صفحه اصلی / مقالات / دخیل بستن /

فهرست مطالب

دخیل بستن


آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 19 دی 1398 تاریخچه مقاله

دَخیلْ‌بَسْتَن، توسل‌جستن به شیء یا عنصری مقدس، و واسطه‌نمودن و دخالت‌دادن آن برای رسیدن به آرزو و مراد، حاجت‌گرفتن، گشایش در کارها و حل مشکلات. 
سفرنامه‌نویسانی چون بروگش (سفری ... ، 2/ 489، در سرزمین ... ، 226)، نُردن (ص 166)، جکسن (ص 292)، کرزن (II/ 77)، دیولافوا (ص 379) و براون (ص 242) دربارۀ دخیل‌بستن مردم برای نذرهای گوناگون مطالبی نوشته‌اند که نمونۀ آن، دخیل‌بستن برخی از مردم به مقبرۀ کورش است که آن را قبر مادر سلیمان (ع) می‌دانند. 
پولاک که در زمان ناصرالدین شاه مدتی را در ایران گذرانده، نوشته است: دخیل‌بستن یکی از رسوم رایج در سراسر مشرق‌زمین است. مردم در بعضی از مساجد بر درختان، توده‌های سنگ و یا بر فراز قلۀ کوه، تکه‌های کوچکی از لباس را به‌عنوان دخیل می‌چسبانند یا می‌آویزند؛ وی ادامه می‌دهد: در تهران نزدیک دروازه‌شمیران، بقعه‌ای است که پنجره و نرده‌های آن از هزاران تکه‌پارچۀ کهنه پوشیده شده است. در کوهی بر سر راه آبگرم، نزدیک دماوند، درخت عرعر تناوری است که هیچ عابری از آویختن قطعه‌ای از لباس خود به آن خودداری نمی‌کند. دوام و بقای این درخت موجب شهرت و تقدس آن شده است (I/ 347-348). 
هولتسر از درخت چناری در نزدیکی اصفهان یاد می‌کند که مردم هرگاه از کنار آن می‌گذشتند، برای رفع ناخوشی خود یا اقوامشان، تکه‌ای از پیراهن و یا لباس خود را پاره کرده، به شاخه‌های آن می‌بستند و نذر می‌کردند (ص 84). 
همچنین قبرهای حفرشده در کوهها از جملۀ جاهای مقدس در باور مردم است. آنها برای نذر و شفای ناخوشیهای سخت، تکه‌پارچه‌هایی را به درختهای انار موجود در این مکانها می‌آویزند (چریکف، 19). 
به نوشتۀ هاکس، در نزدیکی یا محدودۀ بسیاری از روستاهای ایران، غالباً درختی مقدس وجود دارد و مردم بر آن تکه‌های پارچه و قندیل می‌آویزند. قداست این درختان با حضور پریان در پای آنها و یا عبور امامان از نزدیکی آنها در ارتباط است. این درختان بیشتر از نوع گز و گاهی از نوع ارغوان‌اند (ص 118). افزون بر درخت، چاههایی با نام پریان وجود دارد که مردم در نزدیکی آنها شمع روشن می‌کنند و دخیل می‌بندند (همو، 119، 172). هاکس می‌افزاید: مردم در روزهای تعطیل به آنجا می‌روند، در آبِ روشن نظر می‌کنند، کهنه‌ای بر درخت می‌آویزند و به پریان یادآوری می‌کنند که از یاری آنان و حل مشکلاتشان غفلت نکنند (ص 172-173). 
موریه به دخیل‌بستن در میان ارمنیان اشاره می‌کند: آنها در فصلی ویژه از سال بارها به زیارت کلیسا می‌روند و کمانهایی کوچک با طناب و ترکه می‌سازند و به‌عنوان هدایای نذری، بر فراز محراب بر گل‌میخها می‌آویزند (2/ 379؛ برای آگاهی از نمونه‌هایی دیگر از گزارش سفرنامه‌نویسان دراین‌باره، نک‍ : ریچاردز، 42؛ چریکف، 163-164). 
در اندرونی کاخ ناصرالدین شاه نیز درختی کهن‌سال مشهور به چنار عباسعلی وجود داشته است که دور آن نرده‌ای سبزرنگ نصب کرده بودند و اهل اندرون هر شب جمعه دور آن شمع می‌افروختند و به نرده و شاخه‌های درخت دخیل می‌بستند (معیرالممالک، 16). 
در ممسنی استان فارس، زنان به بعضی از درختان کُنار اعتقاد دارند و برای بخت‌گشایی و برآورده‌شدن حاجتشان به این درخت دخیل می‌بندند و نذر می‌کنند مقداری نفت برای چراغ‌موشی درخت کنار، در اجاقی که شبانه‌روز می‌سوزد، بیاورند (فقیری، 138). در کردستان نیز زنان برای بخت‌گشایی دختران خود، به درختهای نظرکرده کهنه می‌بندند (ایازی، 234). در نزدیکی درۀ درشیدون، در دامنۀ کوه الوند، درختی مقدس به نام «رشته» وجود دارد که دخترهای دم‌بخت به پای آن می‌روند و می‌گویند: «ای درخت! اگر من تا سال دیگر این موقع به شوهر رفته باشم، مقداری از موهای سرم یا از لباسهایم را به تو آویزان خواهم کرد». مردم این درخت را هم موقع رفتن به درشیدون و هم به هنگام بازگشت زیارت می‌کنند (انجوی، 168). 
زیارتگاه حضرت معصومه (ع)، در شمال شرقی دلیجان، آرامگاه 4 تن از فرزندان امام موسی بن جعفر (ع) است؛ در آنجا درختچۀ خارداری وجود دارد که حاجتمندان و دختران دم‌بخت برای برآورده‌شدن آرزوهایشان نوارهای پارچه یا نخ به آن گره می‌زنند (صفری، 139-140). دختران کازرون برای بخت‌گشایی به شاخه‌های درخت کنارِ قدمگاه حضرت خضر (ه‍ م)، روسری سبز و یا تکه‌پارچۀ سبز می‌بندند (حاتمی، 83-84). 
در روز سیزده‌به‌در، دختران دم‌بخت به نیت شوهرکردن، در آخرین لحظات روز، گره سستی به سبزه می‌زنند تا باد آن را باز کند (نمیرانیان، 682؛ گلریز، 367). مسجد گوهرشاد مشهد، گوشه‌ای به نام مسجد پیرزن دارد که دختران برای گشودن بختشان، در شب 27 ماه رمضان به آنجا می‌روند و به چادرشان قفل می‌زنند، و تا بختشان گشوده نشود، آن را باز نمی‌کنند (باستانی، 321). در داران فریدن، در روستای افوس، نزدیکی سرچشمه، حوض سنگ‌چینی وجود دارد که دختران دم‌بخت با گذاردن عروسکی کوچک در شکافهای سنگی آن، به انتظار شوهر، بخت خود را آزمایش می‌کنند (نک‍ : همو، 322). در سمنان، دختران به نیت شوهرکردن، به داخل برج چهل‌دختر می‌روند، 3 یا 7 عدد سنگ برمی‌دارند، و از داخل برج به بالا پرتاب می‌کنند؛ اگر سنگها از سقف برج بیرون بیفتد، گمان دارند که آن سال به خانۀ شوهر خواهند رفت (نک‍ : همو، 324). قلعه‌دختر در کرمان بنایی است که در قدیم دختران به نیت یافتن شوهر به آنجا می‌رفتند و به محلی به نام «کوه بریده» سنگ‌ریزه می‌زدند (گلاب‌زاده، 113). 
در آمل، دختران درخانه‌مانده و زنان بیوه 40 شب چهارشنبه به مقبرۀ حضرت خضر می‌روند، دخیل می‌بندند و شمع روشن می‌کنند، و از حضرت می‌خواهند که بخت بستۀ آنها را بگشاید و شوهر خوبی نصیبشان کند؛ آنها اگر به آرزوی خود نرسند، این کار را 40 شب چهارشنبۀ دیگر تکرار می‌کنند تا حاجت بگیرند (شکورزاده، 90-91). در تهران، در شب 27 ماه رمضان و شبهای جمعه و شب چهارشنبه‌سوری، دخترها و بیوه‌زنها از زیر توپ‌مروارید (ه‍ م) می‌گذشتند و بر لولۀ توپ سوار می‌شدند و سر می‌خوردند و به پره‌های چرخ آن تکه‌ای از پارچه یا چارقد خود و مثل آن را دخیل می‌بستند (شهری، طهران ... ، 4/ 73- 75)؛ آنها هنگام دخیل‌بستن، این ابیات را می‌خواندند: ای توپ! چاره‌ها کن/ کارم گره‌گشا کن/ / صد تا گره به هر نخ/ من می‌زنم تو وا کن (همان، 3/ 364-365). 
شفای بیماران از دیگر دلایل دخیل‌بستن است. توسل‌جستن به امامان و دخیل‌بستن به ضریح اطراف قبر آنها از اعتقادات مردم برای شفای بیماری است. به گفتۀ کمپفر، در دورۀ شاه عباس اول (سل‍ 996- 1038 ق)، شهرت مرقد امام رضا (ع) بیشتر در این بوده است که بسیاری از نابینایان با زیارت و توسل به او، بار دیگر نور چشمان خود را بازیافته‌اند (ص 178). ماسه از قول اُلئاریوس آورده است: «در قزوین، درخت بزرگی به چشم می‌خورد پر از میخ و سنگ‌ریزه، و همۀ اینها علامت معجزه‌ها و همچنین نشانۀ آن است که یکی از پیران زیر این درخت مدفون است. معروف است که این درخت درد دندان، تب و دیگر بیماریها را شفا می‌بخشد؛ کسانی که به درد دندان مبتلا هستند، میخی یا سنگ‌ریزه‌ای را ... به درخت فرومی‌برند و تصور می‌کنند که بدین وسیله درد دندانشان برطرف خواهد شد»، و در صورت شفا، «به‌عنوان سپاس، نواری را به شاخه‌های درخت می‌بندند» (I/ 219، حاشیۀ 1). 
در امامزاده یحیای تهران، چنار سوخته‌ای وجود دارد که مردم برای شفای درد در آن میخ فرومی‌کنند و یا به آن پارچه می‌آویزند، و این کار را پیش از برآمدن آفتاب باید انجام دهند (همو، I/ 219-220). بروکس نوشته است در پیر غار (ه‍ م) زنان حاجتمند برای شفای بیماری و سلامت خود و فرزندانشان، به زیارت می‌آیند، و دیده می‌شود که اشیاء گوناگونی ازجمله زنگوله‌های مسی، سنجاق، تکه‌ای پارچه یا بافتنی، و مهره‌های آبی‌رنگ را در سرتاسر دیوار غار به طنابی آویخته، و دخیل بسته‌اند (ص 103-104). 
مردم اورامان نذر و نیازهای خود را به‌صورت پارچه‌هایی سبز و سفیدرنگ به چوبهای بیرق‌مانند خانۀ پیر شالیار (ه‍ م) آویزان می‌کنند؛ آنها با واسطه قراردادن تکه‌پارچه‌های گره‌زده به میله‌های پنجرۀ خانه و مالیدن کفش پیر شالیار روی محل بسیار دردناک جسم خود، خواهان درمان بیماری و برآورده‌شدن حاجات خود می‌شوند (رهو، 34-35). در امامزاده اسماعیل میلَک در الموت، درختی به نام تادانه وجود دارد که در گویش محلی به آن امام‌دار (درخت امام) می‌گویند؛ مردم به شاخه‌های این درخت «تب» می‌بندند، به این معنی که هروقت فرزندی تب کند، مادر تکه‌پارچه یا نخی پنبه‌ای به شاخۀ این درخت می‌بندد تا تب فرزندش قطع شود (بهرامی، 35). 
فراشبندیها برای بعضی از سنگها و صخره‌ها اثری معجزه‌آسا قائل بودند و هنگام بیماری به آنها توسل می‌جستند. این نوع سنگها که به «سنگ سیله» یا «سنگ سوراخ» مشهور بود، در دو نقطه از ارتفاعات مشرف بر شهر فراشبند قرار داشت. مادران فراشبندی کودکان بیمار خویش را به آنجا می‌بردند و پس از آنکه چندین‌بار او را از سوراخ سنگها عبور می‌دادند، چند حبه‌قند در آنجا می‌گذاشتند و برای فرزند خویش شفا و درمان طلب می‌کردند (امیری، 79). 
در ده گلالی، واقع در قروۀ کردستان، سنگی به نام «کوچک‌کناه» یا «سنگ سوراخ» مورد احترام اهالی آنجا ست. آنها باور دارند که اگر بچه‌ای را که مبتلا به سیاه‌سرفه یا مرض دیگری شده است، از سوراخ این سنگ رد کنند، شفا خواهد یافت. اگر بچه آن‌قدر مریض باشد که نتوانند او را به محل ببرند، یکی از نزدیکانش تکه‌ای از لباس او را به آنجا می‌برد و به نیت بهبود بچه، آن را از سوراخ سنگ رد می‌کند؛ پس از برگشتن آن شخص، حال بچه بهتر می‌شود و شفا می‌یابد (انجوی، 173). امامزاده احمد، امامزاده علی، و امامزاده حسنین از جملۀ امامزاده‌های سیرجان‌اند که مردم برای رواشدن حاجت و شفای بیمارانشان به آنها متوسل می‌شوند؛ آنها شبهای جمعه و شبهای تولد و وفات ائمه (ع) در حرمها متحصن می‌شوند و بیمار و حاجتمند را به ضریح دخیل می‌کنند (مؤیدمحسنی، 331). 
در میان کردها، اگر کسی مریض شود، در صورت نبودن حکیم و دوربودن مکانهای مقدس و زیارتگاهها، در بالای تپه یا کوهی، چندین سنگ دور هم می‌چینند و به نیابت از یک امامزاده یا نظرکرده، برای مدتی در آنجا می‌نشینند و چای درست کرده، نذر می‌کنند تا بیمار شفا یابد (پرنیان، 182). 
سقاخانه نیز از جملۀ مکانهایی است که مردم به آن دخیل می‌بندند؛ برای این منظور، اشیاء گوناگونی مثل شمع، قفل، آینه، آدمکهای فلزی، پنجه، چشم، ستاره، پارچه و جز اینها نذر سقاخانه می‌کنند که هرکدام از آنها نماد درخواست و حاجتی خاص است (نک‍ : اطیابی، 58- 59). شهری اشیاء دخیل‌بسته به ضریح سقاخانه‌ها و کارکرد هریک از آنها را این‌گونه شرح می‌دهد: دخیلهایی از ریسمان، رشته (نخ، قاطمه و طناب نازک و ابریشمی)، رشمه (باریکه‌ای که از کنار چادر، چارقد، دستمال و مثل آن پاره شده باشد)، چارقد، دستمال، قفل و زنجیر که به ضریح گره می‌زنند و هم‌زمان در دل خود نیت می‌کنند، دخیلهایی که تا رواشدن حاجت بر جا می‌ماند و با حاجت‌روایی باز می‌شود و به جای آن نقدینه اهدا می‌کنند. دست و تنه نیز از دیگر نذرها بوده است که مثلاً اگر کسی دستش درد داشت و خوب می‌شد، پنجه‌ای ساخته‌شده با ورقۀ نازکی از نقره یا طلا می‌خرید و به امامزاده می‌کوبید، و اگر اعضای بالای بدنش، مانند چشم و جز آن، خوب شده بود، یک یا دو چشم به‌هم‌چسبیده، و اگر دیگر قسمتهای بدن خوب می‌شد، یک هیکل کامل نذر می‌کرد ( تاریخ ... ، 5/ 113). 
گاهی برای شفای بیماری، خود بیمار را دخیل می‌بستند؛ شهری نوشته است: «افلیج مادرزادی را که به سقاخانه زنجیر می‌کنند، شب دوم خواب می‌بیند که حضرت عباس خود بالای سرش آمده، با دست بدنش را لمس کرده، می‌گوید: پاشو که خوب شدی و خودت می‌توانی زنجیر گردنت را باز کنی» (همان، 5/ 112). فرد حاجتمند در سقاخانه با بستن دخیل که نوعی توسل است، با خدا عهد می‌کند که اگر مشکلش حل شود، صدقه‌ای در راه رضای خدا بدهد. او با این کار صاحب اصلی خانه ــ امام حسین و حضرت ابوالفضل (ع) ــ را بین خـود و خدا شفیع قـرار می‌دهد و از آنها می‌خواهد حاجتش را برآورند (ابراهیمی، 49). 
در یکی از قبرستانهای شهرستان دوان، تک‌درخت زیتونی روییده، که به اعتقاد مردم بهشتی است و معجزه می‌کند. بنابراین، آنها هرگاه مریضی داشته باشند، یا به آن دخیل می‌بندند و یا قند و نبات به زیر آن می‌گذارند؛ در شب جمعه نیز اسفند دود می‌کنند و مراد می‌طلبند (لهسایی‌زاده، 90). در لرستان، اگر کودکی بی‌قراری کند، تکه‌ای از پیراهن او را به شاخه‌های درخت گیرچ یا زالزالک ــ به‌ویژه اگر در نزدیکی امامزاده‌ای باشد ــ می‌بندند تا آرام بگیرد (اسدیان، 234). در قزوین، در ایام محرم، به‌ویژه در روز عاشورا، به طوقْ تکه‌پارچه و انگشتر می‌بندند و کرامات بسیاری، ازجمله شفای بیماران، برای آن قائل‌اند. سبب قداست این طوق آن است که به گفتۀ مردم قزوین، تیغه‌اش طی چند قرن در صحرای کربلا دست‌به‌دست می‌گشته است، تا اینکه به یکی از دهقانان قزوین می‌رسد؛ او آن را به آهنگری می‌فروشد؛ آهنگر هرچه آن را در کوره می‌گدازد، تفتیده نمی‌شود و متوجه می‌شود که طوق در شب عاشورا در هیجان و حرکت است و پس از عاشورا آرام می‌گیرد. پس، مردم پی می‌برند که این طوق نوک نیزۀ حضرت ابی‌عبدالله الحسین (ع) است و از آن زمان به بعد، از آن شفا می‌جویند و حاجت می‌طلبند (گلریز، 386-387). 
از دیگر کارکردهای دخیل‌بستن، باردارشدن زنان نازا ست. در نزدیکی روستای ولیدآباد، تخته‌سنگ (قیۀ) بزرگ دونیمه‌ای وجود دارد که مردم آن را قدمگاه حضرت علی (ع)، و مقدس می‌دانند؛ به‌ویژه مردم روستای وفس ــ در همان حوالی ــ بر این باورند که حضرت علی (ع) این سنگ را به دو نیمۀ مساوی تقسیم کرده است. اگر زنی نازا باشد و از رنج بی‌فرزندی‌اش چندین سال پیاپی بگذرد، به این سنگ توسل می‌کند. وفسیها زن نازا را در شبی تاریک به پابوس قدمگاه می‌برند تا از سنگ بخواهد که امام علی (ع) را برای بچه‌دارشدنش شفیع قرار دهد. همراهان زن که از محارم او هستند، نیز گردِ زن و سنگ حلقه می‌زنند و بر زمین می‌نشینند و تا صبح پیوسته نماز می‌خوانند و نذر و دعا می‌کنند؛ سپس او را با صلوات به خانه برمی‌گردانند. به این آیین نمایشی که نوعی دخیل‌بستن را تداعی می‌کند، «قیۀ علی رفتن» می‌گویند (عارف، 150). ولیدآبادیها به همراه زن نازا گهواره‌ای می‌برند و میان دو قطعه‌سنگ می‌بندند و زن نازا را در نیمه‌های شب و با پاهای برهنه وادار به گردش به دور سنگ می‌کنند و از خدا می‌خواهند حاجت زن را بدهد؛ آنها معتقدند اگر پس از چرخیدن، خار و خاشاک درون گهواره افتاده باشد، زن باردار می‌شود و اگر نیفتاده باشد، زن آن‌قدر می‌چرخد تا مراد بگیرد، در غیر این صورت، ناامید برمی‌گردد تا بار دیگر به پابوس بیاید (همانجا). خنجینیها میخی را به همراه زن نازا می‌برند و آن را به قیه می‌کوبند؛ زیرا معتقدند که اگر میخ در سنگ فرورود و همان‌جا بماند، زن باردار می‌شود، اما اگر آن سنگ میخ را نپذیرد، زن مراد نخواهد گرفت (همو، 150-151). 
در اردبیل، سنگی مشهور به «عنو» وجود دارد که زنان نازا برای بچه‌دارشدن، شکم خود را به آن می‌مالند؛ بدین جهت آن را سنگ زا نیز می‌گویند (نک‍ : باستانی، 342). در نزدیکی مراغه، سنگی معروف به سنگ سیاه وجود دارد که زنها برای بچه‌دارشدن از زیر آن رد می‌شوند و هرگاه مرادشان برآورده شود، آن سنگ خودبه‌خود می‌لرزد (هدایت، 169). در کوچصفهان، زنی که تا چند سال پس از ازدواج بچه‌دار نمی‌شد، تکه‌پارچه‌ای روی شاخۀ درخت، «هلانه» (ننو) می‌بست؛ اگر پس از چند روز، درون آن برگ یا ذره‌ای از خاشاک می‌دید، یقین می‌کرد که به‌زودی صاحب فرزند خواهد شد (جلیل‌پور، 91). 
در کرمان، در قدیم، زنان نازا به قلعه‌دختر می‌رفتند و با طنابی به دیوارۀ شکاف کوه بریده گهواره می‌بستند و اورادی می‌خواندند و از خداوند طلب فرزند می‌کردند (گلاب‌زاده، 113). در حوالی سرچشمۀ داران فریدن، حوضی سنگ‌چین وجود دارد. زنان بدون فرزند، عروسکی در گهواره‌ای می‌خوابانند و در کنار حوض می‌نشینند؛ سپس، سنگی کوچک و صاف انتخاب کرده، به دیوارۀ حوض تکیه می‌دهند؛ اگر سنگ به دیواره بچسبد، مرادشان برآورده می‌شود و صاحب فرزند می‌شوند (نک‍ : باستانی، 322). 
 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: