سيد جمال پيشگام پيشرفت و وحدت / آيت‌الله علي كاشف‌الغطاء - ترجمه استاد سيدهادي خسروشاهي - بخش دوم

1392/12/12 ۰۷:۴۴

سيد جمال پيشگام پيشرفت و وحدت / آيت‌الله علي كاشف‌الغطاء - ترجمه استاد سيدهادي خسروشاهي - بخش دوم

اكنون ترجمه آنچه را كه آيت‌الله شيخ علي كاشف الغطا، از خود و ديگران، درباره سيد جمال‌الدين نوشته و در مجموعه «الحصون المنيعه» آورده است، مي‌آوريم:

 

 

اكنون ترجمه آنچه را كه آيت‌الله شيخ علي كاشف الغطا، از خود و ديگران، درباره سيد جمال‌الدين نوشته و در مجموعه «الحصون المنيعه» آورده است، مي‌آوريم:

 

سيدجمال‌الدين اسدآبادي

سيدجمال‌الدين اسدآبادي و سپس همداني (مشهور به افغاني)، حكيم، فيلسوف، اديب و خطيب و سياستمدار بزرگ دنيا بود كه در ابتداي كار، طلبة علوم ديني بود كه بخشي از دوره تحصيلي خود را در قزوين سپري كرد و سپس به عراق مهاجرت نمود و برهه‌اي را در كربلا گذراند و در آنجا بخشي از سطوح فقه و اصول را خواند و سپس به رشته حكمت و فلسفه و سپس تحصيل علوم جديد پرداخت و در همه اين رشته‌ها تحصيلات خود را به پايان رساند و سپس تصميم به سير و سفر گرفت و به افغانستان و هندوستان و باديه نجد و يمن و شام و عراق و ايران به گشت و گذار پرداخت و سپس به مصر رفت و در الجامع الازهر در علوم حكمت و فلسفه كرسي تدريس داشت و جمعي از مردم مصر و جاهاي ديگر، از جمله شيخ محمد عبده ـ مفتي كل ديار مصر ـ به پاي درسش حاضر مي‌شدند.

آنگاه به كمك قلم و انديشه‌اش با روزنامه‌ها و مطبوعات مصر در موضوعهاي تهذيب اخلاق‌، بهداشت و بلاغت همكاري كرد و سپس به حكم اخراج قهري ـ بر اثر سعايت برخي مفسدان ـ از مصر بيرون شد و به اروپا تبعيد گرديد و در پاريس رحل اقامت افكند و در آنجا روزنامه‌اي به دبيري و قلم و گزارشهاي خود منتشر كرد و آن را «عروه‌الوثقي» ناميد كه شامل مطالب جهاني سياسي و غيرسياسي بود و صفحه‌اي نيز به زبان فرانسه داشت. او به شش زبان صحبت مي‌كرد و مي‌نوشت: عربي، فارسي، تركي، فرانسه، هندي و افغاني [پشتو].

سپس طبق دستورات برخي كشورهاي قدرتمند، جلوي انتشار اين روزنامه گرفته شد.در پي جلوگيري از انتشار روزنامه، سيد رنجيده خاطر شد و تاب نياورد و از پاريس خارج و رهسپار تهران گرديد و در كمال عزّت و احترام از سوي شاه و اعيان، مورد استقبال قرار گرفت. در آنجا توقف كرد و سپس به پترزبورگ ـ پايتخت روسيه تزاري ـ رفت و در آنجا نيز با احترام و عزت ارباب دولت و تزار روبرو گشت و توليت برخي امور را به او پيشنهاد نمودند؛ ولي او نپذيرفت و از آنجا خارج شد و به گشت و گذار در كشورهاي اروپايي و آسيايي پرداخت.

در جريان سياحتي كه مي‌كرد، به اسلامبول رسيد و در آنجا مدتي رحل اقامت افكند و به تدريس حكمت و فلسفه در «مسجد اياصوفيه» پرداخت و طلاب علوم از اين شهر و از شهرهاي ديگر به محضرش شتافتند؛ لذا برخي علماي اسلامبول بر او رشك بردند و نزد شيخ‌الاسلام ـ كه در آن زمان حسن افندي بود ـ به سعايت پرداختند و خاطرنشانش ساختند كه او قائل به آن است كه نبوّت و ولايت نيز صنعتي همچون ديگر صنايع است كه هر كس مي‌تواند آن را به دست آورد و پيامبر يا «وليّ» گردد! شيخ‌الاسلام اين ادعا و بهتان را پذيرفت و دستور اخراج او را صادر كرد. سيد جمال‌الدين اسدآبادي نيز ناگزير به خروج شد و مجدداً به اروپا رفت.

 

بازگشت به ايران

گشت و گذار در اروپا همزمان با سومين سفر ناصرالدين شاه قاجار به فرنگ شد و با او ديدار كرد و از او خواست به تهران برگردد. پس از بازگشت شاه به ايران، سيدجمال‌الدين نيز به تهران آمد و مورد احترام و عزت و ارجمندي فراواني از سوي شاه و وزرا قرار گرفت. او در منزل حاج محمدحسن تاجر اصفهاني (امين‌الضرب) اقامت گزيد و تمامي اعيان و اشراف و علما و اهالي ـ از خرد و كلان ـ به ديدارش شتافتند. در اين ميان گروهي از اعيان و ديوانسالاران ناراضي از دولت قاجار و ستمكاريها و تعديهاي ايشان نيز با وي ديدار كردند و در گفتگوي با وي كوشيدند تا دولت ايران را نيز چون دولت فرانسه و آمريكا و گروهي از ديگر كشورها، جمهوري كنند و ناصرالدين شاه را از سلطنت عزل نمايند.

شاه اين نكته را دريافت و فرمان دستگيري سيد را صادر كرد؛ او نيز به شاه‌عبدالعظيم پناه برد. به لطايف‌الحيل او را از آنجا بيرون كردند و عريان بر پشت اسبي بستند و تحويل بيست يا چهل تن از سواران قزّاق دادند تا به خانقين به خارج از مرز ايران برسانند و خود بازگردند. قزاقها او را در بدترين شرايط و يكسره در حال حركت و بدون هيچ استراحتي، سرانجام با حالي نزار و بيمار و خسته و فرسوده به كرمانشاه رساندند و چيزي نمانده بود كه در راه تلف شود، تا اينكه حسام‌الملك همداني ـ والي كرمانشاهان ـ او را از دست آنان نجات داد و در آن زمان نزد خودش نگاه داشت تا حالش بهبود يافت و سپس در كمال احترام و عزت راهي بغدادش ساخت.

وقتي به بغداد رسيد، در مسجدالوزير با والي وقت بغداد «سري پاشا» ديدار كرد و در آنجا مناظره‌هايي با هم داشتند كه والي را خوش نيامد و ماندنش در بغداد را به صلاح ندانست و دستور به اخراجش از بغداد داد و او را به زور روانه بصره كردند. در آن زمان چيزي از متاع دنيوي همراه نداشت؛ لذا نزد مفتي شهر بصره كه در آن هنگام عبدالوهاب افندي حجازي و والي آن هدايت‌پاشا (مشير سابق در بغداد) بود، به مدت هفت ماه اقامت گزيد و والي از مصاحبت وي خشنود شد و با كمك او و مفتي، براي سفر سيد مبلغ هفتاد ليره عثماني از اعيان بصره گردآوري كردند و بدين ترتيب او با سفر دريايي از راه خليج‌فارس راهي لندن شد و در آنجا رحل اقامت افكند.

 

افشاگري

همچنان در راهها و اماكن مختلف و محل اجتماعات به زبان فرانسه عليه دولت ايران سخن مي‌گفت و ستمها و تجاوزات آنها بر رعيت را برملا مي‌ساخت و نسبت به ظلم و ستمي كه روا مي‌داشتند به دادخواهي مي‌پرداخت؛ غالباً هم زبانش و سخنانش را مي‌فهميدند. سيد در لندن در بيان مفاسد و معايب دولت ايران، روزنامه‌اي منتشر كرد؛ وقتي سلطان عبدالحميدخان اين را شنيد و در جريان نوشته‌هاي سيد قرار گرفت و روزنامه‌هايش را براي او خواندند، گويا رگ غيرت اسلامي‌اش به جوش آمد و رسواسازي يكي از كشورهاي اسلامي در ميان كشورهاي نصراني را با وجود اتحاد دو دولت، تاب نياورد و دستور داد او را با تشريفات كامل و تشويق فراوان و وعده اقامت در مركز دربار شاهي، از لندن به اسلامبول آوردند؛ لذا او از راه دريا به راه افتاد و وارد اسلامبول گرديد.

در آن زمان من در اين شهر بودم؛ او بر شيخ ابوالهدي الرفاعي وارد شد كه ميان آن دو، دوستي كامل برقرار بود. الرفاعي همان كسي است كه از سوي سلطان مأمور بازگرداندن سيد شده بود. سيد چند روزي نزد او ماند و سپس درخواست ملاقات كرد و به حضور سلطان رسيد. سلطان دستور داد او را به مهمانسرايي در محل «نشان تاش» انتقال دهند.

 

ديدار كاشف‌الغطا با سيد

در آن زمان من در اين شهر بودم؛ او بر شيخ ابوالهدي الرفاعي وارد شد كه ميان آن دو، دوستي كامل برقرار بود. الرفاعي همان كسي است كه از سوي سلطان مأمور بازگرداندن سيد شده بود. سيد چند روزي نزد او ماند و سپس درخواست ملاقات كرد و به حضور سلطان رسيد. سلطان دستور داد او را به مهمانسرايي در محل «نشان تاش» انتقال دهند. او مدتي را در آنجا سپري كرد و برخي مفسده‌جويان مصري با او ديدار كردند و ميانه‌اش را با شيخ ابوالهدي رفاعي برهم زدند و چنان شد كه آن دو از همديگر بدگويي مي‌نمودند و تكفير مي‌كردند.

خبر اين اختلافها به سلطان رسيد؛ سلطان خانه‌اي شايسته و نوساز در محله «نشان‌تاش» همراه با تمامي وسايل زندگي در اختيارش قرار داد و كالسكه‌اي چنداسبه به او داد و از مطبخ سلطاني يك وعده ناهار و يك وعده شام برايش مي‌بردند و مبلغ هفتاد وپنج ليره برايش مستمري ماهيانه درنظر گرفتند. او در آنجا در رفاه و نعمت بود و همچنان در چشم سلطان عزيز بود و مردم ـ از اعيان و وزرا و ديگران ـ گروه گروه به ديدارش مي‌شتافتند و به او ارادت مي‌ورزيدند؛ از جمله‌ ايشان مؤلف اين مختصر (شيخ علي) بود كه در هنگام ديدار با گشاده‌رويي تمام برخورد كرد و الفت و دوستي ميان ما برقرار شد و چنان گرديد كه اغلب روزها با او ديدار مي‌كردم و از هر در سخن مي‌گفتيم. او نهايت احترام را برايم قائل بود. در محضر او ايرانيها و عراقيها و مصريها و شاميها و تركها و فرانسوي‌ها حضور مي‌يافتند و او با همگان بسيار با احترام و حرمت كامل برخورد مي‌كرد.

 

شخصيت جمال‌الدين

اين‌جانب در پي آزمونهايي كه از وي به عمل آوردم، او را شخصيتي شجاع و بي‌باك و گشاده‌دست و داراي همت عالي يافتم كه با مسائل به طور منطقي برخورد مي‌كرد و سخنگوي ماهري بود كه وقتي به زباني سخن مي‌گفت، تو گويي از مردمان اصيل همان زبان است؛ به‌ويژه در مورد زبان عربي كه وقتي صحبت مي‌كرد، گمان مي‌كردي از مردم حجاز يا بادية نجد است. از كساني كه او را در مصر و اسكندريه ديده بودند، شنيدم كه در محافل رسمي دو يا سه ساعت مدام به زباني رسا و فصيح و بي‌هيچ تكرار يا تپقي سخنراني مي‌كرد و در علوم عربي و تاريخي و حديث و تفسير تبحّر كامل داشت و در كلام و حكمت و فلسفه، استاد ماهري بود و از برخي علوم غربي از جمله شيمي و جبر و علوم مشابه نيز سررشته داشت.

براي پول هيچ ارزشي قائل نبود و هرچه به دستش مي‌رسيد، براي نيازمندان خرج مي‌كرد و حتي همه آن هفتاد وپنج ليره‌اي را كه سلطان به عنوان مستمري ماهيانه برايش درنظر گرفته بود، خرج مي‌كرد و چيزي براي خودش باقي نمي‌گذارد. او صرفاً موحد بود و از فحواي سخنانش دانستم كه بر مذاهب رسمي اهل سنت نيست و با اهل كتاب مراوده داشت و آنها را نجس نمي‌دانست و در مدت عمر خود ازدواج نكرد و هر بار كه سلطان زني نزدش مي‌فرستاد تا با او بماند، رد مي‌كرد و نمي‌پذيرفت و از نوشته‌ها و آثارش جز يك رساله فارسي در ردّ نيچري‌ها (طبيعيون) چيزي يافت نشده است. اين رساله را در هند نوشت و سپس شاگردش شيخ محمد عبده آن را به زبان عربي ترجمه كرد و در بيروت به چاپ رسيد و در آن شرح حالش را نيز نوشت كه ما نسخه‌اي از آن را داريم. سپس اين رساله به زبان تركي در اسلامبول ترجمه شد و آنگاه ميانه او و سلطان را برهم زدند و ديگر به حضور سلطان نرسيد و هرچه مي‌خواست از اسلامبول خارج شود، اجازه ندادند.

 

مريدان فدايي

او عده‌اي مريد داشت كه همچون فداييهاي زمان حسن صبّاح (صاحب قلعة الموت) بودند كه يكي از آنها آقا رضاي كرماني بود كه در اسلامبول او را در خانه سيد ديده بودم و او همان قاتل ناصرالدين شاه است؛ زيرا از وي شنيدم كه مي‌گفت: «اگر يك روز هم از عمرم باقي مانده باشد، بايد از ناصرالدين شاه انتقام آنچه را بر سرم آورده، بگيرم.» بالاخره هم اين فدايي كه خود را وقف انتقام از شاه كرده بود، كار ش را كرد. بالجمله اينكه: سيد از نوادر زمانه بود و تنها در قرنهاي متمادي، مادر زمانه يكي چون او را مي‌زايد؛ نمي‌توان به شرح همه حالتهاي او پرداخت و به همين اندازه كه گفته‌ايم، بسنده مي‌كنيم.

او مقالات مفيدي نوشته كه در روزنامه حبل‌المتين و ديگر جرايد مرتبط با سياست و غيره چاپ شده است و جملگي گردآوري شده و همچون رساله به چاپ رسيده است و عكس وي را صاحب روزنامه الهلال در مصر و ديگران به چاپ رسانده‌اند. اندكي پس از آنكه من از وي جدا شدم و به عراق بازگشتم، خبر وفاتش بر اثر بيماري سرطان ـ يا گفته شده به مرض ديگر ـ در سال 1314ق رسيد. او شصت سال عمر كرد و جنازه‌اش با احترام تشييع شد و در اسلامبول به خاك سپرده شد.

فاضل و اديب معاصر جرجي زيدان مصري در كتاب خود (مشاهير الشرق) سه قطعه عكس از وي به چاپ رسانده كه يكي در حالت ساده و ديگري در حال سخنراني و سومي نيز در حالت بيماري بود و آنها را در روزنامه الهلال نيز چاپ كرد و مفصلاً به شرح حالش پرداخت كه بي‌مناسبت نيست خلاصه‌اي از آن را در اينجا بياوريم و سپس آنچه را از وي دانسته و در جريان قرار گرفته‌ايم، خاطرنشان سازيم.

 

سيد از زبان جرجي زيدان

سيد در سال 1254ق به دنيا آمد و در سال 1314ق وفات يافت. [و پس از ذكر مقدمه‌اي آن‌گونه كه ما در مورد فقيد شرق و فيلسوف و خطيب برجسته سيدجمال‌الدين حسيني گفته‌ايم، مي‌گويد:] او به عنوان يكي از قطبهاي فلسفه پرورش يافت و به ‌سان ركني از اركان سياست، زيست؛ ولي هنگامي كه وفات يافت، هيچ كاري را به پايان نرساند و كتابي تأليف نكرد. گو اينكه اين وضعيت چيزي از مقام و جايگاهش نمي‌كاهد، زيرا بزرگترين فيلسوف يونان يعني سقراط نيز وقتي درگذشت، هيچ چيز از سخنانش تدوين نشده بود، اما شاگردانش فلسفه او را پاس داشتند و تدوين كردند و نسلهاي پياپي يكي پس از ديگري آن را به ارث بردند و ما نيز اميدواريم از اين امر محروم نشويم و يكي از مريدان استاد و شاگردان وي چنين كاري را انجام دهد.1

سيد جمال‌الدين فرزند سيد صفتر است. [«صفدر» با دال است، به معناي صف‌شكن] او در سال 1254ق برابر با 1839م در خانواده شرف و علم در روستاي اسعدآباد از بخش «كنر» در استان كابل در كشور افغانستان، به دنيا آمد.»2

مؤلف اين مختصر [كاشف‌الغطا] گويد: آنچه ما مي‌دانيم و به آن رسيده‌ايم و به تواتر برايمان گفته شده، او در «اسدآباد» از توابع همدان در ايران زاده شده و ايراني عجمي و شيعة اثني‌عشري امامي مذهب است و همچنان كه گفته، از خاندان شريف و طايفه جليل‌القدري در اين خطه است. از عموزادگان او نزد ما در نجف مي‌زيستند و برخي از ايشان تا به امروز در روستاي يادشده وجود دارند و او نيز در ابتداي كار به عراق آمد و برهه‌اي را در كربلا گذراند و در دروس سطح فقه اماميه در محضر فضلاي اماميه در شهر مزبور حضور يافت و سپس آنجا را ترك گفت و تصميم گرفت حكمت و فلسفه بخواند و سياست شهرها و كشورها را بر اقامت در يك مكان ترجيح داد و هم به دليل فراواني سياحت در سرزمينهاي اهل سنت و جماعت و تقيه ـ كه از مهمترين اصل در مذهب شيعه به شمار مي‌رودـ انتساب به افغان و پيوند با مذهب تسنن را برگزيد تا اگر در سياحتهاي خود گذارش به افغانستان و بلوچستان و يمن و نجد و حجاز و هندوستان و مصر و تركمنستان افتاد، با اين انتساب بر جان خود امان داشته باشد و به اهداف خود نايل آيد. ما براي اين ادّعا، دلايل و برهانهاي فراواني داريم كه شرح چگونگي آنها سخن را به درازا مي‌كشاند. تمام هدف و تلاش سيد دستيابي به آزادي براي مردم ايران و ايجاد جمهوري در آن بود؛ زيرا ايران وطن اصلي‌اش به شمار مي‌رفت و شاه ايران اين نكته را دريافت و پس از دعوتش به ايران و تمجيد و احترام به او، آنچه را اين نگارنده گفته، بر سرش آورد و اين خود دليل كافي و بهترين شاهد بر آن چيزي است كه ما ذكر كرديم. علاوه بر اين، آنچه اين حقير در خصوص كردارها و گفتارهاي او در قسطنطنيه جستجو كردم، دال بر همان مطالب پيش گفته است و از نظر قاطبه‌ مردم ايران ترديدي در آن وجود ندارد و به اصطلاح: صاحبان خانه، بهتر از هر كس به احوال خانه آگاهند.

 

پي‌نوشتها:

1ـ «مجموعه كامل آثار» (الاعمال الكامله‌) سيد جمال‌الدين حسيني به كوشش اين‌جانب در 9 جلد و 3500 صفحه از قطع بزرگ، در قم و قاهره منتشر شده است. (هادي خسروشاهي)

 

2ـ اين روايتي است كه برادران افغان نقل كرده‌اند، ولي ما در اينكه سيد جمال‌الدين حسيني متولد «اسدآباد» همدان است، ترديدي نداريم و اسناد زيادي در اين زمينه موجود است. (خسروشاهي)

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: