آذربایجان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 13 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246123/آذربایجان
سه شنبه 24 تیر 1404
چاپ شده
2
آذربایجان از نام «آتروپات»، سردار ایرانی مشتق شده است. پس از مرگ اسکندر و تقسیم متصرفات او میان سردارانش، قسمت شمال غربی ماد به آتروپات واگذار شد. این منطقه که پسازمرگاسکندر به«ماد کوچک»(دربرابر ماد بزرگ) معروف شد، در خط پهلوی «آتورپاتَکان» ضبط شده است (در یونانی: آتروپاتِنِه). در کتاب«جنگهای ایران»، تألیف پروکوپیوس، مورخ بیزانسی قرن 6م نام این منطقه دوبار به شکل «آدَربایْگانُن» آمده است. در آخر قرن 4م فاوستوس بیزانسی، مورخ ارمنی این نامرابهصورت«آترپاتکان»و«آترپایکان»بهکاربردهاست.آندرئاس، ایرانشناس آلمانی حدس میزند که تلفظ واقعی این کلمه در قرن 3م «آذُرباذَگان» بوده است. در قرن 3ق/9م هنوز به پیروی از اواخر ساسانیان به این منطقه «آذرباذگان» گفته میشد. فردوسی در شاهنامه به جهت رعایت وزن شعر، «آذر آبادگان» گفتهاست. آذربایگانکه تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اَذْرَبیجان و آذربیجان بدل شده که در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است.
بـه گفتـۀ جغرافـینویسان یونانی «آتروپاتنه» ازشمال بهسرزمین خزرها محدود میشد و از مغرب (درحقیقتشمال غرب)رود ارسحد فاصلمیان آن و ارمنستان بود و از جنوب غربی تا دریاچۀ مانتیانی یا ماتْیِنی (در اثر استرابن: «سپاوتا» که به «کپاوتا» (کبوذان) تصحیح شده است)، یعنی دریاچۀ ارومیه گسترده بود. مهمترین قسمت آتروپاتنه همین حوضۀ دریاچۀ ارومیه بود، با مرکز آن به نام گازا یا گازاکا در میانراهی که از اکباتانا(همدان)به ارتاکسارتا(واقع در ارمنستان) میرفت. قلعۀ گازاکا همان «وِرا» یا «فرااسپه» (در فارسی باستان: فرا ـ دَه ـ اَسْپه = یاریدهنده و پیشبرنده یا تولیدکنندۀ اسبان) بود.درزمانسلوکیان که زمان رواج فرهنگ یونانی در ایران بود، «آتروپاتنه» تحت حکومت روحانی هواخواهان کیش مغان بود و در آنجا مغان و معابد دینی املاک وسیعی داشتند و از اینرو، آتروپاتنه در برابر فرهنگ یونان مقاومت میکرد. از اینروست که در روایات زردشتی و در دورۀ اسلامی آذربایجان را مهد زردشت و دین زردشتی گفتهاند و ارومیه را زادگاه زردشت خواندهاند؛ اما بررسیهای زبانشناسی در اوستا، این معنی را تأیید نمیکند. پادشاهان آتروپاتنه در زمان اشکانیان تابع دولت اشکانی بودند. فهرست بعضی از پادشاهان آتروپاتنه در زمان سلوکیان و اشکانیان در کتاب «نامنامۀ ایرانی» نقل شده است.خاندان آتروپات تا آغاز قرن اول میلادی در آذربایجان حکومت کردند. احتمال میدهند که اردوان دوم (یا سوم) اشکانی که در 10م به سلطنت رسید و پیش از آن پادشاه آتروپاتنه بود، از نسل و خاندان شاهی آتروپات بوده است. به هر حال، از آن پس تا قدرت یافتن ساسانیان آتروپاتنه شاهانی داشته است که تابع دولت اشکانی بودند. احتمال میدهند که شاید پس از روی کار آمدن اردشیر اول ساسانی آذربایجان کاملاً مطیع وی نبوده است. شاپور اول ساسانی در 252م ارمنستان را فتح کرد. با فتح این سرزمین آذربایجان نیز طبعاً بهطور کامل تابع دولت ساسانی گردید.در زمان ساسانیان ارمنستان میان ایران و روم تقسیم گردید و ارمنستانِ ایران که در مغرب دریاچۀ ارومیه از شمال به جنوب شرق کشیده میشد، به آذربایجان پیوست.در روزگار ساسانیان ایران 4 پادوسپان داشت که هرکدام بر یکی از جهات چهارگانۀ مملکت حکومت میکردند. جهت شمالی شامل آذربایجان و ارمنستان (با «حیّز» آن) و دماوند و طبرستان (با «حیّز» آن، یعنی ظاهراً گیلان و دیلمان) بود. هنگامیکه خسرو انوشروان بر تخت نشست، پادوسپانِ سمت شمالی که آذربایجان جزو آن بود، «داذی»، پسر نَخیرجان (نَخویرگان)نام داشت. انوشروان برهریک از این مناطق اسپهبدی نیز تعیین کرد که فرماندهی سپاه آن را برعهده داشت. اسپهبد شمال بر سپاه آذربایجان و آن سوی آن، یعنی «بلادِ خَزَر» ریاست داشت. به گفتۀ ابن خردادبه، اسپهبد شمال را «آذرباذگانْ اصبهبذ» میگفتند و ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند که مرکز آن شلنبه بود، در این حیز قرار داشت، با طبرستان و گیلان و «ببر» و طیلسان (تالشان) و خزر و لان (ارّان) و صقالب (اسلاوها) و «اَبَر». اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر فرمانده سپاه این منطقۀ پهناور دلیل اهمیت آذربایجان آن روز بوده است.
بلاذری نقل میکند که مغیرة بن شعبه، صحابی معروف، از سوی عمربن خطاب والی کوفه شد و با او نامهای برای حُذَیفة بن الیمان صحابی دیگر بود که او را مأمور فتح آذربایجان میکرد. حذیفه در نهاوند یا نزدیکی آن بود که این نامه به او رسید. پس به راه افتاد تا به اردبیل که «مدینه» (شهر اصلی و مهم) آذربایجان بود و مرزبانش در آنجا مینشست و گرفتن مالیات آذربایجان هم برعهدۀ او بود، رسید.در طبری (حوادث سال 22ق/643م) نام 2 سردار ایرانی که در فتح آذربایجان با مسلمانان جنگیدند، ذکر شده است: یکی اسفندیاذ، پسر فرخزاد و دیگری بهرام، پسر فرخزاد که این دو برادران رستم فرخزاد، سردار معروف جنگ قادسیه بودند. به گفتۀ طبری، بُکَیْربن عبدالله با اسفندیاذ جنگید و او را اسیر کرد و بهرام بن فرخزاد با عُتبةبن فَرْقَد جنگید و مغلوب او شد. پس از آن، مرزبان از سوی همۀ مردم آذربایجان با حذیفه صلح کرد که 800 هزار درهم بپردازد (به وزن 8، یعنی ظاهراً 8 درهم، مساوی یک دینار) و در برابر آن، مسلمانان کسی از مردم آذربایجان را نکشند و اسیر نکنند و آتشکدهای را ویران نسازند و به اکراد بَلاسجان (بلاشگان) و سبلان و میانرودان (در اصل: ساترودان) تعرض نکنند و مخصوصاً مردم شیز را از رقص و انجام آیینهایشان در جشنها باز ندارند.عمر پس از آن حذیفه را [ از آذربایجان] عزل کرد و عُتْبَة ابن فَرْقَد سُلَمی را بر آذربایجان گماشت. او به اردبیل رفت و دید که مردم آن بر صلح مذکور باقی هستند، اما نواحی دیگر آن صلح را شکستهاند،پسباآنهاجنگید و پیروز شد و غنیمت گرفت.پس از چندی اسکان عربها در آذربایجان و ترویج اسلام در این منطقه شروع شد. اشعث بن قیس کِندی که والی آذربایجان شد، جمعی از اعراب را که از «اهل عطاء و دیوان» بودند، در آذربایجان ساکن ساخت. بلاذری میگوید: چون عربها در آذربایجان فرودآمدند عشایر آنان از کوفه و بصره و شام بهآنجا روی آوردند و هر طایفهای در حد توانایی خود بر اراضی این سرزمین مسلط شدند و بعضی از آنان از ایرانیان زمین خریدند. مردم قریهها ودیهها برای حفظ خود به ایشان پناه بردند و به عنوان برزگر به خدمت آنها درآمدند. چنانکه «وَرْثان» را مروان بن محمد ساخت و زمین و باروی آن را احیا کرد و آنجا ملک او شد. از این گفتۀ بلاذری برمیآید که سیاست دوران اموی تبدیل مردم نواحی مفتوحه به برزگران و کارگران برای قوم فاتح بوده است، یعنی سیاستی برخلاف سیاست دوران خلفای راشدین و مخصوصاً علی(ع). نواحی مهم آذربایجان را بنیامیه یا عاملان آنها تصاحب کردند و این تصاحب بر پایۀ این سیاست بود که نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن اراضی به اعیان عرب شوند و خود کارگران و کشاورزان آنها گردند.
ابن خردادبه در قرن 3ق/9م از «شهرها و رستاقهای آذربایجان» نام برده است. وی نام کسانی را نیز که اردشیر اول ساسانی آنها را شاه نامیده، ذکر کرده است. در میان آنها نام آذرباذگان شاه دیده میشود و این به آن معنی است که در آخر حکومت اشکانی آذربایجان برای خود پادشاهی داشته است. شاپور اول نیز در کتیبۀ کعبۀ زردشت از ممالک آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و ماخِلونی و البانی و بلاسگان نام برده است. پس آذربایجان در زمان ساسانیان و در قرون نخستین اسلام به منطقهای تقریباً در جنوب ارس (حدوداً مرز شمالی فعلی آن) اطلاق میشده است.یوسف بن ابیالساج که در اوایل قرن 4ق/10م والی ارمنستان و آذربایجان بود، ظاهراً مقرّش اردبیل بوده است. شهر میانه در وسط راه اردبیل و مراغه بوده است و از اینرو، به آن «میانج» گفتهاند. مراغه همان فرا اته یا فراده اسپه یکی از دو پایتخت کهن آذربایجان بوده است. موقعیت مراغه ایجاب کرد که در زمان هارون نیز لشکرگاه شود و در قیام بابک خرم دین از مواضع مهم نظامی برای مدد رساندن به افشین گردد. در نزدیکی میانه شهر«خونَجْ» قرارداشتکه به گفتۀ ابوعلی مسکویه «اول حد آذربایجان از ناحیۀ ری بوده است». در خونَج پاسگاهی (مَرْصَد) بود برای گرفتن گمرک از صادرات آذربایجان به ری. مقاطعه یا «کنترات» این پاسگاه گمرک در سال به 100 هزار تا یک میلیون درهم میرسید. به گفتۀ ابن حوقل نظیر چنین پاسگاه گمرکی و اموالی که از آن میگذشت، در دنیا مانند نداشت.در قرنهای 4 و 5ق/10 و 11م، تا زمان یاقوت بر اثر تسلط مسلمانان بر سراسر آذربایجان و ارّان، و اسلام آوردن اهالی، جغرافینویسان حدود اران و آذربایجان را گمکردند و از اینرو، گاهی حد آذربایجان را تا قسمتهای خیلی شمالیتر رود ارس بالا بردهاند. سیسَر که در جنوب غربی آذربایجان بوده است، با سِنه (سنندج)، واقع در کردستان امروز تطبیق میشود و آن را «سیسر صد خانیه» (صد خانیک) میگفتند، یعنی دارای 30 سر و 100 چشمه. شاید این«صد چشمه» با کوههای «چهل چشمۀ» کردستان امروز یکی باشد که بعضی از شعب رود قزلاوزن در آن جریان دارد. به گفتۀ بلاذری، سیسر چراگاه چارپایان کردان و دیگران بود. این ناحیه که حد آذربایجان و دینور و همدان بود، در زمان مهدی عباسی پناهگاه راهزنان شد. مهدی فرمان داد تا در آن موضع شهری بنا کنند. عاملان مهدی شهر سیسر را ساختند و به دور آن بارویی کشیدند و مردم را در آن جای دادند و رستاق «مایْ بَهْرَج» (در اصل: ماینهرج) را از دینور و رستاق «جوذمه» را از آذربایجان از کورۀ بَرْزه و رستاقِ (در اصل «رسطف!») خانیجر را بهآن پیوستند و ازجمع اینرستاقها«کوره»ای پدیدآمد و مالیات آن به سیسر تعلق گرفت. مایْ بَهْرَج «ماذْپَهْرگ» است، یعنی دیدبان ماد. از این نام دانسته میشود که اینجا آغاز ناحیۀ وسیع ماد بوده است. خانیجر بهمعنی کوهِ چشمه(خانی = چشمه + جر یا گر = کوه) و یکیازکوههایکردستانبوده است. این«کوره» اساس پیدایش کردستان امروزی ایران است و معلوم میشود که قسمتی از آن، یعنی رستاق جوذمه از آذربایجان بوده است.برزه بر سر راه مراغه به سیسر بوده است و فاصلۀ میان آن و مراغه را 15 فرسخ نوشتهاند. پس باید محل برزه را در سَقِّز کنونی جستوجو کرد. به گفتۀ جغرافینویسان قرن 4ق در میان مراغه و برزه شهر سابُرْخاست قرار داشت. محل آن را میتوان با میاندوآب کنونی تطبیق کرد.تبریز به هنگام حملۀ مسلمانان به آذربایجان دارای آن اهمیت که در زمانهای بعد پیدا کرد، نبود. در آغاز قرن 3ق که بابک در آذربایجان شرقی قیام کرد، تبریز هنوز به اهمیت اردبیل و مراغه نبود و در این قیام نقش مهمی نداشت. در سدۀ 4ق شهر تبریز هنوز شهر کوچکی بود در ردیف شهرهای میانه و «خونَج» و خوی و سلماس. در این زمان، بزرگترین شهر آذربایجان نخست اردبیل و پس از آن مراغه و پس از آن ارومیه بود. شهر تبریز به زودی رونق یافت، چنانکه ابوعلی مسکویه از ثروت مردم تبریز سخن میگوید تا آنجا که علی بن جعفر وزیر، طمع مرزبان را به آن برانگیخت. مسکویه به همین مناسبت دربارۀ شهر تبریز میگوید: «این تبریز شهر بزرگی است و بارویی استوار دارد و پیرامون آن بیشهها و درختان میوهدار است و مردم آن دلیر و بزرگ همت و توانگرند...».مرند شهری بسیار کهن است و گویا «موروندا» که در اثر بطلمیوس آمده است، همین مرند کنونی باشد. این شهر در فتوحات اسلامی «قریهای کوچک» بود. کولسره یا کورسره میان مراغه و سراب بود. از مراغه تا کولسره10 فرسخ و از آنجا تا سراب10 فرسخ و از آنجا تا «نیر» 5فرسخ و ازآنجا تا اردبیل5 فرسخ بود. کولسره قصری با بارویی بزرگ بود و ساحَت و رستاقی پهناور داشت. در آنجا در سر هر ماه قمری بازاری تشکیل میشد که انواع کالاهای بازرگانی در آن عرضه میگردید. موضعکولسره اکنون شناخته نیست. از گفتۀ ابن حوقل استنباط میشودکه کولسره شهر نبوده است و بازارگاه چادرنشینان و دامداران کوههای سهند و سبلان بود و ازآنجا به شهرهای مرکزی و غربی ایران گوسفند و دام صادر میشد. یاقوت از ابنکلبی نقل میکند که موقان و جیلان اهل طبرستان بودهاند. این معنی از نوشتههای مؤلفان یونانی نیز برمیآید. جغرافینویسان اسلامی «موقان» را در ردیف میانج و مرند و ورثان، یعنی جزو شهرهای کوچک آذربایجان آوردهاند. مؤلف حدودالعالم میگوید: موقان شهری است و ناحیۀ آن (یعنی دشت مغان) در کنار دریاست و در این ناحیه دو شهرک دیگر است که «هم به موقان بازخوانند». در زمان یاقوت (قرن 7ق/ 13م) در دشت موقان شهری نبود و آن ولایتی بود که قریهها و چراگاههای زیادی داشت و ترکمانان برای چرای گوسفندانشان در آن زندگی میکردند. این ولایت جزو آذربایجان محسوب میشد. بلاذری میگوید: «بَرْزَند» قریهای بوده است و افشین به هنگام جنگ با بابک خرمدین آنجا را لشکرگاه خود ساخت و آن را مستحکم، و مبدأ حملات خود به بابک و قلعۀ او (بَذّ) کرد. ابن خردادبه میگوید: از اردبیل تا برزند 14 فرسخ و از آنجا تا بَذ، شهر بابک 7 فرسخ بوده است. همو میافزاید که برزند خراب بود، افشین آن را شهر ساخت و در آن فرود آمد. شهر برزند در قرن 4ق از شهرهای کوچک آذربایجان بود و مؤلف حدودالعالم آن را شهری خرم و آبادان با «آب و کشت بسیار» وصف کرده است.ابن خردادبه «جنزه» را «مدینة ابرویز» (شهر پرویز) نامیده، و فاصلۀ آن را تا مراغه 6 فرسخ نوشته است. ظاهراً نامیدن جنزه به شهر پرویز از آنروست که در حملۀ هراکلیوس به ایران خسرو در آنجا بود. در لشکرکشی هراکلیوس به ایران نام جنزه در منابع بیزانسی «کنزکن» است. او چون شنید که خسرو در کنزکن (جنزه) است، به سوی آن شهر حرکت کرد و آنجا را به تصرف خود درآورد و اطراف آنجا را استراحتگاه لشکر خود ساخت. «اطراف آنجا» با نزدیکیهای مراغه یا شهر فراده اسپه یا افراهرود بلاذری تطبیق میکند، زیرا برای چراگاه اسبان مناسب بوده است. جنزه بهناحیهای وسیعاطلاق میشد که شیز و آتشکدۀ معروف در آن ناحیه قرارداشت. یاقوت در ذیل «جزنق» (که باید معرب«گزنک» وصورتدیگریازکنزکا و کزنکا باشد) میگوید: «شهر کوچک آبادی است در آذربایجان، در نزدیکی مراغه که آثاری باستانی از خسروان و بناها و آتشکدهای در آن هست». همو در ذیل شیز میگوید که اهل مراغه و آن نواحی این موضع را کزنا میخوانند. کزنا نیز صورت دیگری از جنزه است.نویسندگان دورۀ اسلامی به پیروی از روایات زردشتی، ارومیه را زادگاه زردشت دانستهاند، اما عقیدۀ ایرانشناسان و زبانشناسان این ادعا را تأیید نمیکند، زیرا زبان اوستا که کتاب دینی زردشت است، زبان مردم مشرق و یا شمال شرق ایران است، در حالی که از زبان قدیم آذربایجان قبل از اسلام که زبان «ماد»ها ست، اثری جز چند کلمه بر جای نمانده است.ابن اثیر در حوادث سال 211ق/826م میگوید که زُریقبن علی بن صدقۀ ازدی موصلی بر کوههای میان موصل و آذربایجان مستولی شد. به گفتۀ طبری و ابن اثیر، ابن زریق یا صدقه به جنگ با بابک مأمور شده بود و او احمدبن جُنید فَرْزَندی اسکافی را مأمور این جنگ کرد. احمد به بغداد رفت و از آنجا به جنگ خرّمیان بازگشت و به دست بابک اسیر شد. مأمون ابراهیم بن لیث بن فضل را مأمور آذربایجان ساخت. صدقه که از سوی مأمون معزول شده بود و از سوی دیگر فزونی قدرت و شوکت بابک را در آذربایجان شرقی میدید، سر به قیام برداشت و شهر ارومیه را تصرف کرد. پس از قیام زریق و تسلط او بر کوههای بین آذربایجان و موصل، میان او و امیر موصل، سیدبن انَس ازدی که مطیع خلیفه بود، جنگهای زیادی در گرفت و سرانجام امیر موصل در جنگ با زریق کشته شد. مأمون پس از شنیدن این خبر محمدبن حُمَیْد طوسی را والی موصلکرد و او را مأمور جنگبا بابک و زریقساخت. محمد بن حمید در 212ق/827م زریق را شکست داد و او را امان داد و نزد مأمون فرستاد. پس از آن، اموال و آنچه از «قرى و رستاق» داشت، گرفت و بعد همه را به اولاد زریق بخشید. سپس روی به آذربایجان نهاد و مخالفانی را که بر آذربایجان مستولی شده بودند (البته بجز بابک) بگرفت و خود روی به بابک خرمی نهاد. ازجملۀ این مخالفان «یَعْلَی بن مُرَّة» و «نُظَرای» او بودند؛ اما نام«یعلى» ظاهراً اشتباه است و درست آن«علی بن مُرالطائی» است. این نام در تاریخ طبری به اشتباه آمده، و ابن اثیر هم از او نقل کرده است. یعقوبی از جملۀ کسانی که در ایام مأمون در آذربایجان فرمانروایی داشتند، محمد بن رواد ازدی و یزید بن بلال یمنی و محمد بن حُمَید هَمْدانی و عثمان بن اَفکَل و علی بن مُر طائی را نام میبرد. نام این «علی بن مر» در جای دیگر از تاریخ طبری نیز به مناسبت داستانی دربارۀ بابک آمده است. پدر این «علی»، مرّ بن عمرو موصلی طائی «نریز» را تصرف کرده، و پسران خود را در آنجا ساکن ساخته بود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید