سرخک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 9 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257618/سرخک
شنبه 20 اردیبهشت 1404
چاپ شده
5
سُرْخَک، از بیماریهای کهن و همهگیر در میان کودکان. در بسیاری از فرهنگنامههای کهن فارسی و عربی، شرح این بیماری ذیل نام عربی آن، «حصبه»، آمده است (برای نمونه، نک : قمری، 49؛ زمخشری، 1 / 332؛ تهانوی، 1 / 278). در واژهنامههای متأخرتر، سرخک بیشتر با نامهای سرخجه یا سرخچه، سرخِده، سرخِره، سرخِژه (برای نمونه، نک : برهان ... ، آنندراج، نیز نفیسی، علیاکبر، ذیل واژهها)، نیز سُرک (فرهنگ ... ، ذیل واژه) آمده است. برخی در تعریف این بیماری نوشتهاند که دانههای سرخ، باریک و سوزندۀ پراکندهای است مانند دانههای جاورس (ارزن) که بیشتر بر سر و روی و اندام کودکان ظاهر میشود و در ابتدای ظهور، به نظر میآید که اثر گزیدگی نیش بَرغَوث (کَک) باشد (نک : برهان، ذیل سرخجه؛ آنندراج، ذیل سرخچه؛ نفیس، 553). دهخدا واژۀ سرخک را به سرخجه ارجاع داده است که نشان میدهد این بیماری تا زمان وی نیز با این نام شناخته میشده است ( لغتنامه ... ، ذیل واژه؛ نیز نک : جمالزاده، 203). در برخی از نقاط ایران، مثل گیلان (پاینده، 242؛ تائب، 98) و سیرجان (بختیاری، 285)، هنوز هم سرخجه و سرخک را یکی میدانند؛ اما در واژهنامههای عمومی و تخصصی معاصر، سرخک و سرخجه، بهعنوان دو بیماری عفونی، جدا از یکدیگر شرح داده شدهاند (دورلند، 2 / 783، 1122؛ لمتن، 87). بیماری سرخک را در لرستان، سُرژگه (عسکریعالم، 2 / 280)؛ در ابیانه، سوریجه (آساتوریان، 367)؛ در پیرسواران، سوروجه (رسولی، 231)؛ در انارک، سُور؛ در درگز، سُوروجو (حسندوست، 2 / 1142)؛ در کردستان، سوهرژه (پرنیان، 197)؛ در سمنان، سیرکی (ستوده، 1 / 232)؛ در خوانسار، اِنگِنه؛ در دلیجان، ایره؛ در دامغان، خِرتِر؛ در قاین، دِمِشت؛ در فین بندرعباس، سهرِک (آذرلی، 27، 35، 159، 183، 232)؛ در خراسان، گلابشون (شکورزاده، 235)؛ در شیراز، زِبرک (زیانی، 121)؛ در بِل استان فارس، آدیری (خیراندیش، 346)؛ و در تالش، سِرلی (عبدلی، 149) مینامند. در مورد سبب این بیماری در میان مردم از قدیم باورهایی وجود داشته است. ترکمنها بروز سرخک را ناشی از تصاحب تن بیمار بهوسیلۀ جن و پری (آل) میدانستند و درمانهای خاصی برای آن اعمال میکردند (معطوفی، 3 / 2094-2095؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله). مردم خراسان باور داشتند که سرخک مایع مَنی است که قبل از تولد، به چشم بچه میرود و باید روزی از بدن او بیرون بیاید؛ بنابراین، همۀ کودکان باید به آن مبتلا شوند تا این مایع از سوراخها و مسامات (منافذ پوست) بدنشان بیرون بریزد (شکورزاده، همانجا). مردم ایلام باور داشتند اگر زائو عدس بخورد، نوزادش به سرخک مبتلا میشود (اسدیان و دیگران، 253). مردم تهران زیادی خون را عامل ابتلا به سرخک میدانستند (شهری، 2 / 109). نیز در آثار طبیبان قدیم مانند اخوینی بخاری (سدۀ 4 ق) آمده است: خون کودکان در ابتدا تر است، سپس رو به خشکی میرود. در این حال اگر خون به جوش بیاید، مانند آب انگوری که میجوشد و از خُم سرریز میکند، از رگها بیرون میزند و سبب این بیماری میشود (ص 735). همچنین گفتهاند که این بیماری در ظاهر بسیار شبیه به آبله است، اما دانهها در سرخک کوچکترند و برخلاف آبله، چرک نمیکنند، زودتر خشک میشوند و مثل سبوس فرومیریزند (نک : رازی، الجدری ... ، 7؛ جرجانی، کتاب 4-5 / 191؛ احمدی، 239). در گذشته، این بیماری از مهمترین عوامل مرگومیر در میان کودکان به شمار میرفت، بهطوریکه تالشها (بخشیزاده، 318) و گیلانیها (بشرا، 88) در مثلی میگویند: آبله کور میکند، سرخک گور میکند. برخی خانوادههای تالشی برای مصونماندن فرزندان خود هنگام خطر بروز سرخک، یک روز صبح پیش از برآمدن خورشید یا پس از غروب آن، سکهای را به نام هریک از فرزندان خود نذر میکردند. سپس یکی از اعضای خانواده سکهها را در مشت میگرفت و به سوی ساحل میرفت؛ وقتی به ساحل میرسید، با تعظیم و سلام، به آب دریا ادای احترام میکرد و صلوات میفرستاد؛ آنگاه با لحنی آرام و بسیار مؤدبانه صدا میزد: «ای الیاس پیغمبر! به این نیت نذری آوردهام که نذریدهندهها دچار سرخک نشوند»؛ سپس سکهها را به روی امواج دریا میپاشید، دوباره به آب تعظیم میکرد و عقبعقب تا 50 قدم از دریا دور میشد، آنگاه برمیگشت و پشت به دریا، به سوی خانۀ خود میرفت (عبدلی، همانجا). مادران شاهرودی وقتی دانههای ریز روی صورت و تن کودکان پیدا میشد، برای تشخیص سرخک، آنها را با تخم گِزِر (هویج)، پوخالِ اَوِرس (نوعی درخت جنگلی) و مخمل سرخ دود میدادند؛ اگر پس از مدتی دانهها قرمز میشد، یقین حاصل میکردند که سرخک است و اقدام به درمان میکردند (شریعتزاده، 257). در طب مردمی، دورۀ این بیماری بنابر تجربۀ گیلانیها (پاینده، 241)، سنگسریها (اعظمی، 59)، تهرانیها (شهری، 3 / 177- 178) و اردکانیها (طباطبایی، 693)، 10 روز است: در 3 روز اول، بیمار تب شدید و مداوم، سرفه، عطسه و آبریزش بینی دارد، چشمها اشکآلود و قرمز میشوند و چهره رنگ و حالت خود را از دست میدهد؛ در 3 روز دوم، دانههای ریز و قرمزرنگ شبیه به اثر گزیدگی نیش کک در تن ظاهر میشوند؛ 3 روز هم طول میکشد تا دانهها پس بروند؛ روز دهم، بیمار بهبود مییابد. در گیل و دیلم به این دوره، غَیرون (دورۀ بحرانی) میگویند (پاینده، همانجا). تقریباً همۀ مردم باور دارند که سرخک از بیماریهای گرم است که نیاز به تبرید (سردکردن) دارد (راسخ، 191). اردکانیها معتقدند که تب در شروع بیماری، برای بیرونریختن دانههای سرخک لازم است؛ بنابراین آن را قطع نمیکنند (طباطبایی، همانجا). به باور اهالی سیستان و بلوچستان نیز اگر جوشها از تن بیرون نزنند، برای کودک خطر دارند؛ درنتیجه، دست به تدابیری میزنند تا دانهها سریعتر روی پوست ظاهر شوند (جانباللٰهی، «مطالعه ... »، 250). در منابع طب قدیم، مانند خلاصة التجارب (سدۀ 10 ق)، نیز آمده است که بیمار را کاملاً میپوشاندند و جرعهجرعه آب سرد به او میدادند. از طرفی، بدن او را با بخار آب مرطوب میکردند تا تن وی نرم و روزنههای پوست باز شود (بهاءالدوله، 127). این روش درمان سرخک را زکریای رازی (همان، 14) پایهگذاری کرده است و سایر حکمای ایرانی به پیروی از او در آثار خود آن را توصیه کردهاند (نک : ابنسینا، 3 / 1836؛ جرجانی، کتاب 4-5 / 199؛ چغمینی، 108). خراسانیها (شکورزاده، 236)، سیرجانیها (مؤیدمحسنی، 379)، کردها (پرنیان، 197) و گیلانیها (پاینده، 242) برای اینکه دانههای سرخک زودتر بیرون بریزد، پیراهن سرخرنگ تن کودک میکردند یا با پارچۀ قرمزی روی او را میپوشاندند و حوله یا روسری قرمز بر سرش میبستند و باور داشتند که رنگ سرخ دانههای سرخک را به سوی خود جلب میکند و آنها را بیرون میریزد؛ در غیر این صورت، دانهها تو میزنند و به جگر بچه صدمه زده، سبب مرگ او میشوند. در برخی از شهرها، برای رسیدن به نتیجۀ بهتر، حتى کودک را در رختخواب قرمز میخواباندند و پردۀ سرخی هم جلو پنجره آویزان میکردند تا نوری که به داخل میتابد، قرمز باشد، و اتاق را تاریک و گرم نگه میداشتند (نک : ماسه، I / 337؛ مجیدی، 94؛ حمیدی، 230؛ تائب، 98؛ شهری، 3 / 177؛ اسدیان، 470). مردم گیل و دیلم، پشم قرمز به تن بچه میمالیدند و آن را در گَرزَنهکولوم (گزنـهزار) میانداختند (پاینده، 241). حتى گاهی از خوراکیهای قرمزرنگ استفاده میکردند؛ مثلاً، در روستای واسکس قائمشهر، شکر سرخ به کودک میخوراندند (نک : جانباللٰهی، پزشکی ... ، 251) و یا در لرستان، عدس قرمز در غذایش میریختند (رضایی، 76). در روستای آببر زنجان، گندم را با پوست درخت بید و خاک قرمز میجوشاندند و بدن بیمار را با آن میشستند (جانباللٰهی، همان، 243). در 3 روز اول، برای اینکه دانهها بهطور کامل بیرون بریزند، به دستور حکیمها یا حکیمههای محلی (پیرمردان و پیرزنان دنیادیده و باتجربه)، غذاها و خوراکیهای گرم مثل شویدپلو، رشتهپلو، خاکشیر با آب سرد و نبات یا شکر، عرق گلگاوزبان با نبات و جز آنها به کودک میدادند (رضایی، 71- 72؛ جانباللٰهی، «طب ... »، 116، چهل ... ، 402؛ شریعتزاده، 257؛ طباطبایی، 693؛ همایونی، گوشهها ... ، 38، فرهنگ ... ، 438؛ ناصری، 206؛ رنجبر، 518). در لرستان، آبِ خوراکِ عدس قرمز با غضروف دنبالۀ ریۀ بزغاله را به کودک میدادند (رضایی، 76). در کردستان، غذایی به نام «چهشه» مرکب از جگر، عدس، گوشت، برنج و حبوبات را روی آتش میگذاشتند تا بجوشد و معتقد بودند که همراه جوشیدن آن، علائم بیماری بیشتر ظاهر میشود؛ سپس مقداری از خوراک را به مریض میدادند و در این هنگام، از بچهای میپرسیدند که «چهشه گه یا گوشه گه؟» (آیا این بیماری را شنیدهای یا به آن مبتلا شدهای؟). اگر بچه جواب میداد: «چهشه گه»، بیمار زود شفا مییافت، و اگر میگفت: «گوشه گه»، بیماری ادامه پیدا میکرد (پرنیان، همانجا). با همۀ این تدابیر، اگر دانهها بیرون نمیزد، در بعضی نقاط، مانند گیل و دیلم، برای بچه با استکان بادکش میانداختند (پاینده، 242). گاهی نیز از شیوۀ «دوددادن» استفاده میکردند و اعتقاد داشتند که دود به بیمار آرامش میدهد و سبب بیرونریختن سرخک میشود؛ برای این منظور، چوب گل سرخ (محمدی)، چوب درخت انار، پهن گاو با اسفند، و یا مخلوط دانۀ شمران (گیاهی محلی) با پوست سنجد را میسوزاندند و کودک را دود میدادند. برخی نیز خاکشیر تلخ و قند را در آتش میریختند و بچه را لخت میکردند و بالای دود آن میگرفتند تا بویش به تن او بخورد (برای نمونه، نک : اسدیان، پاینده، همانجاها، در گیلان؛ شکورزاده، 235، در خراسان). در 3 روز دوم، وقتی تمام بدن بیمار از دانههای سرخک پر میشد و تب او پایین میآمد، برای رفع گرمی، غذاهای سرد به او میدادند و بهاصطلاح، جگرش را خنک نگه میداشتند؛ خوراکهایی مانند آبگوشت جوجهخروس دوروزه، آش کدو، آش جگر و سفیدۀ (شُش) گوسفند، شوربای گشنیز با ماست و جز اینها (نک : همایونی، همانجا، در سروستان؛ طباطبایی، همانجا، در اردکان؛ ایازی، 391، در سنندج؛ شریعتزاده، همانجا، در شاهرود؛ صفیزاده، 22، در میان کردها). مردم تالش برای این منظور، شیر اسب تازهزاییده (بخشیزاده، 318) و ترکمانان تکۀ کوچکی از سفیدۀ (شش) روباه (کسراییان، 24) را به بچه میدادند. در شاهرود، ماست را در کیسه میریختند و روی خاکستر میگذاشتند تا بهاصطلاح زهر آن چیده شود، سپس، آن را با عدس پخته به کودک میدادند تا بوی سرخک از دهانش خارج شود (شریعتزاده، همانجا). در صورت ادامۀ تب، برای قطع آن، جوشاندهها و دمکردههای گیاهی مانند پرسیاوشان، گل بنفشه، گل ختمی، سپستان، شیرخشت، مغز تخمههندوانۀ پخته و نیز عرق کاسنی به بچه داده میشد، یا ترنجبین را با عناب میجوشاندند و تا زمانی که کودک کاملاً بهبود یابد، روزی 3 استکان به او مینوشاندند (شکورزاده، همانجا، در خراسان؛ طباطبایی، همانجا، در اردکان؛ جانباللٰهی، چهل، 402، در میبد؛ همایونی، فرهنگ، 438، در سروستان). در خراسان، اگر تب کودک قطع نمیشد، او را با جوشاندۀ گل ختمی تنقیه میکردند و معتقد بودند که باد سرد سرخک را از جگرش بیرون میکشد. اگر باز هم تب سنگین بود، جوجهخروسی سر میبریدند و رودۀ آن را گرماگرم روی سر و قلب بچه میگذاشتند (شکورزاده، 236). به باور اهالی میبد، در صورتی که بیماری طولانی میشد، امکان داشت دانههای سرخک چشمهای بچه را درگیر کند و بچه بیناییاش را از دست بدهد (جانباللٰهی، پزشکی، 228). این باور سابقهای کهن دارد، چنانکه رازی برای پیشگیری از این عارضه، در چشم بیماران خود سرمۀ خشک (گردی مرکب از صبر زرد و انتیمون) میکشیده، و یا محلولی از آب گل سرخ و دیگر مواد در چشم آنها میچکانده است ( قصص ... ، 33؛ نیز نک : نجمآبادی، 37، حاشیۀ 9). از دیگر اقدامات درمانی خانوادهها در عرصۀ طب مردمی، «پرهیزدادن» کودک بود. در طول دورۀ درمان تا بهبود کامل، بیمار را از خوراکیهایی مانند چربیها، برنج، سرخکردنیها، ترشیجات، مواد غذایی بودار مثل سیر و پیاز، و حتى بوی نان تازه پرهیز میدادند. آنها اعتقاد داشتند که اگر بیمار «بو بخورد»، سرخک تو میریزد و سیاه میشود و این مسئله سبب طولانیشدن سیر بیماری یا ابتلا به بیماریهای دیگر میشود (همایونی، همانجا؛ ماسه، I / 337؛ جانباللٰهی، همانجا؛ تائب، 98؛ رنجبر، 518؛ نفیسی، ابوتراب، 54، 60). پرهیزِ دیگر دورنگهداشتن بیمار از نگاه افراد ناپاک و نجس بود. چشم شخص جنب، حائض و هرکس که غسل بر او واجب بود، نباید به کودک میافتاد. زن و شوهر نیز در دورۀ بیماری بچه، نباید با یکدیگر ارتباط برقرار میکردند. باور بر این بود که اگر فرد ناپاک بیمار را ببیند، مرض برمیگردد، دانهها تو میزنند و بیمار میمیرد؛ درنتیجه، کودک را تنها نمیگذاشتند و او را از خانه هم بیرون نمیبردند (سالاری، 377؛ شریعتزاده، 257؛ بذرافکن، 171؛ شهری، 3 / 177؛ شکورزاده، همانجا؛ طباطبایی، 693). مردم گیل و دیلم میگفتند که اگر آدم پاک هم مریض را ببیند، باید صلوات بفرستد (پاینده، 242). خانوادههای خراسانی برای جلوگیری از نظرزدن کودک، از ابتدا 3 عدد تخممرغ در آب میانداختند و ظرف آن را تا شب نهم که سرخک «کوچ کند»، کنار رختخواب او میگذاشتند تا زخمِ چشم افرادی که به دیدن بیمار میآمدند، به تخممرغها بخورد (شکورزاده، 236-237). از روشهای درمانی دیگر که در تهران مرسوم بود، خونگرفتن (حجامت) از بیمار سرخکی بود که سلمانیهای محل آن را تشخیص، و انجام میدادند (شهری، 2 / 109). توسل به دعا، طلسم و مکانهای مقدس از شیوههای رایجی بود که در کنار سایر درمانها به کار میرفت؛ برای نمونه، یکی از توسلهای رایج این بود که دعای مخصوص سرخک را در 4 گوشۀ خانه میخواندند، سپس آن را مینوشتند و به طرف قبله میچسباندند، یا دعا را در گلاب میشستند و تا زمان رفع بیماری، در خانه نگه میداشتند (افشاری، 186). در ایزدخواست، بچههای مبتلا به سرخک را از زیر کمر «ماماپیر» (سنگ بزرگی که در زیر دو سر آن دو تکه سنگ دیگر قرار داشت و بهصورت پیرزنی گوژپشت بود) عبور میدادند و میگفتند: «ای ماماپیرِ خمکمر، درد و بلای این بچه را ببر، به حق شاه کربلا، به حق علی مرتضى (ع)، شفا بده خدا، بچۀ ما»؛ آنها باور داشتند که دردهای بیمار از بدنش دور میشود و شفا مییابد (رنجبر، 93-94). در شاهرود، کودک را «اوقاب» میکشیدند؛ به این ترتیب که مادر بیمار یک سینی بالای سر بچه نگه میداشت و «زلف 3 دختر نابالغ»، «زنجیر درِ روبهقبله» و «4 کنج قرآن» را آب میکشید و آب را بر سر او میریخت (شریعتزاده، همانجا). در تهران، 4 گنجشک اسیر را لای لچک (روسری) کودک میپیچیدند و دور او میگرداندند، سپس آنها را پر میدادند (شهری، 3 / 177). در خراسان، روز نهم بیماری، 7 آیه از سورۀ یس (56)، معروف به 7 سورۀ مبین، را میخواندند و به مُهر نماز فوت میکردند و آن را روی پلکهای کودک میگذاشتند تا «باد سرخک را از چشم او بیرون بکشد» (شکورزاده، 236). در شیراز (زیانی، 121)، خراسان (شکورزاده، همانجا) و سیرجان (مؤیدمحسنی، 379)، انگشتر عقیقی را که نام پنجتن بر آن حک شده بود، بر پشت پلکهای کودک میکشیدند و بهاصطلاح، چشمهای بیمار را «مُهر میکردند» و بر این عقیده بودند که بعد از این عمل، سرخک به چشمها سرایت نمیکند و بیمار کور نمیشود. مادران آذربایجانی که دیدن فرزندشان در بستر بیماری برایشان دردناک بود، هنگام خواباندن او دست به دعا برمیداشتند و در لالاییهای خود، از خداوند سلامت او را طلب میکردند و میخواندند: آللاه سنی ساخلاسین / چیچکدن، قیزیلجادان (خدا تو را نگه دارد / از آبله و سرخک) (بایاتیلار، 182؛ عمرانی، 172). ترکمنهای ایران که این بیماری را ناشی از «آلزدگی» میدانستند، با نواختن یدیبوغون (نوعی نی هفتبند) یا هر سازی که در آن آهن به کار رفته باشد، آل را از تن بیمار خارج میکردند و میگریزاندند؛ به همین سبب، مجلسی در خانه برپا میشد و نوازندۀ ساز با خوانندۀ مخصوصی که صدایی بلند داشت، تا پاسی از شب ساز میزدند و میخواندند. در پایان مراسم، همۀ شرکتکنندگان برای بهبود کودک دعا میکردند (معطوفی، 3 / 2094- 2095؛ کسراییان، 24؛ نیز نک : وجدانی، 811-812). سرخک عوارض ناگواری به دنبال داشت که اگر درمان مناسبی برای بیمار به کار نمیبردند، ممکن بود وی به هریک از آنها دچار شود؛ مثلاً در طب قدیم، در اثر استفادۀ بیجا از مسهل و تنقیه، کودک دچار اسهال خونی میگردید. همچنین اگر ضماد بر روی شکم بیمار میگذاشتند، فوراً سبب تنگی نفس میشد یا ادرار او را خونی میکرد و ممکن بود به مرگ کودک بینجامد (پولاک، II / 293؛ رازی، قصص، 33؛ شاهارزانی، 2 / 1091). بهسبب سختی بیماری و پیامدهای ناخوشایند آن، مردم هرگاه میخواستند از بدبیاریهای پیدرپی شکوه کنند، در مثل میگفتند: «آبله کمش بود، سرخک هم درآورد» (اسفندیاری، 16). در عالم خواب هم اگر شخصی میدید بر بدنش دانههای سرخک درآمده است، تعبیر میشد که «مال حلال را با رنج و سختی به دست خواهد آورد» (تعبیر ... ، 523). در میبد، پس از بهبود کامل بیمار و خشکشدن دانههای سرخک، در خانه، آب گرم میکردند و سر کودک میریختند و پیراهن نوی که به آن «خلعت سرخک» میگفتند، به تن بچه میکردند (جانباللٰهی، چهل، 402).
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آساتوریان، گارنیک، هومبابا یا فرهنگ گویشهای مرکزی ایران، تهران، 1390 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابنسینا، القانون، به کوشش ادوار قش، بیروت، 1408 ق / 1987 م؛ احمدی خیشکی خورجوی، عبدالعلیم، شرح رباعیات طب یوسفی، لکهنو، 1348 ق / 1930 م؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1371 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد، «باورهای مردم گیلان»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، 1374 ش، ج 3؛ همو و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسفندیاری، احمد، گزیدهای از ضربالمثلهای بروجردی، اصفهان، 1378 ش؛ اعظمی سنگسری، چراغعلی، «درمان بیمارها و زخمیها در سنگسر»، هنر و مردم، تهران، 1351 ش، شم 119-120؛ افشاری نجفی، حبیب، جامع الفواید فی اسرار المقاصد، چ سنگی، نجف، 1381 ق؛ ایازی، برهان، آیینـۀ سنندج، تهـران، 1371 ش؛ بایاتیـلار، به کـوشش محمدعلـی فرزانـه، تبریـز، 1344 ش؛ بختیـاری، علیاکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ بخشیزادۀ آلیانی، اسماعیل، سیری در زندگی تالشها، تهران، 1391 ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم داریون، شیراز، 1389 ش؛ برهان قاطع؛ بشرا، محمد، طب سنتی مردم گیلان، رشت، 1389 ش؛ بهاءالدولۀ حسینی، حسن، خلاصة التجارب، تهران، 1382 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پرنیان، موسى، فرهنگ عامۀ کرد، کرمانشاه، 1380 ش؛ تائب، حسن، واژهنامۀ طب سنتی گیلان، رشت، 1388 ش؛ تعبیر خواب، به کوشش محمدرضا اکبری بیرقی، تهران، 1369 ش؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، 1862 م؛ جانباللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ همو، «طب سنتی بافق»، فرهنگ یزد، یزد، 1384 ش، س 6، شم 24-25؛ همو، «مطالعۀ تطبیقی شیوۀ درمانهای بومی یا طب سنتی در سه حوزۀ فرهنگی استان سیستان و بلوچستان»، مجلۀ علوم انسانی دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، 1381 ش، س 8، شم 19؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1384 ش؛ جمالزاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1341 ش؛ چغمینی، محمود، قانونچه، به کوشش حسن استرابـادی، قـم، 1337 ش؛ حسندوست، محمد، فرهنگ تطبیقی ـ موضوعی زبانها و گویشهای ایرانی نو، تهران، 1389 ش؛ حمیدی، علیاکبر و دیگران، مردمنگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خیراندیش، مهدی، بل بر بلندای فارس، شیراز، 1389 ش؛ دورلند، و. ا. ن.، فرهنگ پزشکی، ترجمۀ محمد هوشمند ویژه، تهران، 1363 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الجدری و الحصبة، به کوشش محمود نجمآبادی، تهران، 1371 ش؛ همو، قصص و حکایات المرضى، به کوشش محمود نجمآبادی، تهران، 1356 ش؛ راسخ، شاپور و جمشید بهنام، «آداب و رسوم و اعتقادات عامه»، ایرانشهر، تهران، 1342 ش / 1963 م، ج 1؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ رضایی نورآبادی، علیعباس، «طب و درمان عامیانه در بین قوم لک»، نجوای فرهنگ، تهران، 1386 ش، س 2، شم 5-6؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ زمخشری، محمود، پیشرو ادب یا مقدمة الادب، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1342 ش؛ زیانی، جمال، دلنوشتههایی از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، 1388 ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379 ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ سمنانی ... ، تهران، 1342 ش؛ شاهارزانی، محمداکبر، طب اکبری، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1387 ش؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم عامۀ مردم خراسان، تهران، 1346 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفیزاده، صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران، 1361 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عبدلی، علی، تاتها و تالشان، تهران، 1369 ش؛ عسکریعالم، علیمردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرمآباد، 1387 ش؛ عمرانی، ابراهیم، برداشتی از لالاییهای ایران، تهران، 1381 ش؛ فرهنگ جهانگیری، حسین بن حسن انجو شیرازی، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351 ش؛ قمری بخاری، حسن، التنویر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1352 ش؛ کسراییان، نصرالله و زیبا عرشی، ترکمنهای ایران، تهران، 1370 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجیدی خامنه، فریده، «بررسی مردمشناختی طب عامیانه در میان زنان ارومیه»، نامۀ پژوهشگاه میراث فرهنگی، تهران، 1382 ش، شم 3؛ معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر ترکمان، تهران، 1383 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358 ش؛ نجمآبادی، محمود، حاشیه بر قصص ... (نک : هم ، رازی)؛ نفیس بن عوض، شرح الاسباب و العلامات، ترجمۀ احمد بن محمد حسینی، به کوشش منصور کشاورز و محمدباقر مینایی، تهران، 1392 ش؛ نفیسی، ابوتراب، پژوهش در مبانی عقاید سنتی پزشکی مردم ایران، اصفهان، 1364 ش؛ نفیسی، علیاکبـر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ وجدانی، بهـروز، فرهنگ موسیقی ایرانی، تهران، 1376 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ همو، گوشههایی از آداب و رسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ نیز:
Lambton, A. K. S., Persian Vocabulary, Cambridge, 1961; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865.
فرزانه حاتمپور کنی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید