1393/1/17 ۰۸:۵۹
شخصيت بزرگ و ستودني استاد باستاني پاريزي بينياز از تعريف و تمجيد است. در اين ديار و در بسياري دياران ديگر، هرکه با کتاب و مطبوعات آشنا است بيگمان باستاني پاريزي را به خوبي ميشناسد. اين روزها بسياري از اهالي قلم، پيرامون اين شخصيت بزرگ قلمفرسايي خواهند کرد. من در اين راستا نميخواهم چيزي نوشت اما ميخواهم خاطراتي را که از دوران دانشجويي او دارم که همراه طنز و تفنن است بازگو نمايم.
زمان دانشجويي او در رشته تاريخ و جغرافي در دانشسراي عالي تهران مقارن با دوران دانشجويي من در دانشکده پزشکي دانشگاه تهران بود. زماني که جو سياسي و اجتماعي ايران وضع خاص و نقش ويژهاي داشت. ما هردو ساکن کوي دانشگاه (امير آباد) بوديم و در فرصتهايي با هم ديدار و گفتوگو داشتيم. خيلي ساده و آرام و بي تکلف بود. به ظاهر و وضع لباس و آرايش اندام توجهي نداشت ظاهر ساده و آرامش با درون پرجوش وخروش او همخواني نداشت. در اندرون من خسته دل ندانم کيست که من خمو شم او در فغان و در غوغا است.
کوي دانشگاه قبلاً مقر اردوگاه سربازان آمريکايي بود که از زمان جنگ جهاني دوم به همراه سربازان انگليسي و روسي کشور مارا به ناحق اشغال کرده بودند. محوطه اين اردوگاه بسيار وسيع بود و از آنجايي که امروز محل تاسيسات هستهاي ايران است تا آنجا که بيمارستان شريعتي احداث شده امتداد داشت.
آمريکاييها در اين محوطه وسيع ساختمانهايي براي خوابگاه سربازان خود در قسمت شمالي احداث کرده بودند اين ساختمانها يک طبقه و مانند لانه زنبور درهم پيچيده بود. زندهياد باستاني مدتي در يکي از اطاقها سکونت داشت. جايي که من سکونت داشتم در يک ساختمان واقع در جنوب آنجا بود. اين ساختمان يک طبقه سوله مانندي بود که داخل آن را با ديوارهاي کوتاه از هم جدا کرده بودند و در نتيجه هر صدايي از هر اطاقي به گوش همه ساکنين ساختمان ميرسيد. در کنار ساختمان ما، ساختمان محل سکونت مدير کوي دانشگاه آقاي بهمنش بود که باستاني در نوشتههاي خود که در روزنامه اطلاعات چاپ شده است از او به نيکي ياد کرده است. محوطه کوي دانشگاه در تاريخ 23 آذر 1324به درخواست رئيس وقت دانشگاه (دکتر علي اکبر سياسي) از نخستوزير وقت به دانشگاه تهران داده شد. باستاني در نوشتههاي خود از دکتر سياسي هم به نيکي ياد کرده است. در اولين سال تعداد سيصد دانشجو توانستند در همان ساختمانهاي زنبوري و ماسولهاي سکونت يابند. بعدها هرسال به اين تعداد افزوده شد که اکنون به چند هزار نفر ميرسد. خوشبختانه ساختمانهاي خوبي هم به همت افراد خير و دولت ساخته شده است. در کنار ساختمان محل سکونت ما، ساختمان ماسوله مانندي براي رستوران اختصاص داده شده بودکه غذا با کيفيت پايين و با قيمت کم در اختيار دانشجويان قرار ميگرفت گاهگاهي ما در شبهاي تعطيلي يا در مراسم سنتي در آنجا جلساتي برپا ميکرديم.
در بسياري از اين جلسات زنده ياد باستاني از اشعار خود براي دانشجويان با همان لهجه آرام کرماني خود قرائت مينمود. به يادم مانده است که در يک شب يلدا (ديماه 1328) باستاني چکامه زيبايي درسه پرده قرائت نمود. اين چکامه دلنشين نشاني از ذوق وافر و احاطه او به ادبيات ايران بود پرده اول با اين دو بيت شروع شده بود:
شب يلدا چه شب زيبايي است
شايد ار قدرش عنوان دادن
اي خوشا اين شب با مرکب وهم
بر فلک رفتن و جولان دادن
و پرده دوم با اين دو بيت:
شب يلدا فلک از پرده قير
خواهد اسرار جهان پوشاندن
اين شب استاد فلک در خواب است
پس دگر درس نشايد خواندن
و پرده سوم با اين دو بيت:
شب يلداست عجب شوم شبي
که مبادش ز حق آمرزيدن
اين شب تيره عجب طولانيست
تا گل عمر که خواهد چيدن
به ياد ميآورم که باستاني در روزنامه ديواري کوي که در رستوران نصب شده بود مقالهاي ارايه و در بالاي آن عکسي از خودش گذاشته بود. عکس با کيفيتي پايين و آشفته بود. باستاني در زير آن نوشته بود عکاس ميگفت عکست از خودت خيلي زيباتر است. در واقع خودت کاريکاتور عکست هستي!! يک روز باستاني را ديدم که از بقال کنار رستوران نان و پنيري خريداري و عازم خوابگاه خود بود. پس از سلام و احوال پرسي، پرسيدم قصيده تازهاي ننوشتهاي؟ با لبخندي و با همان لهجه آرام پاسخ داد: برادر با اين نان و پنير ميشود قصيده غرايي نوشت؟
در آن زمان که ما ساکن کوي بوديم، فقط پسران ميتوانستند که در آنجا ساکن شوند و اصولاً ورود بانوان به کوي ممنوع اعلام شده بود. گاهي دانشجويان دانشکده فني براي تمرين نقشهبرداري به کوي ميآمدند که در ميان آنان دختران هم بودند. باستاني به طنز شعري نوشته بود که در مجمع شبانه ما خواند:
آمدي باز در امير آباد
ظاهراًً بهر نقشهبرداري
نقش دست تو خوب خواندم من
نقشهاي تازه زير سر داري
همان گونه که اشاره کردم زنده ياد باستاني با ظاهر خيلي آرام و با قيافهاي که بسيار جدي مينمود اشعاري در قالب طنز و با انگشت گذاردن به نکات حساس مينوشت و در شبهاي گرد هم آيي در کوي ميخواند و موجب التذاذ دانشجويان ميشد. زماني به رامسر رفته بود و دختر مو بوري را در آب ديده بود. اين شعر را که برداشتي طنز آلود از آن ديدار بود براي ما قرائت نمود:
تواي مه روي مو بور شناگر
که بر گيسويت از زر آب دادي
مرا در آتش افکندي که در آب
بدان دو نرگس تر، آب دادي
برهنه از چه افتادي در استخر
عجب دست گلي بر آب دادي!!
دانشجويان ساکن کوي از خونسردي باستاني بر سبيل مزاح تعريفها ميکردند. ميگفتند روزي باستاني امتحان داشت و قرار بود ساعت دو بعد از ظهر براي گذراندن امتحان در دانشسراي عالي حضور داشته باشد اما به آسودگي و بيخيال به خواب رفته بود. به اطاقش رفتند و صدايش کردند. خيلي آرام گفت مسئلهاي نيست. شهريور هم هست!! زنده ياد باستاني اشعاري را که در آن سالها نوشته است در کتابي با نام ياد و ياد بود چاپ نمود. مطالعه اين کتاب ذوق سرشار و احاطه او را در همان اوان جواني نشان ميدهد. روزي در ديداري يک جلد از همان کتاب را با امضاي خودش به من هديه نمود که بسيار عزيزش ميدارم و با خود به آمريکا آوردهام که برايم مونسي است گرانقدر. مضموني هم طنز آلود در اين مورد برايش ساخته بودند که خودش هم با شنيدن آن ميخنديد چون شخصيت والايي داشت و از کسي کينه به دل نميگرفت ميگفتند پس از پايان تحصيلات دانشگاهي در رشته تاريخ و جغرافي براي احراز شغل (در رشته دبيري) به وزارت فرهنگ مراجعه مينمايد متصدي مربوطه ميگويد: آقاي باستاني معدل شما خيلي پايين است و طبق اصولي که ما داريم بايد شما را به شهرستانهاي دوردست بفرستيم اما من چون قبلاً اشعار بسيار زيباي شما را خواندهام و به شما علاقمند شده و احترام زيادي برايتان قايل هستم بدون در نظرگرفتن مقررات و در واقع به نحو پارتي بازي براي شما پست دبيري جغرافي و تاريخ را در شهرستان رشت که همه به آن علاقمند هستند منظور ميدارم و اميدوارم که از اين پيشنهاد من خيلي خوشحال شده باشيد باستاني ميگويد متشکرم از لطف شما اما من زندگي در شهرستانهاي جنوب کشور را دوست ندارم مرا بفرستيد به مراغه که نزديک کرمان خودمان باشد!!
اين شوخي را دوستان با حضور استاد ميگفتند و باهم ميخنديدند. در محوطه دانشسراي عالي درخت بيد مجنوني بود که باستاني در مورد آن يک قطعه دوبيتي نوشته بود:
در مدرسهاي که بيشتر جاي من است
بيدي مجنون شريک غمهاي من است
بنشينم زير شاخه اش مجنون وار
کان شاخه شبيه زلف ليلاي من است
باستاني به سال1326 تحصيل در رشته تاريخ و جغرافي را در دانشکده ادبيات قديم آغاز کرد در آن زمان خوابگاهش در يک اطاق از مدرسه شيخ عبدالحسين بوده و دو هم اطاقي داشته و بطوري که خودش مينويسد هرروز يک نفر از آنان يک شماره روزنامه ميخريده و پس از خواندن هنگام ناهار و شام بهجاي سفره بکار ميبردهاند روزهاي شنبه که نوبت باستاني بوده ايشان روزنامه مورد علاقهاش (مرد امروز) را ميخريده و آن روز سفره رنگينتر ميشده چون مرد امروز رنگين چاپ ميشده است. نامهاي منظوم به دکتر شايگان وزير وقت فرهنگ مينويسد که اين نامه منظوم هم نشان قدرت بالاي او در سرودن شعراست.
چند بيت از اين قصيده بلند بالا نقل ميشود:
مرا به گوشه اين شهر کلبه ايست
حقير چه کلبهاي که در آن از حيات گشتم سير
نه کلبه، بل به حقيقت خرابه ايست که نيست
بجز خرابه مکان بهر مردمان فقير
نديم من همه شب شمع کوچکي است که نيست
مرا نديمي دلسوزتر زشمع منير
چو شب زخستگيم سر فتد بروي کتاب
به گريه افتد و حالم کند در او تاثير
مرا به شعله هدايت کند که زود بخواب
منش به ديده اشارت کنم که زود بمير
سال بعد (1327) به کوي دانشگاه منتقل ميشود که شرايط زندگي بهتر بوده است.
در آن سال تيري بهسوي شاه رها ميشود که گويا فقط به لب شاه اصابت ميکند. باستاني با مهارت بسيار دو بيت با استفاده از فن (ايهام) مينويسد بطوري که نتوانند براو خرده بگيرند و در عين حال حرف دلش را هم که محدود کردن آزادي است به ميان ميآورد.
تير دشمن به لب شاه رسيد ارچه وليک
حافظ شاه جوان لطف خداداي شد
باستاني پي تاريخ به دانشگه گفت
(هدف تير در اين جا لب آزادي شد)
مصراع آخر به حساب ابجد 1327 ميشود اما اشاره شاعر زيرک اين است که با اين تير آزادي از ميان رفت! نکتهاي که زعماي وقت آن را درک نکردند.
باستاني در زمان دانشجويي با مطبوعات همکاري بسيار داشت با اطلاعات، با خواندنيها و با برخي مطبوعات ديگر مينويسد: آن روزها که در خواندنيها بودم دخترکي با عصبانيت از بايگاني خواندنيها يک شماره آتش ميخواست:
تو آتشپاره اندر خواندنيها
زدي آتش که يک آتش بگيري
ز آتش گيريت آتش گرفتم
الهي دخترک آتش بگيري!!
همان گونه که در آغاز نوشتم در آن دوران دانشجويي، باستاني ظاهري آرام و خونسرد و بياعتنا به مسايل روز داشت اما درونش دريايي از احساس و جوش و خروش بود. در حالي که در اشعار آن دورهاش سخن از يار و دختران زيبا روي بسيار ديده ميشود عملاً برعکس آن بود دوستان دانشکدهاش نقل ميکردند روزي دختر دانشجويي علاقمند به شعر و شاعري با خواندن اشعار زيبا و سرشار از احساس او تصميم ميگيرد با او روابط دوستي برقرار نمايد لذا با هديهاي در محيط دانشکده به ملاقات باستاني ميرود و پس از تمجيد و تعريف از اشعار باستاني، اظهار علاقه ميکند که گهگاه با او ديداري داشته باشد. باستاني خونسرد و آرام ميماند و چون چنين ميشود دختر ميپرسد چه وقت ديگر ميتوانيم همديگر را ببينيم؟ باستاني با همان لهجه آرامش ميگويد: فکر ميکنيد لزومي دارد ما همديگر را ببينيم؟ دختر از اين پاسخ شگفتزده ميشود و به دوستانش ميگويد فکر ميکردم او دريايي مواج از احساس است اما گويي سنگي سرد بود در حالي که باستاني در آن دوران اشعار زيبا و طنز گونه در مورد زيبايي دختران ارمني نوشته است.
دوران دانشجويي ما دوران سرو صداهاي گوناگون سياسي و اجتماعي بود و شاعران طبعاً به گروههاي سياسي ميپيوستند اما باستاني آزاد جواني بود فارغ از همه تعلقات ـ غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است با اين همه به روزنامه مرد امروز علاقهاي وافر داشت. روزي که محمد مسعود مدير بيباک مرد امروز را ترور کرند بسيار اندوهگين شد. خودش مينويسد: در آن روز قطعه شعري نوشتم که در بسياري از روزنامهها درج شد. شعر من شايد بهجاي قطره اشگي برفراز مدفن مسعود محسوب شود.
حالتي که آن روز هنگام سرودن اين قطعه به من دست داده بود در هيچ موقع از حيات شاعري من سابقه نداشته است:
بعد از اين تا باد فروردين ره گلشن بگيرد
تربت (مسعود) را در لاله و سوسن بگيرد
اي شهيد راه آزادي سزد کز کشتن تو
مام گيتي پرده ماتم به پيرامن بگيرد
لالهاي در گلشن آزادگي ديگر نرويد
جز که از خون تو سرمشقي در اين گلشن بگيرد
بعد مرگ چون تو فرزندي، سزد گر مام ميهن
روز و شب زين سوگواري ماتم وشيون بگيرد
خرمن عمر تو را آن کس که آتش زد، الهي
آتش بدبختيش يکباره در خرمن بگيرد
از پس اين قتل بيني، هر کجا آزادهاي را
گو به بر ديگر کفن برجاي پيراهن بگيرد
بشکند از بن درختي کاندر آن مرغي خوش الحان
ساعتي نتواند اندر شاخه اش مامن بگيرد
خانه بومان شود آنجا که بر آزادگان، ره
نيمشب اهريمني در کوچه و (برزن ) بگيرد
ترسم از بنيان بسوزاند بناگه خانمانش
آتش اين خون ناحق هرکه را دامن بگيرد
گر ز آزادي کسي خواهد خبر گيرد از اين پس
گو سراغ مدفن ( مسعود ) را از من بگيرد
درگذشت اين شاعر شيرين سخن، نويسنده توانا، مورخ و پژوهشگر کمنظير و استاد دوست داشتني دانشگاه تهران موجب تاثر و تأسف همه دوست داران ايران و تاريخ و ادب و فرهنگ آن شده است بسياري پيرامون اين شخصيت بزرگ قلمفرسايي خواهندکرد اما من خواستم شرحي از دوران دانشجويي او که مقارن دوران دانشجويي خودم بود نگاشته باشم.
پويا کاشاني ششم فروردين 1393 کاليفرنيا
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید