برخی کشورها بر آن تأکید می‎شود و سعی می‎شود اجرا ‎شود. بنابراین، برای رشد مداوم توان‎های انسانی لازم است که تمامی پایه‎های تمدن [...]، یعنی ثبات سیاسی، اقتصادی، رعایت اخلاق و نیروی انسانی کوشا و خلاق[۶]، روز به روز مستحکم‎تر شوند. با این نوع سیاستِ پیشرفت، دولت‎ها به دنبال ایجاد ثبات در پایه‎های تمدنی کشور می‎باشند.
 لذا ترجمه‌ی این پایه‎ها به زبان اجتماع ‎می‎شود: امنیت، رفاه، قدرت خرید، بهداشت و سلامت اجتماعی؛ وجود این پارامترها به همراه نگاهی نقادانه به فرهنگ[۷] باعث رشد مداوم توان‎های انسانی می‎شود؛ تفاوت بین کشورهای پیشرفته و غیرپیشرفته در این نگاه است، چراکه پیشرفت توسط اجتماع ممکن است و سالم بودن آن ضروری است. چه چیزی این تمایز را بین کشورهای پیشرفته و غیرپیشرفته ایجاد می‎کند؟ پیشرفت علمی‎ای که قابلیت حل معضلات اجتماعی را به مردم یک کشور بدهد و به آن‎ها یاد بدهد که منفعت من وقتی تضمین می‎شود که در قالب منفعت عمومی تعریف شود؛ اینکه افراد اجتماع تقلب را هنر ندانند، حکومت و تمام متعلقات آن همانند مدیر و معلم مدرسه، رفته‎گر و غیره را برخاسته از خودشان بدانند و حکومت هم خود را از مردم و جواب‌گوی مردم بداند. خود را از مردم دانستن با دموکراسی فرق دارد. دموکراسی در نحوه‌ی انتخاب دولت است درحالی‌که خود را از مردم دانستن مربوط به پس از انتخاب (صرف‌نظر از نحوه‌ی انتخاب) است. خود را از مردم دانستن یعنی یک شهروند را همانند سایر شهروندان دانستن، یعنی یک مدیر به یاد آورد که تا چندی پیش همانند افراد دیگر در کوچه و بازار در خیابان‎های شهر تردد می‎کرده است و فردی است از اجتماع که روزی دوباره به همان اجتماع برمی‎گردد. یک مدیر یا یک شهروند باید تمام سعی خود را در رشد توان‎های انسانی مردم بکند تا پیشرفت حاصل گردد و تمدن پایدار باشد. در این رابطه کارل پوپر در مورد سیاست انگلیس می‎نویسد: «اکنون سیاست اجتماعی انگلیسی همان سیاست بنتام و جان استوارت میل است که هدف خود را نیل به تأمین اشتغال کامل برای همه‌ی جمعیت‎های کارگران و زحمتکشان، با دستمزد بالا قرار می‎دهد» (پوپر،۱۳۹۲ :۶۹۰)؛ او دلیل این امر را بیم جدایی مردم از حکومت در حکومتی مردمی می‎داند (همان).
با توجه به آنچه در سطور قبل آمد، ملاحظه می‎شود که مشکل شوروی سابق چه بود. مسابقات تسلیحاتی و تمام برنامه‎های علمی و غیرعلمی برای یک امر است: بقا، بقایی که در رشد مردم تعریف می‎شود و منجر به مقبولیت مردمی حکومت می‎گردد. این امری است که در شوروی سابق به راحتی نادیده انگاشته شد به خاطر آنکه «به منظور دستیابی به سوسیالیسم قاطعانه و بی‎رحمانه رفتار کند و به مردم بگوید که چه چیزهایی را باید بشنوند و چه موقع چه کاری انجام دهند» (هیکس، ۱۳۹۳: ۱۶۹)، سیاستی که موجب شد استالین میلیون‎ها تن از شهروندان خود را مورد شکنجه قرار دهد و یا اعدام کند (همان:۱۷۶)، یا مائو (رهبر انقلابی چین) در سال‎های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ برنامه‌ی اقتصادیی را اجرا کند که باعث مرگ حدود ۳۰ میلیون نفر بشود (همان:۱۷۷). درکل، دولت‎های کمونیست مسئولیت مرگ ۱۱۰ میلیون از اتباع خود را دارند (همان:۱۷۸).
نکته‌ی دیگر اینکه در شوروی سابق تعریف پیشرفت بر مبنای ایدئولوژی بود. همان‎طور که اذعان شد، ایدئولوژی نمی‎تواند خود را با اوضاع و احوال بشر در طول زمان انطباق دهد. البته این امر در نظر مارکس مغفول نمانده بود، هرچند رهبران شوروی سابق از آن عدول کردند:
در هر جامعه‎ای دو چیز را می‎توان تشخیص داد: بنیان[۸] اقتصادی یا زیربنا[۹] و روبنا[۱۰]. زیربنا اساساً از نیروها و روابط تولیدی تشکیل شده و حال آنکه نهادهای حقوقی و سیاسی و همچنین طرز فکرها، ایدئولوژی‎ها، فلسفه‎ها، همه جزو روبنا هستند. محرک حرکت تاریخی همانا تناقضی است که در لحظه‌ی معینی از شدن تاریخی میان نیروها و روابط تولیدی پیدا می‎شود (آرون،۱۳۸۷ :۱۷۳).
مارکس اذعان دارد که «پیشرفت‎های سریع در زیربنا اتفاق می‎افتد؛ یعنی مجموعه‌ی فعالیت‎های اقتصادی تولیدی که نگه‎دارنده و درعین‌حال تضعیف‌کننده‌ی روبنا نیز هستند. روبنا در مقایسه با زیربنای اقتصادی، در مقابل تغییر، بسیار کندتر و مقاوم‎تر است، خصوصاً در دوران مدرن سرمایه‎داری صنعتی» (آپیگنانزی،۱۳۸۵ :۱۱). بنابراین، می‎توان گفت که صنعت خودروسازی یکی از مظاهر پیشرفت علمی و بقاست، به‌طوری‌که «در بازار اتومبیل، وجهه‎های قالبیِ ملت‎ها تأثیرگذارند: قدرت افزاروار آلمانی‎ها، شهوت‎انگیزی شکیل ایتالیایی‎ها، فردیت شیک فرانسوی‎ها و غیره» (ریچاردز،۱۳۹۱: ۱۳۱). همچنین اتومبیل باعث رشد فرد و جامعه‌ی مدرن می‎شود، ازاین‌جهت که آزادی تحرک به انسان می‎دهد و نوعی حس استقلال ناشی از جابه‌جا شدن را می‎دهد (همان:۱۳۵-۱۳۶)؛ لذا مشاهده شد که در بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ دولت جمهوری‎خواه بوش برخلاف سیاست‎ نظام سرمایه‎داری و بازار آزاد در آمریکا که مخالف مداخله‌ی دولت در بازار است به کارخانه‎های خودروسازی کمک مالی کرد و از همه مهم‎تر اینکه حتی رقابت‎های حزبی باعث نشد به این کمک اعتراض جدی شود! اما در نظام شوروی سابق برعکس گفته‌ی مارکس عمل گردید، ازاین‌جهت که مارکسیسم خود مبدل به ایدئولوژی (گونه‎ای از این ایدئولوژی دین‎ستیزی بود) گردید و پیشرفت اقتصادی به خدمت برتری دادن به این ایدئولوژی جدید در آمد. اریک فروم[۱۱] هم معتقد است که «اندیشه‎های مارکس به اید‎ئولوژی مبدل گشت. دیوان‌سالاری جدید حاکم شد و حکومت خود را بر اصولی دقیقاً معکوس اندیشه‎های اصلی استوار ساخت» (فروم،۱۳۹۱: ۱۶۹). بنابراین، این راهنمایی مارکس در کشورهای غربی به‌درستی به کار گرفته شد.
آیا واقعاً سیاست دموکراسی برای دولت‎مردان غربی به‌مثابه‌ی یک ایدئولوژی است؟ در کمال ناباوری خیر. اگر دموکراسی یک ایدئولوژی باشد باید برای ترویج آن کوشید، ولی آیا تا کنون اقداماتی برای ترویج آن انجام شده است؟ آیا دموکراسی همانند ایدئولوژی‎ها دارای چهار نقشِ «توضیحی، ارزشیابی، جهت‎دهی و برنامه‎ای» (بال، ت؛ دَگر، ر،۱۳۹۰ :۲۰) است؟ دموکراسی در ایدئولوژی‎های متفاوت می‎تواند تفاسیری متفاوت داشته باشد و آرمانی است که ایدئولوژی‎های متفاوت بر سر آن در جدالند (همان). مسئله‌ی دموکراسی برای یک حکومت از این هم ساده‎تر است؛ بقایِ یک حکومت به حمایت مردم از آن حکومت وابسته است، انشقاق بین دولت و مردم یا بی‎تفاوتی مردم نسبت به حکومت فقط منجر به انقلاب و شورش بر علیه حکومت نمی‎شود که این آخرین مرحله و پرهزینه‎ترین راه‌حل است، از شایع‎ترین اثرات گسست بین مردم و دولت می‎توان از کم‎کاری، تقلب، فساد اداری که منجر به پایین آمدن بهره‎وری است، اسراف در منابع به‌اصطلاح دولتی که در اصل مربوط به مردم است، همچنین تزاید خودمداری اخلاقی و ارزشی در اجتماع، قانون‎گریزی و بسیاری از رذایل اخلاقی نام برد. تمام این موارد باعث تضعیف حکومت و بالطبع کشور می‎شود، زیرا برخلاف رشد توان‎های انسانی است؛ پس به‌عنوان مثال، اگر در کشوری قیمت اتومبیل قابلیت رقابت با بازار خارجی را نداشته باشد و کیفیت آن هم پایین باشد این می‎تواند به این معنی باشد که آن کشور دارای پیشرفت علمی نمی‎باشد و مبتلا به فساد است، زیرا از نظر علمی نتوانسته خود را ارتقا دهد که به سطح مطلوب در دنیا برسد و از نظر اداری دارای فساد است چون بهره‎وری پایین است و قیمت تمام‌شده اتومبیل بسیار بالاست. البته در صنایع فضایی این‎گونه قیاس‎ها امکان‎پذیر نیست، چون در درون اجتماع بازتابی ندارد و قابل قیاس با دیگر کشورها نیز نمی‎باشد. صنعت اتومبیل فقط یک مثال است، صنایع بسیار دیگری نیز هستند که جنبه‌ی اساسی و حیاتی دارند که البته به همه‌ی آن‎ها باید نگاه شود.
اما در مورد سلامت عمومی نیز اگر تعداد مثلاً مبتلایان به دیابت در کشوری چند برابر کشور دیگر باشد، یکی از دلایل این امر می‎تواند مشکلات اقتصادی در آن کشور باشد، چون «بدخوری» ناشی از درآمد کم و قدرت خرید پایین است. از آنجا که افراد زیادی در اجتماع توانایی خرید محصولات مورد نیاز و مفید را برای خود ندارند، مصرف مواد چرب، شیرین و فست‎فود جایگزین مواد پروتئینی، ویتامینی و تازه به دلیل قیمت ارزان آن‎ها می‎شود که این خود منجر به امراضی مانند دیابت و بالا رفتن چربی خون و غیره می‎شود.
مثال دیگر، وضعیت سلامتی دندان‎هاست؛ تعداد بالای افرادی که دارای دندان‎های خراب هستند در یک کشور نشان‌دهنده‌ی پایین بودن وضع رفاه اجتماعی مردم آن کشور است، چون افراد کمی توانایی معالجه‌ی پرهزینه‌ی دندان‎هایشان را دارند. از طرفی، دندان‎های خراب باعث می‎شود که ناراحتی‎های گوارشی هم در آن کشور زیاد شود، چون غذا به‌درستی جویده و هضم نمی‎شود. از این نمونه مثال‎ها بسیار است که می‎تواند تمایز بین کشورهای پیشرفته و غیرِپیشرفته را نشان ‎دهد.
نگرش معطوف به اجتماع در پیشرفت علمی به نوعی هدفمندی و اولویت‎بندی را در تحقیقات علمی ایجاب می‎کند که هر کشوری لازم است آن را به طور دقیق و منعطف تعریف کند تا در صورت لزوم قابلیت تجدیدنظر را در موقعیت‎های جدید داشته باشد؛ پس اگر برای یک کشور در یک زمان پیشرفت در صنایع فضایی اهمیت دارد و به‌عنوان پیشرفت علمی تعریف می‎شود برای کشوری دیگر الزاماً این‎گونه نیست، البته نیاز به پژوهش و پیشرفت در زمینه‌ی خاص شرط لازم است و در اولویت قرار گرفتن آن شرط کافی. شاید بتوان گفت که این نکته به نوعی حمل ارزش بر علم است، علمی باارزش است که باعث بالا بردن پارامترهای مثبت و پایین آوردن پارامترهای منفی در اجتماع گردد، یکی از این پارامترهای مثبت رعایت ملزومات اخلاقی است که از پایه‎های تمدن نیز هست؛ بنابراین، یکی از اهداف و ارزش‎های پیشرفت علمی باید در خدمت اجتماع بودن آن باشد. علم در اینجا شامل تمام دستاوردهای ذهنی و فنی بشر می‎شود، از درودگری و آشپزی گرفته تا اقتصاد، سیاست، مدیریت، فیزیک و فقه. علم باید شرایطی را ایجاد کند که مشکلات مادی و معنوی اجتماع را حل کند تا انسان بتواند در پرتوی آن به تکامل برسد. علمی که در ابداعات خود مغایر با نیازهای معنوی انسان عمل می‎کند نه تنها سازنده نیست بلکه ویرانگر نیز هست، عالمان چنین علمی مثلاً برای ثابت نگه داشتن قیمت یک کالا توصیه می‎کنند که آن کالا به دریا ریخته شود تا میان محرومان توزیع شود؛ درصورتی‌که علم ارزش‎مدار چنین توصیه‎ای نمی‎کند چون به این امر واقف است که نمی‎توان از انسانی که گرسنه است توقع داشت به انسان‎های دیگر، حیوانات یا محیط زیست احترام بگذارد. حضرت محمد (ص) می‎فرماید، فقر و تنگدستی نزدیک است به کفر بینجامد «‏كَادَ الْفَقْرُ أَنْ‌ يَكُونَ كُفْراً» (ابن‎بابویه،۱۳۶۲، ج‏۱: ۱۲).
این نوع علم معطوف به اجتماع منجر به کاربردی شدن علوم شده است. از طرفی، امروزه برخلاف نیمه‌ی اول قرن بیستم که اکثر مقالات علمی یک‌امضایی بودند، افراد زیادی در نوشتن یک مقاله شرکت دارند، زیرا مسائل واقعی‎تر و لذا پیچیده‎تر شده‎اند؛ همچنین مرز بین علوم مختلف از بین رفته است و مانند کلافی به هم پیچیده شده‎اند، نه تنها دیگر تک‌چهره‎های شاخص در دنیای علم کمتر ظهور می‎کنند، بلکه کارهای گروهی‎ به‌صورت بین‎المللی انجام می‎شوند. تعداد مقالات هیچ‌وقت در دنیا دارای اهمیت نبوده است، بلکه ارزشمندی اثر آن‎ها مهم است، اثری که مشکلی را حل کند؛ دیگر هیچ نظریه‌ی مهمی ارائه نمی‎شود، ولی همه‌ی کارها مهمند؛ دیگر در کتاب‎ها به دنبال جمله‎های مهم نباید بود، بلکه همه‌ی جملات مهمند؛ دیگر ساختاری معین وجود ندارد، بلکه ساختارهای نامعین و انعطاف‎پذیر وجود دارند که حتی ممکن است با هم ظاهراً متضاد هم باشند؛ تضاد به تفاوت و تمایز مبدل گشته‎ است؛ ممکن است ساختاری بنا به نیازی به وجود آید و سپس تغییر کند، همان‎طور که نئولیبرالیسم در حال پوست انداختن است، انعطاف‎پذیری ساختاری معنای زندگی در دنیای پست‎مدرن است؛ این مفهوم شالوده‎شکنی است که «آنچه روی می‎دهد» (رویل،۱۳۸۸ :۵۰) است: «الخیر فی ماوَقع».
 در دنیای پست‎مدرن که بر مبنای فلسفه‎های پدیدارشناسی بنیان شده پیشرفت علمی یک امر ذهنی (سوبژکیتو) است که در جامعه عینیت (ابژکتیویته) می‎یابد و خود را نشان می‎دهد، این عینیت باید در همه‌ی شئون اجتماعی متبلور گردد: در رعایت هنجارها (تعمیمی از اخلاق)، امنیت، رفاه اجتماعی و تلاش انسان‎ها؛ ازاین‌جهت است که برخی از دولت‎های پیشرفته سعی در پوشاندن برخی نابسامانی‎ها مانند کودکان کار دارند. [...].
اما حل مشکلات و تصمیم‎گیری‎هایی که صحیح باشند و منجر به نتایج مطلوب و پیشرفت گردد چگونه می‎تواند در یک کشور برنامه‎ریزی گردد؟ به عبارتی دیگر، اگر قرار است که پیشرفت علوم منجر به پیشرفت اجتماع و کشور، چه از لحاظ اخلاقی و معنوی و چه از نظر مادی گردد، این امر اولاً، چگونه تشخیص داده می‎شود؟ ثانیاً، چگونه برنامه‎ریزی می‎گردد؟ آیا در این زمینه دولت مسئول است و همه‌ی تشخیص‎ها، ملاک‎ها و برنامه‎ها را تعیین می‎کند یا نهادهای دیگر مانند بخش خصوصی یا دانشگاه‎ها؟ در نظام مدرن که عامل و فاعل جداست این امر بر عهده‌ی طبقه‌ی حاکم و دولت است که تعین را انجام دهد و عاملان فقط آنچه را که طبقه‌ی حاکم تعیین کرده اجرا می‎کنند. بنابراین، بین کار و سرمایه یک تضاد دیالکتیکی وجود دارد که منجر به «بهره‎کشی» می‎شود (وود،۱۳۹۱ :۴۰۵ )، این تضاد بالطبع بین کارفرما و کارگر، رئیس و مرئوس وجود دارد. رئیس در جوامع مدرن همان نقش ارباب را در جوامع سنتی دارد، با این تفاوت که رئیس تا حدی طبق سلسله‌مراتب پاسخ‌گوی مراتب بالاتر است، درصورتی‌که برای ارباب محدودیتی در این زمینه وجود ندارد؛ به همین خاطر است که در جوامع مدرن پست و مقام داشتن در نظر مردم بسیار بااهمیت است و برای آن رقابت وجود دارد.
 در اجتماع پست‎مدرن [...]، دو عامل کثرت مراجع قدرت و عدم وجود یک مرجع قدرت مقتدر منجر به این می‎شود که اولاً، عامل مبدل به فاعل خودمختار اجتماعی ‎شود که مسئولیت‎پذیر هم هست. این امر برخلاف ساختار مدرن است که در آن فرد فقط عامل است و در نتیجه انسان مسئولیت‎پذیر نمی‎باشد؛ «المأمور معذور». ثانیاً، تضاد دیالکتیکی در نظریه‌ی مدرن به تمایز و تفاوت در حالت پست‎مدرن تبدیل می‎شود، یعنی رابطه‌ی رئیس و مرئوسی کاملاً دگرگون می‎شود، رئیس اقتدار کارکردی[۱۲] (سود و بهره‎ای که باعث برتری او شود) ندارد، بلکه از نظر زبانی متفاوت از مرئوس است، به عبارتی دیگر، بینِ رئیس و مرئوس تمایز وجود دارد نه تضاد و هر دو در حیطه‌ی مسئولیتشان مختار و مسئول هستند.

ارجاعات:
[۱]  برای تمایز بین متن کتاب «اندیشه»: رساله­ای انتقادی در باب تفکر با متن اضافه شده از خط متفاوت {ایرانیک} استفاده شده است.
[۲]  Thomson Reuters
[۳]  The New Right
[۴]  توجه شود که در این متن به‌هیچ­وجه از نئولیبرالیسم دفاع نمی­شود، در آینده انتقادات ژان- فرانسوا لیوتار بر آن را مطرح خواهیم کرد. هرچند در اینجا مجال بحث کردن در مورد مصیبت­هایی که نئولیبرالیسم بر سر برخی ملت­ها آورده است نیست، ولی خواننده‌ی علاقه­مند را به مطالعه‌ی کتاب تاریخ مختصر نئولیبرالیسم نوشته‌ی دیوید هاروی دعوت می­کنیم.
[۵]  Von Hayek
[۶]  یکی از آسیب­های مدرک­گرایی از بین بردن روحیه‌ی تلاش و خلاقیت در بین افراد با استعداد به خاطر وجود مدارک بی­ارزش در اجتماع است.
[۷]  در اینجا مقصود از فرهنگ معنای کلی و انسان­شناسانه‌ی آن است نه فرهنگ والا در فلسفه‌ی اخلاق.
[۸]  Base
[۹]  Infrastructure
[۱۰]  Superstructure
[۱۱]  Erich Fromm
[۱۲]  Performativity

*سید مجید صابری فتحی: عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد
منبع: فرهنگ امروز

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: