1393/1/17 ۰۸:۱۸
مجلس يادبود استاد باستاني پاريزي روز شنبه 9 فروردين در مسجد جامع شهرك غرب برگزار شد.در اين مراسم دكتر اكبر حميد زاده سخناني درباره استاد بيان كرد كه در پي ميآيد: مجلس براي بزرگي است كه ابعاد شخصيتي او، هريك موضوعي براي سخن است و در اين جمع و در محضر شما استادان، به عنوان يك خطيب، وامانده اين عرصه شدهام كه از چه دريچهاي وارد سخن شوم. آِيا از سخنوري و شيرين زبانياش حرف بزنم؟ از قلم سحّارش صحبت كنم؟ از ژرفنگري در تاريخاش سخن بگويم؟
مجلس يادبود استاد باستاني پاريزي روز شنبه 9 فروردين در مسجد جامع شهرك غرب برگزار شد.در اين مراسم دكتر اكبر حميد زاده سخناني درباره استاد بيان كرد كه در پي ميآيد:
مجلس براي بزرگي است كه ابعاد شخصيتي او، هريك موضوعي براي سخن است و در اين جمع و در محضر شما استادان، به عنوان يك خطيب، وامانده اين عرصه شدهام كه از چه دريچهاي وارد سخن شوم. آِيا از سخنوري و شيرين زبانياش حرف بزنم؟ از قلم سحّارش صحبت كنم؟ از ژرفنگري در تاريخاش سخن بگويم؟ از حضور متعهدانه در عرصه مسائل اجتماعي و برخورداري از جامعهشناختي روانش سخن به ميان آورم؟ و در واقع وقتي شخصيتي جامع اطراف است، نميتوان در يك مسير و در يك جهت، در يك بعد در ابعادشخصيتياش، سخن گفت. آن چيزي كه قرآن كريم به عنوان انسان و در رابطه با انسانها مطرح كرده است نعمت بيان است. يعني در كنار همه جلوههاي ارزشي اين شخصيت والا مسأله بيان، مهمترين ارزشي است كه ميتواند، شخصيت اين استاد رابه تصوير بكشد كه البته بيان نه صرفاً به اعتبار حضور در ميدان سخن، بلكه به اعتبار اينكه شخصيتاش، مفسر و مبيّن ارزشهاي اين سرزمين است، بلكه به اعتبار اينكه، شخصيت استاد باستاني پاريزي، تجسم بخشي از تاريخ اين ملّت در طول سدههاست و اگر كسي واقعاً از اين دريچه به اين بزرگ سفر كرده بنگرد همه ارزشهاي وجودياش را در مجموعه شخصيت باستاني پاريزي، به روشني ميبيند. در قرآن كريم مسأله بيان، به عنوان يك موهبت برين براي بشر مطرح شده است و در واقع يكي از امتيازات بزرگ انسان نسبت به ساير موجودات، همين موهبت بيان است.
در حديثي از عليابنابيطالب (ع) آمده است؛ « للانسان فضيلتان فضيله عقلٍ و فضيله منطق، فبالعقل يَستفيد و بالمنطق يُفيد.» يعني از جمله ارزشهاي ذاتي انسان، يكي عقلانيت و خردورزي و ديگري منطق است. منطق، چه به معناي ارسطويياش. منطق به معناي انديشهورياش و منطق به معناي گفت و بياناش كه وقتي شما بزرگواران، از همين كريمه سوره «الرحمن» استفاده ميكنيد، در تفاسير نوشتهاند كه بيان براي انسان، برترين شاخصهاي است كه ميتواند جزو مميّزات حيثيت بشري باشد. ولي اين بيان در دو جهت و با استفاده از دو ابزار، خودش را آفتابي ميكند. يكي عبارت است از زبان كه بيان زبان براي همگان، شناخته شده است و ديگري عبارت است از بيان بَنان، يعني قلم. ارزش و اعتبار قلم كه در تفاسير آمده است؛ «البيانُ بيانانٌ بيان باللسان و بيانٌ بالبيان» يعني انسان هم از طريق گوش و تعامل كلامي ميتواند، خودش را نشان بدهدو ذهنياتش را به مخاطب انتقال دهد و هم از طريق قلم. اما تفاوتي كه بين زبان، يعني نعمت گويش و نعمت كتابت و نگارش وجود دارد اين است كه بيان و لسان «تدرسالأعوام». الان در جمع شما بزرگواران، بنده صحبت ميكنم، دو روز يا سه روز تا چند هفته بعد، آرام آرام اين سخنان به فراموشي سپرده ميشود كه گاهي ممكن است در ذهنيت هيچ بزرگي، باقي نماند. لذا ميفرمايند: « بيان و لسان، تدرسالاعوام اما بيانالاقلام باق علي مرالايام.» يعني زبان قلم در ساير روزگاران جاودانه است و شايد علت اين كه قلمشكني در طول تاريخ شيوه نامردانه خودكامگان تاريخ بوده است، به دليل جاودانگي قلم و آثار قلمي در جوامع بشري است؛ يعني همان نعمت بزرگي كه تمدنساز است. همان نعمت بزرگي كه حيثيت بشري را در راستاي جلوههاي انسانياش به تصوير ميكشد و در يك عبارتي آمده است از بعضي حكما كه؛ پايداري دين و دنيا و پايداري مدنيت بشري، در گرو دو اصل است؛ «القلم والسيف»، يكي ماندگاري مدنيت بشري مرهون قلم است و ديگري مرهون شمشير، يعني سلاح. آنگاه كه جامعه در جاهليت به سر ميبرد، اين شمشير است كه برقلم حاكم است ولي آنجايي كه انسانيت و ارزشهاي اسلامي مطرح است و رشد بالندگي بشر، در بستر ارزشهاي فطرياش، جريان دارد، حاكميت، از آن قلم است و شمشير در اختيار قلم و قلمداران.
و در آنجاست كه عدالت به ثمر مينشيند، آنجايي است كه دادگري ثمر ميدهد. عبارت را دو باره ميخوانيم. قوام امور دين و دنيا، القلم و السيف والسيف تحتالقلم. و اين يكي از معيارهاي بزرگ رشد اجتماعي بشر است كه سر در فرمان قلم دارد يا سر در فرمان سلاح يا شمشير يا قوه قهريه سپرده است. آنچه رشد و بالندگي را نشان ميدهد، تعالي و تكامل را نويد ميدهد، اين است كه؛ السيفتحتالقلم.» يعني تمام امكانات و داشتههاي بشري كه از اقتدار بشر حكايت ميكند، آن وقتي ميتواند در مسير درستي به كار گرفته شود كه حاكميت از آن قلم باشد. يعني حاكميت از آن انديشه و حاكميت از آن فكر. يعني حاكميت از آن بعد ملكوتي انسان و براي اين كه دوستان بزرگوار بيشتر به اين جهت عنايت داشته باشند، در بعضي از تفاسير آمده است: علمالناس الكتابه، التي تتم بها امورالدين و الاخره في مشارقالارض و مغاربها، ميگويد: نعمت قلم، نعمتي است كه همه نعمتها در گرو حركت سازنده بيدارگر و رهاييبخش آن است و اگر در جامعهاي از قلم و قداست قلم سخن گفته شود و كسي در مقام جايگزيني دشنه و درفش، به جاي قلم نباشد، آن جامعه جامعه زندهاي است كه در قرآن كريم يك سوره به نام سوره القلم نازل شده است. يعني براي اسلام و امت اسلامي در گستره هستي ارزشي به عنوان مكتبي، بالاتر از اين وجود ندارد كه كتابش بر قداست قلم، و قلمداران تأكيد ميكند. نون والقلم و مايسطرون، سوگند به نون. نون از حروف مقطعه قرآن است. نون به معناي آن ماهي در جريان يونس است. نون به معناي مركب است. نون و القلم. سوگند به مركب، سوگند به قلم. سوگند به آثار قلمي روشنگر. نون والقلم و مايسطرون. و اين نهايت بدبختي يك جامعه است كه گاهي قلمداري قلم بشكند. و به دليل اين كه كاربرد قلم را از بيلو كلنگ كمتر ميبيند شكستن قلم را ميمون به حساب آورد. در حالي كه اين نكبت است. اين معناي سقوط ارزش انسان در عرصه بهرهوري از موهبت والاي بيان است كه خدا به بشر ارزاني داشته است. به گوينده گيتي برازنده است. در آنجا كه بيان و لسان كارايي ندارد، يا انگيزه مانايي بخشيدن به يك انديشه سترگ را پي ميگيرد از بيان قلم استفاده ميكند. به گوينده گيتي برازنده است/ كه گيتي به گويندگان زنده است. هيچ دليلي ندارد كه درخواست موسيبن عمران اين باشد كه «رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.» آن روز كاربرد بيان لسان بود كه در مخاطب اثر ميگذاشت. اگر كاربرد قلم مطرح بود. همان جريان و سيلان قلم را نيز دركنار شرح صدري كه از خدا ميخواست ميگنجاند. و لذا «به گوينده گيتي برازنده است كه گيتي زگويندگان زنده است». پنجاه و چند سال تدريس. دهها استاد تمام در دانشگاههاي كشور.
شخصيتي به بلنداي ادبيات فارسي و دلي در حوزه كرامت از خطه كريمان و جايگاهي در عرصه علم و انديشه به بلنداي باور توحيدياش و چه كسي جز باستاني پاريزي بار ديگر ميتواند اين ارزشهاي والاي تاريخي را در بستر ادبيات دلنشين و روحنواز فارسي دنبال كند. سخن چشم و گوينده چشمآفرين/ سراپاي گيتي، بدين چشم بين، كسي كو ز دانش برد توشهاي/ جهاني است بنشسته در گوشهاي، بياموز خوي بلند آفتاب/ به هرجا كه ويرانه بيني، بتاب، جهان، گو همه آتش و دود باش/ تو در آتشش صندل و عود باش، چو تو بگذري عاقبت زين ميان/ جهان ميرد از تو، نه تو از جهان، يعني مانايي امثال باستاني پاريزيها، نه به حميد كه موهبت خداي حميد است. نه به حميد است كه آغوشش پرورشگاه باستاني ديگري براي فرداي اين سرزمين است، بلكه مانايي باستاني پاريزي به آن سفره معرفتي است كه در تاريخ ايران زمين گسترده است. و من كه در جهت حضور در اين مجلس و عرض ادب قرار گرفتم، پيش از اين اگر چه بسياري از نوشتههاي اين قلمدار بزرگ را كه علمدار معرفت و آگاهي به تاريخ ايران بود خوانده بودم ولي نه به عنوان اين كه در مجلس يادبودش سخن بگويم در شخصيت باستاني، قلم و قلمداري يكي از ارزشهاست و ارزشهاي ديگري كه در شخصيت او وجود دارد، از نگاه شما استادان و انديشمندان دور نيست. به تعبيري كه استاد ماحوزي داشتند، بزرگترين خدمتي كه باستانيپاريزي كرد اين بود كه تاريخ را با ادبيات پارسي پيوندزد . يعني آن چنان رقت و زلاليتي را در گزارشهاي تاريخي در پيش گرفت كه مخاطب، به سادگي درك كند و اين يكي از زيباترين هنرهاي اين مرد بزرگ در عرصه نگارش و گويش بوده است در تمامي كتابهاي باستاني پاريزي، صداقت كوير، موج ميزند. يعني بيپيرايه سخن گفتن به دور از مجاهله حرف زدن. سخن را در ذهنيت مخاطب به صورت هضم كردني قرار دادن و به حق در نگارش تاريخ، باستاني پاريزي، يكي از نوادر روزگار، بلكه حجتي برتاريخ دانان كشور است.
در عين حال، هر چند كه گزينهها و به تعبيري تيكههاي تاريخي را بههم ميدوزد، اما مبارزه با خود كامگي و استبداد و منيت در جمله جمله نوشتههايش موج ميزند. و به همين جهت، باب طبع برخي قرار نميگرفت و در نتيجه آنچنان كه شايد و بايد ـ كه جاي غصه دارد،... و به يقين مرگ باستاني پاريزيها هشداري است. هشدار به مسئولان، هشدار به وزارت علوم، هشدار به وزارت ارشاد، هشدار به متوليان فكر و فرهنگ در كشور، منتظر نشويد كه تشييع جنازه كنيد. از مغزها استفاده كنيد از انديشهوران بهره ببريد. غناي فكري و فرهنگي اين كشور را با وجود استادان بيشتر و بيشتر و عميقتر سازيد.
سرمايه يك كشور فقط نفت نيست. سرمايه يك كشور تنها معادن آن كشور نيست. سرمايه يك كشور تنها داشتههاي طبيعي آن نيست. آنجايي كه همه اينها باشد اما مغز و انديشه و علم نباشد، واماندگي است. يعني بزرگترين سرمايه كشور استادان، انديشمندان و متفكران است. سال 1387، در مقام يك بازنشستگي تحميلي، استادي كه حتي در 90 سالگياش،سرزنده و پرتوان بود، در عين حالي كه بازنشستگياش را براي دشمناش آرزو ميكند، بازنشسته ميشود. در حالي كه در اتاقهاي فكر در نشستهاي استادان و انديشمندان بزرگ به زيبايي ميشود دانستههاي اين استادان را به نسلهاي بعدي انتقال داد و يكي از ويژگيهاي اين بزرگمرد، حريت و آزادگي است. حرمت و آزادگي در سخن گفتن. حريت و آزادگي در نوشتن و در گوشه گوشه زندگياش كه به تعبير ديگر، زباني كه باستاني پاريزي داشت، اين است كه «ما اعتنا به عالم و آدم نكردهايم/ بالاي خويش، پيش كسي خم نكردهايم. با دست خسته پاي به دامن كشيدهايم/ از جنس خلق، خواهش مرهم نكردهايم. آب دهان، به روي زمانه فكندهايم/ زين خشك دست، آرزوي نم نكردهايم، دست طلب به سوي گدايان كجا بريم؟/ ما اعتنا به بارگه جم نكردهايم، ما را به حال خود بگذاريد و بگذريد/ جنس ثنا و مدح، فراهم نكردهايم» و آن زمان كه عرصه قلم و در مقام نگارش به عنوان يك استاد، استادي متعهد، استادي كه احساس ميكند، رسالتي بس سنگين براي نسلهاي بعدي اين سرزمين بر دوشش سنگيني ميكند و لذا، افتاده و فروتن، قلم در خدمت فرهنگ عامه و مردم داشت به تعبيري كه استاد بزرگوار، جناب دكتر آيينهوند داشت، كه ميفرمود: «استاد پاريزي آمد. تاريخ را از خشكي آن آزاد كرد و فهم تاريخ را براي علاقهمندان، آسانتر كرد و در عين حال تعهد خويش را نسبت به قلم، تا آخرين لحظه عمرش حفظ كرد كه به قول معروف؛ قلم به دست گرفتم كه حرف حق بنويسم/ هر آنچه را نتوان گفت، برورق بنويسم، قلم به دست من اي تيغ بند معركه، مفروش/ كه هرچه خواست خداوند ما خلق بنويسم،
حريف اهل قلم را بگو كسي نپذيرد/ كه من مخالف گفتار ماسبق بنويسم، قسم به حرمت ذات قلم كه ناي قلم را/ به دست گيرم و تا آخرين رمق بنويسم، رقيب رنجه شد از نوك تيز خامه / ولي باز اگر ز شرم نشيند بر او عرق بنويسم، اگر به شهر جوانمرد حقشناس نبينم / براي پير نوآموز ده سبق بنويسم، پيام فجر اميد شكستهدلان را / به گونه افق از سرخي شفق بنويسم.»
و شما الان آثار باستاني را ببينيد؛ «پيغمبر دزدان» سال 1326 در كرمان چاپ شده است. از زندگي شيخ حسني است و نامههايي كه نوشته است، آغاز ميشود. از گذرگاه. خانقاه عبور ميكند، گام به گام در كوير، صلابت يك مرد كويري را در رفتار خود نشان ميدهد و آن چنان كه شما بزرگواران سراغ داريد، لحظهلحظه زندگياش، براي هر كسي ميتواند، آموزنده باشد. بگذاريد در پايان، اين ابيات را كه براي سنگ مزارش سروده است تقديم كنم:
يك عمر شديم محو تاريخ و سِيَر
وز جمله علل باز گرفتيم، خبر
حق بود كه علهالعلل بود و دگر
باقي همگي عوارض زود گذر
پاريزي اگر قصّه بسيار شنفت
يك قصه نگفت جز كه صد قصه نهفت
شب آمد و قصه گو به آرامي خفت
و آنكس كه شنيد، گفت: ديدي كه چه گفت؟
و شعري را كه براي «حميد» فرزندش سروده است كه بسيار مشفقانه است:
فرزند من اي «حميد» دلبند
آي آيت رحمت خداوند
ما پند پدر نميشنيديم
ناچار سزاي خويش ديديم
و قبول مِن مَنْ ينصَحُ، رمز موفقيت به گوش بودن و نصيحت نيوش بودن است.
تو پند مرا به هوش بنيوش
هم تا ابدش، نكن فراموش
خدايش قرين رحمت كند و با مولايش حضرت امير(ع) محشور نمايد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید