القاب و عناوین
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 26 مرداد 1401
https://cgie.org.ir/fa/article/266503/القاب-و-عناوین
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ نشده
ذیل
در سال 269 ق/ 882 م، الموفق عباسی به وزیر خود صاعد بن مخلّد، عنوان ذوالوزارتین، «دارندۀ دو وزارت»، داد (اشاره به دو منصب کشوری و لشکری او، یا اشاره به نقش صاعد بهعنوان خدمتگزار و وزیر الموفق و المعتمد عباسی). باید اشاره کرد که القابی از این دست، بسیار پیش از آن نیز به کار میرفت؛ چنانکه عثمان بن عفان را ذوالنورین میخواندند، و خزیمة بن ثابت انصاری، یار و حامی علی (ع)، لقب «ذوالشهادتین» داشت (زیرا پیامبر (ص) به او دو برابر پاداش یک شهید عادی را وعده فرموده بود).
آلبویه، فرمانروایان ایران و عراق، شیوۀ خلفا را در اعطای لقب به وزیران و کارگزارانشان ادامه دادند؛ مثلاً ابوالفتح بن العمید، وزیر بزرگ رکنالدوله، لقب «ذوالکفایتین»، یعنی «دارندۀ دو قابلیتِ» شمشیر و قلم داشت. در دورۀ سلجوقیان، القابی با مضافٌالیه «الحضرتین» (اشاره به دربارهای مجزای خلفا و سلاطین سلجوقی) دیده میشود، مانند «ثقةالحضرتین» و «نظامالحضرتین»، برای نقیبالنقبا علی بن طرّاد الزینبی در بغداد، در دهههای پایانی سدۀ 5 ق/ 11 م.
جملات دعائیه بعد از نامهای اشخاص، از کاربرد تصلیه (صلی الله علیه) بعد از نام پیامبر (ص)، تسلیم (سلام الله علیه) بعد از نامهای پیامبران پیشین، و ترضیه (رضی الله عنه) بعد از نامهای خلفای راشدین متأخرتر است. براساس اسناد موجود، کهنترین کاربرد جملات دعائیه برای اشخاص به آغاز سدۀ 2 ق بازمیگردد و جملاتی چون «اصلحه الله»، «اکرمه الله» و «ابقاه الله» بهدنبال نامهای خلفا و امرای اموی و مقامات بلندپایه به کار میرفت.
از ویژگیهای سدۀ 4 ق/ 10 م، ظهور و رواج القاب مرکبی است که بخش دوم آنها را کلمات «دین» و «دولة» و «ملک»، و بهندرت «امة» و «ملة» تشکیل میداد و خلیفه با اعطای اینگونه القاب، کارگزاران و نزدیکان خود را مفتخر میکرد؛ چنانکه المکتفی عباسی داماد و وزیر خود، قاسم بن عبیدالله را لقب «ولیالدوله» (دوست و هواخواه دولت) داد، و المتقی عباسی هم در 330 ق/ 941-942 م، دو تن از امرای حمدانی را به «ناصرالدوله» و «سیفالدوله» ملقب گردانید. اندکی بعد که احمد بویه بغداد را گرفت، او و دو برادر دیگرش، علی و حسن، بهترتیب لقب معزالدوله، عمادالدوله و رکنالدوله یافتند. تمام امرای بعدی آلبویه القابی از همین دست، و گاه با تفصیل و جزئیات بیشتر از خلفا میگرفتند؛ عضدالدوله و تاجالمله لقب فناخسرو و پسر رکنالدوله، شرفالدوله و زینالمله لقب ابوالفوارس شیرزیل، و بهاءالدوله، ضیاءالمله و غیاثالامه لقب ابونصر فیروز پسر عضدالله بود.
فاطمیان شیعی نیز القاب و عناوین «دولة» و «ملة» به وزیران و رجال بلندپایۀ خویش میدادند؛ برای نمونه، «امینالمله» برای ابومحمد بن عمّار وزیر، و «سیفالدوله» برای امیر یوسف بلگّین زیری. همچنین القابی چون «الوزیر الاجل» مثلاً برای ابنکلّس وزیر به کار میرفت.
ویژگی منحصربهفرد فاطمیان، در اعطای برخی القابِ مرکب با «امیرالمؤمنین» بود، مانند «صفی امیرالمؤمنین و خالصة» برای ابوالقاسم احمد جَرْجَرائی، و «مصطفى امیرالمؤمنین» برای ابومنصور صدقة بن یوسف. القاب دولتمردان مصر از این پس، بهطور چشمگیری تصنّعی و مغلق و مطول شد؛ مثلاً در 447 ق/ 1055-1056 م، وزیر ابومحمد الحسن الیازوری، القابی چون «الوزیر الاجل الاَوحد المَکین، سیدالوزراء و تاجالاصفیاء، قاضیالقضات و داعیالدعات، عَلَمالمجد، خالصة امیرالمؤمنین» یافت که بعدها «الناصر لدین و غیاثالمسلمین» نیز بدانها افزوده شد. مجموعۀ این القاب، گسترۀ وسیعی از اختیارات او را، نهتنها بهعنوان یک وزیر، که بهعنوان یک قاضی و داعی مهم نشان میداد.
بعد از دورۀ سلجوقیان، نفوذ و غلبۀ عناوین مضاف به «دین» کاملاً تثبیت شد. این القاب و عناوین، نهتنها برای حاکمان و کارگزارانشان، بلکه برای رهبران مهم روحانی و شیوخ صوفیه مانند نجمالدین کبرى، محیالدین ابنعربی، جلالالدین رومی و معینالدین چشتی کاربرد یافت. از این دوره خلیفه تنها اعطاکنندۀ القاب نبود و لقب با نام اشخاص پیوند و مناسبت خاص یافت. قلقشندی در صبح الاعشى، اینگونه القاب را تحت عنوان «فی الالقاب المفرّعة علی الاسماء» آورده است. به نوشتۀ او، این رسم به اوایل دوران سلاطین مملوک برمیگردد که القاب عَلَمالدین همراه با نام سنجر، جمالالدین همراه با نام آققوش، حسامالدین با نام حسن یا حسین، علاءالدین با نام علی، و تاجالدین با نام ابراهیم تلازم یافت. حتى خواجهها لقب و اسم خاص یافتند؛ چنانکه شجاعالدین همراه با نام عنبر به کار برده میشد. رجال قبطی مستقر در دستگاه دولت مصر نیز القاب و عناوین مخصوص داشتند؛ چنانکه تقیالدین همراه با نام وهبه به کار برده میشد. این شیوه از کاربرد القاب به عصر امپراتوری عثمانی، بهویژه برای علما و فقها نیز سرایت یافت. بدیهی است که دستیابی به نوعی تجانس آوایی بین لقب و نام در انتخاب برخی از این القاب و عناوین، عاملی مهم تلقی میشد.
تا وقتی خلافت عباسی پایبرجا بود، اعطای عناوین و القاب هرچند بهطور اسمی، در دست خلفا بود؛ چه، امرای محلی و حاکمان ایالتی، و بعدها سلاطین بزرگ که خلیفه را واجد تمام اختیارات مشروع و قانونی دینی و سیاسی میدانستند که میتوانست بخشی از آن اختیارات را به دیگران تفویض کند، مجدّانه خواستار این بودند که در آغاز حکومت و امارت خویش، از طرف خلیفه لقبی به دست آورند، و بهخصوص به دنبال القابی بودند که بیانگر نوعی قرابت شخصی یا یک ارتباط خاص با خلیفه باشد. ازاینرو، القابی چون «مولى امیرالمؤمنین»، «ولی امیرالمؤمنین» و «قسیم امیرالمؤمنین» سخت مورد توجه بود. البته نخستین نمونههای لقب «مولى امیرالمؤمنین»، تنها بیانگر فرمانبرداری و انقیاد صاحب لقب نسبت به خلیفه بود؛ در سدههای بعد اینگونه القاب مصداق واقعی نداشت و امرای بزرگ و سلاطین به میل خود حکومت میکردند. بااینهمه، اعطای همین القاب نیز صاحب لقب را نسبت به دیگر مدعیان، بر مسندی برتر مینشاند. اعطای لقب معمولاً با اعطای عهد یا منشور و سایر ادوات و نشانههای تشریفاتی، مانند مرکب آراسته به برگستوان و بیرقها و علامتها همراه بود و میتوانست به یک مدعیِ دستیابی به قدرت، زمانی که بر سر جانشینی اختلاف وجود داشت، نسبت به حریفانش برتری و تفوق بخشد. مثلاً پس از مرگ سلطان محمود غزنوی، سران سپاه پسر او محمد را در غزنه سلطان خواندند، اما مسعود در 421 ق/ 1030 م، از غرب به شرق شتافت تا با برادر مقابله کند. او در نیشابور از خلیفه القادر یک خلعت حکومت و القابی بزرگ و مهم چون «ناصر دین الله، حافظ عباد (یا عبّاد) الله، المنتقم من اعداء الله، و طاهر خلیفة الله امیرالمؤمنین» دریافت کرد. مسعود فرمان داد که جزئیات این عطایا و القاب در شهرهای خراسان به همگان اعلام شود؛ چه، این القاب سلاح تبلیغی باارزشی برای خارجکردن تاج و تخت از چنگ محمد بود.
خلیفه شخصاً منشأ اعطای القاب و عناوین بود و تمام جزئیات مربوط به شیوۀ اعطای این القاب و عناوین، باید بهدقت مراعات میشد. ابنفضلالله عمری در عصر ممالیک تصریح کرده که به روزگار گذشته قانون و قاعدۀ بسیار جدی و غیرقابل سرپیچیای برای خطاب سلطان به القاب و عناوین اعطایی از سوی خلیفه وجود داشت. این معنی دربارۀ القابی که بعدها سلاطین به امرا و حاکمان زیردست میدادند، نیز صدق میکرد. استفادۀ خودسرانه و بدون اجازه از القاب، یک اقدام خائنانه و اعلام شورش ضد خلیفه یا حاکم تلقی میشد؛ چنانکه وقتی سپهسالار جاهطلب سپاه سامانیان، ابوعلی سیمجوری، در 381 ق/ 991 م، خود را «امیرالامراء» و «المؤید من السماء» لقب داد و داعیۀ استقلال برداشت، سامانیان او را خائن و شورشی شناختند.
ازآنجاکه اعطای چنین القاب و عناوینی برای اشخاص شأن و منزلت و افتخار خاص به همراه داشت، از اوایل سدۀ 4 ق/ 10 م، به روزگار تسلط آلبویه که برای خلفا مستمری تعیین کردند، وقتی خلفا با مشکلات مالی روبهرو میشدند، در برابر اعطای لقب، پیشکشهای هنگفتی دریافت میکردند و درواقع القاب را میفروختند. مثلاً ابوالفضل بیهقی در تاریخ مسعودی آورده که در 422 ق/ 1031 م، مسعود غزنوی هدایایی کِرامند نزد القائم عباسی فرستاد تا سلطنت او را تأیید کند و القاب جدید به او دهد. گزارش بیهقی همچنین شامل شیوۀ رایج اعطای لقب و شواهدی دربارۀ این رسم از روزگار صفاریان است.
اعطای نامحدود و مبالغهآمیز القاب و عناوین موجب تنزل ارزش و اعتبار آن القاب میشد؛ چنانکه ابوبکر خوارزمی (د 383 یا 393 ق/ 993 یا 1003 م)، به این نکته اشاره کرده و آورده است که در این روزگار، خلفا به آدمیان فرومایه و ناشناخته لقب و عنوان میفروشند.
هلال صابی تصریح کرده است که چون القاب از معنای واقعی تهی میشوند، تمیز و تشخیص نقش اجتماعی و سیاسی افراد، ناممکن میگردد؛ القاب به موازات مناصب دولتی، همه به یک اندازه سقوط کرده است و صاحبان منصبها شکوه و عظمتی که بتوان آنها را با آن القاب ستود، ندارند. القائم عباسی میگفت: «هیچ لقبی باقی نماند که بتوان آن را به فردی شایسته داد». ابوریحان بیرونی نیز قریب به همین مضمون، یکی از نشانههای سقوط دولت عباسی را اعطای القاب و عناوین به وابستگان کممایه و بیمایۀ دستگاه خلافت دانسته است. تا پایان سدۀ 5 ق/ 11 م، در قلمرو شرقی اسلام، فرایند تنزل ارزش القاب عمیقتر شد؛ بهگونهای که در سیاستنامۀ منسوب به خواجه نظامالملک نیز به این معنی اشاره شده است. نویسندۀ اثر تصریح کرده است که حالا کارگزاران دونپایه نیز چندین لقب و عنوان دارند، بهخصوص القاب و عناوین مضاف به «دولة» که پیشتر برای فرماندهان و امرای بلندپایه و کاردان به کار میرفت، و القابی که مخصوص وزیران، والیان و سایر مقامات بلندپایۀ دینی و کشوری و لشکری بود، به هرکس داده میشود.
اعطای القاب در غرب جهان اسلام روندی متفاوت داشت. در این نواحی، از القاب و عناوین طولانی که آن را «القاب مشرقیه» میخواندند، خبری نبود. نویسندگان غرب جهان اسلام «القاب مشرقیه» را بیشتر برای طعنه و تحقیر این نوع القاب به کار میبردند؛ چنانکه علی بن میمون ادریسی، جهانگرد مغربی که پیش از فتح عثمانی به مصر و سوریه سفر کرده بود، در اثر مهم خویش، موسوم به بیان غربة الاسلام بواسطة صنفی المتفقّهة و المتفقرة من اهل مصر و الشام و ما یلیهما من بلاد الاعجام (916 ق/ 1510 م)، بر علمای دین بهسبب علاقه به القابی چون شمسالدین و زینالدین به جای اسامی نیک و سادۀ محمد و عمر و جز آنها، سخت تاخته است.
پیش از این، شریفان ادریسی مراکش که نسب به امام علی (ع) میبردند، خود را «امام» میخواندند. خوارج رستمی حاکم بر تاهرت نیز از القاب «خلیفه» و «امیرالمؤمنین» استفاده میکردند. البته این فرمانروایان حکومت عباسیان را مشروع نمیشمردند، درحالیکه اغلبیان افریقیه که علیالظاهر مطیع خلافت بغداد بودند، از چنین القابی استفاده نمیکردند. همزمان با ظهور نخستین فاطمیان در شمال افریقا، مفاهیم و القابی چون «مهدویت» و «مهدی» و «منجی» و جز اینها وارد فرهنگ سیاسی و اجتماعی شد که البته در برخی تحولات سیاسی مؤثر بود؛ چنانکه امویان اسپانیا که ناچار بودند در برابر مواضع سیاسی و فرهنگی و اعتقادی عباسیان و حاکمان نوظهور فاطمی به مقابله برخیزند، راهی جز استفاده از القاب و عناوین سیاسی و دینی همطراز با عناوین خلفای بغداد نداشتند. ازاینرو، وقتی عبدالرحمان سوم بر ابنحفصون چیره شد (315 ق/ 927 م)، خود را «خلیفه» و ملقب به «الناصر لدین الله» خواند. جانشینان بعد او نیز چون هشام دوم ملقب به «المؤید»، و سلیمان ملقب به «المستعین»، آگاهانه این شیوۀ او را تا پایان کار سلسله در 422 ق/ 1031 م ادامه دادند. جالب آنکه برخی از سلسلههای پس از امویان در اسپانیا مانند بنیحمود نیز خود را به همین القاب ملقب میکردند.
فرمانروایان دورۀ موسوم به عصر ملوکالطوایف نیز القاب و عناوین بسیار داشتند؛ ولی در اینجا نیز میان القاب و عناوین مطنطن با میزان نفوذ و اقتدار، تناسبی دیده نمیشد. این معنی همچنین در شعر و نثر این دوره دیده میشود، چنانکه ابنرشیق، شاعر دربار بنیزیری، بهطنز اشاره کرده که اگر القاب سلطنتی در جای درست و مناسب به کار نرود، مثل آن است که گربهای بکوشد خود را باد کند و به جای شیر بشناساند. بههرحال، بنیحمود در مالقه و بنیعباد در اشبیلیه از القاب و عناوینی چون «معتصم» و «معتضد» که پیشتر در شرق جهان اسلام مخصوص خلفای عباسی بود، استفاده میکردند. مرابطون هم خود را «امیرالمسلمین» میخواندند و بنینصر، فرمانروایان غرناطه نیز همین لقب را بر خود نهاده بودند و برخی از آنها خود را با القابی چون «الغالب باللٰه» و «الغنی باللٰه» میخواندند. فرمانروایان مسلمان اسپانیا در اعطای القاب و عناوین به کارگزاران عالی و دانی خود، بسیار محتاطتر از سلسلههای شرقی جهان اسلام بودند. مثلاً ابنابیعامر پس از پیروزی بر لیون در 371 ق/ 981 م، بهحق لقب «المنصور» گرفت و پسر و جانشینش هم لقب «المظفر» یافت. باآنکه مرابطون در شمال افریقا و اسپانیا، خود را تابع خلافت بغداد میشمردند، ولی برای تثبیت قدرت و مشروعیت خود، لقب «امیرالمؤمنین» را برگزیدند. اما موحدون در سدۀ 6 ق/ 12 م که در امواج احساسات مهدویت برآمدند، به پیروی از فاطمیان القاب و عناوینی بزرگ و مطنطن به خود و کارگزاران بلندپایه دادند. ابنتومرت به «المهدی» نامبردار شد و عبدالمؤمن، سپهسالار او نیز بعدها لقب «قائم بامر الله» یافت. وارثان موحدون یعنی بنینصر و بنیمرین و بنیحفص در شمال افریقا و اسپانیا نیز این شیوه را ادامه دادند.
بنیحفص که از ایام حکومت ابوعبدالله محمد (د 675 ق/ 1277 م) دعوی خلافت نیز داشتند و نسب خود را به عمر بن خطاب میرساندند، خود را «امیرالمؤمنین» میخواندند و القابی مانند خلفای عباسی، چون المستنصر و المتوکل برمیگزیدند. بعدها که این دولت درازمدت به کشمکش و جنگ با اسپانیا و فرانسه برخاست، برای نشاندادن موقعیت و نقش دینی خود، از القابی چون «المجاهد فی سبیل الله» بهره میبردند و اجازه میدادند که با القابی چون «المقام العلی» و «الحضرة العَلیّه» مورد خطاب قرار گیرند (اصطلاح «الحضرة العلیه» تا قبل از اعلام استقلال توسط بیک تونس، استفاده میشد و معادل اصطلاح اعلیٰحضرت، والاحضرت و جز اینها بود).
بنیمرین که مدتی طولانی زیر سلطۀ بنیحفص قرار داشتند، و نیز بنیعبدالواد یا بنیزیان به جای «امیرالمؤمنین»، از لقب «امیرالمسلمین» استفاده میکردند. بسیاری از سلاطین بنیمرین هم القاب مذهبی از نوع القاب بنیحفص داشتند.
با زوال بنیمرین و وابستگان آنان، دولت بنیوطاس، یعنی شریفان سعدی جنوب مراکش، در دهههای اولیۀ سدۀ 10 ق/ 16 م، در جریان موجی از شور و حرارت برای جهاد در برابر متجاوزان پرتغالی سواحل مراکش، جلوهای از آرزوهای مردم برای ظهور منجی و مدافعی برای اسلام و مسلمانان تلقی شدند و ازاینرو، شگفت نیست که اولین شریف سوس، محمد (924 ق/ 1518 م)، القاب و عناوین «المهدی» و «القائم بامر الله» بر خود نهاده است. برخی از جانشینان او نیز القابی سیاسی ـ دینی مـانند محمد المتوکل و احمد المنصور بر خود مینهادند. از آن گذشته، عناوینی خطابی چون «مولای» و «سیّدی» در این دوره برای شاهزادگان و شخصیتهای بلندپایۀ سیاسی و مذهبی نیز استفاده میشد. مسیحیان اسپانیا در سدۀ 9 ق/ 15 م، اغلبْ حاکم گرانادا را با عنوان «مولی» خطاب میکردند.
(تل : EI2)
بخش تاریخ
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید