1392/12/26 ۰۸:۰۳
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونيهايى كه پس از رسول خدا(ص) به فاصلهاى اندك در سنت مسلمانى پديد گرديد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مىدهد، او پيش از وفات پدرش بيمارى جسمى نداشت. تا آنجا كه اسناد نشان مىدهد، نه ضعيفبنيه و نه رنگپريده و نه مبتلا به بيمارى بود. بيمارى او پس از اين حادثهها آغاز شد. وى روزهايى را كه پس از پدر زيست، رنجور، پژمرده و گريان بود. او هرگز رنج جدايى پدر را تحمل نمىكرد و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد، لبخند زد. او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنان را كه به در خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر كس كه درون آن است آتش زنند، نوشته ايم.سندهاى قديمى چنان واقعهاى را ضبط كرده است. خود اين پيشامد به تنهايى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزردهاند؟آيا مىخواستهاند با زور به درون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است، صدمه ديده؟در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثهها رخ داده باشد. اگر درست است، راستى چرا و براى چه اين خشونتها را روا داشتهاند؟ چگونه مىتوان چنين داستان را پذيرفت و چه سان آن را تحليل كرد؟
مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سختترين شكنجهها را تحمل كردند، مسلمانانى كه از مال خود گذشتند، پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند، خانمان را رها كردند، به خاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دوردست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند، چگونه چنين حادثهها را ديدند و آرام نشستند؟ از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ، بيستوسه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها ده سال مىگذشت. در اين سالها گروهى دنياپرست كه چارهاى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند، خود را در پناه اسلام جاى دادند. دستهاى از اينان مردمانى تنآسان و رياستجو و اشرافمنش بودند. طبيعت آنان قيد و بند دين را نمىپذيرفت. اگر مسلمان شدند، براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمىديدند.
قريش، اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مىدانست، پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ به نام اسلام قرار گرفت. و چون از بيم جان و يا به اميد جاه مسلمان شد، مىكوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد. بسيار حقيقتپوشى و يا خوشباورى مىخواهد كه بگوييم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر(ص) نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند، در تقوا و پا بر سر هوي نهادن نيز مسلمانى درست بودند.
از همچشمى و بلكه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پيش از اسلام آگاهيم. مردم حجاز به مقتضاى خوى بياباننشينى، مردم يثرب را كه از تيرة قحطانى بودند و به كار كشاورزى اشتغال داشتند، خوار مىشمردند.قحطانيان (يا عربهاى جنوبى ساكن يثرب)، پيغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند، بدو ايمان آوردند، با وى پيمان بستند.در نبردهاى بدر، اُحُد، احزاب و غزوههاى ديگر با قريش درافتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قريش هرگز اين خوارى را نمىپذيرفت. از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذكرات ابوبكر كه: پيغمبر گفته است «امامان بايد از قريش باشند»، عقب نشستند.اگر انصار چنان كه گرد پيغمبر را گرفتند، گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان محفوظ مىماند، چه كسى تضمين مىكرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را به خاك نمالند؟
اينها حقيقتهايى بود كه دست در كاران سياست آن روز آن را به خوبى مىدانستند.ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را به خوش باورى بزنيم و بگوييم همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بودهاند و چنين احتمالى درباره آنان نمىتوان داد، حقيقت را دگرگون نمىسازد. دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه، موقتاً فراموش شد و پس از پيغمبر، نخستين نشانه آن ديده شد و در سالهاى بعد آشكار گرديد و چنان كه آشنايان به تاريخ اسلام مىدانند، اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مىانديشيدند. در بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايتحكم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند؛ اما شمار اينان اندك بود.آيا مىتوان به آسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفيان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟...
خواهند گفت خليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است؛ اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم، پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مىكرد؟و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟براى استقرار حكومت بايد قدرت يكپارچه شود. و براى تأمين اين قدرت، بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط، منطق هم دگرگون شود.
زنان انصار و دختر پيغمبر(ص)
دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بيمارى او، از آن مردان جان بر كف، از آن مسلمانان آماده در صف، از آنان كه هر چه داشتند، از بركت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و يا به ديدنش رفتند؟هيچ كس! جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان. اما هر چه باشد، زنان عاطفه و احساسى رقيقتر از مردان دارند، به خصوص كه در آن روزها، زنان بيرون صحنه سياستبودند و در آنچه مىگذشت، دخالت مستقيم نداشتند.
صدوق به اسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على(ع) مىرسد، مي نويسد: «زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند»؛ اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها «زنان» آمده است، از مهاجر و انصار نامى نمىبرد. اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته، مسلماً وابسته به گروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است. اما انصار موقعيت ديگرى داشتهاند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند، پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند و بيشتر آنان اين دوستى را با على و فرزندان او و خاندان او به سر بردند. به هر حال پاسخى را كه دختر پيغمبر به پرسش آنان داده است، نشاندهندة روحيه رنگپذير مردم آن زمان است كه با ديگر زمانها يكسان است. دختر پيغمبر از رفتار مردان آنان گلهمند است.
گفتار زهرا پاسخ احوالپرسى نيست.خطبهاى بليغ است كه اوضاع آن روز مدينه را روشن مىسازد، و از آنچه پس از يك ربع قرن، پيش آمد، خبر مىدهد. ديرينهترين متن اين گفتار را كه نويسنده در دست دارد، كتاب «بلاغات النساء» است؛ اما اين گفتار در كتابهايى چون امالى شيخ طوسى، كشفالغمّه، احتجاج طبرسى و بحارالانوار مجلسى و ديگر كتابها آمده است. من عبارت احمد بن ابى طاهر را به فارسى برگرداندهام و چون اين گفتار صنعتهاى لفظى و معنوى را در بر دارد، كوشيدهام تا ترجمه نيز از آن زيورها عارى نباشد:
ـ دختر پيغمبر، چگونهاى؟با بيمارى چه مىكنى؟
ـ : به خدا دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند، ناخشنودم! چون تيغ زنگارخورده نابرّا، و گاه پيشروى واپسگرا، و خداوندان انديشههاى تيره و نارسايند. و بئسما قدّمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون: خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند. ناچار كار را بدانها واگذار، و ننگ عدالتكُشى را بر ايشان بار كردم. نفرين بر اين مكاران و دور بوَند از رحمت حق اين ستمكاران.
واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟و خلافت بر پايههاى نبوت استوار ماند؟ آنجا كه فرود آمدنگاه جبرئيل امين است. و بر عهدة على كه عالم به امور دنيا و دين است. به يقين كارى كه كردند، خسرانى مبين است. به خدا على را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد.
به خدا سوگند اگر پاى در ميان مىنهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد مىگذاردند، آسانآسان ايشان را به راه راست مىبرد و حق هر يك را بدو مىسپرد، چنان كه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كِشته است، بچيند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير، و زبونان در پناه صولت او دلير مىگشتند. اگر چنين مىكردند، درهاى رحمت از زمين و آسمان به روى آنان مىگشود؛ اما نكردند و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند، آنان را عذاب خواهد فرمود.
بياييد و بشنويد: شگفتا! روزگار چه بُلعجبها در پس پرده دارد و چه بازيچهها يكى از پس ديگرى برون مىآرد! راستى مردان شما چرا چنين كردند؟و چه عذرى آوردند؟دوستنمايانى غدار. در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار. سر را گذاشته، به دم چسبيدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند. نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند و تبهكارى خود را نيكوكارى مىپندارند!
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید