آيةا... دكتر سيد محمد موسوي بجنوردي در گفت وگو باقدس

1385/11/28 ۰۳:۳۰

آيةا... دكتر سيد محمد موسوي بجنوردي در گفت وگو باقدس

فقه و فكر شيعه، ساختار شكن است


فقه و فكر شيعه، ساختار شكن است

(1) * دكتر عبدالوهاب فراتي
فقه شيعه كه به عنوان يكي از كارآمد ترين مبناهاي موجود در ميان مذاهب صاحب فقه مستقل مطرح است، به دليل دارا بودن ظرفيت به روز شدن وتطبيق با مسايل مستحدثه قابليت بررسي بيشتر در حوزه هاي مختلف را دارد. اين مسأله زماني بيشتر مورد توجه فقهاي شيعه و انديشمندان مسلمان قرار گرفت ومحل مداقه آنان واقع شد كه يكي از مورد اعتمادترين چهره هاي علمي حوزه علميه و محبوبترين چهره هاي سياسي مسلمانان در عصر كنوني يعني امام خميني (ره) به طرح مسأله جايگاه عنصر مكان و زمان در فقه و پويايي آن پرداخت و از متن اين ديدگاه، به بيان بسياري از ناگفته هاي فقه دست يازيد.
اما آنچه امروز به عنوان يك چالش قابل توجه در بين انديشمندان و روشنفكران ما مطرح است، عدم كارآيي شيوه هاي گذشته فقهي در برآوردن نيازهاي جامعه كنوني است.به عبارت ديگر ما به يك بازسازي در متون گذشته نياز داريم.
آية ا... دكتر سيدمحمد موسوي بجنوردي، محقق، استاد دانشگاه ومعاون پژوهشي پژوهشكده امامخميني (ره) و انقلاب اسلامي در گفت وگوي ذيل كه توسط دبيرخانه نهضت نوانديشي وتوليد علم ( معاونت پژوهشي حوزه علميه قم) در اختيار ما قرارگرفته است به بيان ديدگاههاي خود در اين رابطه پرداخته است.
*** * همان گونه كه استحضار داريد، موضوع گفت وگوي ما بررسي وضعيت توليد در علوم ديني است...
** ابتدا بايد اين نكته را تذكر داد كه «علم دين» غير از «علم ديني» است. به نظر من، علم دين بسيار گسترده است. به فقه و اصول و كلام و فلسفه و رجال و عرفان و... اختصاص ندارد. علم دين عبارت است از مجموعه قوانين و مقررات و اخلاقيات و سنن و همه مباحث و مسائلي كه بشر به آن نياز دارد. حتي مي توان جامعه شناسي را نيز جزو علم دين دانست و همچنين روانشناسي را. چرا؟ چون در بسياري جاها اگر بخواهيم موضوعات را براي استنباط حكم شرعي، بشناسيم، نيازمند جامعه شناسي يا روانشناسي هستيم، يا به فيزيولوژي و امثال آن محتاجيم. يا بايد خودمان در اين علوم و فنون تخصص پيدا كنيم يا از كارشناسان آنها استفاده كنيم.

به نظر من نبايد علم را در كمند حصر گرفتار كنيم. اسلام، ديني است كه متكفل برنامه زندگي انسان در اين دنيا است. هم مي خواهد رابطه انسان را با خدا سامان بدهد و هم رابطه او را با همنوعانش و هم با جامعه همنوعانش. اگر بخواهيم آنچه را كه در دين ما درباره رابطه فردي انسان با خدا آمده است، اندازه بگيريم، به حدود 10 درصد مي رسد. بقيه درباره جامعه و روابط اجتماعي و احكام اجتماعي است. پس دين، فقط فقه عبادي و فردي و اصول نيست. البته اگر «علم ديني» را به عنوان يك اصطلاح بخواهيم معنا كنيم، عبارت از همان علوم اسلامي مشهور است؛ يعني علومي كه به كتاب و سنت و عقل و اجماع استناد دارند و به ذات باري تعالي منتهي مي شوند.
* آيا جناب عالي آن تفكيكي را كه ميان علم ديني و غير ديني مي گذارند، نمي پذيريد؟ شما فرموديد علم دين همه علوم را شامل مي شود. با اين حساب ديگر علم غير ديني نخواهيم داشت.
** اگر بخواهيم اصطلاحي بحث كنيم، بايد تنها علومي را كه به نوعي با ذات باري تعالي - مستقيماً يا از طريق كتاب و سنت و اجماع و عقل عملي - ارتباط دارند، ديني بدانيم. علوم ديگري نيز هستند كه متعلق به عقل جمعي بشرند؛ يعني آفريده عقل جمعي انسان اند؛ مثلاً علوم تجربي يا علوم نظري. اين علوم بر اثر تجربه پديد مي آيند. نخبگان و فرهيختگان بر اثر كثرت اشتغال، به تئوريها و نظريه هايي مي رسند و علوم را پديد مي آورند. اين علوم اصطلاحاً علم غير ديني اند؛ اما بنده اعتقادم اين است كه همه اين علوم به اعتباري جزو علوم ديني اند. غير ديني نيستند. اگر بخواهيم اصطلاحي بحث كنيم، فيزيك و فرمولهاي فيزيكي يا شيمي و جبر و رياضيات، هيچ ارتباطي با عالم وحي ندارند. از منابع وحي گرفته نمي شوند. پديده هاي عقل جمعي بشرند. بر اثر تجربيات پديد مي آيند. فرضيه ها و گزاره هاي جزئي اندك اندك در ذهن دانشمندان مي پرورند و بر اثر نياز بشر و گسترش جوامع بشري به تكامل مي رسند و علوم را تشكيل مي دهند. اما به آن اعتباري كه عرض كردم، مي توان همه اينها را جزو علم دين هم محسوب كرد. آنچه باعث تكامل اين علوم مي شود، نياز بشر و جامعه بشري است. اين علوم - مثلاً رياضيات - چه بسا در آينده به تكامل بيشتري هم برسند. مي دانيد كه رياضيات يكي از شعبه هاي فلسفه است كه گسترش و تكامل يافته است. رياضيات را ما در فلسفه بحث مي كنيم، حالا چه فلسفه اسلامي يا فلسفه غيراسلامي و... .
* پس فلسفه هم اسلامي و غير اسلامي دارد؟
** نظر شخصي من اين است كه وقتي شما مي گوييد «فلسفه اسلامي» مثل اين است كه بگوييد «فيزيك اسلامي»، «شيمي اسلامي» ، «جبر اسلامي». اين تركيبها معنا ندارند. اين علوم، اسلامي و غيراسلامي ندارند. علومي هستند كه از واقعيتهايي حكايت مي كنند و كاري به اسلامي بودن يا نبودن ندارند. اينكه مي گوييم « فلسفه اسلامي» بايد ببينيم مقصودمان چيست. آيا چون فلسفه اسلامي را مبتني بر وحي مي دانيم، آن را با پسوند «اسلامي» مي آوريم؛ يا چون زاده عقل جمعي مسلمانان است؟ به نظر من به اعتبار دوم، مي توانيم با تسامح آن را اسلامي بناميم؛ يعني به اين اعتبار كه در جامعه اسلامي و به دست عقل جمعي مسلمانان پديد آمده است؛ وگرنه بخشيدن پسوند «اسلامي» به فلسفه معنا ندارد. اين فلسفه را مسلمانان پديد آورده اند؛ اما نه «بما هم مسلمون و متشرعون»؛ بلكه به اين اعتبار كه انسانند و صاحب عقل جمعي. اگر بگوييم فلسفه را «بما هم مسلمون» پديد آورده اند، ناگزير بايد آن را از وحي گرفته باشند؛ در حالي كه اين چنين نيست. جامعه اسلامي، فلسفه را از وحي نگرفته است. به اعتبار اينكه از عقلاست و به اعتبار عقل جمعي، آن را پديد آورده است. پس نمي توان فلسفه اي را «اسلامي» دانست.
* برخي معتقدند همين كه گزاره هاي يك علم در خدمت دفاع از آموزه هاي ديني در آيند، آن علم ديني است. از كلام جناب عالي نيز همين معنا برمي آيد. اگر فلسفه اسلامي به نوعي از دين دفاع كند، با اين معيار، آيا نمي توان آن را در علوم ديني جاي داد؟
** نه؛ به معناي اصطلاحي نمي توان آن را اسلامي دانست؛ چون اگر اين گونه باشد، جبر را هم بايد جزو علوم ديني بدانيم. خود من گاهي حتي از يك تئوري علم جبر هم استفاده مي كنم. اگر از يك علم براي دفاع از دين بهره بگيريم - يعني استفاده ابزاري بكنيم - دليل بر اسلامي بودن آن نمي شود. بله؛ علم كلام اصطلاحاً جزو علوم ديني است. زيرا موضوعش مبدأ و معاد است. بر سنن شرعي بنا شده است؛ يعني اساس خود را از سنن شرعي مي گيرد و آن گاه از ادله شرعي استفاده مي كند و خود را با ادله عقلي تطبيق مي دهد. علم كلام، پيش فرض ديني دارد؛ در حالي كه بحث عقلي اصلاً نبايد پيش فرض غيرعقلي داشته باشد. ما در علم كلام، پيش فرضي داريم؛ مثلاً مي گوييم: «ذات باري تعالي، واحد است.»
آن وقت، از ادله عقلي براي اثبات اين پيش فرض استفاده مي كنيم. به عبارتي ديگر، راهي كه در كلام مي خواهيم برويم، از پيش معلوم است. مي دانيم به كجا مي خواهيم برويم. ادله عقلي را هم براي رسيدن به اين راه از پيش معلوم شده به كار مي گيريم. بحث عقلي اين چنين نيست. نمي دانيم به كجا مي رسيم. آنچه در بحث عقلي معلوم و مسلم است، استفاده از ادله عقلي است. غير از اين هيچ چيز معلوم نيست.
بحث در اينجا، بحثي آزاد است. فلسفه اين گونه است. در فلسفه نبايد پيش فرض داشته باشيم. اگر پيش فرض داشته باشيم، ديگر فلسفه نيست. اگر شما بخواهيد از آغاز بحث، ادله را طوري انتخاب كنيد و به گونه اي استدلال كنيد كه اصالة الوجود يا اصالة الماهية ثابت شود، از ميدان فلسفه بيرون رفته ايد. نمي توانيد از آغاز بگوييد: ان الوجود عندنا اصيل / دليل من خالفنا عليل. ما در فلسفه به هيچ مسأله و نظريه اي تعبد نداريم. علم كلام اين گونه نيست. شيوه و وظيفه او چيزي ديگر است.
* اگر مايل باشيد سراغ موضوع بعد برويم؛ مسأله اي كه بحث ما را كاربردي تر مي كند. استحضار داريد كه چندي است برخي نوگرايان ديني مسأله انسداد فقه را مطرح كرده اند. اينان معتقدند كه دستگاه فقهي ما دچار نوعي وقفه شده و ديگر از نفس افتاده است. جهان امروز بسيار پيچيده شده است و نيازهاي جديدي فراروي انسان قرار گرفته اند. مسأله هاي فراواني كه پديد آمده اند، فقط مربوط به احكام عبادي و مانند آن نيستند. امروز انسان مسلمان در همه عرصه ها با مسأله هاي بغرنجي روبرو شده است؛ مثلاً در حوزه سياست و اداره اجتماع، با مسأله دموكراسي روبه روست. چگونه بايد با آن برخورد كند؟ عدم پاسخگويي فقه موجب شده است كه اين نوگرايان ديني، راه حل را تنها در دور زدن فقه و اصول پيدا كنند. آيا شما انسداد فقه را مي پذيريد؟
** من فكر مي كنم كساني كه معتقدند فقه با انسداد روبرو شده است، خودشان با انسداد روبرو شده اند. اگر مشكلي هست، بايد آن را در خود بجويند نه اينكه به ديگري حواله اش كنند. حقوقدانان مي گويند، قانون همانند لاستيك است و هر قدر آن را بكشيد، كش مي آيد.حد سكون ندارد. بنده مي گويم نمي توان عمقي براي فقه تعيين كرد. دريايي است كه نه كرانه دارد و نه پايان. حتماً اين حديث را شنيده ايد كه وقتي پيامبر در حجةالوداع، خطاب به مسلمانان فرمود: «ما من شي ء يقربكم الي الجنة و يبعدكم من النار }لا و قد امرتكم به و ما من شي ء يبعدكم عن الجنة و يقربكم الي النار الا و قد نهيتكم عنه حتي أرش الخدشة.» آيا ما جوابي از اين صريحتر و روشنتر مي خواهيم؟ اين واقعيتي انكارناپذير است؛ اسلام خلاء قانوني ندارد. همه چيز را به اشارت يا صراحت بيان كرده است. اگر كاستي و نقصي هست، در ماست. ماييم كه كوتاهي مي كنيم. فقيه بايد روشن باشد. نبايد راه انديشه اش بسته باشد. بايد باور كند كه اسلام، دين جهاني است. نه از حيث زمان محدوديت دارد و نه از حيث مكان. اسلام به هيچ نقطه جغرافيايي محدود نيست. تا قيام قيامت، اعتبار دارد. به عبارتي قانون جامعه بشري است.
احكام فقهي ما، بيشتر امضايي اند تا تأسيسي؛ يعني اگر زمان و مكان عوض شد و وقتي شرايط تغيير يافت، موضوع عوض مي شود و چه بخواهيم و چه نخواهيم حكم هم عوض مي شود. اينكه امام راحل (ره) فرمود، عنصر زمان و مكان در اجتهاد دخيل اند، يعني چه؟ يعني اجتهاد پويايي و مانايي دارد. چنين نيست كه در برابر مسائل جديد ساكت بماند. رسول خدا (ص) بهترين حكمي را كه در جاهليت بوده، برمي گزيند و به عنوان قانون بيان مي كند و به عبارتي، آن را امضا مي كند. ما نيز بايد حكم را با شرايط امروز سازگار كنيم. اجازه بدهيد مثالي بياورم. ديه انسان در زمان جاهليت صد شتر بود. روايت مي فرمايد: «كانت الدية في الجاهلية مأة من الابل فأقَرها رسول ا...» در روايات آمده است كه يكي از شش چيز را بايد به عنوان ديه پرداخت: يا صد نفر شتر، يا دويست رأس گاو، يا هزار رأس گوسفند، يا هزار حله وبرد يماني، يا هزار مثقال طلا و يا ده هزار درهم نقره. فقيهي كه فكر او روشن است، مي انديشد كه آيا - مثلاً - خود شتر موضوعيت دارد يا نه؛ بلكه اسلام براي ديه، پايه درست كرده است و مي توان بهاي صد شتر را به قيمت روز به عنوان ديه پرداخت. در برخي كشورها شتر وجود ندارد. اصلاً شتر نديده اند. عجيبترين حيوان براي آنها، شتر است. مثال در اين باره فراوان است. موضوع زكات را در نظر بگيريد؛ برخي كشورها غلات اربعه و انعام ثلاثه ندارند. زكات را در آنجا بايد از چه كسي گرفت؟ عمده درآمد ژاپن و آلمان يا برخي كشورهاي ديگر از كارخانه ها و صنعت است. آيا فقط دامداران بايد زكات بدهند و كارخانه داران معاف هستند؟ ما اصلاً امروز در دنيا يك سكه رايج طلا نداريم؛ آيا بايد با زكات خداحافظي كنيم؟ اگر در احكام مالي - مثل احكام زكات - دقت كنيد، درخواهيد يافت كه عمده فلسفه آن، مبارزه با فقر است. آن روز كه زكات بر غلات اربعه و انعام ثلاثه بسته شد، عمده تجارت با اين كالاها و حيوانها بود. امروز، اسكناس نقش آنها را بازي مي كند. فقيه بايد اين مسائل را درك كند. بايد سعه صدر داشته باشد. اگر اين گونه باشد، به انسداد هم برنمي خورد. فقه او هميشه پويايي دارد. هر مسأله اي را حل مي كند.
* شما انسداد را پذيرفتيد؛ اما آن را از فقه برداشتيد و به فقها نسبت داديد. آيا اين انسداد ناشي از روشي نيست كه فقها براي تفسير متن در پيش گرفته اند؟ به عبارت ديگر، آيا انسداد برخاسته از اصول فقه نيست كه ابزار فقها در تفسير متن مقدس است؟
** نه؛ ازقضا من معتقدم اصول فقه بسيار كارآمد و توانمند است. آن كسي كه اين ابزار را به دست مي گيرد بايد توانمند باشد. امام راحل (ره) نه هرمنوتيك خوانده بود و نه از آن استفاده مي كرد. همان اصولي را خوانده بود كه ما مي گوييم كارآيي ندارد. فرق ايشان با خيلي ها در طرز تفكر بود. امام، انسان بسيار روشني بود. اگر چند سال ديگر در ميان ما مي ماند تحول عظيمي در فقه پديد مي آورد. بنده چهارده سال در نجف شاگرد امام بودم. با طرز فكر ايشان آشنا هستم. وقتي حرفي مي زد، پاي آن مي ايستاد و پيگيري مي كرد. از كسي - جز خدا - واهمه نداشت. اگر تشخيص مي داد كه كار يا سخني درست است، بيان مي كرد؛ حالا دنيا مي خواهد خوشش بيايد يا نيايد. غرض آنكه اگر مشكلي هست، در طرز تفكر ماست. ما بايد برداشتمان را از اسلام درست كنيم. نبايد بدون دليل و مدرك، همه مشكلات را از اصول فقه بدانيم. بايد ببينيم اشكال كار در كجا است. اصول فقه، بسيار كارآمد است و كارآمدي خود را هم ثابت كرده است.
* ما نمي توانيم به اميد ظهور بزرگاني بنشينيم كه توانايي هاي استثنايي دارند. آيا بهتر نيست روش را به گونه اي طراحي كنيم كه بازدهي عام تري داشته باشد؟
** منظور بنده هم اين نيست. بزرگان ما نيز كه دستي توانا در فقه و اصول دارند و از فكري روشن بهره مي برند، كم نيستند و محدود به زمان خاصي هم نيستند. ما هميشه از وجود چنين كساني برخوردار بوده ايم. البته تفاوتهايي ميان آنها وجود دارد. به نظرم مي رسد كه مشكل ما تا اندازه اي به عوامل بيروني برمي گردد؛ يعني مشكل، درون علمي نيست. بنده با بسياري از علماي بزرگ امروز دوست هستم. با بسياري از آنها در نجف رفيق بوده ام و اين رفاقت هنوز ادامه دارد. اين عزيزان افراد توانمند و خوشفكري هستند؛ مثلاً حضرت آيةا... العظمي فاضل لنكراني. ايشان بسيار با سواد و دانشمند است. خوشفكر هم هست. من بيش از چهل سال است كه با ايشان ارتباط دارم. از اين بزرگان كم نداريم؛ ولي به نظر مي رسد كه مشكل ما نه به اصول برمي گردد و نه به اين بزرگان. قدري از مشكل به فضاي حاكم بر جامعه علمي برمي گردد. مي توان گفت كه جو حاضر ما را اسير كرده است. حرف جديد بر زبان آوردن، كار بسيار سختي است. اگر كسي سخن نو و تازه اي بر زبان بياورد، فوراً به او حمله مي كنند كه آقا! تا به حال احدي چنين نگفته است. يكي از كارهايي كه از عهده بيشتر دانشمندانِ حتي خوشفكر برنمي آيد، پا گذاشتن به ميدانهايي است كه تا به حال كسي به آنجا نرفته است. اين فضا، محصول دو سال و سه سال و ده سال و بيست سال گذشته نيست. هميشه وجود داشته است.
اما حساب امام جدا بود. ايشان اگر به حكمي مي رسيد، شجاعانه آن را بيان مي كرد. مي فرمود، فقه همين است. فقيه اين گونه است؛ مانند مقدس اردبيلي. شيخ انصاري نيز مي گويد، محقق اردبيلي در فقاهت از شجاعت بالايي نصيب برده بود.
يكي از نشانه هاي تقوا اين است كه اگر به حقيقتي رسيديم، پاي آن بايستيم و ديگر در قيد خوشامد اين و آن نباشيم و از كسي نترسيم. جوپذير نباشيم. حكم خدا را كه شناختيم، بيانش كنيم.
* پس علت اين كه در حل مشكلات و مسائل جديد مانده ايم و از عهده آنها برنيامده ايم چيست؟
** ما به هيچ وجه در حل مسائل جديد درنمانده ايم. بنده به عنوان يك طلبه كوچك عرض مي كنم: ما هيچ جا نمانده ايم. اگر طرز تفكر خود را عوض كنيم، در هيچ مسأله اي درنمي مانيم.
منتها بايد به اين مسأله توجه كنيد كه به صورت تدريجي و مدبرانه بايد پيش رفت. مثلاً امام (ره) هر كاري را در وقت خود انجام مي داد. امام شتابزده و هيجاني كار نمي كرد. به خاطر دارم كه چهار يا پنج ماه از انقلاب گذشته بود. روزي در ميدان امام حسين(ع) خانمي را ديدم كه با حجاب بسيار نامناسبي بيرون آمده بود. اصلاً حجاب نداشت. مي دانيد كه در آن روزها هنوز موضوع حجاب مطرح نشده بود. امام در آن روزها تازه به جماران رفته بودند. بنده هم از قم آمده بودم. از ديدن آن صحنه بسيار خشمگين شدم و كار خود را رها كردم و يكسره به جماران رفتم. خدمت امام رسيدم و ماجرا را براي ايشان گفتم. ايشان لبخندي زدند و گفتند، ما الآن گرفتار يك جريان انحرافي هستيم. منظورشان جريان گروهكها و امثال آن بود. وقتي از اين آفت خلاص شديم، مسأله حجاب را نيز حل مي كنيم. شيوه امام اين گونه بود. «الاهم فالاهم» مي كرد. تدريجي پيش مي رفت و مدبرانه. چنين نبود كه فقه ايشان جواب ندهد. اگر جواب نمي داد كه ديگر بحث حكومت اسلامي را پيش نمي كشيد.
ايشان معتقد به توانايي كامل فقه بود و از عهده آن نيز برمي آمد. در هيچ مسأله اي درنماند.
يكي از مسائل مهمي كه امام مطرح كرد و هم اينك اين مسأله مسكوت عنه مانده است، اين بود كه فقه ما، «فقه حكومتي» است؛ يعني اسلام، براي خود، نظام حكومتي ويژه خود دارد. خيلي ها هستند كه مي گويند، اسلام، دين است؛ يعني اسلام را قبول دارند. مي گويند اسلام يك آيين الهي است؛ اما فقط قانون دارد. نظام ندارد؛ درست مثل مسيحيت. امام، اسلام را داراي نظام حكومتي مي دانست. اين مسأله مهمي است. امام معتقد بود كه حكومت، جزو احكام اوليه اسلام است و اين سيستم، حكومت قانون بر مردم است. اگر فقه ما حكومتي باشد، بيشتر مشكلات جامعه را حل مي كند. اگر عنصر زمان و مكان را نيز در فقه لحاظ كنيم، همه مشكلات حل مي شود. هيچ جا به بن بست نمي رسيم. اعتقاد بنده اين است كه فقه و فكر شيعه، پست مدرنيته است. طرز تفكر شيعه اين چنين است.
* به نظر مي رسد كه حضرت عالي تعريف ويژه اي از پست مدرنيته داريد كه فقه شيعه را «فقه پست مدرنيته» مي دانيد. ** مراد بنده اين است كه فقه شيعه هميشه در حال تجدد و زايش و پويندگي است. اينكه مي گوييم عنصر زمان و مكان در فقه و اجتهاد دخالت دارند، به همين معناست؛ يعني در برابر تغييرات و تحولات زماني و مكاني دست بسته نيست. اگر غير اين باشد، معنا ندارد كه ما از دخالت زمان و مكان سخن بگوييم. شرايط كه عوض شود، موضوع عوض مي شود و ملاك هم تغيير مي كند. اساساً امتياز اسلام به همين است. هيچ گاه عقب نمي افتد. با جامعه همراهي مي كند؛ بلكه از اين فراتر، ما معتقديم كه اسلام جامعه را به همراهي با خود وا مي دارد؛ يعني او را دنبال خود مي كشد. حقوق دانان، نكته نغزي دارند. مي گويند: «قانون، فرهنگساز است.» يعني قانون هميشه يك گام پيشتر از جامعه است. بايد همواره يك پله جلوتر از فرهنگ عمومي باشد تا آن را تعالي بدهد. احكام اسلامي نيز اين گونه اند. اگر درست بينديشيم، به اين حقيقت خواهيم رسيد كه احكام اسلام، جامعه را به سوي كمال و شكوفايي مي برند.
* اما وقتي پا به ميدانِ مسائلي مي گذاريم كه پس از انقلاب اسلامي پيش آمده اند، متوجه مي شويم كه فقه در حل بسياري از آنها مشكل دارد...
** نه؛ فقه درمانده نيست. ما نتوانسته ايم از اين ابزار استفاده كنيم.
* اين درماندگي را مي توانيد در برخي عرصه هاي اداره اجتماع به خوبي ببينيد؛ مثلاً در عرصه اقتصاد. اين نشان مي دهد كه فقه يا فقها با يك مشكل مواجهند كه بايد آن را حل كنيم تا به توليد برسند. جناب عالي مي فرماييد، اين مشكل را بايد در شخصيت افراد بجوييم. اگر ما امامي داشتيم و وجود اين امام پي درپي براي ما تكرار مي شد، به بن بست نمي رسيديم؛ اما امام يك نفر بود. به فرض كه چند نفر ديگر نيز مانند امام داشته باشيم؛ اما آيا چاره كار ما همين است؟ آيا بايد حل مشكلات هميشگي خود را به افراد استثنايي حواله دهيم؟
** نه؛ بنده مي گويم، بايد اين طرز تفكر را زنده كنيم.
* آيا بهتر نيست مكانيزمي در حوزه علوم ديني اجرا كنيم تا همه خروجي هايش مثل امام بينديشند؟
** ببينيد! خود من معتقدم كه فقه بايد همواره حركت كند. رو به جلو برود. اگر آب، در جا بماند، مي گندد. علم نيز چنين حالتي دارد. بايد به پيش برود و در حال جنب و جوش و حركت باشد.
مشكل ما اين است كه نديده و نخوانده، اظهارنظر مي كنيم. ما بايد درباره آنچه نمي دانيم، از متخصصين آگاهي بگيريم. به عقيده من، هيچ نقصي در متون ديني نيست. متون ما كاملاً گويا هستند. اسلام شناسان هستند كه بايد باور كنند اسلام، ديني جهاني است. از حيث زمان و مكان محدوديت ندارد. بنابراين، بنده به هيچ وجه به انسداد معتقد نيستم. باب فقه و اجتهاد هميشه مفتوح است.
منبع : روزنامه قدس


سعیده خان احمدی
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: