1393/1/17 ۰۹:۳۰
مرديکه ما را با تاريخ آشتي داد / دکتر منصور رستگار فسايي کاروان «شهيد» رفت از پيش وان ما، رفته گير و ميانديش از شمار دوچشم يک تن کم، وز شمار خرد، هزاران بيش (رودکي) دکترمحمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد ممتاز دانشگاه تهران، نويسنده و تاريخدان بزرگ ايران، درگذشت و با رفتن وي، ميهن ما يکي بزرگترين فرهنگوران صادق و ميهن دوست خود را که در شصت سال اخير حضوري مستمر در عرصة فرهنگي سرزمين ما داشت، از دست داد.دکتر باستاني پاريزي،بر عکس بسياري از اهالي حوزة تاريخ، با نگاهي عالمانه و عميق و جهانشمول و نو، به تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جوامع انساني مينگريست و نتيجهگيريهاي خاص و مستقل خويش را در دهها کتاب و صدها مقاله، منعکس ميکرد، درس تاريخ و نتيجه گيريهاي علمي تاريخي را از صورت خشک و بيروح آن، بيرون آورد و مردم را با تاريخ و درسآموزي از آن، آشتي داد، تاريخ نويسي راساده و همه فهم و بيتکلف ساخت وتوانست تاريخ محلي و عمومي ايران را حلاجي کند و نتايج آموزنده و مفيد آن را در قالب نثري دلنشين و شيرين و ساده و همه فهم به خوانندگان آثارش ارمغان دهد، آن چنان که همگان به مقاصد وي راه برند و سخن وي را در دل جا ي دهند. باستاني به همگان ياد داد که در پهنه گستردة حيات انساني، هيچ اتفاقي،کاملاً بيسابقه نيست اگر چه اغلب مردم درهر دورهاي که حوادثي را تجربه ميکنند، ميپندارند که آن چه برايشان ميگذرد، تازه و بينظير است، اما باستاني تاريخشناس، در نوشتهها و گفتههايش، خوانندگان و شاگردانش را در برابر آيينهاي مينشاند که ميتوانستند خود و ديگران را در آن ببينند و عبرت روزگار و معناي تاريخ انديشي را تماشا کنند و دريابند و بدانند که پير تاريخ چه حکايتهاي تلخ و شيرين و درسآموزي را به خاطر دارد که آنها را بارها ديده و آزموده و به خاطر سپرده است که با درک پيام وي و به کاربستن حقايق آن، ميتوان بر قلة افتخار برآمد و خوب زندگي کرد، مقاوم و نستوه و استوار بود و در توفانهاي زمانه خود را نباخت و با تفکر و تدبرراه زندگي را به سوي کمال دنبال کرد. باستاني از پرکارترين مورخان و وقايعنگاران سدة اخير ايران بود که «خودساخته»، «متکي به نفس» و صاحب مکتبي تازه و نگرشي نو به تاريخ محلي و عمومي ايران بود، او مردم را با تاريخ الفت داد و هزاران ايراني را که خوانندگان آثار پر طرفدارش بودند، درکلاسهاي صميمي و آموزندة خود نشانيد و عصارة آن چه راکه از حقايق تاريخي آموخته بود، به آنها آموخت، نوشتههايش اگر چه به قول برخي منتقدان، گاهي مطنب به نظرمي رسد و لي بايد دانست که باستاني مردي نکته سنج و سخن شناس بود واصول فصاحت و بلاغت کلام را بخوبي ميشناخت و طبعاًً به نيکي ميدانست که چگونه بايد با مخاطبانش سخن بگويد تا کلامش در آنها تأثيربگذارد ودل نشين و دل نشان گردد. حافظه شگفت باستاني، آن قدر خوانده و ديده و شنيده در گنجينة خود داشت که وصف آن امکان پذير نيست، ذهنش چنان با سرعت حوادث و وقايع و مثالها و داستانهاي جدّ و طنز را به ياد ميآورد که انسان بايد ميبود و ميديد ومي شنيد و باور ميکرد، به همين جهت است که اگر چه نوشتههايش تودر تو و داستان در داستان است، اما هرگز رابطة منطقي خود را با خواننده قطع نميکند و هميشه شکوفايي و تازگي دارد و مي توان از خلال آن نکتهها آموخت و دانشها اندوخت. باستاني از وقتي که در سال 1321 خورشيدي کار نويسندگيش را در روزنامههاي محلي آغاز کرد، تا هفتاد واندي سال بعد، يک لحظه آرام و قرار نگرفت و قلم از دستش نيفتاد، مردي که 89 سال زيست، هميشه گويي جواني استوار و پا بر جا بود که زمان هر گز نتوانسته بود، او را درهم بشکند و نيروي انديشيدن و خواندن و نوشتن و سفر کردن و زنده بودن را از وي بگيرد،تا زنده بود، خاموشي و خستگي را نشناخت، در هر کنگرة داخلي و خارجي که او را با افتخار دعوت ميکردند، با دستي پر حضور مييافت و سخنرانيهاي وي يکي از پر طرفدارترين سخنرانيهاي آن انجمنها بود، او هميشه ميخواند و پيوسته مينوشت و شايد از معدود استاداني بود که سخنش در کلاس و نوشتههايش در جامعه، خوب شنيده وخوب خوانده ميشد، هميشه کلاسهايش پر بود، واين استاد ساده پوش،ساده زيست،شيرين زبان، ميتوانست دانشجويانش را حتي در روزهاي جمعه به مکتب خويش بياورد. باستاني زندگي را آسان ميگرفت، قانع و سخت کوش بود و عمر خود را وقف علم و ادب و تاريخ کرده بود و از سال 1338 تا سال 1387 که بازنشسته شد، هرگز وقفهاي در فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي وي ايجاد نشد و اگر ما قدر بزرگاني چون اورا ميشناختيم و بردگان خشک مقررات ناسازگار با روحية دانش پژوهي و تعليم وتعلم سازنده نبوديم، و چون حوزههاي علمية خودمان و برخي از دانشگاههاي معتبر جهان،حرمت استادان کهنسال را رعايت ميکرديم و ملاحظات و مصلحت انديشيهاي غير علمي را رها ميکرديم، شايد دانشگاههاي ما کار آمدتر و پربارتر ميشدند و باستاني حتي ميتوانست تا روز پيش از مرگش، به فيض بخشي و دانش گستري خود در دانشگاه ادامه دهد. علم و ادب، نظم وترتيب، خوشخويي و فروتني،شرافت و طهارت اخلاقي، بلندنظري و زندگي شناسي توام با خلق خوش و زبان شيرين، باستاني را، به شمع هرجمع بدل ميکرد،با بسياري از بزرگان علم و ادب معاشرت داشت و سفر کرده بود و اگر بخواهيم خاطرات خواندني اين قبيل سفرهاي وي را از خلال نوشتههايش استخراج کنيم، مثنوي هفتاد من کاغذ ميشود. در وجودش، عشق به کرمان و زادگاهش «پاريز» با شير اندرون شده بود و تا به هنگام رحيل از وي دور نشد ه بود، لهجة کرمانياش، علي رغم بيش از نيم قرن اقامت در تهران، تفاوتي پيدا نکرده بود،وصفايي که در رفتار و کردار و گفتارش ديده ميشد، چنان بود که گويي هنوز در «پاريز» نود سال پيش زندگي ميکند. براي باستاني، مخاطبانش، چه در «پاريز» بودند و چه در «پاريس»، شريک صميمي يافتههاي آن مردي بزرگ بودند که هميشه قلم وقدمش را در خدمت به آگاهي و دانايي و هشيار کردن خوانندگانش به کار ميگرفت، فريفتة جاه و مال نبود و در طول همکاريهايش با مجلات ادبي، مطبوعات و رسانهها، هميشه زبان حق ستا و بيان حقيقت جويي داشت که از يک منتقد و عالم تاريخ دان انتظار ميرود. باستاني تاريخ دان و اديبي فراموش نشدني است که مرگ او پايان داستانش نيست، او در هر سطر سطر نوشتههايش، زندگي خواهد کرد و با ما و نسلهاي آينده خواهد بود و نوشتههايش راهنماي همگان به سوي سر فرازي و بهرروزي و شناخت حقايق انساني، در هر روزگاري خواهد بود.ضايعة در گذشت اين استاد گرانقدر بسياردان سختکوش و تکرار ناشدني را به اهل ادب و فرهنگ و تاريخ تسليت ميگويم و از خداي بزرگ آرزو ميکنم که او را با فرشتگان و پاکان و نيکان همنشين بداراد. منبع: روزنامه اطلاعات دکترمحمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد ممتاز دانشگاه تهران، نويسنده و تاريخدان بزرگ ايران، درگذشت و با رفتن وي، ميهن ما يکي بزرگترين فرهنگوران صادق و ميهن دوست خود را که در شصت سال اخير حضوري مستمر در عرصة فرهنگي سرزمين ما داشت، از دست داد.دکتر باستاني پاريزي،بر عکس بسياري از اهالي حوزة تاريخ، با نگاهي عالمانه و عميق و جهانشمول و نو، به تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جوامع انساني مينگريست و نتيجهگيريهاي خاص و مستقل خويش را در دهها کتاب و صدها مقاله، منعکس ميکرد، درس تاريخ و نتيجه گيريهاي علمي تاريخي را از صورت خشک و بيروح آن، بيرون آورد و مردم را با تاريخ و درسآموزي از آن، آشتي داد، تاريخ نويسي راساده و همه فهم و بيتکلف ساخت وتوانست تاريخ محلي و عمومي ايران را حلاجي کند و نتايج آموزنده و مفيد آن را در قالب نثري دلنشين و شيرين و ساده و همه فهم به خوانندگان آثارش ارمغان دهد، آن چنان که همگان به مقاصد وي راه برند و سخن وي را در دل جا ي دهند.
کاروان «شهيد» رفت از پيش
وان ما، رفته گير و ميانديش
از شمار دوچشم يک تن کم،
وز شمار خرد، هزاران بيش
(رودکي)
دکترمحمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد ممتاز دانشگاه تهران، نويسنده و تاريخدان بزرگ ايران، درگذشت و با رفتن وي، ميهن ما يکي بزرگترين فرهنگوران صادق و ميهن دوست خود را که در شصت سال اخير حضوري مستمر در عرصة فرهنگي سرزمين ما داشت، از دست داد.دکتر باستاني پاريزي،بر عکس بسياري از اهالي حوزة تاريخ، با نگاهي عالمانه و عميق و جهانشمول و نو، به تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جوامع انساني مينگريست و نتيجهگيريهاي خاص و مستقل خويش را در دهها کتاب و صدها مقاله، منعکس ميکرد، درس تاريخ و نتيجه گيريهاي علمي تاريخي را از صورت خشک و بيروح آن، بيرون آورد و مردم را با تاريخ و درسآموزي از آن، آشتي داد، تاريخ نويسي راساده و همه فهم و بيتکلف ساخت وتوانست تاريخ محلي و عمومي ايران را حلاجي کند و نتايج آموزنده و مفيد آن را در قالب نثري دلنشين و شيرين و ساده و همه فهم به خوانندگان آثارش ارمغان دهد، آن چنان که همگان به مقاصد وي راه برند و سخن وي را در دل جا ي دهند.
باستاني به همگان ياد داد که در پهنه گستردة حيات انساني، هيچ اتفاقي،کاملاً بيسابقه نيست اگر چه اغلب مردم درهر دورهاي که حوادثي را تجربه ميکنند، ميپندارند که آن چه برايشان ميگذرد، تازه و بينظير است، اما باستاني تاريخشناس، در نوشتهها و گفتههايش، خوانندگان و شاگردانش را در برابر آيينهاي مينشاند که ميتوانستند خود و ديگران را در آن ببينند و عبرت روزگار و معناي تاريخ انديشي را تماشا کنند و دريابند و بدانند که پير تاريخ چه حکايتهاي تلخ و شيرين و درسآموزي را به خاطر دارد که آنها را بارها ديده و آزموده و به خاطر سپرده است که با درک پيام وي و به کاربستن حقايق آن، ميتوان بر قلة افتخار برآمد و خوب زندگي کرد، مقاوم و نستوه و استوار بود و در توفانهاي زمانه خود را نباخت و با تفکر و تدبرراه زندگي را به سوي کمال دنبال کرد.
باستاني از پرکارترين مورخان و وقايعنگاران سدة اخير ايران بود که «خودساخته»، «متکي به نفس» و صاحب مکتبي تازه و نگرشي نو به تاريخ محلي و عمومي ايران بود، او مردم را با تاريخ الفت داد و هزاران ايراني را که خوانندگان آثار پر طرفدارش بودند، درکلاسهاي صميمي و آموزندة خود نشانيد و عصارة آن چه راکه از حقايق تاريخي آموخته بود، به آنها آموخت، نوشتههايش اگر چه به قول برخي منتقدان، گاهي مطنب به نظرمي رسد و لي بايد دانست که باستاني مردي نکته سنج و سخن شناس بود واصول فصاحت و بلاغت کلام را بخوبي ميشناخت و طبعاًً به نيکي ميدانست که چگونه بايد با مخاطبانش سخن بگويد تا کلامش در آنها تأثيربگذارد ودل نشين و دل نشان گردد.
حافظه شگفت باستاني، آن قدر خوانده و ديده و شنيده در گنجينة خود داشت که وصف آن امکان پذير نيست، ذهنش چنان با سرعت حوادث و وقايع و مثالها و داستانهاي جدّ و طنز را به ياد ميآورد که انسان بايد ميبود و ميديد ومي شنيد و باور ميکرد، به همين جهت است که اگر چه نوشتههايش تودر تو و داستان در داستان است، اما هرگز رابطة منطقي خود را با خواننده قطع نميکند و هميشه شکوفايي و تازگي دارد و مي توان از خلال آن نکتهها آموخت و دانشها اندوخت.
باستاني از وقتي که در سال 1321 خورشيدي کار نويسندگيش را در روزنامههاي محلي آغاز کرد، تا هفتاد واندي سال بعد، يک لحظه آرام و قرار نگرفت و قلم از دستش نيفتاد، مردي که 89 سال زيست، هميشه گويي جواني استوار و پا بر جا بود که زمان هر گز نتوانسته بود، او را درهم بشکند و نيروي انديشيدن و خواندن و نوشتن و سفر کردن و زنده بودن را از وي بگيرد،تا زنده بود، خاموشي و خستگي را نشناخت، در هر کنگرة داخلي و خارجي که او را با افتخار دعوت ميکردند، با دستي پر حضور مييافت و سخنرانيهاي وي يکي از پر طرفدارترين سخنرانيهاي آن انجمنها بود، او هميشه ميخواند و پيوسته مينوشت و شايد از معدود استاداني بود که سخنش در کلاس و نوشتههايش در جامعه، خوب شنيده وخوب خوانده ميشد، هميشه کلاسهايش پر بود، واين استاد ساده پوش،ساده زيست،شيرين زبان، ميتوانست دانشجويانش را حتي در روزهاي جمعه به مکتب خويش بياورد.
باستاني زندگي را آسان ميگرفت، قانع و سخت کوش بود و عمر خود را وقف علم و ادب و تاريخ کرده بود و از سال 1338 تا سال 1387 که بازنشسته شد، هرگز وقفهاي در فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي وي ايجاد نشد و اگر ما قدر بزرگاني چون اورا ميشناختيم و بردگان خشک مقررات ناسازگار با روحية دانش پژوهي و تعليم وتعلم سازنده نبوديم، و چون حوزههاي علمية خودمان و برخي از دانشگاههاي معتبر جهان،حرمت استادان کهنسال را رعايت ميکرديم و ملاحظات و مصلحت انديشيهاي غير علمي را رها ميکرديم، شايد دانشگاههاي ما کار آمدتر و پربارتر ميشدند و باستاني حتي ميتوانست تا روز پيش از مرگش، به فيض بخشي و دانش گستري خود در دانشگاه ادامه دهد.
علم و ادب، نظم وترتيب، خوشخويي و فروتني،شرافت و طهارت اخلاقي، بلندنظري و زندگي شناسي توام با خلق خوش و زبان شيرين، باستاني را، به شمع هرجمع بدل ميکرد،با بسياري از بزرگان علم و ادب معاشرت داشت و سفر کرده بود و اگر بخواهيم خاطرات خواندني اين قبيل سفرهاي وي را از خلال نوشتههايش استخراج کنيم، مثنوي هفتاد من کاغذ ميشود.
در وجودش، عشق به کرمان و زادگاهش «پاريز» با شير اندرون شده بود و تا به هنگام رحيل از وي دور نشد ه بود، لهجة کرمانياش، علي رغم بيش از نيم قرن اقامت در تهران، تفاوتي پيدا نکرده بود،وصفايي که در رفتار و کردار و گفتارش ديده ميشد، چنان بود که گويي هنوز در «پاريز» نود سال پيش زندگي ميکند.
براي باستاني، مخاطبانش، چه در «پاريز» بودند و چه در «پاريس»، شريک صميمي يافتههاي آن مردي بزرگ بودند که هميشه قلم وقدمش را در خدمت به آگاهي و دانايي و هشيار کردن خوانندگانش به کار ميگرفت، فريفتة جاه و مال نبود و در طول همکاريهايش با مجلات ادبي، مطبوعات و رسانهها، هميشه زبان حق ستا و بيان حقيقت جويي داشت که از يک منتقد و عالم تاريخ دان انتظار ميرود.
باستاني تاريخ دان و اديبي فراموش نشدني است که مرگ او پايان داستانش نيست، او در هر سطر سطر نوشتههايش، زندگي خواهد کرد و با ما و نسلهاي آينده خواهد بود و نوشتههايش راهنماي همگان به سوي سر فرازي و بهرروزي و شناخت حقايق انساني، در هر روزگاري خواهد بود.ضايعة در گذشت اين استاد گرانقدر بسياردان سختکوش و تکرار ناشدني را به اهل ادب و فرهنگ و تاريخ تسليت ميگويم و از خداي بزرگ آرزو ميکنم که او را با فرشتگان و پاکان و نيکان همنشين بداراد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید