1393/1/30 ۱۰:۱۱
سعدی قبل از هر چیز «شاعر زندگی» است. محتوای اشعار سعدی در دنیای امروز جای تأمل دارد؛ زیرا نگاه جامعهشناختی و روانشناختی او بسیار قوی است. سعدی ما را به شناخت و به زندگی شاد ترغیب و دعوت میکند. مقایسههایی که در داستانها و حکایتها انجام میدهد، بسیار آموزنده است. از این لحاظ در دنیای امروز اندیشه او کاربرد بیشتری دارد.
در حاشیه کتاب «نوسازی ناتمام»
سعدی، هم درد و رنج مردم را در نظر داشته و هم توصیه به زندگی شاد میکرده، دنیا گریز نبوده و زندگی را دوست داشته است.
برای مثال در مقدمه گلستان این را به خوبی میبینیم. از طرف دیگر، تفاوتهایی در شعر سعدی و حافظ وجود دارد که بررسی آن سودبخش است. برای مثال به این بپردازیم که واژه «گریه» در اشعار هر کدام از این دو شاعر بزرگ چقدر تکرار شده است؟ در شعر حافظ،گریه یا «گریهاش... آمد» یا «گریستن» یا «گریه با فاصله کلمات دیگر» و... گاهی بیش از 100 مرتبه آمده و تکرار شده است:
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
***
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صـــراحی گریــــه و بربط فغان کرد
بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
اما سعدی بسیار کمتر از واژه «گریستن» و «گریه» و... استفاده کرده که در «فرهنگ واژه نما» به خوبی مشخص شده است. مثلاً سعدی این طور بیان میکند:
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح! چه داری خبر از مقدم دوست؟
اخیراً استاد گرامی آقای دکتر محمد علی همایون کاتوزیان هم در کتاب گفتوگوهایشان با عنوان «نوسازی ناتمام» که تازه منتشر شده، درباره شعر و افکار سعدی اظهارنظرهای جالب و درخور توجهی کردهاند. به نظر ایشان، اندیشه سعدی با توجه به افکار انسانی، قصاید تعلیمی، کارکرد اجتماعی شعرهایش و... امروز بیشتر باید مورد توجه قرار بگیرد.
ایشان میگوید:«شاید بتوان گفت سعدی تنها شاعر بزرگ ایرانی است که تقریباً درباره همه چیز حرف داشته و حرف زده است. عشق و عرفان، دین و دنیا، عفت و اخلاق، دولت و جامعه، داد و بیداد، شاه و وزیر، ظالم و مظلوم و جز آن. اما بارزترین ویژگی آثارش التقاطی بودن اوست. سعدی به بهترین معنای کلمه، التقاطی است؛ یعنی در هیچ چارچوب بسته یی نمیگنجد و از هیچ زاویه منحصر به فردی به جهان نمینگرد.
صاحب مکتب و طریقت و ایدئولوژی نیست و به هیچ ایدئولوژی، مکتب و طریقتی نیز بستگی ندارد. حتی فراتر از این، به جهان و آنچه در آن است از زوایای گوناگون مینگرد و در قلمرو اندیشه و سخن، برای هر راه و روشی -کم یا بیش- ارزش و اعتباری قائل است. به کلام دیگر، نه فقط آرا و عقاید او در مکتب ویژهیی نمیگنجد بلکه- مهمتر از آن - متدولوژی او را هم نمیتوان به یکی از مکاتب رسمی کاهش داد. با این که عقل و استدلال را برای تشخیص و تحلیل پدیدهها لازم میدانست، نمیتوان او را راسیونالیست (عقلگرا) خواند.
به رغم آشنایی نزدیکش با عرفان و موازین عرفانی و بزرگداشت عارفان و سالکان نامدار و افسانه ای، عارف نبود و با تصوف «واقعاً موجود» برخوردی انتقادی داشت. دین داشت ولی به نسبت زمان خود (و حتی زمان ما) از تعصب و تنگ نظری به دور بود و میگفت «بنی آدم اعضای یکدیگرند».
عاشق پیشه بود ولی عشق را هم بی نهایت نمیدانست و میگفت مهری را که روزگار به دل نشانده، میتوان به روزگار از دل برگرفت. پادشاهان و فرمانروایان را از ستم پیشگی و دژکاری تحذیر میداد و حتی گاهی با آنان درشتی میکرد، اما عاصی و انقلابی نبود.
اگر خواسته باشیم برای روش و بینش او نام و نشانی معلوم کنیم شاید «رئالیسم فلسفی» از همه مناسبتر باشد؛ یعنی - برای زمان و مکان خود- چیزی شبیه برخورد سقراط با زندگی. به عبارت دیگر سعدی کمال گرا نبود و وعده هیچ بهشتی را در این دنیا نمیداد. در نتیجه در همه امور اهل اعتدال بود، نسبت به جهان دیدی مثبت داشت و به همنوعان خود -که کم و بیش عاری از کمال اند- خیلی سخت نمیگرفت.
او مروج کوشش برای پیشرفت بود، نه منادی امید به کمال. عقیده داشت همین زندگی با همه کمبودهایش ارزش زیستن دارد. اگرچه اصرار داشت باید تا اندازه ممکن پاک بود و پاک زیست و برای دیگران حق حیات قائل شد و فقط در این ابعاد گسترده است که میتوان او را با «اومانیستهای مسیحی» دوره رنسانس- یعنی حکمایی مانند اراسم (اراسموس) - قیاس کرد. اگرچه باز هم باید به هوش بود که تفاوتهای فرهنگی زمان و مکان از دست نرود و کار را به قیاس مع الفارق نرساند. ظهور پدیدهای مانند سعدی در قرن هفتم هجری (قرن سیزدهم میلادی) به معجزه بیشتر شبیه است. باری به قول خودش «حکایت این همه گفتیم و همچنان باقی است. آیا به نظر شما آموختن از راه و روش و بینش و نگرش او برای ایران امروز بسیار سودمند نیست؟»
در گفتوگوهایی که با استاد محترم آقای همایون کاتوزیان انجام شده، مبحث خردستیزی هم یکی از مباحثی است که از سوی مصاحبهکننده و در سؤالاتی هوشمندانه مطرح شده و با جوابهای دقیق مصاحبه شونده، بحث مفیدی را شکل داده است. همیشه خردستیزی در جوامع بشری وجود داشته؛ زیرا مشخصه بشر عقل و دانش اوست و اینها گاهی با برخی افکار در تقابل قرار میگرفته است. بشر گاهی با خرد زندگی کرده، گاهی برعکس بوده، و با برخی اعتقاداتش زندگی کرده، ولی تلاش برای خردگرایی در گذشته هم وجود داشته است. برای مثال در ادبیات فارسی حرفهای عرفانی هم وجود دارد که ابعاد عقلانی دارد:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
این خودش مباحث دیگری را بویژه در زمینه فلسفه میگشاید. فردوسی شاهنامه را با «به نام خداوند جان و خرد» آغاز میکند و این بسیار اهمیت دارد.
در آن دوران محمود غزنوی کاری جز کشتن و گرفتن و نابودکردن انجام نمیداده، فردوسی در چنین زمانهای آن شاهکار را خلق کرده است. حتی عبید زاکانی هم شاعر دردمندی بوده؛ این را از اشعار او میتوان فهمید.
به نظر این جانب به تاریخ قدیم هم اگر نگاهی داشته باشیم، به این نتیجه میرسیم که قدرتهای سیاسی اجازه رشد خردگرایی را نمیدادهاند. خردگرایی مردم را به سمت دانایی سوق میداده، و با مردم دانا هر طور نمیتوان رفتار کرد. قدرتهای سیاسی در قدیم با علم به این نکته حرکتها و فکرهای خردگرایانه را به سرعت خاموش میکردند.
در تاریخ قدیم، اگر قصیدهسرایی رواج داشته، به این معناست که همیشه ممدوحی لازم بوده است. همچنین در این داد و ستدها، پول رد و بدل میشده و این نیازمند تحقیق بیشتری است تا فرهنگ قدیم به دقت نقد شود. برخی از شعرا فقط و فقط شعری میسرودند بلکه پولی بگیرند و بروند. اما سنایی با دلاوری به میدان آمد و مسیر را تا حدی تغییر داد. سنایی به بیداری میرسد و نتیجهاش این است که مردم را بیدار میسازد. عطار و مولوی هم در همین مسیر قدیم برمیدارند.
اما باز هم در زمان صفویه، ما با نوعی انحطاط فکری مواجه میشویم. من در زمینه عرفان، پژوهشهای مفصلی داشته و دارم و تعدادی از متون کهن عرفانی را تصحیح کردهام. عرفان یعنی شناخت. شناخت انسان و بهتر زیستن. پیوستن به حقیقت از طریق «شهود» و «تجربه درونی». عرفان شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود به دست میآید. آقای همایون کاتوزیان این را خوب توضیح داده است:
«هر جامعه کهنسالی سنتهای عرفانی گاهی بزرگ دارد. کلّ مسیحیت پایهاش بر عرفان است و هنوز صوامع مسیحی که شبیه خانقاههای اهل تصوف هستند وجود دارند.
کلّ بودائیسم و شاخههای گوناگون آن نیز به این گونه آراء و عقاید و نهادها استوارند. اکثریت مردم چین و نیمی از مردم ژاپن بودائی (در مورد ژاپن ذِن-بودائی) اند. اما این مانع نشده است که جوامع منسوب به این سنتها و اعتقادها الزاماً از پیشرفتهای فلسفی و عقلی و علمی محروم شوند یا عقب بمانند.
در همین روزگار نزدیک به ما هم نیچه و شوپنهاور و کیرکهگارد و برگسون وهایدگر و حتّی سارتر (پیش از آن که نوعی مارکسیست شود) را نمی توان فیلسوفان خردگرا نامید و بعضی صریحاً خرد گریزند.
غزالی و مولوی و مانند آنها گناهی نکردند که صوفی مسلک و عارف مشرب بودند، و جبرگرایی هم خاصّ آنان نیست بلکه مسلک اشعریان است. مسأله ما این است که چرا مکتبهای بلندمدت علمی و عقلی پدید نیاوردیم؛ چرا در غالب ما یک صوفی کوچک وجود دارد؛ چرا این همه تحت تأثیر عرفان کلاسیک قرار داریم؛ چرا برخورد انتقادی و منطقی در جامعه ما ضعیف است؛ چرا بیشتر داوریهای ما بر مبنای عاطفه و احساسات است؛ چرا پاسخ یک مسأله جدی با یکی دو بیت (غالباً) عرفانی داده می شود. عرفان در هر اجتماعی برای خود جایی دارد، اما مولوی و عطار مسئول رفتار و کردار ما نیستند.»
ادبیات هر دوره، جلوهای از شرایط آن دوره را نشان میدهد. اگر در این باب تحقیقات دقیقی صورت پذیرد، بسیاری از گرههای تاریخی گشوده میشود. به نظر این جانب، ادبیات هر دوره متناسب با وضعیت آن روزگار دچار سانسور بوده؛ یعنی یا نویسندهها و شعرا خود را سانسور میکردهاند یا اینکه به دلایلی و به خاطر اندیشههایی غیر از آنچه پذیرفته شده بود،این سانسور انجام میشده است.
حلاج را که«انا الحق»می گفت، میکشند. یعنی که یک دیدِ دیگری هم وجود داشته است و برخی حرفها و افکار تحمل نمیشده است. انا الحق حلاج به چه کسی خطر میرسانده؟ به دنبال جوابی برای این سؤال باید گشت.
بشر نمیتواند خودش و درونیات خودش را پنهان کند. عرفا به نوعی دیگر بشر را مینگریستند؛ چنان که با روایتهای جاافتاده همخوانی نداشت. اینکه ما توسعه پیدا نکردهایم یا تفکر انتقادی رشد پیدا نکرده، یک مشکل اساسی است؛ اما دلیل نمیشود که یقه ادبیات را بگیریم. ولی میپذیریم که از برخی درونمایههای شعر و ادب که خردگریز است هم نمیتوان گذشت. در سیر تاریخی، جامعه به گونهای راه پیموده که هر که گرایش به خرد داشته، کمتر به او اعتنا شده است. حکومتها و قدرتها در طول تاریخ سعی میکردند شرایطی به وجود بیاید که کمتر صدای مردم بلند شود.
از نظر تاریخی، قدرتها و منافع آنها موجب میشده که اجازه ندهند صدایی دیگر شنیده شود. در سیر تاریخ نگاه کنیم، بعضی از کسانی هم که عادل خطاب میشوند با تحقیق و بررسی دقیقتری معلوم میشود که نه تنها عادل نبودهاند بلکه ستمگر بودهاند. تاریخ قدیم ما به بازخوانی عالمانهتری نیازمند است. لذا گفتوگوهای اول و دوم کتاب «نوسازی ناتمام» و سخنان آقای دکتر همایون کاتوزیان تأمل بیشتری را طلب میکند:
«هر جامعهای مولود شرایط مادی و معنوی خود است. یعنی علتالعلل ویژگیهای جامعه هر چه بوده باشد، خود آن ویژگیها در حفظ و ادامه خود نقش اساسی خواهند داشت. یعنی مثلاً علت اولیه پدیدآمدن ویژگی استبداد و کلنگی بودن یک جامعه هر چه باشد، فرهنگی که بر آن استوار است، هم علت و هم معلول وجود و ادامه آن ویژگیها خواهد بود. در هر جامعهای اشکال گوناگون خردگرایی، عاطفهگرایی، واقعگرایی و جز آن وجود دارد، اما نسبت اینها به یکدیگر در جوامع گوناگون متفاوت است.
شعر، عرفان، افسانه و اسطوره در جامعه ایران خیلی بیشتر از نظریات منطقی، اندیشههای خردگرایانه و الگوهای تجربی و ابطالپذیر نفوذ و رواج داشته و دارد.
هیچکدام از اینها چیز بدی نیست و ارزش و اهمیت خود را دارد و از جمله میتوان گفت که شعر فارسی بزرگترین دستاورد فرهنگی تاریخ ایران است. بی جهت نیست که اخوان ثالث (در شعر آخر شاهنامه) گفت:«زندگی مان شعر و افسانه».
اما نکته مهم دقیقاً در همین جاست که وقتی کل زندگی چنان زیر نفوذ شعر و افسانه قرار گرفت که جای زیادی برای عقل و استدلال و مشاهده علمی باقی نگذاشت، دید انتقادی از دست خواهد رفت و بعضی از راههای پیشرفت برای جامعه مسدود خواهد شد.»
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید