1393/2/6 ۰۹:۴۷
اشاره: آنچه در پي ميآيد، نمونهاي از مدخلهاي «فرهنگ جامع فرق اسلامي» است ـ با حذف پينوشتها ـ به قلم مرحوم آيتالله روحاني در باره يكي از مهمترين گروههايي كه در سطح جهان اسلام پراكندهاند.
اشعريه (يا اشاعره)، ايشان پيروان امام ابوالحسن علي بن اسماعيل بن ابي بشر اشعري ميباشند. (بيانالاديان، بلخي، ص62 / تبصرهالعوام، رازي، ص108 / مفاتيح العلوم، خوارزمي، ص47 / المنيه والامل، ابن مرتضي، ص110) وي از نوادگان ابوموسي اشعري، صحابي معروف بوده است. اشاعره در اصول از وي تبعيت مينمايند. اشعريه در مباحث اصول دين و عقايد، پرجمعيتترين فرقه مذهبي است که تاکنون بر افکار اکثر پيروان سنت و جماعت حکومت کرده است.
اشعري به سال 260 و يا 270 هجري قمري در شهر بصره به دنيا آمد و در همان شهر که مجمع بزرگ علماي معتزله بود، نزد آنان به تحصيل پرداخت. يکي از استادان وي ابوعلي جبائي است. اشعري در حدود سال 300ق در مسجد جامع بصره از پيروي مذهب «اعتزال» توبه کرد و به مذهب «اهل حديث» که فرقه مخالف و رقيب معتزله بود، گرويد. و چون محيط وطن خود را با عقايد جديدش مناسب نديد، به سوي بغداد که در آن هنگام مرکز بزرگ اهل حديث بود، شتافت و در آنجا به دفاع از عقايد اهل حديث مشغول گرديد. اشعري در سال 324 و يا بعد از 330 ق در بغداد درگذشت.
قبل از اشعري، حارث محاسبي، کتبي درکلام و دفاع از عقيده اهل سنت نگاشته بود، لکن احمد بن حنبل که با هرگونه علم کلام به شدت مخالفت مينمود، محاسبي را عليرغم آنکه از جمله اهل سنت شمرده ميشد، قبول نداشته است . به واسطه همين مخالفت پيروان احمد بن حنبل با علم کلام، اهلسنت بغداد ـ که اشعري پس از رويگرداندن از اعتزال و تغيير مذهب خود به آنجا رفته بود ـ به او نگرويدند. شايان ذکر است که قبل از اشعري، کلابيه نيز با استدلال از عقايد اهل سنت دفاع ميکردند؛ چنانکه معاصر اشعري، ابومنصور ماتريدي نيز در دفاع از عقايد اهل سنت، از استدلال کلامي بهره ميبرد.
به هر حال، با آنکه اشعري خود را منسوب به احمد بن حنبل (الابانه في اصول الديانه، اشعري، ص8) ميداند و از عقايد غير او تبري ميکند، حنابله که در آن زمان خود را تنها مذهب اهل سنت ميدانستند و غير خود را اهل بدعت ميناميدند، او و رويه او را قبول نکردند؛ تا آنجا که پيروان اشعري از ترس حنابله او را مخفيانه دفن کردند. (تاريخ ابن الوردي، ابن وردي، ج1، ص380) اما به تدريج رويه او در ميان اهلسنت طرفداراني پيدا کرد و پس از او علمايي مانند باقلاني و اسفرايني و جويني به تثبيت و تحکيم انديشه او برخاستند. در اين مذهب، احاديثي که متضمن عقايد اهل سنت است، از قبيل احاديث جبر، خلق قرآن، و تشبيه همراه با توجيهاتي که آن مسائل را از صورت افراطي بيرون ميآورد، پذيرفته شده است.
ابوالحسن اشعري دو رويه دارد: يکي روشي که در کتاب ابانه به کار برده و در آن کاملاً تابع احمد بن حنبل است و تمام احاديث منقوله در ميان اهل حديث را که دال بر تشبيه و جبر و ساير اختصاصات مذهبي اهل سنت است، کاملاً ميپذيرد و هيچ گونه تأويل و تفسيري را هم در آنها به کار نميگيرد. اينگونه اشاعره را اشعريه اثريه مينامند. (المواعظ والاعتبار، مقريزي، ج2، ص360)رويه ديگر، روشي است که در کتاب لمع پيگرفته است. اشعري در اين کتاب، کلام استدلالي داشته و تصرفاتي در عقايد اهل سنت کرده است. به عنوان مثال در مسئله خلق قرآن به کلام نفسي و در مسئله جبر به کسب قائل شده و کلمه «بلاکيف» را در تفسير روايات تشبيه اضافه ميکند.
مذهب اشعريه توسط صلاحالدين ايوبي و قاضي او عبدالملک که بر اين مذهب بود، به زور شمشير رواج گرفت (المواعظ والاعتبار، مقريزي، ج2، ص358) و غير از حنابله، خوارج، معتزله و شيعه بقيه فرق مسلمين اين مذهب را که آخرين مذهب کلامي است پذيرفتند و کتب عقايد عامه مسلمين بر اساس اين مذهب تدوين يافت.
محمد کردعلي در خططالشام مينويسد: «هرگاه لفظ اهل سنت و جماعت گفته شود، مراد اشعريه و ماتريديه است و مالکيه و شافعيه و بعض حنفيه و فضلاء حنابله به عقيده اشعريه گرويدند.» (خطط الشام، محمد کردعلي، ج6، ص240) اين جمله که در ميان اهل سنت، تنها اين گروهها تابع مذهب اشعري ميباشند، شايد تنها در مورد قرون اوليه پس از ظهور اشعري، صحيح باشد؛ چرا که در قرنهاي بعد عامه مسلمين، غير از حنابله به آن عقيده گرويدند.
بايد توجه داشت که پس از رحلت پيغمبر اکرم(ص) (برخلاف رويه شيعه) اکثر مسلمين به جمعآوري و تدوين روايات و کلمات آنحضرت نپرداخته و به استناد روايتي که در صحيح مسلم از حضرتش نقل کردهاند: «لا تکتبوا عنّي و من کتب عني غير القرآن، فليمحه: از من بهجز قرآن مطالبي ننويسيد و اگر نوشتيد، محو کنيد» (سنن کبري، نسايي، ج5، ص11 / مسند احمد، احمد بن حنبل، ج3، ص12 / صحيح مسلم، مسلم نيشابوري، ج8، ص229)، به هيچ وجه در تنظيم و تأليف احاديث نبوي اهتمامي ننمودند.
در اوايل قرن دوم هجري قمري به دستور عمر بن عبدالعزيز (م:101ق) جمعآوري و تدوين روايات نبوي شروع شد، و چون مقدار کمي از اين روايات در دست بود، اقوال صحابه را نيز به آنها افزوده و بهتدريج به تأليف کتب پرداخته شد. معروفترين کتابي که در نيمه قرن دوم هجري قمري در مسائل فقهي و احکام تأليف شد، «موطّأ» نوشته مالک بن انس، پيشواي فرقه مالکيه است. در اين کتاب از مباحث اصول دين (يعني مسائلي که از اختصاصات مذهبي اهل سنت است) جز بابي مختصر در رد قدريه چيزي يافت نميشود.در اين هنگام، در ميان مسلمانان دو فرقه ممتاز به وجود ميآيد: اهل حديث و معتزله. اهل حديث از دانشمنداني تشکيل ميشد که به جمعآوري احاديث شريف نبوي و کلمات صحابه در حالي که بهتدريج بر حجم آنها افزوده ميشد، پرداختند.
اين روايات به اين ترتيب در کتبي مشتمل بر مباحث فقهي، فضائل صحابه، ذمّ قدريه، مرجئه، خوارج و روافض و ردّ عقايد هر يک از اين فرق و مباحث ديگري جمعآوري شد.پايه عقايد اهل حديث بر رواياتي است که از پيغمبر(ص) نقل شده و در تسليم به اين روايات به قدري افراط ميکردند که آياتي از قرآن که مخالف مضمون اين احاديث بود، مورد تأويل قرار ميگرفت. ضمن آنکه بعضي از اين احاديث از آن جهت که با عقايد فرق ديگر به خصوص معتزله مغاير بود، به شعار مذهبي آنها تبديل شده بود.
روزي که اشعري از مذهب معتزله توبه کرد، در بالاي منبر به قسمتي از عقايد اهل حديث و معتزله اشاره کرده و گفت: «من سابقاً معتقد بودم که قرآن مخلوق است؛ خداوند به چشم ديده نميشود و افعال بد از من صادر ميشود و فاعل آنها من هستم؛ و اکنون از همه اين عقايد توبه ميکنم و معتقدم اعتقادات معتزله باطل و مردود است و من رسوايي اين اعتقادات را آشکار خواهم نمود». (سير اعلام النبلاء، ذهبي، ج11، ص542)
فرقه معتزله به وسيله واصل بن عطا مقارن پيدايش اهل حديث به وجود آمد. آنها به پنج اصل قائل بوده و بعد از قبول عقايد اصلي اسلام به استدلالات عقلي پايبند بودند. به طور کلي ميتوان گفت شعار فرقه معتزله همين پيروي از عقل و روش استدلال است؛ در حالي که اهل حديث هر گونه استدلالي در حوزه مسائل اعتقادي را بدعت دانسته، مقلد محض و تابع صرف احاديث و کلماتي بودند که در دست داشتند، و به همين علت، فرقههايي چون شيعه و معتزله را مبتدعه و اهل بدعت ميخواندند. و در مقـابـل، معتـزلـه نيـز آنها را حشويـه، مجبـّره، نـابتـه و امثـال آن ميناميدند.
مأمون ـ خليفه عباسي ـ در سال 218ق فرماني صادر کرد که مطابق آن ميبايست عموم علماي اهل حديث از اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن توبه کنند. (تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص351) بر اثر اين فرمان، فشار شديدي به پيروان اين فرقه وارد شد و گروهي از دانشمندان معروف آنان به حسب ظاهر از اين اعتقاد برگشتند. مأمون در همان سال درگذشت. معتصم عباسي همين رويه را بعد از مأمون به شدت تعقيب کرد و جمعي از پيروان اين فرقه را به قتل رساند و دستور داد که اطفال را در کودکي به مخلوق بودن قرآن معتقد سازند. اين فشار تا آنجا پيش رفت که احمد بن حنبل را که از توبه امتناع ورزيده بود، تازيانه زدند. سال اين واقعه را مروج الذهب (مروجالذهب، مسعودي، ج2، ص349)، 219ق ضبط کرده است.
پس از معتصم، واثق بالله، خليفه بعد از او هم همين جريان را ادامه داد. تا آنکه در سال 232ق نوبت به خلافت متوکل عباسي که تمايلي به عقايد اهل سنت داشت، رسيد. او برخلاف گذشتگان خود علماي اهل حديث را اکرام کرد و دستور داد که مردم از استدلال و مباحثات عقلي دست برداشته، در برابر اهل حديث تسليم شوند و علماي اين فرقه را فرمان داد که مذهب خود را اظهار کرده و احاديث رؤيت (رواياتي که بر ديده شدن خدا در قيامت دلالت دارند) و همين طور احاديث مربوط به صفات الهي را براي مردم روايت کنند. از اين به بعد، ستاره علماي اهل حديث درخشيد و اکثر خلفاي عباسي مروّج اين مذهب شدند. از اين تاريخ احمد بن حنبل امام بزرگ اهل سنت گرديد و آراي او در حوزه مسائل اعتقادي لازم الاتباع شمرده شد.
قبل از ظهور اشعري، افراد و يا فرقههاي معدودي در بين اهل حديث به وجود آمده و کم و بيش رويه اشعري را (که پيروي از استدلال در راه اثبات عقايد اهل سنت بود) ميپيمودند؛ ولي به عللي کار ايشان رونق نگرفت و يا پس از ظهور اشعريه در آن مستهلک شدند؛ از جمله اين افراد ميتوان به حارث بن اسد محاسبي بصري، معروف به زاهد اشاره کرد، که نخست از اهل حديث بود و چون با استدلال و علم کلام سر و کاري داشت و کتبي چند در رد معتزله و ساير فرق نگاشته بود، احمد بن حنبل او را خوش نميداشت؛ در نتيجه او مجبور شد از مردم پنهان شود. سرانجام در سال 243ق وفات يافت. عجيبتر آنکه مرگ وي عليرغم آنکه دو سال پس از مرگ احمد بن حنبل اتفاق افتاد، چندان مورد همدردي مردم واقع نشد. و جز چهار نفر، کسي بر جنازه وي حاضر نگرديد. (وفياتالاعيان، ابن خلکان، ج1، ص127)
از ديگر کساني که در دفاع از مباني اهل سنت، به استدلال عقلي روي آورد، ابوعباس قلانسي و حفص الفرد بودهاند. ايشان با آنکه سابقاً از معتزله بودند، در مسأله خلق افعال (عقيده به اينکه خداوند خالق افعال مردم است) پيرو اهل حديث شدند. چنان که حسين نجار، مؤسس فرقه نجاريه نيز عليرغم آنکه از معتزله به حساب ميآمد، در مسئله خلق افعال با اهل حديث همعقيده بود. (الفهرست، ابن نديم، ص229)
فرقه کلابيه، پيروان عبدالله بن سعيد معروف به ابن کلاب نيز از زمره آن دسته از اهل حديث ميباشند که به استدلال روي آوردهاند. ابن کلاب از دانشمندان زمان مأمون بوده و وفاتش بعد از 240ق واقع شده است. (لسان الميزان، ابن حجر، ج4، ص25)
فرقه کلابيه قبل از اشعري به وجود آمده است و شباهت تامّي به مذهب اشاعره دارد. ابن کلاب با آنکه از متکلمين مذهب اهل حديث بود، ولي بزرگان اين فرقه با او مخالف بودند. ابن خزيمه رازي، محدث معروف، کلابيه را عيبجويي ميکرد و احمد بن حنبل در مخالفت با اين فرقه و مؤسس آن بسيار شدت نشان ميداد. (لسان الميزان، ابن حجر، ج4، ص25)
شهرستاني که خود از علما و متکلمين اشاعره است، مينويسد: «چون اشعري با استاد خود به منازعه برخاست، به اين جماعت (ابن کلاب، محاسبي، و قلانسي) پيوست». مقدسي در کتاب احسن التقاسيم که در حدود 50 سال پس از اشعري آن را تأليف کرده، ميگويد: «از فرقي که از بين رفته و فرقه ديگر از همان جنس و شکل ديگر بر آن غلبه کرده، فرقه کلابيه است که اشعريه بر آن غلبه يافت». (احسن التقاسيم، مقدسي، ص44) و به همين دليل است که کتاب تبصرهالعوام، عقايد فرقه کلابيه و اشعريه را در ذيل يک عنوان ذکر کرده، نام آن باب را چنين ضبط کرده است: «در مقالات ابن کلاب و ابوالحسن اشعري». (تبصرهالعوام، رازي، ص108)
وقتي که ابوالحسن اشعري از مذهب اعتزال توبه کرد و براي دفاع از عقايد اهل سنت وارد بغداد شد، زماني بود که حنابله (پيروان احمد بن حنبل) در بغداد عدهاي بي شمار و يا اکثريت سکنه بغداد را تشکيل ميدادند.
در ميان حنابله و اشخاص و يا فرقي که منسوب به اهل حديث بودند، عقائدي دال بر تجسيم يافت ميشد و برخي از آنان خداوند را داراي صورت و پا و دست ميخواندند. کرّاميه صريحاً ميگفتند خداي تعالي جسم است! (الفرق بين الفرق، بغدادي، ص128) سالميه معتقد بودند که مردگان در قبرها به اکل و شرب و نکاح مشغولند و رواياتي نقل کردهاند که خدا در روز جمعه بين اذان و اقامه از آسمان به زير آمده و ردايي بر اندام اوست که بر آن نوشته شده است: «إنّني انا الله لا إله الا أنا» و رو به روي هر مؤمني ميايستد، وقتي که مسلمان، سلام نماز را داد به آسمان ميرود؛ و از اين قبيل احاديث خرافي در ميان ايشان رايج بود. (لسان الميزان، ابن حجر، ج2، ص442)
ابوالحسن اشعري به علت توبه خود از مذهب اعتزال، درحقيقت مجبور و يا متعهد شده بود که از اين گونه عقايد دفاع کند؛ و گرنه از نام اهل سنت محروم شده و جزو مبتدعه قرار ميگرفت. کتابي که از او در دست است از ذکر اين گونه عقايد خالي نيست.
ابوالحسن اشعري امام و مقتداي مذهبي است که به تدريج آن مذهب به نام عقايد اهل سنت در طول و عرض ممالک پهناور اسلامي منتشر شد. وي خود را در اصول دين تابع امام ديگري (احمد بن حنبل) معرفي ميکند که عالم بزرگ اسلامي مانند محمد بن جرير طبري او را در فروع دين قبول نداشته، و اقوال او را در رديف اقوال ساير فقهاي اسلام ذکر نکرده و ميگويد: «احمد بن حنبل محدثي بيش نبود». و به اين جهت تا وقتي که طبري زنده بود، حنابله نميگذاشتند کسي به ملاقات او برود. (تاريخ بغداد، بغدادي، ج2، ص164) و چون در سال 310 ق وفات کرد، حنابله اجتماع کردند و نگذاشتند او را در روز دفن کنند. با اين همه عليرغم تعريف و تمجيدي که اشعري از احمد بن حنبل کرده و خود را تابع او شمرده و دفاع از عقايد اهل حديث و سنت را بر عهده گرفت، باز نتوانست قلوب حنابله را تسخير کند.
نکتهاي که در بيشتر عقايد معتزله و اهلسنت جلب توجه ميکند، با قطع نظر از صحت و سقم عقايد آنها، اين است که اين دو فرقه عقايد و خصائص مذهبي خود را در محيط نزاع و ضديت با يکديگر اتخاذ کردهاند و در ارکان عقايد اين دو فرقه، اين نکته، به وضوح به چشم ميخورد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید