صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / زجل /

فهرست مطالب

زجل


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 28 مهر 1404 تاریخچه مقاله

زَجَل، از گونه‌های شعر عربی که با ایجاد دگرگونیهایی در نظام عروض و قافیۀ سنتی، و با بهره‌گیری از عوامل محلی و محیطی در اندلس پدیدار شده است. این واژه در لغت به معنای بالارفتن صدا و برپاشدن هیاهو ست (خلیل، 6/ 67)، و ازاین‌رو، به ابر همراه با رعد (سحابٌ ذو زَجَلٍ)، به بارانی که با صدای تندر همراه باشد (غَیثٌ زَجِلٌ)، و به علفزاری که پیچش باد، هیاهویی در آن افکنده باشد (نَبتٌ زَجِلٌ) گفته می‌شود (ابن‌منظور). 
در این نکته اختلافی نیست که زجل در اندلس پدید آمد و از آنجا به دیگر مناطق راه یافت، اما ادب‌پژوهان معاصر دربارۀ عربی یا غیرعربی‌بودن اصل زجل، و نیز تقدم یا تأخر پیدایش آن نسبت به موشّحه، اختلاف بسیار دارند. منابع کهن عربی تنها اشاره‌هایی گذرا و نارسا به این دو موضوع دارند. در بیشتر این منابع، ابن‌قزمان (د ح 555 ق/ 1160 م)، پایه‌گذار و مبدع فن زجل معرفی شده است (برای تفصیل بیشتر، نک‍ : ه‍ د، ابن‌قزمان). 
ابن‌خلدون در بحث سودمندی که دربارۀ موشحات و ازجال اندلسی دارد، اگرچه ابن‌قزمان را پیشوای بی‌رقیب فن زجل می‌نامد، آشکارا می‌گوید که پیش از او نیز زجل‌سرایانی بوده‌اند و البته زجلهای ایشان به شیرینی و شیوایی زجل وی نبوده است (1/ 825). از سوی دیگر، انتقاد ابن‌قزمان از زجل‌سرایان پیش از خود، و ستایش وی از زجلهای اخطل بن نماره در مقدمۀ دیوان خود (ص 2-4)، گواه خوبی است بر اینکه ابن‌قزمان مبتکر این فن نبوده است. ابن‌حجّۀ حموی هم در کتاب بلوغ الامل، از ابن‌غزله و مخلف (یخلف) بن راشد که پیش از ابن‌قزمان زجل سروده‌اند، یاد کرده است (ص 101). اما چیزی از زندگی زجل‌سرایان پیش از ابن‌قزمان دانسته نیست؛ بنابراین، زمان دقیق پیدایش زجل را نمی‌توان از این منابع بیرون کشید؛ هرچند که ابن‌خلدون (همانجا) پیدایش زجل را پس از رواج و گسترش موشحه در اندلس دانسته است و برخی نیز نظر او را تکرار کرده‌اند (برای نمونه، نک‍ : مقری، نفح ... ، 7/ 15). 
این منابع در رفع ابهام از موضوع عربی یا غیرعربی‌بودن اصل زجل نیز چندان کمکی به ما نمی‌کند. ابن‌بسام که از زجل سخنی نمی‌گوید، در بیان موشحات به این نکته اشاره می‌کند که محمد بن محمود قَبری (زنده در اواخر سدۀ 3 ق/ اوایل سدۀ 10 م)، پایه‌گذار فن توشیح، بیشتر اوزان خود را از بحور مهمل و غیرمستعمل می‌گرفت (1(1)/ 469). از این عبارت چنین برمی‌آید که ابن‌بسام اوزان موشحه را عربی، و البته غیرمستعمل می‌دانسته است؛ اما همو در جای دیگر تأکید می‌کند که اوزان موشحات از غرض کتابش بیرون است؛ زیرا بیشتر آنها برپایۀ عروض شعر عرب نیست (1(1)/ 470). ابن‌سناءالملک نیز تصریح می‌کند که موشحات یا بر وزن اشعار عرب آمده‌اند و یا وزن عربی ندارند (ص 33). اما ابن‌خلدون می‌گوید که پس از رواج فن توشیح در اندلس، عوام آن سامان شعرهایی بر آن سبک، و البته با زبان خویش و بدون پایبندی به قواعد نحو و اِعراب، سرودند که آن را زجل نامیدند. این فن رفته‌رفته ظرفی برای اظهار بلاغت و زیبایی به زبان عجمی شد و این شیوۀ زجلی، تا روزگار ما، شیوۀ شعریِ عوام اندلس است و آنان بحور شعر عربی را با زبان عامیانۀ خویش در این قالب می‌ریزند و آن را شعر زجلی می‌نامند (همانجا، نیز 1/ 829). بنابراین، ابن‌خلدون معتقد است که وزن زجل عربی است، اگرچه به زبان عامیانه و غیرعربی سروده شده باشد. چنین اشاره‌هایی در سخن قدما در جای خود بسی مهم است، اما ازآنجاکه بر تحلیلی ریشه‌شناختی استوار نیست، گره‌گشا نخواهد بود. 
بررسی ژرف و علمی دو موضوع یادشده، از سدۀ پیش و با پژوهشهای خاورشناسان آغاز گشت و میدان اختلافها گسترده‌تر شد. شماری از خاورشناسان که مارتین هارتمان (د 1918 م) از پیشگامان ایشان بود، وقتی که وضع و وزن موشحه و زجل اندلسی را با شعر رسمی عربی متفاوت یافتند، آنها را برگرفته از ریشه‌های اسپانیایی دانسته، این انگاره را مطرح نمودند که میراث فولکلور اسپانیایی و رومانسی ــ لهجۀ لاتینی رایج در اسپانیا ــ در پیدایش موشحه و زجل نقش بنیادین داشته است. به باور آنان، مسیحیان، یهودیان و مسلمانان اندلس در نخستین دهه‌های پس از فتح اسلامی، با زبان فصیح عربی آشنایی نداشتند؛ ازاین‌رو، مطالب خاص و اسرار مگوی خود را در قالب لهجۀ رومانسی و دیگر لهجه‌های اسپانیایی بیان می‌کردند. پس از چندی، شماری از شعرای اندلسی این قالبها را آشکار نمودند؛ آنان ابتدا موشحات را سرودند که به‌استثنای «خرجه»‌هایش، به زبان عربی فصیح بود و سپس با جرئت فزون‌تر، خود را از قیدهای بیشتری رها کردند و زجلهای عامیانه را پدید آوردند (کورینته، 228). 
خولیان ریبرا با این استدلال که اندلسیان تا زمان حکومت مرابطون در امور روزگذر خویش به دو زبان عربی و غیرعربی ــ لهجۀ رومانسی ــ سخن می‌گفته‌اند و این دوگانگی زبانی، ناگزیر سبب پیدایش دوگانگی فرهنگی و ادبی می‌شده است، تصریح می‌کند که آنان شعر رومانسی را به شکل سطحی عربی‌سازی نمودند؛ به عبارت دیگر، زبان آن را تغییر دادند، اما به وزن و قالب آن دست نزدند (نک‍ : همو، 229؛ گنثـالث پالنثیـا، 142-143). ریبرا می‌افزاید که زنان زیبارو و خوش‌‌نوای اهل جلّیقیه (گالیثیا) به‌عنوان همسر یا کنیز در بسیاری از خانه‌های اندلس حضور داشتند. این زنان ترانه‌های جلیقی را در مجالس و مزارع مسلمانان می‌خواندند و دور نیست که موشحات و ازجال برپایۀ همین ترانه‌ها ساخته شده باشند. اینکه در خرجۀ بسیاری از موشحات لفظ «غَنَّت» (آن زن چنین خواند) آمده است، چنین احتمالی را تقویت می‌کند. 
رامون منندث پیدال هم با اشاره به دوگانگیِ یادشده، زبان زجل را عربی، و سبک و ساختار آن را رومانسی و غربی دانسته است، و البته کاربرد خرجه در پایان هر فقره را هم از نشانه‌های غیرعربی‌بودن زجل معرفی کرده است (نک‍ : هیکل، 147- 149؛ گنثالث پالنثیا، 155-156). امیلیو گارثیا گومز با تکیه بر این خرجه‌های غیرعربی در موشحات، به پشتیبانی از نظر استادش ریبرا پرداخته، و کوششی نافرجام برای تقطیع موشحات و ازجال برپایۀ شعر اسپانیایی داشته است (نک‍ : کورینته، 230). 
آنخل گنثالث پالنثیا خود پس از بیان آراء گوناگون افزوده است که اسپانیایی‌بودن زجل، اخیراً ثابت شده است؛ زیرا افزون‌بر کاربرد واژه‌های غیرعربی، نام اعیاد و مراسمی در زجل آمده است که تنها در تقویم لاتینی وجود دارد (نک‍ : ص 156). 
شماری از اندلس‌پژوهان عرب مانند طاهر احمد مکّی با این استدلالها قانع شده‌اند و با تأیید نظر ریبرا، رومانسی‌بودن اصل زجل را پذیرفته‌اند (کورینته، همانجا؛ مکی، 187). مکی حتى چگونگی برخورد ادبای سنت‌گرای عرب با موشحات و ازجال را با مواجهۀ ادبای رسمی اسپانیا با شعر رومانسی مقایسه کرده، به این نکته اشاره می‌کند که تحقیر موشحات از سوی ابن‌بسام، آن هم بدین بهانه که «بیشتر اوزانش برپایۀ اوزان شعر عرب نیست»، ما را به یاد سخن مارکوز سانتیانا می‌اندازد که دربارۀ شعر رومانسی و شاعرانش چنین گفته بود: «اینان که چنین ترانه‌هایی را با لهجۀ رومانسی و بی‌هیچ نظام و قاعده‌ای می‌سرایند، شاعرانی کم‌ارزش‌اند و شعرشان تنها به کار مردمان پست و بی‌سروپا می‌آید» (ص 188). 
جدا از نظریۀ رومانسی، خوزه میلیاس بیلیکروسا نیز نظریۀ دیگری مطرح کرده، و کوشیده است تا میان موشحه و زجل اندلس و شعر عربی «پیزمون» و دعاهای لاتینی که نمازگزاران پس از هر فقره از فقرات ترتیل دینی می‌خوانند و معمولاً آیاتی از کتاب مقدس است، پیوندهایی بیابد (نک‍ : گنثالث پالنثیا، 155). 
اما بیشتر پژوهشگران عرب و بعضی از خاورشناسان ضمن مخالفت با این نظریه، بر عربی‌بودن ریشۀ زجل پای فشرده، نظام عروضی موشحه و زجل را منطبق بر مبانی عروض خلیلی دانسته‌اند (کورینته، همانجا؛ عیسى، 181-182؛ نیز EI2, XI/ 374)؛ البته شماری از ایشان پیدایش این دو فن را حاصل تحول رباعیات، مخمسات و مسمطات فارسی و عربی می‌دانند (برای نمونه، نک‍ : گنثالث پالنثیا، همانجا؛ کورینته، 234؛ ضیف، 452؛ فروخ، 4/ 420-421؛ بیومی، 96)، و برخی نیز، اگرچه ادعای پیدایش موشحات از دل مسمطات رایج در خاور اسلامی را به دلیل تقدم موشحات بر مسمطات، نادرست و بی‌پایه می‌دانند، در عربی‌بودن اوزان این دو فن تردید نمی‌کنند. احسان عباس با طرح چنین رأیی، تأکید می‌کند که عربی‌ندانستن اوزان موشحات، خطایی آشکار است و اگر نمی‌توان یک موشحه را از وزن بسیط یا کامل و یا دیگر بحور خلیلی دانست، این بدان معنا نیست که وزن آن عربی نیست (ص 226-227). جالب توجه اینکه ابن‌سناءالملک کوشیده است تا اوزان عروضی موشحات را استخراج کند، اما پس از اینکه آنها را بیرون از شمار می‌یابد، از این کار چشم می‌پوشد و مدعی می‌شود که موشحات، عروضی به‌جز تلحین ندارد (ص 47). 
به‌هرحال امروزه این نظریه که نظام عروضی زجل و موشحه عربی است، بااینکه همۀ تناقضات و مشکلات وزنی این دو فن را حل نکرده است، پذیرفتنی‌تر از نظریۀ رومانسی است و بیشتر محافل علمی و خاورشناسان نامور نیز آن را درست می‌دانند (کورینته، 231-232). البته، باید اعتراف کرد که موشحه و زجل از عوامل بیرون از سنت شعری عرب اثر پذیرفته‌اند و ازاین‌رو است که وزن آنها اگرچه وزن کمّی و مبتنی‌بر عروض عربی است، از عنصر تکیه و استرس هم، که از ویژگیهای عروضی شعر لاتینی است، بهره می‌گیرد (همو، 238؛ عباس، 227؛ جیوسی، 407). این بهره‌گیری طبعاً بدان سبب است که سرچشمۀ موشحه و زجل، ترانه‌های فولکلور اندلسی بوده، و اِعراب‌زدایی در زجل، سبب نزدیکی بیشتر آن به زبانهای بی‌اِعراب اروپایی شده است (عباس، 222-223). 
وجود ترانه‌های فولکلور در جوامع انسانی نیاز به اثبات ندارد، و بی‌تردید چنین ترانه‌هایی با لهجه‌های عربی و رومانسی در اندلس هم وجود داشته است (اهوانی، 3). همچنین پیوند این ترانه‌ها با موسیقی روشن است؛ ازاین‌رو، سخن کسانی که پیدایش زجل و موشحه را پاسخی به نیازهای نوین موسیقایی در جامعۀ اندلس دانسته‌اند (مثلاً عباس، 223-224؛ ضیف، 450-451؛ بیومی، 95-96)، کاملاً موجه می‌نماید. 
موسیقی اندلس با مهاجرت ابوالحسن زریاب (د 238 ق/ 852 م)، موسیقی‌دان بزرگ ایرانی‌تبار، از بغداد به اندلس دگرگون شد. از مهم‌ترین نوآوریهای موسیقایی زریاب، تکمیل نظام «نوبت» در شیوۀ خوانندگی و اجرای قطعات موسیقی بود. در این شیوه، آواز با پیش‌درآمدی‌ کُند (نشید و سپس بسیط) آغاز می‌گشت و گام‌به‌گام به اوج و فراز یا قطعات تند (محرکات و سپس ازجال) نزدیک می‌شد و سرانجام، به فروداشت می‌رسید. چنین می‌نماید که خواندن هریک از این پرده‌ها و نغمه‌ها را یک نفر و یا یک گروه بر عهده داشته‌اند، و این تنوع اقتضا می‌کرده است که هریک، شعرهایی با وزن متفاوت و مناسب داشته باشند؛ تفاوت و تنوعی که در موشحه و شکلهای اولیۀ آن به‌خوبی وجود داشته است (عباس، 222-224) و در ساختار وزنی و موسیقایی زجل نیز آشکار است. 
پژوهشگران معاصر دربارۀ تقدم موشحه یا زجل نیز آرائی متعارض دارند (کورینته، 228). بعضی چنان‌که گذشت، پیدایش موشحه را جلوتر از زجل دانسته‌اند. اهوانی با تکیه بر منابع کهن می‌گوید که این احتمال معقول‌تر از احتمال تقدم زجل بر موشحه است (ص 21). او تصریح می‌کند که نخستین موشحه‌سرایان به‌سبب آشنایی با عربی عامیانه و نیز لهجه‌های عامیانۀ اسپانیایی، نه‌تنها در خرجه‌ها، بلکه در دیگر اجزاء موشحه نیز از این لهجه‌ها بهره می‌گرفتند؛ اما شاعرانی درباری و فصاحت‌گرا مانند یوسف بن هارون رَمادی (د 403 ق/ 1012 م) و عبادة بن ماءالسماء (د 422 ق/ 1031 م) اجازه ندادند که این عامیانه‌سرایی از خرجه فراتر رود و به دیگر اجزاء موشحه نیز سرایت کند و بدین ترتیب موشحه را از ریشه‌های فولکلور آن دور کردند، اما زبان ساده و عامیانه‌سرایی بار دیگر و در قالب زجل به شعر اندلسی بازگشت. بنابراین، زجل پس از حرکت موشحه به سوی پیچیدگی و فصاحتِ متکلفانه پدید آمد (ص 49-52). 
اما گروهی دیگر با تکیه بر محوریت خرجه در موشحه، پیدایش زجل را جلوتر از پیدایش موشحه دانسته‌اند (برای نمونه، نک‍ : عباس، 257؛ ضیف، 454؛ بیومی، 111-112). احسان عباس با همین استدلال می‌گوید که طبیعت قضیه آن است که پیش از پیدایش موشحات، ترانه‌هایی عامیانه در اندلس رواج داشته است که موشحه‌سرا مرکز شعر خود را از آنها گرفته است. پس زجل به معنای عام آن، با تقلید از ترانه‌های فولکلور اسپانیایی سروده شد، و در گام پسین، این ترانه‌ها، که در مراسم گوناگون بر زبان زنان، کودکان، پیشه‌وران و کشاورزان اندلسی جاری بود، به شعرهای فصیح نزدیک گشت، بی‌آنکه به شکل کامل از واژه‌های غیرعربی تهی گردد. به همین سبب است که سرایندۀ اصلی این ازجال شناخته نیستند. زجل تا مدتها توجه درباریان و اشراف را به خود جلب نکرد؛ فرهیختگان نیز تا هنگام رواج کامل موشحات، به چنین سروده‌هایی اعتنا نداشتند. ازاین‌رو، می‌توان سخن ابن‌خلدون را چنین تفسیر کرد که پذیرش رسمی موشحه پیش از زجل بوده است، نه پیدایش آن (ص 256- 260). 
افزون‌براین، اسنادی تاریخی گواه تقدم زجل بر موشحه است. در نسخه‌ای خطی به زبان عربی که به سال 441 ق/ 1049 م نوشته شده، و اصل لاتین آن قطعاً بسیار کهن‌تر است، به گزیده‌ای از قوانین کلیسا اشاره شده است که یکی از آن قوانین می‌گوید: «روحانیان حق ندارند در جشنهای عروسی که در آن زجل خوانده می‌شود، و نیز در مجالس نوشخواری شرکت کنند. آنها باید پیش از آغاز موسیقی و رقص، مجلس را ترک نمایند». همچنین در رساله‌ای دربارۀ تنظیمات بازار اندلس که در 319 ق/ 931 م نوشته شده است، محتسبی به نام ابن‌عبدالرئوف می‌گوید: «زمانی که مردم به حج یا جهاد خوانده می‌شوند، کسانی که در بازارها به زجل‌خوانی و دیگر انواع غنا مشغول‌اند، باید کار خود را تعطیل کنند، اما اگر در ترانه‌های خود مردم را به حج و جهاد ترغیب نمایند، کارشان بی‌اشکال است» (جیوسی، 409). 
چنین می‌نماید که تحولات زجل مهم‌ترین عامل در این اختلاف نظر باشد؛ زیرا زجل از آغاز پیدایش تا زمان ابن‌قزمان دچار دگرگونیهایی شده است که شناخت این دگرگونیها در تبیین تقدم یا تأخر پیدایش آن نسبت به موشحه، اثرگذار و گره‌گشا ست. به گفتۀ کورینته، زجلِ ابتدایی دو مصراع یا دو بیتِ غیرعربی یا عامیانه بوده است که متأثر از ادبیات فولکلور اندلس، و البته با عروض خلیلی سروده می‌شده است. چنین زجلی دست‌کم از اواخر سدۀ 2 ق/ 8 م رواج داشته، و ازآنجاکه در محافل رسمی و ادبی پذیرفته و مطلوب نبوده، در سدۀ 3 ق/ 9 م به موشحه تبدیل شده است؛ شعری دوری و فصیح که خرجه‌های عامیانه یا غیرعربی‌اش را از همان زجلهای رایج می‌گرفت و برای همراهی با تحولات موسیقی اندلسی سازگار بود. اما گرایش مردم کوچه و بازار به لطافتهای زبان ساده و عامیانۀ زجل، سبب شد که زجلِ مصطلح در سدۀ 4 ق/ 10 م پدید آید و نزدیک به دو سدۀ بعد با ابن‌قزمان به اوج برسد؛ شعری که اگرچه مانند موشحه، دوری و چندشاخه (= غصن) است، برخلاف آن، نه تنها در مرکز و خرجه، بلکه در سراسر ابیاتش از زبان غیرعربی یا عربی عامیانه بهره می‌گیرد (ص 234- 239). 
بدین ترتیب، می‌توان سخن هر دو گروه را دربارۀ تقدم زجل و یا تقدم موشحه درست انگاشت؛ زیرا بااینکه شکلی از زجل، پیش از موشحه پدید آمده است، و همین امر تقدم آن را بر موشحه موجه می‌سازد، اما زجلِ اصطلاحی و مورد بحث، پس از موشحه و در پی ایجاد دگرگونیهایی در زبان آن پدید آمده، و سبب شده است که برخی پیدایش موشحه را پیش از زجل بدانند. 
اینک باید دید کدام طبقۀ اجتماعی مخاطب زجل بوده است؟ برخی مانند ریبرا بر این باورند که مردم کوچه و بازار مخاطبان اصلی زجل بوده‌اند (نک‍ : اهوانی، 143) و بیشتر طبقات پست جامعه این سروده‌ها را به‌صورت گروهی، و در میان مردم اجرا می‌کردند و این کار با موسیقی، و گاهی با پای‌کوبی و دست‌افشانی همراه بـوده اسـت (نک‍ : مکی، 190). ابن‌سنـاءالملک تـأکید می‌کند کـه موشحات را همراه با ساز ارغنون اجرا می‌کردند (ص 47). 

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: