کچلی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 6 تیر 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/273224/کچلی
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ شده
7
کَچَلی، از بیماریهای پوستی، که در گذشته بیشتر میان اطفال شایع بود.کچل، کَل، گَر یا اِقرَع، کسی است که سر او بیمو باشد یا زخم یا داغ بر سر داشته باشد. کچلی، اسم مصدر (کچل + ی)، جوش و مرضی است در سر کودکان که پس از بهبودی، موی در سر آنها برنیاید (نفیسی، علیاکبر؛ برهان ... ؛ آنندراج). مبتلایان به کچلی پس از بهبود، اغلب دچار طاسی سر میشوند. میزان طاسی هم به شدت کچلی بستگی دارد (تهرانچی، 186). کچلیای که پس از بروز زخمهایی در سر به وجود بیاید و به دنبال آن، موی سر بریزد، ازلحاظ علمی، بیماریای عفونی است که با قارچی به نام آکوریون اسکنلینی، در پوست سر انسان و برخی حیوانات مانند: موش، سگ، خروس، خرگوش و اسب پدید میآید. این بیماری ابتدا بهصورت لکهای قرمز نمایان میشود و بهمرور، به زردی میگراید و در نهایت، به زخم چرکینی مبدل میشود. محیط زخم کچلی صاف نیست؛ بلکه دندانهدار و دارای فرورفتگیهایی است. مرکز زخم، بهسبب تحلیل ناشی از عفونت، بافتی عمیقتر از اطراف آن دارد. بزرگی زخم کچلی از یک نقطه تا یک سکۀ کوچک متغیر است و سبب آن اسپُرهای قارچ کچلی است. مرض کچلی امروزه بهسبب رعایت بهداشت، بسیار کم شده است و بیشتر در طبقاتی از مردم دیده میشود که بهداشت را کمتر رعایت میکنند و از انسانی به انسان دیگر سرایت میکند ( لغتنامه ... ). البته بهجز کچلی معمول، در گذشته در برخی جاها، ازجمله مناطق عشایر قشقایی، نوعی کچلی به نام گری شتری نیز رایج بوده است (لهساییزاده، 347).
در طب سنتی، ریزش مو چند دلیل دارد، ازجمله: 1. در غذا نقصان افتد؛ 2. پوست متخلخل شود، مسام (سوراخهای بن موی) بگشاید و بدان سبب بخار منعقد نشود؛ 3. مسام از خشکی و کثافت جلد تنگ شود؛ 4. مسام از رطوبت غلیظ بلغمی تنگ شود؛ 5. مواد خبیثه زیر پوست جمع آید؛ 6. رطوبت بر جلد مستولی شود؛ و 7. زخم سر و جراحت ایجاد شود (شاهارزانی، 2/ 1194-1196). ابنسینا ضمن تعریف کچلی، از بیان علل یادشده، بر موارد دوم و سوم، یعنی تنگی و گشادی سوراخهای بن مو تأکید کرده است (5/ 110-111). کچلی از بیماریهای مسری است. یکی از عوامل سرایت کچلی در گذشته آب خزینۀ حمام (ه م) بود (رسولی، غلامحسن، 280؛ مقدم، 1/ 447؛ رسولی، عباس، 47). مردم گیل و دیلم نیز این عوامل را در انتقال کچلی مؤثر میدانند: خوردن دهنبزای (نیمخور) غذای کچل؛ چکیدن قطرههای بخار آب حمام بر سر؛ و شانهکردن موی سر با شانۀ سر کچل (پاینده، 204). اهالی تهران نیز افزونبر تودهنیخوردن (غذای دهنزدۀ) فرد بیمار، انگشت در بینی کردن را نیز از علل بیماری کچلی میدانستند (بلوکباشی، 189).
کچلی تا دهۀ 1370 ش، از بیماریهای شایع در مناطق مختلف ایران بود (خیراندیش، 56؛ تهرانچی، همانجا)؛ ازاینرو، قبح آن بین مردم از بین رفته بود و امری عادی به شمار میآمد؛ حتى برخی کچلی را عامل خوشبختی میدانستند (طباطباییفر، 134؛ نک : دنبـالۀ مقاله: مثلهای مرتبط با کچلی و خوشبختی). در تهران قدیم، این بیماری بین تازهعروس و دامادها نیز رایج بود و اشخاص سالم با این بیماران مناسبات روزمره داشتند (شهری، 1/ 497)؛ البته در برخی مناطق، ازجمله روستای کمسار شفت گیلان، مردم سعی میکردند که دختران و پسران کچلیگرفته را به عقد هم درآورند (ابراهیمزاده).
درمان کچلی بسته به میزان پیشرفت بیماری، مراحل متعددی داشت؛ از شستوشوی سر و مرهمگذاشتن تا آخرین مرحله که زفت چسباندن است. ازآنجاکه سرعت پیشرفت این بیماری بالا بود، چسباندن زفت، که در اصطلاح به آن «کلاهانداختن» میگفتند، از معمولترین راههای درمان این بیماری به شمار میرفت. در ادامه، به شیوههای درمان این بیماری میان مردم اشاره میشود:
در کمسار شفت گیلان، گیاهان استخری موسوم به چواش یا برگ گیاه لَماخاجُ (رُوماج) را میپختند و بعد از شستوشو، بر زخم کچلی میمالیدند و پس از یک هفته، سر را با روغن زیتون رودبار چرب میکردند (ابراهیمزاده). در کلاردشت، نیز شستوشوی سر با جوشاندۀ گیاه ترم (رزماری)، گل ختمی و پونۀ کوهی را مفید میدانستند (برارپور). در کوهپایۀ ساوه، سر بیمار را با تنتورید میشستند تا از رشد قارچ کچلی جلوگیری کنند (سالاری، 335). در میبد و اردکان، نیز مالیدن جوشاندۀ اِشنان را مفید میدانستند (طباطبایی، 703).
در تایباد و باخرز، دانۀ کچلی را با پِهن شتر داغ میکردند (مشایخی، 84). در لرستان و ایلام، اگر کچلی پیشرفت نمیکرد و زخمها پراکنده بودند، زخمها را کهنهسوز میکردند؛ بهاینترتیب که تکهپارچهای را میسوزانند و بهصورت داغ، روی زخم میگذاشتند، یا کوبیدۀ دانۀ خشک انار (در اصطلاح محلی، اِنار دُنگ)، کوبیدۀ گل شکرتیغاله، خاکستر نی سوخته، سوختۀ جو مخلوط با آب و خاکستر پوست هندوانه را بهصورت داغ روی زخم میبستند (اسدیان و دیگران، 259-260).
جرجانی در ذخیرۀ خوارزمشاهی، زالوانداختن را برای درمان بیماریهای پوستی مانند: ریش بلخی، قوبا و سعفه مفید میداند و توصیه میکند: «نخست تن پـاک باید کرد به فصد و به مسهل، پس دیوچه (زالو) را فرازگذاشتن تا منفعت او پدید آید» (2(3)/ 248- 249).
در سروستان، قدری خاکستر را با رب مخلوط میکردند و روی زخم کچلی میمالیدند؛ اگر مؤثر نبود، سر بچه را در حمام میشستند؛ سپس، کمی خاکستر نرم و الکشدۀ عدس را با سرکه، خمیر میکردند و روی سر او میمالیدند؛ اگر باز هم مؤثر واقع نمیشد، سر را با نمک و آب نارنج میشستند و روی آن زفت میانداختند (نک : جانباللٰهی، پزشکی ... ، 152). در الموت، خاکستر مخلوط عنبرنسا و شیر زن را با پارچۀ آبندیده، به سر میبستند (حمیدی، 233). در ابیانه، روی محل کچلی را سنگپا میکشیدند؛ سپس، روی آن قرهقروت میمالیدند (نظری، 456). در شرق گیلان، بهویژه در کومله، مقداری ساقه و برگ آقطی یا در اصطلاح محلی، پِلهَم، را میپختند و عصارۀ آن را روی زخم میگذاشتند (شهاب، 135). در پیرسواران ملایر، سر بیمار را میتراشیدند و خاکستر هستۀ شفتالو و پوست هندوانه را با شیر خر و کپک سرکه، خمیر میکردند و روی زخم میگذاشتند (رسولی، غلامحسن، 280). در خراسان، چند دانۀ آلوچه را در آب میانداختند و چند ساعت بعد، پوست و هستۀ آن را جدا، و آلوچهها را با مقداری قرهقروت در ظرف آبی خیس میکردند و بعد از یک شبانهروز، به شکل خمیر ورز میدادند و آن را 3 شب متوالی بر سر کچل میمالیدند و صبح سر را با آب گرم و سدر میشستند و معتقد بودند که با این کار، نهتنها زخم کچلی بهبود مییابد، بلکه از آن پس نیز موی سر بهصورت فرفری و منگولهمنگوله رشد میکند (شکورزاده، عقاید ... ، 263-264). در شیراز، سر کچل را ابتدا بند میانداختند و میشستند؛ سپس، قرهقروت، تلخکون، گوگرد احمری، پوست هندوانه و آویشن کوبیدهشده را با ادرار مخلوط میکردند و با پارچه به سر کچل میبستند و 2-3 روز بعد، پارچه را از روی زخمهای کچلی باز میکردند (همایونی، 126-127). در گیل و دیلم، ترکیبی از ماست و باروت را به سر میبستند (پاینده، 258)؛ همچنین، در برخی مناطق گیلان، نیز پیاز اِلاله را میکوبیدند و آب آن را بر سر کچل میمالیدند، یا سر کچل را با خاکستر پوست مازو (بلوط) و ماست آغشته میکردند (اسدیان، 3/ 473). عشایر سیرجان نیز پس از بندانداختن، ترف (قرهقروت) را روی سر میمالیدند (بختیاری، 340). ابوتراب نفیسی مالیدن میزانی برابر از خاکستر سم اسب و روغن زیتون با مخلوط ماست و روناس را برای رفع کچلی مؤثر میدانست (پژوهش ... ، 66). در بلوچستان، برای درمان کچلی، مالیدن روغن مندو (منداب)، حنا، گوگرد و دودچر (دودۀ آتش و چراغ که به حصیر گپر میبندند) را سودمند میدانستند (میرنیا، 250). در بیجار، درمان کچلی این مراحل را داشت: ابتدا پس از استحمام و تراشیدن موی سر، مقداری سقز را، که با نور خورشید نرم شده بود، روی سر بیمار میمالیدند؛ اگر مؤثر نمیشد، معجونی به نام ژَنگال (مخلوطی از دوده، رنگ و خاکستر الکشده) را به مدت 3 روز، روی زخم میگذاشتند؛ در مرحلۀ بعد، از خمیر هفتدرمانه (ترکیبی از دوده، روغن حیوانی، حنا، رنگ سر، موم، فضلۀ گنجشک و سوختۀ تریاک) بهره میگرفتند؛ در مرحلۀ آخر، اگر زخم عود میکرد، نوره به سر میگرفتند (هاشمنیا، 199). در قاطول گرمسار، پس از چیدن کامل زخم با قیچی، روی آن خاکستر توتون میگذاشتند و اگر تأثیر نداشت، به تهران میرفتند و روی زخم برق میگذاشتند (طباطباییفر، 134). در دلیجان، پوست هندوانۀ داغکرده یا سوزاندهشده و یا خاکستر گیاه تیـغ کوره را بر سـر میمالیدند (نک : جـانباللٰهی، پزشکی، 152). یکی از شیوههای مهم برای درمان کچلی، «7 ترشیانداختن» است. در این نوع درمان، موی سر بیمار را بند میانداختند؛ سپس، آن را با سدر و ماست میشستند و روی زخم را تیغ میزدند یا میتراشیدند؛ آنگاه ریشۀ باباآدم و اسپرزه را جداگانه میکوبیدند و الک میکردند و از هریک، یک قاشق با 7 ترشی (آلوچه، قرهقروت، رب نارنج، جوهر آبلیمو، آبلیمو، آبغوره و سرکه) میآمیختند و پس از جوشاندن و خنککردن، روی کرباسی میمالیدند و روی زخم کچلی میانداختند. پس از رفع کچلی و برای آنکه زخم دوباره به وجود نیاید، تا یک سال، سر بیمار را با سدر، ماست و صابون سوبلمه میشستند (بلوکباشی، 189-190).
زفت از گل ارمنی، سقز، قرهمحک و توتک درست میشد. بهاینترتیب که آنها را با هم مخلوط میکردند و حرارت میدادند تا مادۀ چسبنده و غلیظی به دست آید؛ سپس، آن را روی پارچهای پهن میکردند و روی سر کچل میانداختند تا محکم به سر بچسبد. زفت باید حدود 15 روز بر سر بیمار میماند؛ آنگاه فردی قویهیکل مریض را میگرفت تا تقلا نکند، شخص دیگری دو دست روی چشم مریض میگذاشت تا از ناحیۀ چشم احساس درد نکند، بعد یکی دو تن زفت را با سرعت از سر بیمار جدا میکردند و جای زخم را با سرعت از سر بیمار میکندند و جای زخم را سنگپا میزدند تا سر بهاصطلاح شیله، یعنی پرخون شود. پس از بندآمدن خون، دوباره زفت دیگری میانداختند و 15 روز دیگر به همین ترتیب زفت را میکندند. بهترین راه درمان این بیماری، 7 بار زفتانداختن بود (همایونی، 126). در تهران، به مدت یک تا دو شب، به بیمار آلوچه میدادند و سر او را تیغ میانداختند و هر 15 روز، سر بیمار را با مایۀ قیرمانند، داغ و با پارچه آبندیده میبستند (شهری، 1/ 498). ترکیبات زفت در شهرهای مختلف متفاوت بود؛ در سروستـان، مواد زفت ترکیبی از گل ارمنی و بیخ برنده بود که در سرکه میجوشاندند و روی آتش، داغ میکردند و با پارچۀ سفید کرباس، روی زخم میانداختند (نک : جانباللٰهی، پزشکی، 152)؛ در اصفهان، ترکیبی از قطران، صبر زرد (چرخمالی یا چخمالی)، صمغهای مختلف و میوههای پخته (نفیسی، ابوتراب، «خاطراتی ... »، 33)؛ در تویسرکان، مخلوطی از صمغ درخت آلو، بادام و گوجه و زردآلو (مقدم، 1/ 447- 448)؛ و در لرستان، ترکیب کوبیدۀ صمغ درختان و سفیدۀ تخممرغ و زرنیخ (اسدیان و دیگران، 259) بود.در میبد، نخست، موهای سست بیمار را بند میانداختند؛ سپس، با کوبیدۀ کتیرا مرهمی میساختند و با کرباس آبندیده روی زخم میمالیدند. بعد از دو روز، پارچۀ خشکشده را با زحمت و درد بسیار میکندند. درنهایت، پس از خارجشدن خون کثیف، روی سر بیمار را حجامت میکردند. در این شهر، به دو طریق کلاه میانداختند؛ صمغ درخت زردآلو و در اصطلاح، جدو را با کتیرا میکوبیدند و با کرباس آبندیده، مانند مومک، روی سر میانداختند (جانباللٰهی، چهل ... ، 399) یا اینکه خمیر آرد جو و قرهقروت را بهصورت زفت، روی سر میانداختند و بعد از 3 روز، آن را میکندند (طباطبایی، 703).در دوان کازرون، پس از بندانداختن سر، مخلوطی از میوۀ هلیله، گُتی تِبِک و کپک سرکه را به سر میبستند و پس از یک روز، آن را برمیداشتند و دوباره بند میانداختند تا موهای تازهرشدکرده تمیز شود. این کار را به مدت 15 روز ادامه میدادند تا ضمن کندن موهای رشدکرده، جراحات زیر پوست را خارج کنند؛ با این کار پس از رفع جراحات، در سر کمکم موی تازه رشد میکرد (لهساییزاده،333، 347- 348).در خراسان، مقداری گوجۀ ریز را میپختند؛ سپس، آن را الک میکردند. پس از جداکردن پوست و هسته، گوشت گوجه را شبهنگام، به سر کچل میمالیدند و روی آن، برگ ختمی یا برگ چغندر میگذاشتند و با دستمال میبستند. صبح سر را با سدر و آب گرم میشستند؛ سپس، مقداری زفت داغکرده روی پارچۀ کرباس نو آبندیده میریختند و روی کچلی میچسباندند. پس از چند روز، که لبههای زفت ور میآمد، زفت را با حرکتی سریع، از سر میکندند و سر را تیغ میزدند تا خون سیاه جاری شود و دوباره مقداری گوجۀ لهشده بر سر میمالیدند و زخم را میبستند. این عمل بسته به کاری و عمیقبودن زخم، از یک تا 7 مرتبه انجام میشد که به آن «هفتکلاه» یا «سهکلاه» میگفتند (شکورزاده، عقاید، 263-264، حاشیۀ 3).در برخی مناطق، پس از هر بار زفتانداختن، سر بیمار را با سدر و ماست میشستند و به مدت یک روز زخم را باز میگذاشتند تا هوا بخورد و روز دیگر، روی زخم را تیغ میزدند؛ همچنین، برای اینکه زفت بر سر تازه بماند، 3، 4 بار «گل کچلی» را، که گلی سفیدرنگ و خشکیده است، در آب خیس میکردند و با پر مرغ، روی کرباس میمالیدند و روی زفت قرار میدادند. در بسیاری از مناطق، مردم معتقدند اگر زفت سر را از جلو سر بکنند، چشم بیمار از فشار درد، چپ میشود؛ ازاینرو، زفت را محکم و سریع از پشت سر میکشیدند (بلوکباشی، 190-191).
زفتانداختن باعث خارش و بخار سر میشد؛ برای کاهش این مشکل، کارهای متعددی انجام میدادند؛ برای نمونه، اهالی سروستان پارچۀ زفت را با گل سرخ یا گل ارمنی خیس میکردند (نک : جانباللٰهی، پزشکی، 152)؛ در تهران قدیم، نیز راه درمان خارش سر ناشی از بخارات زفت را کوبیدن پارهآجر میدانستند (شهری، 1/ 497). برای کاهش درد ناشی از کندن زفت نیز دستورات و ملاحظاتی رعایت میشد؛ ازجمله مردم گیل و دیلم روغن گاوی را پس از داغکردن، با حنا ترکیب، و سر کچل را با آن چرب میکردند (پاینده، 205). در سروستان، نیز به مدت 5 تا 10 روز، بچه را از خوردن چربی، کلم و بادمجان بر حذر میداشتند و به مقدار فراوانی کاهو، انار، آویشن، دمکردۀ سکنجبین و رب به او میخوراندند (نک : جانباللٰهی، همان، 152-153).
در اغلب مناطق، زفتانداختن را افراد باتجربه (در گیلان: گیلهتجربه)، بهویژه سلمانی انجام میداد (ابراهیمزاده)؛ چون کندن زفت با خونریزی و کندن پوست و گوشت سر همراه بود (شهری، 1/ 498)، کمتر کسی از اقوام طفل، قدرت دیدن و کندن زفت را داشت؛ ازاینرو، در بعضی مناطق، ازجمله اصفهان، این کار را زنان دورهگرد انجام میدادند؛ چون هم غریبه بودند و هم مردم آنها را سنگدل میدانستند (نفیسی، ابوتراب، «خاطراتی»، 33-34).
کچلی در بسیاری از مثلها، برای بیان مقاصد مختلف، بازتاب یافته است که آنها به 5 دسته تقسیم میشوند: برخی مثلها به بیماری کچلی، شیوع و سختی درمان آن اشاره دارند، مانند مثل تهرانی خشگلی واسه زنه، کچلی واسه مرده (ذوالفقاری، 1/ 931)؛ مثل گیلکی بدانی کله سره زوفته هکشه درن آ، یعنی انگار زفت سر کچل را دارند میکشند (پاینده، همانجا) یا کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی (ایزدی). برخی مثلها به زشتی مرض کچلی اشاره دارند؛ مرضی که نمیتوان آن را از انظار پنهان کرد، مانند: کچلی هستم که کلاهم افتاده یا کچلی نیست که شورۀ سرش زمین بیفتد (ذوالفقاری، 2/ 1418). در گروه دیگری از مثلها، زشتی کچلی برای تحقیر به کار رفته است، مانند: کچلیش کم بود، آوازخواندنش هم گرفت (نظیر: عرعرش بس نیست، جو هم میخواهد یا اتاقش درهم و برهم است، رقص قجری هم میکند؛ شکورزاده، دههزار ... ، 558)؛ کچلیش کم آوازش (به مزاح رویهمرفته بد نیست؛ دهخدا، 3/ 1195).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید