زمستان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 25 بهمن 1401
https://cgie.org.ir/fa/article/246892/زمستان
چهارشنبه 28 شهریور 1403
چاپ شده
4
زِمِسْتان، فصل چهارم و آخرین فصل سال خورشیدی / جلالی، مشتمل بر ماههای دی، بهمن، اسفند (برجهای جدی، دلو، و حوت). زمستان مرکب از «زم» به معنی سردی و «ستان» پسوند زمان است که برای کثرت و نیز ظرفیت به کار میرود ( لغتنامه ... ).در دین کهن ایرانیان، اهریمن در برابر اهورهمزدا، و 7 تن از دیوان بزرگ ــ که دستیاران و کارگزاران اهریمناند ــ در برابر امشاسپندان یا گروه ایزدان مینوی قرار میگیرند. در این تقابل، زمستان (با اینکه بهمن و سپندارمذ جزو امشاسپندان آمدهاند) و سرمای حاصل از آن همردیف دیوان آمده است و در برابر تابستان قرار میگیرد که همردیف ایزدان مینوی است (بندهش، 55؛ دوستخواه، 925، 945). زمهریر، به معنی سرمای شدید، در اعتقادات مردم، طبقهای از جهنم و سرمایی شدید است که خداوند آن را برای عذاب کفار ساخته است. این زمهریر با زمستان و سرمایی شباهت دارد (نک : دنبالۀ مقاله) که در اساطیر کهن، و براساس وندیداد، در عهد جمشید پدید آمد (دایرةالمعارف ... ، ذیل واژه).زمستان از کهنترین زمانها، در اساطیر و فرهنگ ایرانیان با نام دیو زمستان (مینوی خرد، 61)، «زمستان دیوآفریده» ( اوستا، 2/ 659)، و فصل توقف فعالیتهای تولیدی و اقتصادی (بهزادی، 273) آمده است. زکریای قزوینی زمستان را «زمان تعب» میداند (ص 82). در اندیشۀ مولوی، زمستان نماد فنا و مرگ اختیاری است (نک : تاجدینی، 495)؛ وی در مصرعی، خودش را همچون زمستان تصور کرده است که خلق از او در عذاباند: بی تو هستم چون زمستان، خلق از من در عذاب (2/ 298). سعدی هم چندان از زمستان راضی نیست؛ مثلاً در مصرعی گفته است: زمستان است و بیبرگی بیا ای باد نوروزم (ص 586). عطار نیشابوری نیز زمستان را مخرب و درهمریزندۀ گلبن نوبهار حسن دانسته است (ص 433). زکریای قزوینی نیز در عجایب المخلوقات نوشته است: بعضی گویند زمستان از دوزخ به دنیا آمد (ص 80). عثمان مختاری، از گویندگان فارسی سدۀ 6 ق، در توصیف جشن بهمنجه یا بهمنگان، روز بهمن از ماه بهمن، در دو بیت شعر میخواهد که یکی ـ دو ماه سیـاه (زمستان) را به مدد می و مطرب سر کند تـا قوچ سیاه دی از صحرا بگذرد (ص 509-510؛ نیز نک : همایی، 257، حاشیۀ 5). در تعبیر مثبتی که از زمستان شده است، آن را فصل استراحت و پرداختن به امور شخصی و احساسی قلمداد کردهاند که مَثَل مردمی «بهارون گل بیاره من نمیرم، تابستون وقت کاره من نمیرم، پاییزون لالهزاره من نمیرم، زمستون عشق و یاره من نمیرم» (دهگان، 590)، گویای آن است. همچنین پرداختن به امور اجتماعی، چون برگزاری انواع جشنهای خانوادگی و اجتماعی مثل شبنشینیها، کتابخوانیها، قصهگوییها، برگزاری عروسی، پرداختن به انواع جشنهای ملی (نک : دنبالۀ مقاله)، و انجام امور معوقۀ دینی مثل انجام عبادتهای واجب از فعالیتهای زمستانی بوده است؛ چنانکه از قول امام صادق (ع) نقل شده است: «زمستان بهار مؤمن است» (قمی، 688). حتى تهرانیها فصل زمستان را دستکم در موردی خاص، فصل برابری شاه و گدا میدانند و مثلی دارند که میگوید: «زمستان آبِ شاه و گدا یکی است»، یعنی آب زمستان برای شاه و گدا سرد است (شهری، قند ... ، 354)؛ در این باره شهربابکیها و کرمانیها میگویند: «زمستان شد تا هر بیسروپایی آب یخ بخورد» (ذوالفقاری، 1/ 1129). مهاجرتهای تاریخی نشان میدهد که مقاومت در برابر سرمای سخت و طولانی، دشوار و گاهی هم مبدل به امری محال میشده است. اقوام هندوایرانی ظاهراً بهسبب نوع معیشت مبتنی بر دامداری و کشاورزی، اقوامی سرماگریز بودند که از زمستانهای طولانی و سرمای سخت سرزمینهای شمال گریخته، و بهتدریج در آسیای میانه و درۀ سند و نجد ایران ساکن شدهاند (بهار، 21).در کتب دین کهن ایرانیان نیز قبل از توجه به گاهشماری بر پایۀ واحدهایی چون روز و شب، ماه، فصل و سال، به خلقت جهان در 6 گاه و استراحت پنجروزۀ پس از هر دورۀ خلقت (گاهنبار)، اشاره شده است. یکی از 6 گاهِ این آفرینش مربوط به زمستان است که «مدیاریم»، به معنی نیمۀ زمستان، نام دارد. گاهنبار این دورۀ خلقت از روز 286اُم سال تا روز 290اُم سال است که بهسبب سرمای سخت، هرگونه کشت و زرعی بهطورکلی متوقف میشود (نک : بهزادی، همانجا). گاهِ ششم منطبق با فصل زمستان است که مدت آن 70 روز، از روز رام (نام روز بیستویکم ماه) دی تا روز اَنَغران (نام روز سیام ماه) سپندارمذ، است. اهورهمزدا، نخستین انسان (کیومرث) را در همین گاه ششم آفرید (بندهش، 41-42). در این نوع گاهشماری، واحد زمانی بزرگتر از ماه (فاصلۀ بین دو ظهور ماه که 29 یا 30 روز است) مبتنی بر شرایط اقلیمی و گرمی و سردی هوا بوده است که سال را به دو بخش زمستان و تابستان تقسیم میکرد (ظریفیان، 15). همچنین مردم معتقد بودند که بُنکده و جای زمستان در ناحیۀ اباختر (شمال) است و به سوی اباختر، همواره سرد است (بندهش هندی، 109). در مینوی خرد آمده است که دیو زمستان در ایرانویچ (شمال، سرزمین اصلی و نخستینی که ایرانیان از آنجا آمدهاند) مسلطتر است، زیرا در ایرانویچ، 10 ماه زمستان و دو ماه تابستان است. اورمزد ایرانویچ را بهتر از جاهای دیگر آفریده است، زیرا مردم در آنجا 300 سال، و گاوان و گوسفندان 150 سال عمر میکنند؛ در آنجا درد و بیماری کم است، دروغ نمیگویند، شیون و مویه نمیکنند، دیوِ آز کمتر به تن آنها مسلط است، 10 تن با خوردن نانی سیر میشوند، زادوولد آنها در هر 40 سال یک فرزند است، بهترین قانون را دارند، دینشان پوریوتکیشی (دین نخستین پیروان زردشت) است، و بعد از مردن همگی پارسایند، ولی آفت آنها زمستان است (ص 62-63). ظاهراً همین آفت زمستان سبب شده است تا مردم از آنهمه امتیاز چشم بپوشند و به سرزمینهای گرم جنوب مهاجرت کنند. در گزیدههای زادسپرم، زمستان یکی از 4 سپهبد دیوِ آز معرفی شده است: اهریمن آز را به عنوان سپهسالار برگزید و برای همکاری با این سپهسالار، 4 سپهبد آفرید که عبارتاند از: زمستان، خشم، پیری و خطر (ص 59).مینوی ربیهون یا رَپیثْوین (ایزد مینوی فصل تابستان و نگاهبان آن) که در 7 ماه تابستان بر روی زمین و مورد ستایش است، در فصل زمستان به زیر زمین میرود تا چشمۀ آبها را گرم کند و ریشۀ درختان از سردی خشک نشوند. در روز آذر از ماه دیِ سال کامل (که کبیسه نیز در آن حساب میشود)، سرما در ایرانویچ به حد اعلای خود میرسد؛ به همین سبب است که در روز آذر، به نشانی فرارسیدن زمستان، در همهجا آتش میافروزند. در 5 ماه زمستان، ایزد مینوی ربیهون ستایش نمیشود (بندهش، 106).در فرگرد دوم «وندیداد» آمده است که اقوام سرماگریز آریایی در زمان جمشید، زمستان کشندهای را تجربه کردند و با راهنمایی اهورهمزدا از هر موجود زندهای یک زوج سالم و بهنژاد از این موجودات از سرما جان به در بردند و حیاتی دوباره به زمین دادند که احتمالاً موجودات کنونی روی کرۀ زمین از تخمۀ آنهایند (نک : اوستا، 2/ 665-674). این فرگرد بیانکنندۀ دگرگونی شگفتیآوری در اوضاع اقلیمی و انقلاب جوی، سردشدن هوا و بارش برف بسیار، و سپس ذوبشدن برف و بروز توفانی شدید است که همهچیز را به نابودی خواهد کشانید (یادآور توفان نوح). اهورهمزدا پیش از بروز این فاجعۀ بزرگ، به جمشید دستور میدهد تا شهر و مجموعهای زیرزمینی بسازد که بتوان زوجهایی از سالمترین و بهنژادترین انسانها، گیاهان و حیوانات را در آن جای داد تا از توفان در امان بمانند و کار جهان بعد از آن حادثه ادامه یابد. در همین بخش از «وندیداد»، اهورهمزدا طرح کـامل ساخت این شهر را بـه جمشید آموزش میدهد (نک : همان، 2/ 669-674؛ نیز سعیدنیا، 477- 478). این نخستین شهرِ اسطورهای ایران و پناهگاه زیرزمینی بزرگ «ورِ جمکرد» (باروی جمساخته) نام دارد و یکی از کهنترین نمونههای شهرسازی در فرهنگ بشری است که در زمان جمشید، از پادشاهان پیشدادی ایران، برای گریختن از زمستانی سخت و کشنده ساخته شده است. اهورهمزدا پسر زردشت را مهتر آنجا و خود زردشت را موبد موبدان آنجا تعیین، و مرغ اساطیری کَرشِف (مرغ سخنگو، سرور مرغان که او را چرک مینامند) را مأمور کرد تا دین مزداپرستی را به آنجا برد و رواج دهد (در ور جمکـرد، اوستا را بـه زبان مرغان میخوانند، نک : اوستا، 2/ 674؛ بندهش هندی، 100، 107).
در بندهش هندی آمده است: هنگام برآمدن خورشید از ابتدای برج بره (حمل)، روز و شب برابر است و بهار شروع میشود، و هنگامیکه خورشید به برج بزغاله (جدی) میرسد، بلندترین شب و آغاز زمستان است (ص 82). روز تابستانی دو برابر کوتاهترین روز زمستانی است و شب زمستانی دو برابر کوتاهترین شب تابستانی است؛ روز زمستانی 6 هاسر (مقیاس زمانی و مکانی: یک شبانهروز 12 هاسر بلند، 18 هاسر میانه، و 24 هاسر کوتاه است که هاسر بلند دو ساعت، هاسر میانه یک ساعت و 20 دقیقه، و هاسر کوتاه یک ساعت است؛ هاسر مکانی گاه یک فرسنگ، گاه ¼ فرسنگ، و گاه 000‘1 گام دو پای یک مرد است) و شب زمستـانی 12 هاسر است (همان، 108؛ بهزادی، 253). همین موضوع در متون دورۀ اسلامی چنین آمده است: آغاز فصل زمستان هنگامی است که آفتاب وارد برج جدی (بزغاله / دی) میشود. کوتاهترین روز و بلندترین شب در همین موقع است. از این پس، بهتدریج بر طول روزها افزوده میگردد و سرما سخت و گیاهان تلف میشوند و برگ درختان میریزد. زمستان زمان تعب است. در مثل میگویند: هرکه در تابستان مغزش در آتش نجوشد [متن: بجوشد]، در زمستان دیگش در آتش نجوشد. دنیا همچون عجوزی میشود که عمر او به پایان رسیده است، تا موقعی که دوباره آفتاب وارد برج حمل (بره / فروردین) شود که باز هم فصل بهار است (قزوینی، 82؛ رسائل ... ، 1/ 86). اول برج جدی را نقطۀ منقلب شَتَوی (انقلاب زمستانی) میگویند، زیرا چون خورشید بـه این نقطه بـرسد، کوتـاهشدن روز به پایان میرسد و فزونی آن شروع میشود (خوارزمی، 208؛ بیرونی، 73).از ماه آبان، از روز اورمزد (اولین روز هر ماه)، تا ماه اسفند، که پنجه در پایان آن است، 5 ماه زمستان است (بندهش هندی، همانجا). در گاهشماری امروزی لرستان و ایلام نیز زمستان از اول آبان آغاز، و در پایان دیماه تمام میشود. در روستاهای ایلام، از ماههای زمستان اینها را میشناسند: ماه وسطِ زمستان = سیاهماه، و ماه آخر زمستان = خاکۀ دیوانه (اسدیان، 207). اهالی یوش در مازندران حساب سال و ماه کارشان را به شیوۀ قدیم دارند؛ یعنی گاهشماری آنها متفاوت است. اسامی ماههای زمستان آنها چنین است: مِلالهمو (مرداد)، شِروینهمو (شهریور)، و میرهمو (مهر) (طاهباز، 78). اهالی اِلاشت، از روستاهای مازندران، 3 ماه زمستانشان منطبق با ماههای خورشیدی است و این نامها را دارد: «دِما» منطبق با دی، «وَهمَنِ ما» برابر با بهمن، و «سال ماه» یا «عَیدِ ما» مطابق با اسفندماه (پورکریم، 68). زمستان دماوند معمولاً از ابتدای آذر یا «ماه قوس» شروع میشود و تا آغاز فروردین ادامه دارد؛ دماوندیها میگویند: سرمای قوس بسیار شدید و مؤثر است و اگر برف قوس بر زمین بنشیند، دیگر تا آخر زمستان آب نخواهد شد (علمداری، 35-36). در یخچالهای سنتی ایران نیز بهترین وقت یخگیری برج قوس بود، چنانکه مردم میگفتند: یخ باید در این برج گرفته شود، زیرا سرمای قوس به مغز و ریشۀ آب اثر میکند، حال آنکه در ماههای بعدی چنان یخی حاصل نخواهد شد (نک : دنبالۀ مقاله). دربارۀ سرمای قوس هم مطالبی گفته شده است، ازجمله طهارت قوس که مردم باور داشتند ثواب آن چند برابر اوقات دیگر است و وصیتهایی نیز دربارۀ خریدن آب قوس میکردند، هرچند مضراتی هم برای آن قائل بودند و میگفتند طهارت با آب قوس برای زن، سرماخوردگی رحم و فلج طفل در رحم میآورد؛ البته برای مردها هم خالی از خطر نبود. زنها در ماه قوس برای طهارتِ مردهایشان، آفتابۀ برنجی به پایۀ کرسی میبستند یا آب آن را با آب سماور سردوگرم میکردند. باوری نیز دربارۀ وضوی قوس داشتند و میگفتند: هر وضوی قوس کار 000‘1 وضو میکند (شهری، تاریخ ... ، 5/ 31).
در نقاط مختلف ایران و در هریک از خردهفرهنگها، زمستان را به بخشهایی تقسیم، و برای هر بخشی مقاطع زمانی خاصی تعیین کردهاند؛ اما عمومیترین آن به این صورت است که 60 روز اول زمستان را به دو چلۀ بزرگ و کوچک تقسیم میکنند: چلۀ بزرگ از اول دی تا دهم بهمن و چلۀ کوچک از یازدهم تا پایان بهمنماه است.الاشتیها 7 روز بعد از چلۀ کوچک را «عجوز»، 7 روز بعدی را «بَجوز»، 7 روز بعدی را «بَردَل عجوز»، و 8-9 روز آخر زمستان را «شِتِر چله» یا «پیرزنا چله» مینامند که به قول خودشان از زمان حضرت موسى (ع) باقی مانده است. سالمندان الاشتی نقل میکنند که چون شتر در فصل زمستان جفتگیری میکند و بارور میشود، سالی از سالهای زمان موسى (ع)، زمستان رو به اتمام بود و شترهای پیرزنی هنوز جفتگیری نکرده و آبستن نشده بودند. او به حضرت موسى (ع) متوسل شد و از او خواست که زمستان را اندکی طولانیتر کند تا شترهایش بارور شوند. حضرت موسى (ع) از خدا خواست که 8 یا 9 روز دیگر به زمستان بیفزاید و حاجت پیرزن برآورده شد. از آن پس، نام این آخرین روزهای اضافهشده بر زمستان را «شتر چله» و «پیرزنا چله» نامیدهاند. اگر این روزها اضافه نمیشد، آخرین ماه زمستان 21-22 روز باقی میماند (پورکریم، 69). این حکایت به صورتهای دیگر در بسیاری از نقاط ایران رایج است (برای نمونه، نک : همایونی، 302-303؛ ماسه، I/ 182). کردها زمستان را به «چلۀ گهوره» (چلۀ بزرگ) از اول دی تا دهم بهمن و «چلۀ چکوله» (چلۀ کوچک) از دهم بهمن تا اول اسفند، و «خاتون زمهریر» و «برج پیرزن» و «برج حاجیلهقلهق» (ماه حاجیلکلک) در ماه اسفند تقسیم کردهاند (فاروقی، 313).در خرمآباد باور دارند که چلۀ کوچک بسیار سردتر و پرسوزتر از چلۀ بزرگ است و میگویند چلۀ کوچک گفته است که اگر عمرم به اندازۀ عمر برادر بزرگم بود، پیرزن را در کنار اجاق نانپزی، و بچه را در گهواره از سرما خشک میکردم؛ همچنین 4 روز آخر چلۀ بزرگ و 4 روز اول چلۀ کوچک را «چارچار» نامیدهاند و میگویند: «چار و چار است، آب بالای درخت است»، که اشارهای به نرم و آبدارشدن شاخههای درختان است؛ بعد از چارچار، نوبت به شَشِلَه میرسد و میگویند: «چارچار رفت و ششله (ششروزه) آمد، سر سنگها و روی زمین گیاه رویید» (شادابی، 145-146).در لرستان نیز بعضی 6 روز آخر چلۀ کوچک را، و برخی یک روز آخر چلۀ کوچک و 5 روز بعد از آن را ششله میگویند. اهالی باور دارند که در این 6 روز، سرما به قدری شدید است که هَمِی و مَمِی (اهمن و بهمنِ سایر نقاط ایران) که پسران «پیرزن» هستند، وقتی به شکار میروند، از سوز سرما خشک میشوند و به خانه برنمیگردند. پیرزن عصبانی میشود و به سر و سینۀ خود میزند و گردنبند خود را پاره میکند، که اگر در این موقع تگرگ ببارد، میگویند: گردنبند پیرزن پاره شده است. پیرزن میخواند: «همی رفت و ممی رفت، دل به چه کسی خوش کنم، نیمسوزی پرت کنم، دنیا را به آتش بکشم» و نیمسوزی پرت میکند؛ باور دارند که اگر نیمسوز در خشکی بیفتد، سالی گرم و خشک در پیش رو خواهند داشت، اما اگر در آب بیفتد، سالی خوش و پرباران در پیش است (همو، 148- 149).در لرستان، 5 روز که از چلۀ کوچک بگذرد، میگویند زمین نفس دزدانه زده و علامت آن گرمی هوا ست. 5 روز بعد از آن، زمین نفس آشکار میزند که تقریباً دهم اسفند است و نشانههای بهار کمکم پیدا میشود (همو، 149). دماوندیها میگویند زمین در زمستان 3 بار نفس میکشد: بار اول روز سیوششم چله که به آن «نفسدزده» میگویند که تقریباً بیاثر است؛ بار دوم در روز چهلوششم است که زمین «نفس آشکار» میکشد که تا حدی مؤثر است؛ و بار سوم در روز پنجاهوششم دوباره «نفس آشکار» میکشد که از این پس، دیگر برف و یخ ذوب میشود و هوا تغییر میکند (علمداری، 38).هانری ماسه نوشته است: در باورهای مردم، زمین نفس میکشد و زمستان به 3 دوره تقسیم میشود: چلۀ بزرگ که زمین نفسدزده میکشد؛ چلۀ کوچک که زمین نفس آشکار میکشد؛ و دورۀ سرماپیرزن، که میگویند او هنگام سرما شتران را وادار به جفتگیری میکند و اگر هوا گرم شود، موقع جفتگیری سپری میشود و شترهای ماده آبستن نمیشوند (I/ 182).در مناطق سردسیر لرستان، به روزها و شبهای سرد و یخبندان زمستان که هوا کاملاً صاف است، «ساییقَه» میگویند. در چنین روزهایی، ذراتی سرد و سوزنده به رنگ طلایی و درخشان از آسمان میبارد و روی هم بار میگیرد که آنها را میشود مثل برف تازهباریده جمع کرد؛ این ذرات را «الماسه» مینامند (شادابی، همانجا).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید