صفحه اصلی / مقالات / سخنوری /

فهرست مطالب

سخنوری


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 9 فروردین 1399 تاریخچه مقاله

سُخَنْوَری، نوعی مناظره، مبارزۀ شعری، و مجادله و مشاعرۀ مذهبی درویشان و مردم شعردوست، و آیینی که تا چند دهۀ پیش بیشتر در ماه رمضان، در قهوه‌خانه‌ها برگزار می‌شد. در گذشته، سخنوری هم جنبۀ مذهبی داشت و هم موجب سرگرمی مردم بود. همچنین این مراسم عرصۀ شکوفایی و بروز علایق ادبی و ذوقی مردم و نیز محل هنرنمایی درویشان طریقۀ عجم بوده است. 
سخنوری از نخستین شب ماه رمضان آغاز می‌شد و تا پایان این ماه و هر شب تا هنگام سحر ادامه می‌یافت. مردم کم‌سواد یا بی‌سواد چندین هزار بیت شعر فارسی به شیوۀ مشاعره در قالبهای بحر طویل، مسمط، غزل، قصیده و رباعی، و با موضوعاتی چون معما، لغز، مرثیه، حمد و نعت می‌خواندند و حاضران با اعجاب و تحسین به هنرنمایی و سخنوری آنان گوش می‌دادند. 
جمال‌زاده در کتاب تلخ و شیرین، به سخنوری در قهوه‌خانۀ یکی از قریه‌های شمیران، و شخصی به نام «درویش مرحب» سخنور اشاره می‌کند (ص 48). سپس محجوب در 1333 ش، در مجلۀ سخن از این مراسم گزارشی جامع ارائه می‌دهد («سخنوری»، 530-535، 631-637، 779-786). 
جعفر شهری نیز در طهران قدیم، دیده‌های خود را از این مراسم شرح می‌دهد و صحنه‌ای از یک سخنوری را در کتاب خود نقل می‌کند که به نظر ساختگی می‌رسد (2 / 160-193). به گزارش محجوب، در بسیاری از قهوه‌خانه‌های تهران این مراسم برگزار می‌شده است؛ ازجمله: قهوه‌خانۀ عباس مرغی (در بازار مرغیها، بازار کفاشهای فعلی)؛ قهوه‌خانۀ علی لطفی (دروازه‌دولاب)؛ قهوه‌خانۀ حاج‌آقا علی (خیابان برق، کوچۀ امین‌دربار)؛ قهوه‌خانۀ شاطر علی (خیابان ابن‌سینا، سه‌راه ژاله)؛ قهوه‌خانۀ مشهدی علی (خیابان فخرآباد)؛ قهوه‌خانۀ سید اسماعیل (چهارراه حسن‌آباد)؛ قهوه‌خانۀ سید علی و قهوه‌خانۀ ابوالحسن (اول پامنار)؛ قهوه‌خانۀ عزیز (میدان بهارستان)؛ قهوه‌خانۀ حسین‌علی لنگی (خیابان چراغ‌برق قزاق‌خانه) ( ادبیات ... ، 1056). 

پیشینه

 کهن‌ترین مأخذ شناخته‌شدۀ سخنوری اسکندرنامۀ نقالی است که مهتر نسیم (شاطر خاص اسکندر) در لباس درویشان با شاطر دیگری به نام مزدک سخنوری می‌کنند ( اسکندر ... ، 205)؛ ازاین‌رو می‌توان گفت عصر صفویه دورۀ شکل‌گیری یا رونق این مراسم بوده است. 
محجوب نیز منشأ سخنوری را دورۀ صفویه می‌داند. وی ضمن اشاره به افسانه‌هایی که میان سخنوران سینه‌به‌سینه نقل می‌شود، تلاش صفویه برای استقراربخشیدن به مذهب شیعۀ دوازده‌امامی را سبب اصلی رواج سخنوری می‌داند و می‌نویسد: افسانه‌های مربوط به پیدایش سخنوری نیز حاکی از همین مسئله است. براساس این افسانه‌ها، در دورۀ صفویه، 4 درویش از 4 دروازۀ اصفهان به درون شهر می‌آیند و علی‌علی‌گویان در خیابانها به راه می‌افتند و هرکجا که مقتضی می‌بینند، اندکی صدا را بلندتر می‌کنند و آن حضرت را می‌ستایند. این کار برای آن بود که گوش مردم با نام «علی» آشنا شود و توجه آنان به مدایحی که می‌سرودند، جلب گردد. در این میان، یکی از درویشان به دکان قصابی می‌رسد که شیعه و از ارادتمندان مولای متقیان بود؛ قصاب چون درویش را مشغول ستودن امام خود می‌بیند، دخل دکان را در کشکول درویش سرازیر می‌کند (نک‍ : همان، 1057- 1058، نیز «سخنوری»، 534؛ انصاف‌پور، 248- 249). اطرافیان قصاب که «چهاریاری» بودند، سبب این بخشش غیرعادی را می‌پرسند. قصاب آنان را با تندی پاسخ می‌گوید و کار از گفت‌وگو و مشاجره به نزاع می‌کشد و قصاب در این میان کشته می‌شود. این شخص نخستین کسی بود که در راه این مبارزه جان خویش را از دست می‌دهد. اما درویشان دست از کار خویش برنمی‌دارند و به کوشش و فعالیت خود ادامه می‌دهند. مخالفان مذهب شیعه نیز به دشمنی با آنان ادامه می‌دهند و در ستیزهایی که میان دو گروه پیش می‌آید، 17 تن، از 17 صنف در راه رواج مذهب شیعه سر می‌دهند و این نهال با خون آبیاری می‌شود (محجوب، ادبیات، همانجا). 
در این بحر طویل (ثبوت سردم) که تاریخچۀ سخنوری است، آمده است: دو برادر شده از روز اول باعث این سردم و برپا بنمودند چنین حرفۀ درویشی و بُد نام یکی زان دو خلیل و دگری بود جلیل، این دو برادر شده بودند همی مخترع سردم و ترتیب بدادند چهار و سه و ده سلسله را تا همۀ خیل دراویش به استادی آنها بنمایند دگر احسن و تشویق نمایند چنین سالک با جود و سخا را ... (همان، 1061؛ انصاف‌پور، 251). 
در نخستین نمونه از مراسم سخنوری از کتاب اسکندرنامه درمی‌یابیم که سخنوری بیشتر در قالب طرح معما و چیستان بوده، و در آن اثری از اثبات حقانیت علی (ع) نبوده است. به نظر می‌رسد که این مراسم از گذشته با رواج آیینهای جوانمردی و قلندریه در ایران وجود داشته، و محتوای آن مشاعره و مبارزۀ شعری بوده است. بعدها پس از قدرت‌گرفتن صفویه و رواج تشیع در ایران، در این مراسم مسائل مذهبی نیز وارد شد (محجوب، همان، 1075). رفته‌رفته به‌جز مسائل شرعی و قصه‌های دینی، موضوعات متنوع دیگری از کواکب، سیارات، معما و لغز گرفته تا سخن‌گفتن به زبانهای خارجی در سخنوری پدید آمد (همانجا). 

نحوۀ اجرا

 در آخرین شب ماه شعبان، متصدی سخنوری یا صاحب قهوه‌خانه (ه‍ م) در قهوه‌خانه «اثاث» خود را به «سردم» می‌آورد. سردم که به معنی جای دم‌زدن و سخن‌گفتن و اسم مکان است، جایی شاخص در قهوه‌خانه بود که محل برگزاری سخنوری و نصب وسایل سخنور بود. در اسکندرنامۀ نقالی، سخنوری در چارسوق بازار انجام می‌گیرد. 
در مجلسهای سخنوری، علامت 17 پوست (آهو، ببر، پلنگ) منقش به افزارهایی در مقیاسی کوچک، به نشان 17 صنف را به دیوارهای قهوه‌خانه می‌آویختند. این علامتها به پاس فداکاری و ازخودگذشتگی جماعتی که جان خود را در این راه باخته‌اند، به دیوار کوفته می‌شد. ترتیب قرارگرفتن سلسله‌های هفده‌گانه به گزارش محجوب (همان، 1060) بدین شرح بود: 1. پوست درویش، 2. پوست روضه‌خوان، 3. پوست چاووش، 4. پوست سقا، 5. پوست نشان کرسی بابا، 6. پوست پهلوان، 7. پوست بوجار، 8. پوست شاطر، 9. پوست شب‌رو، 10. پوست شاطر جلودار، 11. پوست نعل‌بند، 12. پوست مکاری (چارپادار)، 13. پوست قصاب، 14. پوست پاره‌دوزه، 15. پوست مرده‌شوی (با علامت لیف و کیسه و صابون)، 16. پوست سلمانی، 17. پوست قهوه‌چی. 
این 17 صنف و پیران آنها بنابر گزارش وسیلة النجاة و بیاض اشعار سخنوران (نسخۀ خطی شم‍ 362‘4 دانشگاه تهران) به‌ترتیب عبارت‌اند از: 1. درویش / درویش پیران: مولای متقیان حضرت علی بن ابی‌طالب، پیغمبر اکرم، جبرئیل، سلمان فارسی؛ 2. روضه‌خوان / روضه‌خوان پیران: حضرت علی بن حسین زین‌العابدین امام چهارم، جابر بن عبدالله انصاری از صحابۀ معروف و مورد اعتماد شیعه، شعیب، سید مرتضى برادر شریف رضی از بزرگ‌ترین دانشمندان فقه شیعه؛ 3. چاووش / چاووش پیران: حضرت ابراهیم خلیل (ع)، مقبل، بلال حبشی (مؤذن رسول اکرم <ص>)، بشیر؛ 4. سقا / سقاب پیران: هابیل فرزند مقتول حضرت آدم، حضرت ابوالفضل العباس (ع)، فضل بن ربیع؛ 5. قاری قرآن / سخنور؛ 6. پهلوان / پهلوان پیران: احمد بن فاضل شیرازی، پوریای ولی؛ 7. سراج / شیروان (شیربان)؛ 8. نانوا / شاطر پیران: ابن‌اعمى، قنبر (غلام حضرت امیر مؤمنان <ع>)، جبرئیل، حضرت آدم ابوالبشر، ابوذر، سلیم؛ 9. طباخ / مهتر؛ 10. کهنه‌سوار / کهنه‌سوار؛ 11. نعل‌بند / بابا پیران: پیر شیخ، قنبر، خواجۀ رومی، بابا سعید؛ 12. مؤذن / مقلد؛ 13. قصاب / بوجار پیران: حضرت ابراهیم خلیل (ع)، یکی از پسران عبدالمطلب، جوانمرد قصاب، قاسم بن سعید؛ 14. کفش‌دوز / لوطی (انتری) پیر: مولای متقیان علی بن ابی‌طالب (ع)؛ 15. مرده‌شوی / قلیان‌فروش؛ 16. سلمانی / سلمانی؛ 17. حمامی / بقال. 
همچنین پیران صنف مکاری: میر شیخ، تراب بن امیر، بشیر، و منصور بن بابا ذوالفقار؛ و پیران صنف بوجار: آدم، شیث بن آدم، دانیال نبی، و حمید بن هلال بودند. 
پس از بستن سردم، قهوه‌خانه‌دار از سخنور یا سخنوران مشهور دعوت می‌کرد. سخنور میزبان با لباس درویشی آراسته با وصله‌های درویشی چون کلاه، قبا، جبه، تعلیمی، کمربند، پایه و مایه (بستن سنگ به شکم)، تسبیح گردن، بازوبند و جز اینها منتظر سخنور مهمان می‌ماند. پس از آماده‌شدن مجلس سخنوری و تا قبل از آنکه سخنوران مهمان حضور یابند، سخنور مطراق (چوب‌دستی) را به دست یکی از حاضران می‌دهد؛ این امر نشانۀ آن است که باید آن شخص غزلی با آهنگ بخواند؛ این کار چندین بار تکرار می‌شود و چوب‌دستی سخنور دست‌به‌دست می‌گردد تا توجه مردم به‌خوبی جلب شود. 
علاقه‌مندان از پیش نسخۀ غزل یا مسمطی را می‌گیرند و حفظ می‌کنند و پیش از آنکه مراسم سخنوری آغاز شود، آن را با صوتی جلی و لحنی خاص می‌خوانند. افراد علاقه‌مند به سخنوری، بیاضهای سخنوری را با زحمات فراوان تهیه می‌کنند و گاه با سواد کم خود، مدتی دراز را صرف استنساخ بیاض می‌کنند و در نسخه‌برداری، غلطهایی نیز بر آن می‌افزایند. همۀ کسانی که پیش از شروع سخنوری در قهوه‌خانه «غزل» می‌خوانند، از این‌گونه دوستداران‌اند. گروهی نیز به جای غزل، یک «دستگاه» می‌خوانند، یعنی بسم‌الله و سلام و حمد خدا و پیغمبر را با غزل همراه می‌سازند و آن را آراسته‌تر و پسندیده‌تر می‌کنند؛ به همین منظور، چند رباعی سلام و بسم‌الله و جوابهای آن را نیز به دست می‌آورند و حفظ می‌کنند تا وقتی چوب‌دستی سخنور (مطراق) به سوی آنان دراز شد، بتوانند هنر خویش را به نمایش گذارند و دستگاه کاملی بخوانند. با تحسین حاضران و صلواتهای پی‌درپی و ستایش دوستان، خواننده تشویق می‌شود و مشغول خواندن می‌گردد، به امید آنکه بتواند وارد «سلسله» شود و در «لسان‌کشی» (مراسم سرسپردن درویشان تازه و مقام‌گرفتن سالکان قدیمی) سر بسپرد و نقیب درویشان او را به شاگردی به یکی از سخنوران (معمولاً سخنوری که وی را تا این مرحله رسانیده است) بسپارد و او، اگر استعداد و شوری داشته باشد، مراحل ترقی را یک‌به‌یک بپیماید و در سلوک فقر به منازل عالی برسد. 
سخنوران مهمان گاه خواننده‌های یک محل بودند که با جماعتی از اهل محل به همراه چراغهای متعدد با سلام و صلوات به قهوه‌خانۀ محل دیگر می‌رفتند و مردم آن محل به استقبال ایشان می‌آمدند و با احترام تمام به قهوه‌خانه‌شان می‌بردند. با ورود سخنوران مهمان، سردمدار با احترام در مقابل آنان برپا می‌ایستاد. سخنور مهمان با شعری اذن ورود می‌خواست: ای فروغ چهر ماه از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما / / عزم دیدار تو دارد جان برلب‌آمده / بازگردد یا درآید، چیست فرمان شما؟ سخنور میزبان با چند بیت شعر مناسب از آنان دعوت می‌کرد: رواق منظر چشم من آشیانۀ تو است / کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ تو است؛ پس از پذیرایی با چپق و چای، مبارزه بین دو گروه آغاز می‌شد. گاه از سخنور می‌خواهند که بگوید سردم او چگونه پدید آمده و چه کسی آن را بنا نهاده است. در این صورت، باید به «ثبوت سردم» بپردازد. مقصود از «ثبوت» بیان تاریخچۀ پدیدآمدن آن دستگاه است و آن را در اصطلاح سخنوری «ثبوت هفده سلسله» می‌نامند. گاه نیز حریف تقاضا می‌کند که سخنورْ پیران هر سلسله و علامتهای آنان را بازگوید و سخنور ناچار از ادای جواب است. 
هریک از صنفهای دیگر نیز شعرها و بحر طویلهایی از این قبیل برای اثبات صنف و وصله‌های خود دارند؛ ازجمله این شعر در اثبات صنف سلمانی و تاریخچۀ این فن سروده شده است: چون رسیدم در مقام مدح سلمانی، ز جان / سازم اثبات طریقش را به نزد عارفان / / چون شد آدم را ز جنت در سراندیبش مقام / جبرئیل آمد به امر حق پی تسبیح آن / / فعل سلمانی بدو آموخت وز او پی‌زپی / ماند از نوح و خلیل و خاتم پیغمبران / / از محمد کرد سلمان کسب و از او منتشر / در جهان گردید، سازم وصله‌های او بیان / / سنگ و تیغ و نشتر و مقراض و لنگ و آینه / کلبتین و جام و چرخ تسمه ناخن‌گیر دان / / یا رئوف و یا ودود و یا قدیم و یا رحیم / ذکر لنگ و تیغ و چرخ تسمه باشد در جهان / / چون ثبوت جمله بنمودم من شیرین‌مذاق / می‌کنم یک دوست الا الله با صد طمطراق! (محجوب، ادبیات، 1061-1062). 
در آغاز کار، سخنور مهمان به خواندن می‌پردازد و «سخن» خویش را با بسم‌الله آغاز می‌کند: آن نقطه که زیر باء بسم‌الله است / آن راهنما به جمله خلق‌الله است / / سنجیده شده است در تمام قرآن / آن خال لب علی ولی‌الله است. سپس غزلی می‌خواند و بعد از آن، مخمس یا مسمطی را در توصیف بهار یا خزان از شاعران مشهور و استادان زبان فارسی از بر می‌گوید. آنگاه از حاضران مجلس اجازه می‌خواهد که وارد میدان سخنوری گردد و مبارزه را با حریف آغاز کند. این گفت‌وگو کوششی است که هریک از حریفان برای بیرون‌کردن خصم خویش از میدان می‌کنند. سخنور پس از سلام، «دوست الا الله» می‌کشد و بدین ترتیب از حاضران رخصت می‌خواهد: از نقیب کامل و شیخ شریعت رخصتی / از مرید و مرشد و پیر طریقت رخصتی / / از امیر و میر و از شاه حقیقت رخصتی / عزم غوغا دارم ای اهل حمیت رخصتی / / مرد میدان نبرد من درین دستگاه کیست؟ / / از نقیب و شیخ و پیر نکته‌دان اذن دخول / از شجاع و گرد و از گردنکشان اذن دخول / / از امیر و میر و از خرد و کلان اذن دخول / بازخواهم از بزرگ این مکان اذن دخول / / تا شوم داخل ببینم با جلال و جاه کیست؟ (همان، 1067). 
سخنور آنگاه با اُرجوزه‌هایی خود را می‌ستاید و از فصاحت و بلاغت خویش با الفاظی پرطمطراق و کم‌معنی سخن ساز می‌کند و سپس به طرح مسئله می‌پردازد و از سخنوری که در سردم نشسته است، جواب می‌خواهد و وصله‌های درویشی، از تبر و کشکول گرفته تا تاج و جوزدان و ارخالق و لباس سراپای او را طلب می‌کند و نزد خویش به گرو نگاه می‌دارد تا سخنور جوابش را بازگوید و لباس خویش را بستاند. پس از آنکه خواندن حریف تازه‌وارد به قهوه‌خانه به پایان آمد، سخنور که عریان شده و پارچه‌ای به دوش افکنده است، از جای برمی‌خیزد، در برابر بسم‌الله او بسم‌اللٰه‌ی دیگر می‌خواند، و غزل یا مسمط وی را غالباً با همان وزن و قافیه پاسخ می‌دهد. او نیز پس از خودستایی فراوان، اجازه می‌خواهد تا جواب خصم را بگوید. همۀ این گفت‌وگوها به شعر یا بحر طویل است. ولی گاهی اتفاق می‌افتد که ضمن جواب‌دادن به سؤالهای خصم، لباس خویش را پس می‌گیرد و در همان حال نیز خصم را عریان می‌کند و سؤالهای جدیدی را در برابر او می‌گذارد تا آنها را جواب دهد و لباسهای ازدست‌رفته را بازستاند. 
یکی از شعرهایی که برای عریان‌کردن خوانده می‌شود، این است: باز از فیوض بسمله طبعم سخن‌گستر شده / سلطان نظمم زین سخن بر بام گردون بر شده / / ملک سخن را نظم من چون خسرو خاور شده / لاغرعدوی تیره‌رو زین نظم جان‌پرور شده / / هر دم به‌رغم مدعی گوی سخن‌دانی زنم / / سالار ملک فکرتم در عرصه اشقر تاخته / لابد به رزم مدعی رایت ز نظم افراخته / / از هفت‌صدوده طبع من در پهنه گوی انداخته / محکم به روی خصم دون سدّ سکندر ساخته / / شد وقت تا سرپنجه با شیران دعوایی زنم / / ای مدعی از کف بنه بر خاک کشکول و تبر / کن دور از خود خرقه را برگیر تاج اکنون ز سر / / کن باز این دم رشته را وانگه قبا برکن ز بر / ارخالق از تن کن برون پیراهن خود کن ز بر / / ورنه حسام نطق را بر خصم رسوایی زنم / / از پا برآور موزه را شلوار را بیرون نما / عریان چو گشتی لنگ را بر خویشتن محرم نما / / با آیه‌اش اثبات کن پیراهنم از مدعا / ورنه نزیبد بر تو این ملبوس و کشکول و کسا / / هر دم زنم در نشأتین از وی به بالایی زنم. 
خصم لباسهای خود را با این شعر از حریف پس می‌گیرد: من آن یکتاسوارستم که باشد نظم یکرانم / سوار لفظ موزونم همه معنی است می‌دانم / / سخن دهر و منش چرخم، سخن جسم و منش جانم / سخن گنج روان است و منش افعیّ پیچانم / / سخن مهر و منش لعلم، سخن درّ و منش کانم / سخن خورشید تابان و منش افلاک گردانم / / الا ای خصم بی‌دانش به رزمم دیده بینا کن / از این میدان گریزان شو، حذر جو، ترک هیجا کن / / وگرنه یک‌دو گز کرباس بهر خود مهیا کن / تن عریانم ای ابله، خرد را چشم جان واکن / / اگر جوهرشناسی تیغ عریان را تماشا کن / همه جوهر به تن دارم مپنداری که عریانم / / به عزم رزم گر در ساحت میدان مقر گیرم / ز برق تیغ معنی بر عدو راه مفر گیرم / / ستانم تیغ از شیراوژنان وز خصم سر گیرم / به طراری بر آن عزمم که قانون دگر گیرم / / کنم شلوار بر پا از تو کشکول و تبر گیرم / شود اثبات بر رندان که من رند سخن‌دانم / / جدال بی‌محابا با چو من جهل است و نادانی / از آن ترسم کزین سودا نیابی جز پشیمانی / / مرو اندر ره شیطان ادب بگزین و انسانی / طریق اهل دل بگزین، بهل این خوی حیوانی / / کنم پیراهن اندر بر در این محفل به‌آسانی / پس آنگه از تو ای بحر منیّت تاج بستانم / / نمی‌بندم مگر بررغم خصم بدمنش محفل / نمی‌گویم مگر کز نغز و دلکش می‌شوم قائل / / نبینی قلزم زخار طبعم را همی ساحل / همه بر گفته و شعر عطایی گشته‌اند مایل / / قبا و ارخالق پوشم به نزد مرشد کامل / تو هم نه بر زمین خرقه نگویی پور دستانم / / همینت بس ز خودبینی نمانده نام جز ننگت / همی از خودستایی عرصۀ میدان شده تنگت / / به بازوی سخن پیچم اگر آهن بود چنگت / به میدان رشته بربندم، کنم آنگاه آهنگت / / ز روی دانش و مردی ستانم رشته و سنگت / شود از همت طبع بلند اجرای فرمانم / / اگر خصمم بود رستم رسانم بر فلک دودش / اگر بهمن شود دشمن نمایم زود نابودش / / به تیغ طبع آتش‌دم همی‌سازم ز خون رودش / بسی فخر است این تاجم به سهراب و کله‌خودش / / قبا و ارخالق از تن برون بنما همی زودش / کمان معرفت را بی‌تأمل تیر پرانم / / به عزم رزم گر جولان دهم رهوار توسن را / به خاک تیره یکسان می‌نمایم خصم کودن را / / مگر بنهد به میدان از سر تسلیم گردن را / به خرسندی همی از خرقه آرایش دهم تن را / / نما اخراج پیراهن عبث زحمت مده من را / که من بر خرمن عمرت چو آتش در زمستانم / / نمایم گنج تبر گیرم به‌آسانی درین محضر / تو هم شلوار بیرون کن ز پا عریان نما پیکر / / نمایم موزه را بر پا تو هم موزه برون آور / کنون بر درد بی‌درمان خود کن چاره‌ای دیگر / / وگرنه همچنان عریان فرومانی به میدانم (محجوب، ادبیات، 1070). 
شرط سخنوری آن بود که هر شعر باید با همان وزن، مضمون، قالب، یا ردیف و قافیه پاسخ داده می‌شد. گاه نیز نیمی از یک غزل یا قصیده خوانده می‌شد و از حریف می‌خواستند بقیه را بخواند. سخنوران معمولاً با خواندن اشعار مهجور و ناشناخته، حریف را به تنگنا می‌انداختند. ظرافت کار آنجا بود که برای خواستن هریک از لباسها و ابزارهای حریف، شعری متناسب هم خوانند؛ برای مثال اگر حریف سخنور قصد داشت کلاه سخنور دیگر را بگیرد، این شعر را می‌خواند: نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاه‌داری و آیین سروری داند. اگر حریف پاسخ مناسب به شعر با همین مضمون نمی‌داد، باید کلاه را به سردمدار تحویل می‌داد و این ماجرا آن‌قدر ادامه می‌یافت تا به برهنه‌شدن یک حریف می‌انجامید. در پایان ممکن بود همۀ لباسها که در بقچه‌ای نهاده شده بود، به حریف بازگردانده شود یا این بقچه‌ها به‌عنوان افتخار نزد سردمدار باقی بماند. شیرین‌ترین و مهیج‌ترین بخش مراسم هم همین گروکشی و لخت‌کردن حریف بود. گاه حریف مجبور می‌شد که پول چای و قلیان همۀ حاضران را بابت شکست خود به گردن گیرد. در برخی موارد کار به مجازاتهایی از قبیل چوب به آستین‌کردن، سر پا نگاه‌داشتن به یک پا، آویختن با شال، به ستون بستن و حتى اعتراض و دعواهای هولناک هم می‌انجامید. گاهی اوقات هریک از طرفین در مبارزۀ شعری می‌توانست از کسی بخواهد که به او کمک کند یا سخنوری را ادامه دهد. 
این روال در شبهای ماه رمضان از شب تا سحر ادامه داشت. در میان خواندن، اگر سخنوری خسته می‌شد، یا عزم رفتن می‌کرد، دیگری را بر جای خود می‌گماشت و آن‌که در سردم نشسته بود، باید جواب حریفانی را که پیاپی می‌آمدند و از او سؤال می‌کردند و حل مشکل خویش را می‌طلبیدند، می‌داد و گاه اتفاق می‌افتاد که در یک شب، 10 بار عریان می‌شد و دوباره جامۀ خویش را می‌ستاند. 
شاعران سخنور بیشتر از میان صاحبان پیشه‌ها بودند و کم‌سواد؛ ازاین‌رو، به اصول و قواعد شعر و دستور زبان آشنا نبودند و نارساییهایی در شعر آنان مشاهده می‌شود؛ برای نمونه: من چه موسى رسم تعال الله / طرقوا طرقوا بدین الله / / عارفان! عارفان! کمال الله / رندکان! رندکان! جمال الله ( آیین ... ، 439). اشعار سخنوران اغلب همان ویژگیهای شعر مردمی را دارد و وزن این اشعار بیشتر به طرز خواندن و آهنگ کلام سخنور بازمی‌گردد. سکته‌های شعری و کوتاه و بلندی برخی از هجاها با نحوۀ خواندن سخنور جبران می‌شود و در آنها اختیارات شاعری بیش از شعر رسمی دیده می‌شود. 
کلام در سخنوری باید مطنطن و آهنگین باشد تا توجه شنونده را جلب کند؛ برای این منظور، شاعران قافیه‌های مشکل و کلمات مهجور را برمی‌گزینند تا در نظر شنونده مهجور و غریب جلوه کند و دلیلی برای فضل خواننده و تبحر او در فنون شعر و ادب و لغت به شمار آید؛ ازاین‌رو، قالبهای شعری متنوع‌اند و بیشتر از قالبهایی استفاده می‌شود که خواندن آنها برانگیزاننده‌تر و مهیج‌تر است، مثل مسمط، مستزاد، مخمس و بحر طویل (ه‍ م). این قالبها در میان مردم از اقبال بیشتری برخوردار است. سخن خواننده گاه در قالب مخمس و مسمط است و گاه ترکیبی متناوب از یک بند از مخمس یا مسمط و یک بند از بحر طویلی که برای همین منظور پرداخته شده است. در سخنوری به قالبهای قصیده و مثنوی کمتر توجه شده است؛ تنها در مورد بسم‌الله و سلام‌گفتن و سؤال دربارۀ سلسله‌های هفده‌گانه گاه قصیده و مثنوی نیز می‌خوانند. 
انواع و اقسام صناعات لفظی و معنوی در اشعار سخنوری دیده می‌شود؛ از قبیل سرودن غزل و بحر طویلهای بی‌نقطه و بی‌الف و دارای التزامهای دشوار، معماگویی، کاربرد حروف ابجد و جز اینها، که برای به‌زانودرآوردن حریف بوده است. درواقع لطف این مراسم نیز در همین هنرنماییها بود. در این رباعی که برای سلام ساخته شده است، حرف «خ» در اول و آخر هر 4 مصراع، و حروف کلمۀ «سلام» به‌طور مکرر بعد و قبل از «خ»، التزام شده و در اصطلاح سخنوران «سلام سر و ته مهر» پدید آمده است: خسرو نشود حریف من در پاسخ / خلق سخنم گرفته چین و خلخ / / خا (خوا)هم شکنم از سر پیچانت شاخ / خم گردی و از سرت فروریزد مخ. 
در این نمونه از شاعری سخنور به نام علاف، حروف آغاز و انجام مصراعها یکی است: غم نباشد در دلم از همت شاه چراغ / غافل آید از کلام مدعی پردماغ / / غیر چون من کس تواند دم زند اندر بلاغ / غیرت شعرم بود طوطی خصمم همچو زاغ / / سام نظمم بین که اندازه‌ات گودرز و توس. 
کاربرد اسطوره‌های ملی و مذهبی که به‌تناسب قهوه‌خانه‌ای بودند، در شعر بیشتر دیده می‌شود. در این شعر نام پهلوانان حماسه‌های ایرانی، خاصه آنان که غریب‌تر و نامأنوس‌ترند، ذکر شده است: بت هوشنگ‌چنگ و سخت‌قلب و سست‌پیمانم / گهی گویی که گورنگم گهی گویی که بلیانم / / چو با چهر منوچهری فرس راندی به میدانم / گرفت افراسیاب ترک چشمت کشور جانم / / چو بیژن در درون چاه غم دارد به زندانم / / چو سهراب از پی کشتی نهادم روی در میدان / که تا گیرم گریبان وصالت ثانی دستان / / ز بس بنمود فتانی رقیب شوم چون پیران / تهیگاه مرا بشکافتی با خنجر مژگان / / به خون‌ریزی تو دستانی و من هم پور دستانم / / ... . 
گاه برای شکست حریف معماهای دشوار طرح می‌شود، ازجمله: عجایب‌جانور دیدم در این دشت / که صد ناخن بود در زیر یک شست / / سرش پنج و تنش پنج و نفس چهار / که معنی گفتن او هست بسیار. در اسکندر و عیاران (ص 206)، مزدک می‌پرسد: این چیست که یک لحظه بگردد همه عالم / این چیست که اندر شکم خلق نهان است؟ مهتر پاسخ می‌دهد: نار است که سرتاسر او جمله زبان است / آب است که بی پا و سر و دست روان است؛ درعوض، هنگامی که مهتر چند معما طرح می‌کند، مزدک درمی‌ماند و مجبور است تمامی ابزارهای درویشی خود را میان معرکه بگذارد و برهنۀ مادرزاد از میدان بگریزد. طرح معما دربارۀ مسائل فقهی و دینی در سخنوری بسیار رایج است: ای سخنور می‌کنم از تو سؤال / تا نباشد بر دلت گرد ملال / / یک سگی با گوسفندی گشت جفت / شد بره زان دو، حرام است یا حلال؟ 
محتوای شعرهای سخنوری جز معماگویی و مسائل فقهی و دینی و اسطوره‌های آیینی، مدح و مرثیه و رجز نیز هست؛ برای نمونه: ساقیا برخیز پر کن ساغر ما از شراب / از شراب ناب افکن شور بر شیخ و شباب / / خوف و بیمی نیست ساقی، آشکارا ده شراب / تا گشایم لب به مدح خسرو عالی‌جناب / / یا علی یا اولیا یا بوالحسن یا بوتراب / حل مشکل سرور دین شافع یوم‌الحساب ( آیین، 366)؛ شمر لئیم به سرور دین راه آب بست / آب روان به شافع یوم‌الحساب بست / / از بعد قتل شاه جگرتشنه از جفا / از راه کینه گردن عابد طناب بست / / حالی که هست مرثیۀ شاه کربلا / لعنت بر کسی که سؤال و جواب بست / / فردوسی آن‌که گفت به دوران دوصدهزار / شعر و غزل ز بهر خلایق به روزگار (همان، 388). 

شاعران سخنور

 شاعران بسیاری برای سخنوران شعر گفته‌اند که هیچ‌گونه شرح‌حالی از آنان در دست نیست، جز در بیاضهای سخنوری که به برخی نامها اشاره شده است. بیشتر این بیاضها هم از میان رفته است. محجوب نام شماری از شاعران و سخن‌سرایان را از دو جنگ سخنوری ذکر می‌کند. این شاعران نیز مانند سخنوران، هریک صاحب شغلی بوده‌اند و به ذوق شخصی به شعر و شاعری می‌پرداخته‌اند: حاج حسین بابا مشکین وکیل عدلیه و درویش اختیار بود و سخنوران او را یکی از بهترین شاعران و استادان این فن می‌دانند؛ میرزا ابراهیم قدسی شیدای اصفهانی که مسمطهای بسیار سروده و بیشتر در شعرهای خود به لزوم ما لایلزم توجه داشته و شعرهای بی‌نقطه و بی‌الف وی معروف است. این شخص در بازار عباس‌آباد سرچپق‌ساز بوده است؛ عطایی در محلۀ سرپولک آرایشگاه داشته است؛ میرزا عبدالله نقاش شکوهی به نقاشی ساختمان اشتغال داشته و دکان وی در چهارراه سید علی بوده است؛ قلزم در انبار گندم مستخدم بود؛ کهتر که از معروف‌ترین شاعران این گروه بود؛ میرزا ابوالقاسم ذوقی در میدان تهران بارفروشی می‌کرده و ارباب میدان بوده است؛ آقاحسین مبهوت کفاش بوده است؛ ملا تقی اعمى نابینا بوده و در عین سرودن شعر، سخنوری نیز می‌کرده و بیشتر شعرهای خود را به‌بدیهه سروده است. وقتی حریف شعری بر وی می‌خواند، او خم می‌شد و پس از چند لحظه سر برمی‌آورد و جواب او را بی هیچ وقفه و مکثی می‌سرود و برمی‌خواند و در این فن تالی و مانند نداشت؛ دری کفاش، رضا آگهی، آشوب، طلوعی خراسانی، رونق، قانون، فیاض رشتی، خوشدل، جاذب، آصف، شهباز، سهایی، یحیى اصفهانی، و اشرف از دیگر شاعران سخنوری بوده‌اند. 
گروهی از این شاعران درویش اختیار بوده‌اند؛ ازجمله حاج سید کاظم واعظ که علم‌دار سلسلۀ عجم بود. بعضی از کسانی که رتبۀ اختیار دارند، عبارت‌اند از: شاطر اصغر، ساکن صابون‌پزخانه؛ شاطر عباس صبوحی؛ حاج حسین بابا مشکین؛ اکبر صادق طواف؛ شیخ حسن، معروف به شمر؛ درویش چراغعلی؛ عطایی، شاعر معروف سخنوری؛ رضا آگهی؛ و حاج سید حسن شجاعت، معروف به حاج سید حسن رزاز، پهلوان معروف. 
عده‌ای از ابدالهای سخنور اینهایند: آقا احمد باغ‌پسته‌بیگی، رضا چراغعلی، حسن شاطر اصغر، علیرضا صحاف (صاحب صحافی صابران در خیابان شاه‌آباد)، مرشد حسینعلی بنا، شاه‌غلام، اکبر خادم معروف به اکبر وافوری (این نام را از آن جهت بدو داده بودند که از وافور و تریاک به‌شدت بیزار بود)، عبدالله خیاط، تقی زرگر، احمد سمسار، محمد شاطر قاسم، کربلایی میرزا حسین خشکه‌پز، سید محمود دکان‌دار دربان وزارت امور خارجه، مرشد علی کوره‌پز، شاطر علی، شاطر ابوالقاسم، شاطر علی خان، علی کربلایی میرزا حسین، حسین حمامی، شاطر سیف‌الله دلودوز (این شخص هم شاطر بود و هم برای مقنیها دلو می‌دوخت)، رمضان واکسی معروف به درویش رمضان، اکبر نقاش، قاسم مسگر، عباس آهن‌کوب، مرشد علی دکان‌دار، حسین ماست‌بند، مرشد حسینعلی آتش‌انداز، یعقوب آتش‌انداز، شاطر اسدالله کنی، محمود کلاه‌دوز، کریم آجیلی معروف به کریم‌شله، حسین نسیه، سید موچول کفاش، و سید احمد لحاف‌دوز. 
در بیاض خطی دانشگاه تهران (شم‍ 362‘4) نام این سخنوران ثبت است: ازل، باقی، اژدر، تراب، جوهری، حقی، خلیلی، رحمت (رحمتا)، شاطر، شجاع، طولی، عطار، علاف، غافل، غمگین، قانون، قیصر، کاظم، کشاف، مجرم، مشعر، معارف، و میرزا عبدالله (افشاری، 116). 

مآخذ

 آیین قلندری (مشتمل بر چهار رساله در باب قلندری، خاکساری، فرقۀ عجم و سخنوری)، به کوشش ابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، تهران، 1374 ش؛ اسکندر و عیاران، به کوشش علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1383 ش؛ افشاری، مهران، تازه‌به‌تازه نوبه‌نو، تهران، 1385 ش؛ انصاف‌پور، غلامرضا، تاریخ و فرهنگ زورخانه، تهران، 1353 ش؛ جمال‌زاده، محمدعلی، تلخ و شیرین، تهران، 1379 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387 ش؛ همو، «سخنوری»، مجلۀ سخن، تهران، 1337 ش، س 9، شم‍ 6. 

حسن ذوالفقاری

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: