صفحه اصلی / مقالات / سعید و میر سیف الدین بیگ /

فهرست مطالب

سعید و میر سیف الدین بیگ


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 1 آذر 1400 تاریخچه مقاله

سَعید و میرْ سِیْفُ‌‌الدّینْ بِیْگ، داستانی عاشقانه به زبان کردی سورانی با ترکیبی از نظم و نثر که بخش منظوم آن با وزن هجایی سروده شده است.
عنوان این داستان به صورتهای دیگری مانند سعید و میر سیوه‌دین بگ، کاک سعید و قوچ عثمان هم آمده، که قوچ عثمان همان سعید، و سیوه‌دین هم سیف‌الدین است (فتاحی، «روایتی ... »، 222). برخی از پژوهشگران نیز این داستان را در قالب دو داستان جدا به نامهای بوری میر سیوه‌دینی و کاکه سعید، فرزند قوچ عثمان بابان آورده‌اند (ایوبیان، 6، 8). در متن اسکار مان، قوچ عثمان جای سعید را گرفته، و نامی از سعید نیامده است (نک‍ ‍‌: فتاحی، همان، 227). «بوری» یا «بور» نام اسب سعید بوده، که این نام به‌سبب رنگ بور (خاکستری یا سفید تیره در زبان کردی) حیوان است (همو، مقدمه بر ... ، 12).
این داستان از گذشته‌ای نامشخص در مجالس کردان خوانده می‌شده، و نسل‌به‌نسل انتقال یافته است تا اینکه روایتی از آن را اسکار مان در اوایل سدۀ 20 م و شکل کامل‌تر آن را در 1353 ش، قادر فتاحی قاضی ضبط و ثبت کردند (همان، 11-12).
داستان با سخن از «سعید»، پسر عزیز خان از طایفۀ شاه‌قلی خانی آغاز می‌شود (نک‍ : ص 3-5، 86). عزیز خان، حاکم ترگور و مرگور از توابع اورمیه، که قدرت و ثروتی زیاد داشته است، ورشکسته و ضعیف و بیچاره می‌شود. سعید پس از دیدن بیچارگی پدر و مادر، به خانۀ دایی‌اش، طه هرکی، در عینه‌روم می‌رود تا کاری پیدا کند و از سرزنش مردم رها شود. او در آنجا، مهمانِ خانـۀ زین‌الدین، رئیس ایـل هرکی می‌شود (ص 3-5) و در همـان بدو ورود با دیدن روفیه، دختر صاحب‌خانه، یک دل نه صد دل عاشق او می‌شود (ص 6- 8). سعید که نمی‌تواند با روفیه ازدواج کند، تصمیم می‌گیرد با او فرار کند. کلفت روفیه اسب و دیگر مایحتاج سفر را فراهم می‌کند و سعید در پنجشنبه‌شبی از ماه شعبان، به همراه روفیه به مرگور فرار می‌کند (ص 66- 68). زین‌الدین آغا و سوارکارهایش آنها را تعقیب می‌کنند، ولی از مرگوریها که به کمک سعید آمده بودند، شکست می‌خورند (ص 68-80)؛ سعید روفیه را به عقد خود درمی‌آورد و آن دو زندگی شادی را با یکدیگر در پیش می‌گیرند (ص 80-82).
چندی بعد، روفیه باردار می‌شود، اما سرِ زا با بچه‌اش می‌میرد و سعید را سوگوار می‌کند. سعید از ترس انتقام هرکیها و سرزنش مردم، بـه منطقۀ گرمیان در اطراف موصل می‌رود (ص 83- 88) و در خانۀ پیرزنی ناشناس مسکن می‌گزیند. سعید به پیشنهاد پیرزن، در بخش قدیمی موصل، شربت‌فروشی می‌کند (ص 88-91). در یکی از روزها، میر سیف‌الدین بیگ، حاکم ناصریه، او را می‌بیند و پس از آگاهی از سابقۀ وی، به او پیشنهاد می‌دهد که جزو نوکرانش شود (ص 91-97، 110). سعید به‌سبب لیاقت و کفایت، خزانه‌دار خان می‌شود و چندی بعد، خان آسیه، دختر بیگلربیگی‌ خود را به عقد او در‌می‌آورد و جشن بزرگی برای عروسی آن دو برگزار می‌کند (ص 115- 169).
پس از مدتی، سعید برای دیدار پدر و مادرش از امیر اجازه می‌گیرد. امیر با این شرط که او پس از دیدار آنان به ناصریه برگردد، با سفر او موافقت می‌کند و پول فراوانی در اختیارش قرار می‌دهد (ص 169-187). سعید 40 روز نزد پدر و مادرش می‌ماند و در بازگشت، اسبی اصیل برای امیر می‌خرد و آن را با طلا و جواهر تزیین می‌کند، و به وی هدیه می‌دهد (ص 187-245). اطرافیان امیر که از قدرت سعید نگران شده بودند، در صدد توطئه‌چینی برمی‌آیند و به اسبِ پیشکشی سعید دارو می‌دهند و آن را بدقواره و بی‌مو می‌کنند تا از چشم امیر بیفتد. امیر از دیدن اسب ناراحت می‌شود و سعید را تهدید می‌کند که به‌سبب این توهین، او را خواهد کشت. سعید قسم می‌خورد که این اسب همانند طاووس بوده است و حتماً دشمنان به او دارو داده‌اند تا از چشم امیر بیفتد. او سپس از امیر می‌خواهد اسب را امتحان کند و قول می‌دهد که اگر اسب از عهدۀ مسابقه با شاهین و باز برنیامد، امیر او را بکشد یا دستش را ببُرد؛ امیر می‌پذیرد. بدخواهان باز هم توطئه می‌کنند، اما اسب در مسابقه برنده می‌شود (ص 249-262). امیر سیف‌الدین متوجه توطئه می‌شود و از سعید عذرخواهی می‌کند، آنگاه سوار اسب می‌شود و سعید را دوباره به مقام خزانه‌دار بر‌می‌گرداند. سعید در گرمسیر ماندگار می‌شود و پدر و مادرش را هم نزد خود می‌آورد. به گفتۀ راوی، عشیرۀ زیباری از فرزندان و نوادگان سعیدند که در شجاعت شهرۀ خاص و عام شده‌اند (ص 262- 278).
داستان سعید و میر سیف‌الدین بیگ در اینجا خاتمه می‌یابد؛ اما در روایت قوچ عثمان، ماجرای سعید همچنان ادامه دارد. در این روایت، دشمنان پس از ناکامی در توطئه، به سلطان عثمانی خبر می‌دهند که امیر سیف‌الدین اسب آبی بال‌داری دارد که تاکنون کسی مانند آن را ندیده است. سلطان نیز از او می‌خواهد که اسب را به استانبول بفرستد، اما سیف‌الدین نمی‌پذیرد و شورش می‌کند. سلطان پس از مدتی قرآن را مهر می‌کند و سوگند می‌خورد که اگر امیر با اسبش به استانبول برود، او را نخواهند کشت. سیف‌الدین هم باور می‌کند و با قوچ عثمان به آنجا می‌رود، ولی سلطان با نقض سوگندش، هر دو را می‌کشد (تحفه ... ، 431- 439).
همچنین در داستان قوچ عثمان، علت ترک مرگور از سوی قوچ عثمان (سعید)، اختلاف او با مادرش و مقصد او هم دربار میر سیف‌الدین، از فرزندان شاه رستم، در بغداد ذکر شده، و به ماجراهای عین‌روم و زین‌الدین بیگ و روفیه اشاره نشده است (همان، 419-420). در این روایت، قوچ عثمان خدمتگزار میر سیف‌الدین است (فتاحی، «روایتی»، 223) و به پدر و مادر او اشاره‌ای نشده است. همچنین بازگشت او به مرگور هم به‌سبب دیدن پدر و مادرش در خواب بوده، که پس از یک هفته به بغداد برگشته است (تحفه، 420-425).
بر‌اساس سومین روایت، یعنی کاک سعید، سعید سوار بر اسب در کوهستانها می‌گردد و آهوان را زنده می‌گیرد و به گردن آنها گردن‌بند طلا می‌بندد و سپس رهایشان می‌کند. مادرش به او اعتراض می‌کند که چرا ثروت خود را این‌گونه به باد می‌دهد (فتاحی، همان، 231). سعید در پاسخ او می‌گوید خواب دیده است که در سرزمین مرگور قحطی شدیدی رخ می‌دهد و مردم برای رفع گرسنگی مجبور به خوردن حیوانات می‌شوند؛ هدف من از این کار آن است که در هنگام قحطی، وقتی مردم آهوان را می‌بینند، گردن‌بند طلایشان را بردارند و آنها را رها کنند. چندی بعد، خواب او تحقق می‌یابد، اما مادرش همچنان او را به‌سبب بخشش مال و ثروتش به فقرا سرزنش می‌کند. در نتیجه، او به حالت قهر مرگور را ترک می‌کند و به بغداد می‌رود (همان، 232). سعید در بازار بغداد، به شربت‌فروشی و قهوه‌فروشی می‌پردازد و در همین زمان، با میر سیف‌الدین روبه‌رو، و وارد دربار او می‌شود (همان، 233-234). پس از چندی، سعید با دیدن پیرمرد و پیرزنی فقیر، به یاد پدر و مادر خود می‌افتد؛ از میر سیف‌الدین اجازه می‌گیرد که به ایران رود و پدر و مادر خود را از بدهکاری نجات دهد (همان، 235-236).
داستان سعید و میر سیف‌الدین بیگ مانند بیشتر داستانهای عاشقانۀ ادبیات مردمی ایران، از‌جمله داستانهای کردی، ترکیبی از نظم و نثر است؛ اما بخش منظوم آن که وزن هجایی دارد، کمتر است و در بیشتر جاها، تنها گفت‌وگوهای عاشقانه به شعر روایت شده‌اند؛ البته روایت قوچ عثمان کاملاً به شعر سروده شده است (موکریانی، 87). این داستان شامل عبارات کوتاه و بلند است. هرچند عبارات کوتاهْ زیبا هستند، ولی عبارات بلندْ رساتر و پر‌محتواترند (فتاحی، مقدمه بر، 24).
این داستان جنبۀ نقالی و روایی دارد. گویندۀ داستان که فردی معمولی و بی‌سواد است (نک‍ : همان، 22)، پس از گفتن بخشی از مطالب، مکث کوتاهی می‌کند و دیدگاهش را دربارۀ قهرمانش می‌گوید یا از خداوند درخواست کمک و بخشش می‌کند (ص 70-71، 82). شخصیتهای اصلی و مشترک بین همۀ روایتهای داستان، سعید، سیف‌الدین و پدر و مادر سعیدند. شخصیتهای فرعی البته بسیار زیادند و در میان آنان نقش زین‌الدین، روفیه، پیرزن، فتح‌الله بیگ، حسن دزه‌ای، سلطان عثمانی و همسر سیف‌الدین از دیگران بیشتر است. در عنوان این داستان، برخلاف دیگر داستانهای عاشقانه، به جای زن و مرد، نام دو مرد آمده است. می‌توان حدس زد که ذکر نام سعید و میر سیف‌الدین در عنوان داستان به این سبب باشد که برای راویان، فقر و آوارگی سعید و پناه‌دادن و ثروتمند‌کردن او توسط زین‌الدین و سیف‌الدین از دیگر تمهای داستان برجسته‌تر بوده است. به عبارت دیگر، در این داستان، جوانمردی بر دیگر ویژگیهای قهرمانان برتری دارد. روایتهای مختلف داستان در اینکه سعید پدر و مادرش را از فقر نجات داد، مشترک‌اند (فتاحی، همان، 15). همچنین در آنها سخاوت و جوانمردی امیر سیف‌الدین ستایش شده است (همو، «روایتی»، 224). خان کرد به خان‌زاده‌ای که ورشکست و ضعیف شده است، کمک می‌کند تا موقعیت قبلی‌اش را به دست بیاورد.
مهم‌ترین ویژگی سعید در بخش دوم داستان، که وجه مشترک هر 3 روایت است، جوانمردی و وفاداری است. در جایی، راوی از قول سعید گفته است که هر‌کس نمک‌نشناس باشد، خداوند او را در دنیا روسیاه، و در قیامت شرمسار می‌کند (ص 224). در روایت قوچ عثمان نیز، او نماد فرد وفاداری است که تا لحظۀ آخر بر عهدش پایبند می‌ماند و در کنار اربابش کشته می‌شود. او نمونۀ یک پیشکار وفادار در کنار یک امیر است.
در این داستان، رقیب عشقی حضور ندارد. به‌طور‌کلی مبارزۀ اصلی قهرمان برای رسیدن به عشق و حذف رقیب نیست، بلکه هدف او مبارزه با ورشکستگی و به‌دست‌آوردن دوبارۀ قدرت و منزلت است (ص 103- 108). سراسر این داستان نکوهش فقر و تأکید بر این نکته است که با وجود فقر، قهرمانی و قدرت هیچ فایده‌ای ندارد و مرد فقیر، ولو آنکه قهرمان باشد، نزد همه بی‌اعتبار است (برای نمونه، نک‍ : ص 245-246). 
قهرمان داستان سرانجام با کسب ثروت و منزلت به آرزویش می‌رسد. البته این آرزو با به‌دست‌آوردن موقعیت پیشین در زادگاهش حاصل نمی‌شود؛ بلکه همانند عاشقان دیگر منظومه‌ها، در جایی دور از وطن تحقق می‌یابد. او هیچ علاقه‌ای برای بازگشت به میهن ندارد و حتى پدر و مادرش را نزد خود می‌برد.
از نظر راویان، سعید قهرمانی تمام‌عیار است. در یک روایت، کارهای او از زمان سام تا نریمان و از آن زمان تا دورۀ رستم و زال بی‌همتا دانسته شده است (فتاحی، همان، 231). سعید خود را جنگجویی چون رستم و کیکاووس و برزوی شیرْاژدر معرفی می‌کند و جنگیدنش را «رستمانه» می‌خواند (ص 72-73، 77)؛ اما با‌ وجود ‌این، تنها بخش اسطوره‌ای و فرازمینی داستان، اسب سعید است که با پرندگان شکاری مسابقه می‌دهد.
هرچند فضای دوگانۀ سیاه و سفید در این داستان هم وجود دارد، اما شمار ضد‌قهرمانهای سیاه کمتر است و به دارو‌دستۀ دزد حسن دزه‌ای و اطرافیان توطئه‌گر میر سیف‌الدین محدود شده‌اند. نکتۀ عجیب آن است که پیرزن این داستان برخلاف دیگر منظومه‌ها، شخصیتی سیاه و منفی ندارد؛ بلکه جزو شخصیتهای خوب و مثبت، و نماد دلسوزی و مهربانی است (ص 98). دیگر شخصیت زن قصه خدمتکار روفیه است که در‌اصطلاح، کلفت نامیده می‌شود. دختران خان‌زادۀ کرد دارای شماری کلفتهای زن بودند که نقش بسیاری در زندگی آنان و مسائل دربار داشتند. به‌طور‌کلی زنان این داستان نقش حاشیه‌ای و دنباله‌رو دارند و همچنان‌که عنوان داستان مردانه است، محتوای آن هم مردانه است. نقش مادر سعید به نفرین او هنگام ترک خانه و کاشانه، و به دعاگویی‌اش هنگام برگشت خلاصه شده است. روفیه هم زنی دنباله‌رو است و زن زین‌الدین آغا هم فعالیت خاصی جز ایجاد محدودیت برای دخترش ندارد؛ با ‌وجود ‌این، در دربار میر سیف‌الدین، زنان حرم‌خانۀ او در محدودۀ امور زنانه دارای اختیارند. واژه‌های «خانم» و «سلطان» که در کنار هم برای این زنان به کار می‌رود، نماد قدرت خان‌زادۀ خانمها ست (ص 64-65).
امیر همانند دیگر مردان این داستان، زنان را فاقد عقل می‌داند و مشورت با آنان را بی‌فایده می‌پندارد (ص 144). خاستگاه سعید (قوچ عثمان) در هر 3 روایت، ترگور و مرگور است که امروزه دهستانی از توابع بخش سیلوانا در شهرستان اورمیه است ( فرهنگ ... ، 16). قلمرو جغرافیایی داستان هم از ترگور و مرگور آغاز می‌شود و در مسیر دمدم، خوشناو، حریر، موصل و سپس ناصریه یا بغداد ادامه می‌یابد (ص 207؛ تحفه، 419). مهم‌ترین مشخصۀ جغرافیایی این داستان تقسیم این ناحیه به دو بخش سردسیر و گرمسیر است. در گذشته، کردان سرزمین عراق را گرمین (گرمسیر) می‌نامیدند (فتاحی، مقدمه بر، 17). ذکر این تقسیم‌بندی از آن جهت مهم است که بسیاری از ویژگیهای فرهنگ مردم کرد ریشه در زندگی گرمسیر ـ سردسیر یا قشلاق ـ ییلاق داشته است (ص 84، 89، 104).
سعید و میر سیف‌الدین بیگ در‌اصل، داستانی تاریخی است و به‌رغم وجود برخی عناصر کهن در آن، گویا پس از تسلط عثمانیها بر کردستان و ضعیف‌شدن امارتهای کردی رخ داده است (موکریانی، 87) و محتوای آن بازتاب وقایع حکومت سلاطین عثمانی در کردستان است (لطفی‌نیا، 282). در بخشی از داستان، راوی زمان وقوع وقایع را دورۀ سلطان سلیم عثمانی ذکر کرده است (ص 94)؛ اما در اینکه سلطان سلیمِ ذکر‌شده، سلیم اول، دوم یا سوم است، سخنی نیاورده است. در میان حاکمان مکری نام سیف‌الدین بیگ دیده می‌شود (بدلیسی، 372-373؛ نیکیتین، 338) که هم‌زمان با دوران سلطنت سلیم اول (918-926 ق / 1512-1520 م) بر بخشی از جغرافیای داستان حکومت می‌کرده است. با‌ وجود ‌این، ذکر نام میر سیف‌الدین در داستان، از طایفۀ بابان که 33 سال منصوب سلطان سلیم بود (ص 117، 164)، احتمال پیوند آن با سلطان سلیم اول و امیر سیف‌الدین مکری را کم‌رنگ نموده، احتمال پیوند آن با سلطان سلیم دوم و امیر سیف‌الدین بابان را افزایش می‌دهد؛ زیرا بدلیسی در میان امیران بابان از امیر سیف‌الدین نام برده، که از‌قضا با سلطان سلیم دوم (سل‍ 974-982 ق / 1566-1574 م)، فـرزند سلطان سلیمان اول (سل‍ 926-974 ق / 1520-1566 م)، معاصر بوده است. به نوشتۀ این مورخ، در هنگامۀ اختلافات میان بایزید و سلیم، فرزندان سلطان سلیمان، بوداق بیگ بابان جانب بایزید را گرفت و به دستور سلطان سلیمان به قتل رسید. از او 4 پسر به نامهای حاجی شیخ، حسین بیگ، محمد بیگ و امیر سیف‌الدین به جا ماند (ص 369). بدلیسی اشاره‌ای به زمان حکومت امیر سیف‌الدین بابان و زمان مرگ او نکرده است و تنها می‌نویسد که او «به اجل موعود عالم فانی را بدرود کرد» (همانجا).
برخی از پژوهشگران تطبیق رجال داستانها با رجال تاریخی را کار درستی نمی‌دانند (برای نمونه، نک‍ : فتاحی، «روایتی»، 229)؛ اما نیک روشن است که اگر مبنا تطبیق وقایع تاریخی منظومۀ سعید و میر سیف‌الدین بیگ با دوره‌های تاریخی باشد، محتمل‌ترین زمان موجود، دورۀ سلطان سلیم دوم عثمانی است که امیر سیف‌الدین حاکم ولایت بابان بوده است. در بخش نخست داستان، نام امیری که سعید را پناه داد، زین‌الدین است و در فهرست امرای ترگور هم نام زین‌الدین بیگ ذکر شده است (بدلیسی، 387). نکتۀ جالب آن است که در شرف‌نامه از امیر سیف‌الدین، فرزند امیر زین‌الدین، به‌عنوان حاکم بادینان سخن رفته (نک‍ : همو، 148)، که البته به دورۀ پیش از سلطان سلیم مربوط است.
عناصری هم در داستان وجود دارند که بسیار متأخرند و زمان آن را به سدۀ 14 ق / 20 م و تشکیل دولت عراق می‌رسانند. برای نمونه، سعید پس از مرگ روفیه می‌گوید که باید ایران را ترک کنم و به موصل در خاک عراق بروم (ص 84، 87- 88). در جایی دیگر هم نام ایران و عراق در کنار هم آمده است (ص 8). اشاره به وجود موصل در عراق نشان‌دهندۀ جدید‌بودن داستان است، چون پیش از تشکیل دولت عراق، موصل جزو عثمانی بوده، و پیوندی با عراق نداشته است. در بخشی از داستان، از پایان خدمت دولتی و بازنشستگی بحث شده است (ص 195) که آن هم موضوعی جدید است. ذکر نام عشایر همه‌وند (احمدوند) (ص 231) و جنگ انگلیسیها و فرنگیان (ص 247) هم نشانۀ متأخر‌بودن داستان است. شاید این وضعیت را بتوان ناشی از دست‌کاری نقالان بعدی در داستان دانست. در بخشی از داستان، از قول میر سیف‌الدین به نصایح علی برده‌شانی (ص 118، 167)، و در جای دیگر هم به بیتهای «مم و زین» (ص 119) و «شیخ فرخ و خاتون استی» اشاره شده (ص 168)، که نشانۀ دیگری بر اضافه‌کردن مطالب تازه به داستان توسط نقالان است.
یکی دیگر از نشانه‌های متأخر‌بودن داستان، تکیۀ سعید بر هویت ایرانی برای معرفی خود است. معمولاً در منظومه‌های کهن کردی، قهرمان قصه خود را با نام ایل و تبار و شهر و دیار خود معرفی می‌کند؛ اما در این داستان سعید همواره خود را ایرانی می‌نامد (ص 96، 117). میر سیف‌‌الدین حاکم موصل هم سعید را فردی ایرانی می‌داند که هنوز دل در گرو ایران دارد (ص 104-105، 112). میر سیف‌الدین می‌گوید که ایرانی‌جماعت هر‌وقت فقیر و گرفتار شوند، به گرمسیر (عراق) می‌آیند (ص 108). اسمه خان، همسر میر سیف‌الدین، هم او را با عنوان ایرانی خطاب می‌کند (ص 120).
با وجود ایرانی‌بودن سعید، بیشتر وقایع در قلمرو عثمانی رخ می‌دهد و از‌این‌رو، واحد پول مورد اشاره در متن، مجیدی، و نام ماهها هم سریانی و عثمانی است (ص 16).
در این داستان، از جنگها و رقابتهای میان خوانین کرد و از آداب‌و‌رسوم دربارهای آنان به‌خوبی بحث شده است و داستان بیش از هر چیزی، منعکس‌کنندۀ فرهنگ و سبک زندگی خوانین (آغاهای) کرد است. در بخشهایی از داستان، مجلس امیران کرد و نحوۀ پذیرایی آنان از مهمانان و تشریفات اداری آنان به‌خوبی وصف شده است (ص 110-112). همچنین از زنان و خواتین متعدد امیر سخن رفته است. یک‌جا از اسمه، عایشه، اسمر و سلمى به‌عنوان زنان او نام برده است (ص 119، 120) و به موازات آن، از جنگهای میان قبایل کرد که جنگ عشیرتی نامیده شده، بارها سخن رفته است (ص 75-76). در جنگ میان «عشیرت کردان»، سعید، قهرمان داستان، به نوعی سخن می‌گوید که انگار رستم دستان با ترکان توران مصاف می‌کند. قهرمانان ایل پیش از آغاز جنگ برای یکدیگر رجزخوانی می‌کردند که سعید یکی از افتخارات خود را کشتن بیش از 5‌هزار سوار رقیب می‌داند. جنگیدن و کشتن رقیبان و مخالفان که همه از قبایل کرد همسایه بودند، نوعی افتخار و نشانۀ برتری قهرمان محسوب می‌شد (ص 63-64، 74- 79)؛ جنگاور هرچه بیشتر می‌کشت، افتخارآفرین‌تر بود و آن را ناشی از توفیق الٰهی می‌دانست. همچنین برای ایل، تعصبات ایلی و قبیله‌ای و تلاش برای حفظ حیثیت اعضای ایل مهم بود و حقیقت نقش چندانی نداشت. عشیرۀ سعید زمانی که او دختر قبیلۀ هرکی را ربوده بود، در دفاع از او جنگیدند و کاری به نادرست‌بودن عمل سعید نداشتند (ص 73- 74).
داستان سعید و میر سیف‌الدین بیگ فاقد ویژگیهای دینی است. دین‌داری قهرمان قصه در اعتقاد به تقدیر (ص 5، 107)، توسل به خدا و پیامبر اسلام (ص) و اولیا، و زیارت شخص (امامزاده) با هدف غلبه بر مشکلات و رسیدن به آرزوهایش خلاصه می‌شود (ص 18-22، 98-100، 189). نکتۀ جالب آن است که در این داستان، در کنار انبیا و اولیا، به خدر، الیاس و ویس‌القرانی هم توسل شده است (ص 98، 99، 100). در روایت قوچ عثمان، او در مسیر بازگشت از مرگور به بغداد، خضر و الیاس را می‌بیند و آنان برایش دعا می‌کنند (تحفه، 425).
مردم کرد معمولاً در روزهای چهارشنبه و جمعه به زیارت امامزادگان و مقدسان که آنان را پیر یا شخص می‌نامیدند، می‌رفتند. هر‌یک از این مقدسان حاجت خاصی را برآورده می‌کردند (شمس)؛ قهرمان این داستان نیز در روز چهارشنبه به زیارت امامزاده پیرسوار در موصل می‌رود. از نظر مردم، هر‌کس به زیارت او می‌رفت، در کار و کاسبی پیشرفت می‌کرد و بیماری‌اش برطرف می‌شد (ص 189). در روایت قوچ عثمان، او در هنگام بازگشت از مرگور، پیرسوار را زیارت می‌کند و از او برای غلبه بر دشمنانش کمک می‌خواهد. پیرسوار نیز در هنگام مسابقۀ اسب او با شاهین و باز به کمکش می‌شتابد و او را بر دشمنانش پیروز می‌کند (نک‍ : تحفه، 426، 430).
در این داستان، جنبه‌های گوناگونی از فولکلور کردی فراهم آمده است (فتاحی، مقدمه بر، 22). همچنین برخی از ویژگیهای فرهنگ مردم کرد مانند مهمان‌داری و حرمت مهمانان غریبه (ص 89، 98)، نحوۀ لباس‌پوشیدن و آرایش‌کردن دختران جوان هنگام بیرون‌رفتن از منزل (ص 17، 29-30) و بارداری 9 ماه و 9‌روزه (ص 84) برجسته شده است. همچنین نام گیاهان، گلها، حیوانات و پرندگان و دیگر عناصر محیط‌زیست برای تشبیه بخشی از حالات و شمایل دختران به کار برده شده است (ص 10-11).
در کنار موارد یادشده، به چند موضوع خاص در این داستان نیز پرداخته شده است که معمولاً در منظومه‌های دیگر کمتر دیده می‌شود. یکی از آنها رسم ربودن دختران یا «هه‌لگرتن» و «ره‌دو که‌وتن» است. در این رسم، چنان‌که سعید آن را انجام داد، پسر دختری را که نمی‌تواند به‌صورت معمول به دست بیاورد، می‌رباید و در نقطۀ دیگری رسماً با او ازدواج می‌کند. او اگر خوش‌شانس باشد، با وساطت ریش‌سفیدان به زندگی با زنش ادامه می‌دهد، در غیر این صورت، جانش را در این راه از دست می‌دهد (شمس). این کار در بیشتر موارد، سبب سرافکندگی خانوادۀ دختر و مایۀ افتخار خانوادۀ پسر بوده است. در این داستان، پدر و مادر روفیه فرار از خانه را نشانۀ بی‌ناموسی، روسیاهی و بی‌آبرویی می‌دانند (ص 67- 68).
موضوع دیگر، اشاره به گوران است. گوران در نواحی جنوبی کردستان، نام قبیله‌ای بزرگ و یک‌جانشین بوده است؛ اما در نواحی شمالی، گاه در مفهوم دزد و راهزن به کار رفته است. در این داستان، گاه گوران به معنای کسی است که شبانه کاروان را غارت می‌کند (ص 18، 207، 295)، و گاه معادل فراری، گدا، کشاورز و چوپان آمده است (ص 107).
در روایت قوچ عثمان، از رقص و شادی مردم در دشت و صحرا در روز چهارشنبه سخن رفته است (نک‍‌ : تحفه، 425)؛ این رسم تا سالهای اخیر در بیشتر مناطق کردنشین ادامه داشت. رسم دیگری که در روایت قوچ عثمان آمده، بازار موقت است. بقال، آهنگر، عطار و جز ‌‌اینها در گوشه‌ای از دشت جمع می‌شدند و جنس خود را می‌فروختند (نک‍ : همان، 426). تا چند سال اخیر در مکریان، پنج‌شنبه‌بازار برقرار می‌شد و به ‌شیوه‌ای که در داستان توضیح داده شده است، مردم کالای خود را می‌فروختند (موکریانی، 89).
بخشهایی از داستان سعید و میر سیف‌الدین با داستانهای دیگر شباهت دارد، از‌جمله: داستان ضامن آهو (امام رضا <ع>)، آنجا که سعید با آویزان‌کردن طوق طلا بر گردن آهوان، عملاً مانع صید آنها تـوسط مردم گرسنـه می‌شود؛ همچنین شبـاهت داستان خواب حضرت یوسف (ع) دربارۀ قحطی در مصر با دیدن خوابی که تعبیرش بروز قحطی در ترگور و مرگور بود؛ نیز شباهت برخی داستانها با داستانهای بهرام گور (ه‍ م).

مآخذ

 ایوبیان، عبیدالله، چریکۀ مم و زین، تبریز، 1341 ش؛ بدلیسی، شرف‌خان، شرف‌نامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1343 ش؛ تحفۀ مظفریه، به کوشش اسکار مان و هیمن موکریانی، اربیل، 2006 م؛ سعید و میر سیف‌الدین بیگ، ترجمۀ قادر فتاحی قاضی، تبریز، 1335 ش؛ شمس، اسماعیل، تحقیقات میدانی؛ فتاحی قاضی، قادر، «روایتی کوتاه از بیت سعید و میر سیف‌الدین»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، تبریز، 1353 ش، س 26، شم‍‌ 110؛ همو، مقدمه بر سعید و میر سیف‌الدین بیگ (هم‍‌ )؛ فرهنگ جغرافیایی شهرستانهای کشور (شهرستان اورمیه)، تهران، 1379 ش؛ لطفی‌نیا، حیدر، حماسه‌های قوم کرد، تهران، 1388 ش؛ موکریانی، هیمن، مقدمه بر تحفۀ مظفریه (هم‍‌ )؛ نیکیتین، و.، کرد و کردستان، تـرجمـۀ محمـد قـاضـی، تهـران، 1378 ش.

اسماعیل شمس

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: