موانع عقلانيت و خردورزي / آيت‌الله‌العظمي حسين مظاهري - بخش ششم

1393/1/23 ۱۱:۲۴

موانع عقلانيت و خردورزي / آيت‌الله‌العظمي حسين مظاهري - بخش ششم

مسلمانان صدر اسلام نه در پيچ و خم استدلال بودند و نه مي‌توانستند باشند؛ اما با هدايت قرآن کريم و پيامبر گرامي و با به کارگيري عقل عوامانه خود، اعتقاد راسخ به اسلام عزيز داشتند. گاهي اعتقادشان به همين اندازه بود که نبوت پيامبراکرم(ص) را پذيرفته بودند و اطراف ايشان بودند و در جبهه شرکت مي‌کردند. گاهي نيز اعتقادشان بالاتر از اين بود و حاضر بودند خودشان و زن و فرزندانشان فداي اسلام شود. بعضي اوقات نيز جداً يقين شهودي براي آنها پيدا مي‌شد.

 

 

 

اعتقاد راسخ مسلمانان صدر اسلام

مسلمانان صدر اسلام نه در پيچ و خم استدلال بودند و نه مي‌توانستند باشند؛ اما با هدايت قرآن کريم و پيامبر گرامي و با به کارگيري عقل عوامانه خود، اعتقاد راسخ به اسلام عزيز داشتند. گاهي اعتقادشان به همين اندازه بود که نبوت پيامبراکرم(ص) را پذيرفته بودند و اطراف ايشان بودند و در جبهه شرکت مي‌کردند. گاهي نيز اعتقادشان بالاتر از اين بود و حاضر بودند خودشان و زن و فرزندانشان فداي اسلام شود. بعضي اوقات نيز جداً يقين شهودي براي آنها پيدا مي‌شد.

پيامبر اکرم(ص) بدون امکانات و تجهيزات جنگي، توانستند با همين افراد، هشتاد و چهار جنگ را پشت سر بگذارند. نيروهاي جنگي آن حضرت در مقابل نيروي دشمن، بسيار کم بود؛ اما به مرتبه‌اي از مراتب يقين رسيده بودند و به عبارت ديگر مسلمان واقعي بودند. در تاريخ آمده است که امکانات مسلمانان واقعي صدر اسلام در جنگها به قدري ضعيف بود که حتي گاهي اسب براي سوار شدن يا کفش براي پوشيدن نداشتند و پابرهنه به جنگ مي‌رفتند. در جنگ ذات‌الرقاع پابرهنه بودند و کهنه به پاي خود بستند و جنگيدند و به‌رغم برهنگي پا و گرسنگي شکم، پيروز شدند.

پس از اتمام جنگ ذات‌الرقاع نيز قضيه عجيبي رخ داده که در تاريخ ثبت شده است. نقل مي‌کنند هنگام بازگشت مسلمانان از جنگ، براي التيام زخم پاهايشان و رفع خستگي، مجبور شدند در دره‌اي توقف کنند. طبق دستور پيامبراکرم(ص) قرار شد دو نفر پاسداري بدهند و بقيه بخوابند. دو تن از اصحاب، داوطلب محافظت از سايرين شدند و تا صبح به نوبت پاسداري دادند. وقتي نوبت پاسداري يکي از آنها بود، از فرصت استفاده کرد و ضمن مراقبت از سپاه، مشغول نماز شد. در رکعت اول نماز، يکي از افراد دشمن که براي انتقامجويي به دنبال آنها آمده بود، سر رسيد و يک تير کماني به سينه او زد، اما او نمازش را قطع نکرد و رکوع و سجده را به جا آورد و براي رکعت دوم بلند شد که تير دوم به وي اصابت کرد. باز هم نماز را ادامه داد و با خوردن تير سوم، به رکوع و سجده رفت و نماز را تمام و نفر دوم را بيدار کرد. آن شخص که نفوذي دشمن بود، وقتي ديد آنها دو نفر هستند، فرار کرد.

در اين هنگام، پاسداري که از خواب بيدار شده بود، با ديدن بدن غرق به خون هم سنگر خود، به وي گفت: «شکستن نماز مستحب که مانعي ندارد، چرا نماز را نشکستي؟ چرا مرا بيدار نکردي؟ چرا فرياد نزدي؟!» او پاسخ داد: «اگر مخالفت با امر رسول خدا نبود، به هيچ قيمتي حاضر نبودم نمازم را تمام کنم و دلم مي‌خواست جان از بدنم بيرون بيايد، اما سوره‌اي که مي‌خوانم تمام نشود.» در برخي از کتب تاريخي هم نقل شده که او مشغول خواندن سوره کهف بود و نتوانست آن‌را قطع کند. پيامبر اکرم(ص) چنين مسلمانهايي تربيت کرد؛ افرادي که سواد و تحصيلات خاصي راجع به اعتقادات نداشتند، اما يقين داشتند.

جوانهاي عزيز! قدري به اين حقايق تاريخي فکر کنيد و ببينيد چه عاملي موجب شد آن مسلمان هنگام پاسداري نماز بخواند و در نماز، به جاي يک سوره کوتاه، سوره کهف را بخواند و با خوردن سه تير و رفتن تا مرز شهادت، نتواند آن سوره را قطع کند؟ چنين يقيني از به کارگيري عقل عوامانه پديد مي‌آيد. عقلي که در پيچ و خم استدلال علمي نيست؛ اما به خوبي حقيقت را درک مي‌کند. در هشتاد وچهار جنگ طاقت‌فرسا، يقين سپاه اسلام عامل پيروزي آنها بود؛ زيرا افراد فراوان سپاه مشرکين و کفار، شک و ترديد داشتند و تابع هوا و هوس بودند و رذائلي مانند دنياپرستي و رياست‌طلبي در وجودشان موج مي‌زد. در مقابل، افراد سپاه اسلام با يقين به معاد و با درک اينکه در محضر خداوند متعال هستند، مي‌جنگيدند و اعتقاد راسخ داشتند که حق تعالي در بن بست‌ها به فريادشان خواهد رسيد.

بالاخره پيامبراکرم(ص) توانستند با همين افراد به يقين رسيده، اسلام را پيروز کنند و در دنيا نفوذ دهند: «إذا جاء نصرُ الله و الفتح، و رأيت الناس يدخُلون في‏ دين الله أفواجا».

 

يقين برخاسته از عقل عوامانه

جوانان ارزشمندي که هشت سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشتند، نه با استدلال و محاسبه علمي به جبهه رفته بودند، نه به اميد کسب ثروت و رياست در جنگ تحميلي حضور يافتند، بلکه با تفکر و تعقل عوامانه، درک کردند که بايد تشيع را از خطر نابودي نجات دهند. افراد پشت جبهه و پيرزنها و پيرمردهاي فداکار نيز حاضر بودند خودشان چيزي نخورند، اما به جبهه کمک کنند. چه عاملي توانست هشت سال جنگ را پيروز کند؟ دين مردم و تشيع که در دل آنها نفوذ کرده بود، عامل پيروزي و سربلندي آنان شد. دين عوامانه که از عقل و فکر برمي‌خيزد، در دل نفوذ مي‌کند و وقتي در دل نفوذ کرد، محرک است و وقتي محرک شد، حاضر است همه چيز را به پاي دل فدا کند. حاضر است خودش و زن و بچه فدا شوند و گرسنه بمانند، اما ديگران سير شوند و در رفاه باشند.

 

نقش پيامبران دروني در رستگاري انسان

همه بايد تلاش کنيم عقل عوامانه را بيدار کنيم و آن‌ را بيدار نگاه داريم. بايد مواظب باشيم که نسبت به پيامبران درون، غفلت نورزيم؛ زيرا بيداري و احياي پيامبران درون، انسان را از علم‌اليقين به عين‌اليقين و از آن مقام به حق‌اليقين و در پي آن به سعادت و رستگاري ابدي مي‌رساند. توجه خالصانه به نداي پيامبران درون و کنار گذاشتن عناد و لجاجت، حتماً منجر به درک حقيقي اصول دين خواهد شد. قرآن مي‌فرمايد: «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي‏ فطر الناس عليها، لا تبديل لخلق الله ذلك الدينُ القيمُ و لكن أكثر الناس لا يعلمون».

يعني توجه به فطرت، پيروي از عقل و گوش دادن به هشدار وجدان اخلاقي، اصول دين را در عمق جان انسان نفوذ مي‌دهد و حقيقت دين را نزد او آشکار و يقيني مي‌کند. بيش از هزار آيه در قرآن کريم، با بيان ساده انسان را به فکر وادار مي‌کند و با بيان پرسشهايي درباره اصول دين، راه راست را نشان مي‌‌دهد. اساساً يکي از معجزات قرآن کريم اين است که بدون اصطلاحات پيچيده، با مردم کوچه و بازار صحبت مي‌کند و آنها مي‌توانند کلام وحي را بفهمند. قرآن کريم به همه مردم، اعم از باسواد و بي‌سواد، جوان و پير، زن و مرد، مي‌فرمايد: بياييد تا من با شما صحبت کنم، البته نه با گوش ظاهري، بلکه صحبت من با دل شماست، عقل عوامانه شما را به کار مي‌اندازم و با فطرت و وجدان اخلاقي شما سخن مي‌گويم و بر اثر اين گفتگو، شما را به مقام آدميت مي‌رسانم. پس اگر تقليد کورکورانه را کنار بگذاريد و لجاجت و عناد نداشته باشيد و با عمق جان، به سخن من گوش فرا دهيد، پيامبران درون شما راه راست را به شما نشان مي‌دهند، آنگاه خدا را مي‌يابيد و اصول دين را به خوبي درک مي‌کنيد و رستگار مي‌شويد.

البته قرآن کريم همه چيز دارد و علاوه بر سخنان ساده و دلنشين که با پيامبران درون دارد، براهين و ادله بزرگ علمي نيز توسط اهل آن، از آيات نوراني قرآن استخراج مي‌شود. مرحوم صدرالمتألهين چهل دليل براي اثبات وجود خداوند مي‌آورد؛ اما در همه آنها به قرآن استدلال مي‌کند. مثلاً برهان صديقين در قرآن هست، اما مربوط به عموم مردم نيست و مربوط به امثال شيخ‌الرئيس و صدرالمتألهين است؛ برهان امکان، برهان نظم و چهل نمونه از اين‌ برهانها در قرآن هست، اما با اصطلاحات پيچيده فلسفي بيان نشده است و بياني ساده و مطابق با فهم عموم مردم دارد.

 

تعقل، مانع ورود به جهنم

اگر انسان به راستي عاقل باشد و عقل خود را به کار بگيرد، جهنمي نخواهد شد. وقتي جهنمي مي‌شود که نداي عقل و وجدان اخلاقي خود را سرکوب کند و فطرت را به پشت پرده‌هاي صفات رذيله براند. از اين رو در قرآن کريم آمده است که جهنميان به همديگر مي‌گويند: «لو كُنّا نسمعُ أو نعقلُ ما كُنّا في‏ أصحاب السّعير: اگر ما تعقل داشتيم و به نداي حق گوش مي‌داديم، به جهنم نمي‌آمديم.» البته آن افراد عقل داشته‌اند و قرآن کريم، آنان را مورد خطاب قرار داده و عقلشان را به کار انداخته است، اما تعقل نداشته‌اند؛ يعني به نداي قرآن و به هشدارهاي پي در پي پيامبران درون خود توجه نکرده‌اند و اين سرنوشت شوم را براي خود رقم زده‌اند.

راوي مى‌گويد: خدمت امام باقر(ع) بودم كه پيرمردى عصازنان آمد، در كنار در ايستاد و ابتدا به امام و بعد به همه ما سلام كرد و جواب شنيد. بعد گفت: «دوست دارم مرا نزد خود جاى دهيد.» سپس افزود: «من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام، دوستان شما را دوست و دشمنان شما را دشمن مى دارم و گوش به فرمان شما دارم. آيا نجاتى براى من هست؟» امام باقر(ع) او را در كنار خود نشاندند و فرمودند: «دل خوش دار؛ زيرا فردى نزد پدرم آمد و همين سؤال را كرد. پدرم در پاسخ به او فرمود: اگر با اين حال بميرى، نزد رسول خدا و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد مي‌شوى؛ دلت خنك مي‌شود، قلبت آرام مي‌گيرد و چشمت روشن مي‌گردد؛ با فرشتگان و با روح و ريحان از تو استقبال مي‌شود و اگر هم با اين حالت زنده بمانى، آنچه را موجب چشم روشني توست، خواهي ديد و بالأخره در بالاترين درجات بهشت با ما خواهى بود.»

پيرمرد گفت: «چه فرمودى اى اباجعفر؟» امام باقر(ع) همان سخن را تكرار كرد. پيرمرد بشارت حضرت را بازگو کرد و در حالي که با صداى بلند مي‌گريست، مدهوش شد. امام اشکهايش را پاك كردند و او را به هوش آوردند. پيرمرد سر بلند كرد و عرض كرد: «دستت را به من بده.» حضرت دستش را به پيرمرد دادند، او دست آن حضرت را ‌بوسيد و بر چشم و صورت خود ‌گذاشت. سپس برخاست و خداحافظى كرد و رفت. امام به حاضران فرمود: «هر كس مي‌خواهد مردى از اهل بهشت را ببيند، به اين مرد بنگرد.»

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: