صفحه اصلی / مقالات / دموکریتوس /

فهرست مطالب

دموکریتوس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 30 فروردین 1400 تاریخچه مقاله

دِموکْریتوس (د‌‌ ح 370 ق‌م)، فیلسوفِ پیشا‌‌سقراطی و شاخص‌ترین سخنگوی فلسفۀ اتمی. او اهل آبْدِرا (شهری در سواحل تراکیه)، و شاگرد لوکیپوس بنیان‌گذار فلسفۀ اتمی بود. از زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست. اندیشه‌نگاریهای یونانی از سفر‌هایش به مصر، ایران و حتى هند در راه کسب علم خبر می‌دهند. افکار وی به‌واسطۀ نوشته‌های دیگران بر ما معلوم شده است که وثیق‌ترین آنها گزارشهای ارسطو ست.
به گزارش سیمپلیکیوس، ارسطو تک‌نگاشتی دربارۀ دموکریتوس داشته که مفقود شده است. دیوگنس بیش از 60 اثر از دموکریتوس در اخلاق، طبیعیات، ریاضیات، موسیقی، ادبیات و فنون ذکر کرده است که احتمالاً بسیاری از آنها مجعول‌اند. دیلز و کرانتس از میان آثار دیگرانی چون دیودُروس سیسیلی فقراتی از آثار دموکریتوس را با عنوان «نظام عالم صغیر» چاپ کرده‌اند که برخی از اهل تحقیق در اصالت آنها تردید دارند. دموکریتوس قریب‌به 30 سال بعد از سقراط (د 399 ق‌م) زنده بوده است. پیشا‌سقراطی دانستنِ وی نه به‌لحاظ تاریخی، بلکه به‌سبب قرابت تفکر فلسفی‌اش با طبیعیون یونان است (دیوگنس، کتاب IX، گ 49-34؛ گاثری، II / 386-389؛ بریمن،npn. ).

فلسفۀ اتمی در پی تبیین کثرت و حرکت در عالم در عین تصدیق واحد پارمنیدس است و در این کوششِ نظری از فیثاغوریان تأثیر پذیرفته است. الٰهه‌ای «راه یقین» را که بر حقیقت استوار است، بر پارمنیدس آشکار ساخت: «آنچه هست» ضرورتاً هست (احتمالاً بنابه اصل هوهویت). پیدایش و تباهی «آنچه هست» ممکن نیست، زیرا لازمۀ آن پدیدآمدن از «آنچه نیست» و تبدیل‌شدن به «آنچه نیست» (عدم) است. به نظر پارمنیدس «آنچه هست» واحد است، زیرا غیریتی برای انقسام نیست؛ نیز پیوسته است، زیرا گسستی ممکن نیست. بنابراین، کثرتی ــ چه در ماهیت و چه در عدد ــ از «آنچه هست» ‌متصور نیست و پُری خصیصۀ آن است. «آن» نا‌متحرک، بی‌آغاز، بی‌پایان و کامل است، زیرا فقدان در آن راه ندارد. «آنچه هست» مانند توپی توپُر است، زیرا چیزی نمی‌تواند تمایزی در حدود آن ایجاد کند. تغییرْ توهم و پندارِ آنان است که فانی‌اند (نک‍ : پامر، npn.؛ گاثری، II / 26 ff.).
عناصر اربعه نزد امپدکلس و بذرهایِ به نحوِ نامتناهی قابلِ انقسام و کیفاً مختلف نزد آناکساگوراس ــ به‌عنوان مبـادی ــ مصادیقی از «آنچه هست» لحاظ شده است. چیزهای مرکب (ثانویه) از اختلاط و افتراق مبادی حاصل می‌شوند. بنابراین، چیزهای مرکب اصولاً تحت مقوله‌ای نیستند که متعلقِ به وجود آمدن و از میان رفتن باشند (نک‍ ‌:‌‌‌ کورد، نیز پری، npn.).
اتمیان درنظرگرفتن عناصر اربعۀ امپدکلس و بذرهای آناکساگوراس به‌عنوان «آنچه هست» را رد می‌کنند؛ زیرا واحد پارمنیدس نمی‌تواند با توجه به ماهیت کثیر باشد. نزد اتمیان مبادیْ همان اتم و خلأند. به‌روایت ارسطو، در استدلال دموکریتوس برای اثبات اتمها، چنین آمده است: مقادیر (اجسام) قابل انقسام‌اند، اما ممکن نیست که حد یقفی برای انقسام مقادیر نباشد، زیرا در این صورت مقادیر می‌بایست به امور بی‌اندازه ختم شود که ناممکن است. یک مقدار (جسم) ممکن نیست حاصل اجتماع بی‌نهایت امرِ بی‌بعد باشد. بنابراین، مقادیر مرکب از اتمهایی تقسیم‌ناپذیرند ( کون و فساد، گ 316 a ، سطر 13- گ 316 b، سطر 34). به نظر می‌رسد اتمیان تمایز بین تقسیم‌ناپذیری در ریاضیات (واحد و نقطه)، و فیزیک (اتم) را نمی‌شناختند (فورلی، 94).
اتمها همان واحدهای فیثاغوری‌اند، با این تفاوت که فیزیکی‌اند. از این طریق معنای سخن ارسطو آشکار می‌شود: فحوای کلام لوکیپوس و دموکریتوس آن است که مادةالمواد (مبدأ) عدد (اتم) است که «در شمارْ نامتناهی، و در مقدارْ تقسیم‌ناپذیر» است، اگرچه بدان تصریح نمی‌کنند (نک‍‌ : «دربارۀ آسمان»، گ 303a، سطر 5). دلیلی فیزیکی‌تر نیز برای اثبات وجود اتمها مبتنی‌بر مقاومت اجسام در برابر انقسام به بنیان‌گذاران فلسفۀ اتمی منتسب شده است (هاسپر، 67-66). اتمها معادل «آنچه هست» (واحد) نزد پارمنیدس است. به عقیدۀ ایشان، کثرت عددی واحد (اتمها) با پذیرش خلأ، نافی اصول پارمنیدسی نیست. اتمها به‌مانند واحد پیوسته، پر، سفت، غیرقابل نفوذ و نامنقسم‌اند. آنها در شکلْ مختلف و بی‌شمارند، زیرا با قبول خلأ، حدودِ متفاوت برای اتمها متصور است. به عقیدۀ ملیسوس، هیچ‌چیز خالی (تهی) نیست، زیرا «آنچه خالی است»، همان «آنچه نیست» است (نک‍ : گاثری، II / 104-105). او به‌واسطۀ نفی خلأ، حرکت را نیز غیرممکن می‌داند. نزد اتمیان حرکت وجود دارد، پس خلأ نیز ضرورتاً وجود دارد. دموکریتوس دو واژۀ «چیز» و «نه‌چیز» را به‌جای «آنچه هست» و «آنچه نیست» به کار برده است؛ «نه‌چیز» نفی «چیز» است. بنابراین، اگر اتمها (چیزها) پر، سفت و نفوذناپذیرند، خلأ (نه‌چیز) واقعیتی خالی است. به بیان دیگر، خلأ را عدمْ انگاشتن خطا ست؛ «یک چیز به همان‌اندازه واقعی است که نه‌چیز» (تیلُر،70-71, 300 ؛ هاسپر، 68؛ بریمن، npn.).

آنچه از کیهان‌شناسی اتمیان، نظر به مفقودبودن آثار دموکریتوس می‌دانیم، به اجمال و حدس است و تمایز بین آراء لوکیپوس و دموکریتوس میسر نیست. «کل» متشکل از اتمها ست که در خلأ نامتناهی در حرکت‌اند؛ برخلاف امپدکلس و آناکساگوراس که علتی خارج از کیهان (مهر و کین و عقل) را برای تبیین حرکت نخستین ضروری می‌‌دانستند، اتمیان با فرض وجود خلأ، ضرورتی در تبیین و بیان علت حرکت آشوب‌گونۀ اتمها نمی‌دیدند؛ چنان‌که ذرات غبار در هوا هنگامی‌که بادی در جریان نیست، شناورند. این مسئله به‌دفعات مورد اعتراض ارسطو واقع شده است (نک‍ : متافیزیک، گ 985 b، سطرهای 19-20، فیزیک، گ252 a ، سطر 32، «دربارۀ آسمان»، گ 300 b، سطر 8، «دربارۀ نفس»، گ 404 a، سطرهای1 ff. ).
اتمها در اثر حرکت آشوب‌گونه‌شان، تصادفاً به یکدیگر برخورد می‌کنند و چون در شکل کثیرند، به یکدیگر بند می‌شوند. درنتیجه، توده‌‌هایی از اتمها شکل می‌گیرد و از الحاق توده‌های اتمی (مثل بزرگ‌شدن ابرها) و جریان آنها در کل (مثل حرکت توده‌های عظیم ابر در آسمان) حرکتی گردبادی شکل می‌گیرد که سرآغاز ضروری بسته‌شدن نطفۀ یک عالم است. «کل» متشکل از عوالمی است که در شمارْ نامتناهی، و در حدودْ متناهی‌اند. آغاز و انجام واحدی برای آنها نیست. این عوالم به وجود می‌آیند، رشد می‌کنند و از بین می‌روند؛ به‌کاربردن کلماتِ «به وجود آمدن» و «از میان رفتن» در مورد آنها چندان دقیق نیست، زیرا آنها صرف اختلاط و افتراق اتمها (چیزها) هستند. حرکت گردبادی چون غربالی عمل می‌کند که اتمهای همانند را گرد هم ‌می‌آورد. اتمهای بزرگ‌تر به مرکز، و کوچک‌تر‌ها به بیرون گرایش پیدا می‌کنند. درنتیجه، کره‌ای شکل می‌گیرد که مرکز آن متکاثف‌تر، و فضای بیرونی متخلخل‌تر می‌شود؛ بدین‌گونه زمین در مرکز تشکیل می‌شود. غشایی عالم را در بر می‌گیرد که یـادآور غشای دور جنین است. کرۀ عالم از اتمهای خارج از عالم تغذیه می‌کند. سرعت گردش کرۀ عالم متناسب با مقاومت مرکز است. درنتیجه، به نظر می‌رسد که در اثر بزرگ‌تر شدنِ زمین، حرکت کروی عالم کندتر، و پوستۀ غشایی آن با جذب اتمهای خارج از عالم، نازک و نازک‌تر شود که آن را می‌توان معادل با زایش عالم دانست.
نزد لوکیپوس اجرام آسمانی حاصلِ جذب بعضی اتمها از خارج عالم‌اند که به هم بند می‌شوند. آنها در آغاز خیس و گل‌آلودند، اما به‌واسطۀ حرکت سریع در محیط بیرونی کرۀ عالم خشک می‌شوند و آتش می‌گیرند (دیوگنس، کتاب IX، گ 30-33؛ گاثری، II / 404- 411). به گزارش دیوگنس، دموکریتوس معتقد بود اتمهای خورشید چون آتشْ لطیف و کروی‌اند. آنها به‌واسطۀ کوچک‌بودن، از مرکزْ دورند، و به محیط بیرونی گرایش دارند. بنابراین، اجرام آسمانی در برخورد با اتمهای آتش، و نه در اثر سرعت زیاد محیط بیرونی کرۀ عالم فروزان می‌شوند. رشد عالم تا زمانی است که از بیرون تغذیه می‌کند و پس از آن دوران ذبول آغاز می‌شود (کتاب IX، گ 44). اتمیان گرچه شکل اتمهای خاک، آب و هوا را مشخص نکرده‌اند، به نقش محوری آنها در تکوین عالم قائل بوده‌اند (گاثری، II / 412-414).
نزد دموکریتوس، نفس ترکیبی از اتمهای کروی از سنخ اتمهای آتش است. اتمهای کروی نظر به شکلشان همواره در حرکت‌اند. ازآنجاکه نفس عامل حرکت است، اتمهایش نیز کروی است (نک‍ : ارسطو، «دربارۀ نفس»، گ403 b ، سطر 31؛ دیوگنس، همانجا؛ گاثری، II / 430-432).

ادراکات حسی اگرچه منشأ خارجی دارند، مطابق آنها چیزی در خارج وجود ندارد. در ادراکات حسی 3 عامل دخیل‌اند: مدرَک (متعلق حسی)، مدرِک (اندام حسی و نفس) و واسطه‌هایی که بین مدرَک و مدرِک قرار دارند. ترکیب اتمها از طریق قانون طبیعی، منشأ پدیدارها ست، اما در واقعیت تنها اتمها و خلأ وجود دارد. کیفیاتی چون گرما، سرما، تلخی و شیرینی و حتى کیفیات اولیه نزد ما به قانون طبیعی حاضرند، اما در خارج مطابقی ندارند.
به عقیدۀ دموکریتوس، لایه‌های نازکی از اتمهایی که سطح اجسام را می‌سازند، پیوسته از اجسام جدا می‌شوند و از طریق اندام حسی، اتمهای نفس را متأثر می‌سازند؛ حاصل این فرایند، ادراک حسی است. برای نمونه، تصاویرْ لایه‌های نازک مذکورند که از طریق هوا به چشم منتقل می‌شوند. تفسیر دیگرْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن است که این تصاویر بر اتمهای هوا نقش می‌بندند و در این مسیر دست‌خوش تغییر ‌می‌گردند و با برخورد به اتمهای نفس، بینایی را سبب می‌شوند.
اساس معرفت مبتنی‌بر ادراک حسی است. اتمهایی که بر نفس اثر می‌گذارند، نفس را به آشوب می‌کشند. اندیشه همان ترکیب ادراکات حسی در جهت ایجاد تعادل در نفس است. گرچه نتیجۀ منطقی این دیدگاه سبب کم‌توانی ما در شناخت واقعیت است، بااین‌حال دموکریتوس امکان شناخت واقعیت از طریق عقل را می‌پذیرد (گاثری، II / 438 ff.؛ کاپلستن، I(1) / 145-146؛ بریمن، npn.).

استوبائوس در «جُنگ» خود جملاتی حِکمی را به دموکریتوس نسبت می‌دهد که اصالت آنها نزد اهل تحقیق محل مناقشه است. دموکریتوس را «فیلسوف خندان» نامیده‌‌اند. براساس اندیشۀ اخلاقیِ او، نیک‌بختی حالتی است که نفس در آرامش قرار دارد. بنابراین، نیک‌بختی بیش از آنکه امری بیرونی باشد، درونی است. نیک‌بختی نامهایی چون شادی و خرسندی و جز آن دارد، اما کارکرد همۀ آنها آرامش نفس است (نک‍ : همان).

نزد متفکران اسلامی، دموکریتوس (دِمُقراط، دمقراطس، دیمقراط، دیمقراطیس، ذیمقراطیس و ذومقراطیس( حکیمی جامع‌الاطراف بود که نظریاتش در طبیعیات، طب، فلاحت و کیمیا در منابع اسلامی انعکاس یافته است.
به روایت اندیشه‌نگاریهای اسلامی، دیمقراطیس از قدمای فلاسفۀ یونان ــ به روایت ابن‌جلجل «رومی غریقی» (یا اِغریقی، یونانی‌زبان) ــ اهل آبدرا (ابدیرا)، سخنگوی مذهب جزء لایتجزى (ه‍ م)، صاحب تصانیف و معاصر بقراط و بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب، پادشاه ایران، است (ص 33؛ ابوسلیمان، 203؛ شهرستانی، 2 / 170؛ شهرزوری، 177؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، 56). ابن‌جلجل دیمقراطیس را از معاصران سقراط بر‌می‌شمارد (همانجا؛ به پیروی از وی، صاعد، 27؛ قفطی، 182). به ظن قوی، نظر به ضبطهای مشابه نام آنها در عربی، «سقراط» سهواً جایگزین «بقراط» شده است (دایبر، 252-254). گرچه معاصربودنِ دموکریتوس و سقراط غلط نیست، منابع اولیه غالباً دموکریتوس را معاصر بقراط در نظر گرفته‌اند. از آن جمله‌اند: تاریخ الاطباء و الفلاسفة اثر اسحاق بن حنین (نک‍ : ابن‌ندیم، 346؛ نیز شهرزوری، 288)؛ شرح مفقود جالینوس مجعول بر کتاب العهد بقراط (یا کتاب اَیمان، به نقل از مسعودی، 114)؛ و نیز تاریخ الاطباء و الحکمای یحیى نحوی (نک‍ : ابوسلیمان، همانجا) که از منابع تاریخ الاطباء اسحاق بن حنین هستند (نک‍ : روزنتال، 55-60).
در عالم اسلام، دموکریتوس بیش از هر چیز با نظریۀ جزء لایتجزى شناخته می‌شود که مذهب مختار متکلمان در مباحثِ مبادی علم کلام (دقیق‌الکلام) است. متکلمان این نظریه را مقدمه‌ای برای مباحث کلامی قرار داده‌اند. ایشان با اختیار این نظریه، مترصد نفی طبایع و آثار مترتب بر آنها بوده‌اند. محتوای آنچه متکلمان در این باب گفته‌اند، با نظریۀ اتمی دموکریتوس قرابتی ندارد، اما تلاشهایی در جهت پیداکردن حلقۀ واسطی بین این دو نظریه صورت گرفته است. تاریخ یعقوبی از نخستین منابع عربی است که اشاره‌ای به نظریۀ اتمی دموکریتوس دارد، که براساس آن، دیمقراطیس عالم را متشکل از «هباء» می‌دانست (1 / 135). ابن‌مطران (د 587 ق / 1191 م) هباء را ذرات غباری که در هوا شناورند و در شعاع آفتاب مرئی می‌شوند، تعریف می‌کند (ص 359). تعریف ابن‌مطران خود برگرفته از کتاب مفقود فی البرهان اثر جالینوس است (نک‍ : دایبر، 261). در این منابع، «هباء» معادل «اتومن» یونانی لحاظ شده است.
جابر بن حیان و رازی نیز «هباء لا جزء له» را به‌جای اتمها به کار ‌برده‌اند (برای مثال، جابر بن حیان، 474؛ نیز نک‍ : لانگرمان، 4؛ گودمن، 255). جرجانی هباء را آن چیزی دانسته است که خداوند اجسام را در آن آشکار می‌سازد (ص 319). او آن را همان هیولى می‌داند که ذاتی ندارد، جز آنکه خداوندْ «صور» (یعنی اعراض، ازجمله وجود) را بر آن نمایان می‌سازد (تهانوی، 2 / 1538- 1539؛ احمدنگری، 2 / 384).
ارسطو اتمها را به هباء تشبیه کرده که توضیحی استعاری است: ذومقراط نفس را متشکل از «الاجزاء التی لا تتجزأ» (یا «المفردات» یا «الجواهرالمفردة»، بنابه ترجمۀ حنین بن اسحاق، از «اتومن»ها) می‌داند و آنها را با «هباء» هنگامی‌که از روزنه‌ای داخل می‌شوند و مرئی می‌شوند، مقایسه می‌کند و نیز آنها را بذاته متحرک می‌داند، چنان‌که ذراتِ غبار درحالی‌که بادی در جریان نیست، در هوا شناورند و این مفردات عنصر طبایع‌اند ( فی النفس، گ 404، سطرهای 1-20).
روایت گنوستیکی از نظریۀ اتمی دموکریتوس، که شامل عناصری از فلسفه‌های افلاطونیِ میانه، رواقی و اپیکوری است، در متـون سریانی ــ عمدتاً در نقد آراء دیصانیه (ه‍ م) ــ انعکاس یافته است. به‌روایت اِفرائِم (د ۳۷۳ م)، اسقف کلیسای سریانی نصیبین، ابن‌دیصان موجودات (نور، هوا، آب، آتش، تاریکی و خدا) را متشکل از «پِرده» یعنی بذر یا ذره می‌دانست (که بذر با فلسفۀ رواقی موافق‌تر است) و هرآنچه را موجود است، جسم می‌دانست (ش‍روو، 781-782). موسس بار کیفا (د 903 م / 290 ق)، اسقف کلیسای سریانی موصل، در کتاب «دربارۀ نفس»، در توضیح نظر دموکریتوس نفس را متشکل از ذرات کوچکی وصف می‌کند که در هوا شناورند (نک‍ : دایبر، 261-262).
به گزارش اشعری، هشام بن حکم (د 179 ق / 795 م)، بر آن است که هر جزئی، از آن حیث که جزء است، دارای جزئی است و حد یقفی از این حیث ندارد، اما از حیث مساحت، حد یقفی دارد. بنابراین، اجسام از بی‌نهایتْ جزء با حداقل مساحت تشکیل شده‌اند و این اجزاء نیز جسم‌‌اند (ص 59).
نقل قولی که اشعری به هشام منتسب می‌کند، «جسم انّهُ موجود و انّهُ شیء» (ص 304)، همان است که از ابن‌دیصان نقل شد. هشام نیز چون ابن‌دیصان، روح را نور می‌داند (نک‍ : همو، 331، 338؛ نک‍ : کرون، npn.).

نظر به آنچه گذشت، این فرض که نظریۀ اتمی موجود در الٰهیاتِ دیصانیه واسطه‌ای میان نظریۀ اتمی یونان و نظریۀ جزء لایتجزى نزد متکلمان بوده، قابل تأمل است (برای نظریۀ مخالف که جزء لایتجزى نزد متکلمان را حاصل نفوذ اندیشه‌های هندی می‌داند، نک‍‌ : پاینز، 129 بب‍‌ )، هرچندکه متکلمان عقایدی را که با اسلام در تعارض یافتند، از آن زدودند. برای مثال، متکلمان نظر به آیۀ 28 سورۀ جن (72)، بی‌نهایتیِ جواهر منفرد، و نیز قائم‌به‌نفس بودنِ جواهر را رد کردند. مساحت‌داشتن اجزاء لایتجزى نیز محل بحثهای فراوان بوده است. شاید بتوان قصد متکلمان از اختیار نظریۀ جزء لایتجزى را مانندکردن کیهان ‌با «هباء» (فرقان / 25 / 23) تحت سلطنت قاهرۀ الٰهی دانست (برای تعریف هباء به آنچه ذکر شد، نک‍ : فخرالدین، 24 / 72؛ طبری، 5 / 466).
عمدۀ آشنایی فلاسفۀ عالم اسلام از دموکریتوس به‌واسطۀ آثار ارسطو بوده است. نزد ایشان، دیمقراطیس بخت را از اسباب طبیعت، و عامل پیدایش عالم می‌دانست. به اعتقاد او، مبادیِ عالمْ «اجرام صغاری» هستند که به‌سبب صلابتشان قابل انقسام نیستند و جایی‌که نباشند، خلأ است. آنها در شمارْ نامتناهی، و در خلأ پراکنده‌اند که به‌لحاظ مقدار و بزرگی نامتناهی است. طبیعت آنها یکسان است و در شکل، وضع و ترتیب متفاوت‌اند و در خلأ دائماً در حال حرکت‌اند. برخی از آنها برحسب اتفاق با برخی دیگر برخورد می‌کنند و به‌واسطۀ این اتفاق، آنهایی که شکل مشابه دارند، با هم اجتماع می‌کنند و از این طریق عالم پدید می‌آید. تعدادی نامتناهی مانند این عالم در خلأ وجود دارد (ارسطو، الطبیعة، گ 203 الف، سطر 16، گ 203 ب، سطرهای 1-2؛ ابن‌سینا، الشفاء، 61؛ ابن‌رشد، 2 / 1036، 3 / 1044-1045؛ صدرالدین، 2 / 275).
فیلسوفان با رد نظریۀ جزء لایتجزى، بر آن‌اند که هرچند هر جسم بالقوه به‌نحو نامتناهی قابل انقسام است، این مقدمه سبب نمی‌شود که تمام اجزاء نامتناهی جسم بالفعل موجود باشند. برای مثال، تمام اعداد را می‌توان در عدد دو ضرب کرد، اما تمام مضربهای دو بالفعل موجود نیستند، زیرا نامتناهی نمی‌تواند بالفعل وجود داشته باشد. افزون‌براین، سختی و آسانی در جدا کردن اجسام از لوازم صورت نوعیۀ آنها ست، و نه از لوازم جسم‌بودن آنها (ابن‌سینا، همان، 185، 198- 199، 202، التعلیقات، 135). زمان، جسم و حرکت در تناظرند، اگر جسم شامل اجزاء لایتجزای بالفعل باشد، حرکت و زمان نیز چنان خواهد بود (فارابی، 11).
مشائیان خلأ را مستلزم امتداد ابعاد به‌طور نامتناهی می‌دانند، درحالی‌که بالفعل‌بودن نامتناهی را رد می‌کنند (همانجا؛ نیز نک‍ : ارسطو، همان، گ 213 الف بب‍ ؛ ابن‌سینا، الشفاء، 123 بب‍‌ ). نزد دیمقراطیس، همۀ اشیاء بالضروره موجودند و آن ضرورتْ همان بخت (توخه) است، که فاعل همۀ امور است (فلوطَرخُس، 121). به نظر ارسطو و پیروانش، بخت و اتفاق بر طبیعت و اراده تقدم ندارند، بلکه غایت عرضی طبیعت و اراده‌اند. بخت و اتفاق به اموری اطلاق می‌شوند که نه دائمی و نه اکثری‌اند، بنابراین نمی‌توانند به‌مثابۀ علتی در امور طبیعی لحاظ شوند که دائمی و اکثری‌‌اند (ابن‌سینا، همان، 66، 68).
مشائیان تبیین طبیعت با ضرورت مکانیکی، یعنی به‌واسطۀ علت فاعلی را رد می‌کنند. ایشان گرچه منکر ضرورت منتسب به ماده (هیولى) نیستند، طبیعت را علت غایی حرکت درونی جواهر طبیعی، و درنتیجه مقدم بر ماده می‌دانند (ارسطو، همان، گ 199 ب، سطرهای 13-17، گ 200 الف، سطر 30، گ 200 ب، سطر 8).
در میان اندیشه‌نگاریهای یونانی، فی آراء الطبیعیة التی ترضی الفلاسفة اثـر فلوطرخس (پلوتارک مجعول) ــ کـه بـه نظر دایبر شاید ترجمـۀ آراء فلاسفـۀ آئتیـوس بـاشد (ص 263) ــ حـاوی نظریات دموکریتوس و استادش لوقبس در طیف وسیعی از موضوعات ازجمله سماع طبیعی (فیزیک)، علم‌النفس، نظریۀ ابصار، وراثت، سماء و عالم (کیهان‌شناسی) و آثار علوی (پدیده‌های جوّی) است (نک‍ : ص 113، 115، 118، جم‍‌ ). موضوعاتِ یادشده در ذیل طبیعیات قرار می‌گیرند و فلاسفه نیز دموکریتوس را از طبیعیون یونان می‌دانستند و عبارت «دیمقراطیس الطبیعی» ناظر به همین معنا‌ ست (ابوسلیمان، 85؛ نیز نک‍ : ارسطو، الطبیعة، گ 213 ب، سطر 1؛ فلوطرخس، 118؛ ابن‌رشد، 1 / 64). مشائیان در ضمن بحث از بخت، بالفعل‌بودنِ نامتناهی، خلأ، اتصال در جسم و دیگر مسائل، به پیروی از روش ارسطو، به نقد دیدگاههای دموکریتوس پرداخته‌اند و توجه آنها به او فراتر از نقد رأی مخالف نمی‌رود.
از دیگر اندیشه‌نگاریهای یونانی که به معرفی دموکریتوس می‌پردازد، کتاب فی آراء الفلاسفة اثر آمونیوس مجعول است. کتاب به‌طور عمده برگرفته از ردیه‌ای بر شعوب الحاد هیپولیتوس رومی (د ح 235 م) است. مدخل دموکریتوس در کتاب فی آراء الفلاسفة توسط شهرستانی نقل شده است. برطبق آن، «مبدع اول» نه یک عنصر آغازین و نه عقل است، بلکه «اخلاط اربعه»اند که همان «اسطقسات» هستند. آنها «اوایل موجودات»اند و اشیاء بسیط (عالم فوق قمر) دفعتاً از آنها ابداع شده‌اند. کل عالمْ «باقی و غیرفانی» است، زیرا این جهان به «عالم اعلى» متصل است و عناصر اربعه، که اساس اشیاء مرکب‌اند، به «روح لطیف» متصل‌اند که در آنها ساکن است. این عناصر تنها تاآنجاکه به حواس درمی‌آیند، فانی‌اند، حال‌آنکه به قیاس عقل غیرفانی‌اند، زیرا آنها از صفای «روح بسیط» بهره‌مندند (نک‍ : دایبر، 259-260). شهرستانی این نظریه را که مبدع اولْ عناصر اربعه‌اند، ناروا می‌داند؛ زیرا اگر چنین باشد، «اسفل به اعلى» و «اکدر به اصفى» پیشی گرفته است (2 / 158- 159؛ ابوحاتم، 142).

متن فی آراء الفلاسفة ملغمه‌ای است از مذاهب فلسفی که از خصوصیات فلسفۀ یونانی‌مآبی است. برای مثال، تقسیم عالم به فوق قمر و تحت قمر و نیز اینکه اشیاء مرکب در نوع باقی‌اند، از آراء ارسطو هستند؛ «روح بسیط» نیز به‌وضوح یادآور اصطلاح عقل یا روح کلی (پنوما) در فلسفۀ رواقی است. دایبر مدخل دموکریتوس در مصحف الجماعة، در کیمیا، را نیز شبیه به فی آراء الفلاسفة دانسته است (ص 258-259).
در میان فلاسفه، زکریای رازی (د 313 یا 323 ق / 925 یا 935 م) و ابوالعباس ایرانشهری، از فلسفۀ دموکریتوس با خوانشی اپیکوری و نوافلاطونی، متأثر بوده‌اند. رازی قائل به «جزءهای نامتجزی» است. نزد وی، «هیولى مطلق [را] جزءها بوده ‌است نامتجزی، چنان‌که مر هر یکی را از او عِظَمی [مقداری] بوده ‌است». جزءهای نامتجزی در صورت فقدان عظم بایست به‌مانند نقطه‌های ریاضی لحاظ شوند، که دراین‌صورت از اجتماع آنها اشیاء طبیعی که دارای اندازه و مقدارند، حاصل نمی‌شود؛ اما آن مقدار به اندازه‌ای است «کز آن خردتر روا» نباشد. به نظر رازی، هیولای مطلقْ قدیم، بالفعل و برحسب شمار جزءها نامتناهی است. رازی برخلاف دموکریتوس، قائل به یکسانی شکل اتمها ست. او کیفیات مختلف را «به‌سبب اندکیِ خلأ و بیشتریِ آنها» در آمیختگی با هیولای مطلق می‌داند (نک‍ : رسائل ... ، 220-226، به نقل از ناصر خسرو؛ نیز پاینز، 47- 79).
ابن‌ندیم کتاب الرسائل در علم کیمیا را به دموکریتوس نسبت می‌دهد و آن را از یافته‌های خالد بن یزید بن معاویة بن ابی‌سفیان برمی‌شمارد و همو در ذیل آثار جابر بن حیان از کتاب مصححات دیمقراطیس نام می‌برد (ص 420، 422). همچنین سزگین از نسخه‌ای با عنوان الخَلّ و الخَمیر در کیمیا منتسب‌به دموکریتوس نام می‌برد، که اصل یونانی آن نامعلوم است (GAS, IV / 50). رازی نیز دیمقراط را از کیمیاگران دانسته، و اضافه کرده است فیلسوف نمی‌تواند با صناعت کیمیا ناآشنا باشد (نک‍ : ابن‌ندیم، 417).
ازآنجاکه فلسفه و کیمیا در دوران یونانی‌مآبی در هم تنیده بودند، این آثار را باید به دموکریتوسی مجعول در آن دوران نسبت داد. همچنین محتمل است دموکریتوس مجعول همان بلوسِ مندسی باشد که 200 سال قبل از میلاد می‌زیست و با نام دموکریتوس می‌نوشت. او فیلسوفی دموکریتی بود که در کیمیا، پزشکی، فلاحت و علوم خفیه صاحب تألیف بود. کتاب غرایز طبیعی او در پزشکی با عنوان فی طبائع الحیوان و ما یوافق منها طبائع الانسان در تاریخ یعقوبی به عنوان اثری از دیمقراطیس فیلسوف آورده شده است (1 / 135). نسخه‌ای هم با عنوان الفلاحة به دموکریتوس منسوب است، که از بلوسِ مندسی است (نک‍ : GAS, IV / 311). اینکه قفطی خبر از ترجمۀ آثار ذومقراطیس فیلسوف از سریانی به عربی می‌دهد (ص 182)، یحتمل به آثار بلوسِ مندسی اشاره دارد که در عربی موجود بوده است (نک‍ : دایبر، 257-256).
در دائرةالمعارف پزشکی رازی، الحاوی، حداقل دو نقل قول منسوب به دیمقراطیس وجود دارد، که در یکی از آنها گفته می‌شود جالینوس کتاب الادویة المقابلة للادواء را از دیمقراطیس نقل کرده است (19 / 324، 20 / 538). بیرونی کتاب قاطاجانِس جالینوس را صورت منثور کتابی از دیمقراطیس می‌داند که به نظم بوده است (ص 98). دانسته است که دَموکراتیس طبیب در قرن 1 م می‌زیسته، و قسمتهایی از آثارش در کتابهای جالینوس آمده، و در باب داروها اثری به نظم داشته است. دیمقراطیس مورد اشاره در الحاوی و تحقیق ما للهند همان دموکراتیس طبیب است، نه دموکریتوس فیلسوف؛ و سببِ این خلط، ضبط مشابه نام دموکراتیس با دموکریتوس است.
همچنین در تاریخ الاطباء و الحکمای یحیى نحوی (نک‍ : ابوسلیمان، 107) ــ کـه در منتخب صوان الحکمة موجود است ــ و نیز عیون الانباء ابن‌ابی‌اصیبعه (ص 58) از «دیمقراطیس الثانی» نام برده می‌شود که ممکن است بلوس مندسی باشد. طبیب‌دانستن دموکریتوس در دورۀ اسلامی می‌تواند از شرح دیوجانس مجعول بر کتاب العهد بقراط هم ناشی شده باشد. در آنجا، دیموقراطیس را صاحب عمر طولانی دانسته، زیرا که در زندگی صناعت طب را مد نظر داشته است (نک‍ : همو، 35؛ نیز دایبر، 255–256). ابن‌ابی‌اصیبعه از مکاتبه‌ای بین مردم آبدرا و بقراط خبر می‌دهد (ص 58). براساس گزارش طبیب مصری، علی بن رضوان (د 453 ق / 1061 م)، اهل آبدرا از بقراط می‌خواهند که به شهرشان بیاید و جنون دموکریتوس، یعنی خنده‌های غیر ارادی او، را درمان کند. بقراط به آبدرا می‌آید و می‌کوشد دموکریتوس را قانع کند که از خنده بازایستد، اما دموکریتوس او را مجاب می‌کند که حکیم تنها می‌تواند به همۀ امور بخندد (دایبر، 255-254).
منابع اسلامی جملاتی حِکمی را به دموکریتوس نسبت می‌دهند که از لحاظ تاریخی معتبر نیستند. خصوصیت بارز این جملات فرزند زمان خویش بودن است (برای مثال، نک‍ : ابوسلیمان، 204-205، به نقل از یحیى نحوی؛ ابن‌فاتک، 297، 312-313؛ شهرستانی، 2 / 171-172؛ شهرزوری، 177- 178).

مآخذ

ابن‌ابی‌اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش نزار رضا، بیروت، ‎۱۹۶۵ م؛ ابن‌جلجل، سلیمان، طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، بیروت، 1405 ق / 1985م؛ ابن‌رشد، محمد، تفسیر ما بعد الطبیعة، به کوشش م. بویژ، بیروت، 1938 م؛ ابن‌سینا، التعلیقات، به کوشش حسین موسویان، تهران، 1391 ش؛ همو، الشفاء، طبیعیات، سماع طبیعی، به کوشش سعید زاید، قاهره، ۱۳۸۵ ق / ۱۹۶۵ م؛ ابن‌فاتک، مبشر، مختار الحکم و محاسن الکلم، به کوشش عبدالرحمان بدوی، مادرید، 1958 م؛ ابن‌مطران، اسعد، بستان الاطباء، به کوشش مهدی محقق، تهران، 1386 ش؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوحاتم رازی، احمد، اعلام النبوة، به کوشش صلاح صاوی و غلامرضا اعوانی، با مقدمۀ انگلیسی سید حسین نصر، تهران، 1397 ق؛ ابوسلیمان سجستانی، محمد، صوان الحکمة و ثلاث رسائل، به کوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، 1974 م؛ احمدنگری، عبدالنبی، دستور العلماء‏، بیروت، 1395 ق / 1975 م؛ ارسطو، الطبیعة، ترجمۀ اسحاق بن حنین، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، 1384 ق / 1964 م؛ همو، فی النفس، به کوشش عبدالرحمان بدوی، بیروت، 1980 م؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400 ق / 1980 م؛ بیرونی، ابوریحان، تحقیق ما للهند، حیدرآباد دکن، 1377 ق / 1958 م؛ پاینز، شلومو، نظریۀ جوهر فرد از دیدگاه مسلمین، ترجمۀ فرشته آهنگری، تهران، 1386 ش؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، 1862 م؛ جابر بن حیان، «کتاب سبعین»، مختار رسائل، به کوشش پاول کراوس، قاهره، 1354 ق؛ جرجانی، علی، التعریفات، به کوشش ابراهیم ابیاری، بیروت، 1417 ق / 1996 م؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، به کوشش عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، 1386 ق / 1966 م؛ همو، رسائل فلسفیة، به کوشش پاول کراوس، قاهره، ۱۹۳۹ م؛ شهرزوری، محمد، تاریخ الحکماء، به کوشش عبدالکریم ابوشویرب، طرابلس، ۱۳۹۸ ق / ۱۹7۸ م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش عبدالعزیز محمد وكیل، قاهره، 1387 ق / 1968 م؛ صاعد اندلسی، طبقات الامم‏، به کوشش لویس شیخو، بیروت، 1912 م؛ صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار، به کوشش مقصود محمدی، تهران، 1380 ش؛ طبری، محمد، تفسیر، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، 1415 ق / 1994 م؛ فارابی، «عیون المسائل»، مبادئ الفلسفة القدیمة، قاهره، 1328 ق / 1910 م؛ فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ فلوطرخس، «فی الآراء الطبیعیة التی ترضى بها الفلاسفة»، ترجمۀ قسطا بن لوقا، ارسطوطالیس فی النفس، به کوشش عبدالرحمان بدوی، بیروت، 1980 م؛ قرآن کریم؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء‏، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، ‎۱۹۰۳ م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف‏، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، 1375 ق / 1938 م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، ۱۹۶۹ م؛ نیز:

Aristotle, Metaphysics, ed. and tr. H. Tredennick, London, 1961; id., «On Generation and Corruption», ed. and tr. H. H. Joachim, The Works of Aristotle, Great Books of the Western World, Chicago, 1994, vol. I; id., On the Heavens, ed. and tr. W. K. C. Guthrie, London, 1960; id., On the Soul, ed. and tr. W. S. Hett, London, 1957; id., The Physics, ed. and tr. Ph. H. Wicksteed and F. M. Cornford, London, 1952; Berryman, S., «Democritus», Stanford Encyclopedia of Philosophy, www.plato. stanford.edu / archives / win2016 / entries / democritus / ; Copleston, F., A History of Philosophy, New York, 1962; Crone, P., «Dayṣanīs», EI3, www.brillonline.nl / entries / encyclopaedia-of-islam-3 / ; Curd, P., »Anaxagoras«, Stanford Encyclopedia of Philosophy, www.plato. stanford.edu / archives / win2015 / entries / anaxagoras / ; Daiber, H., «Democritus in Arabic and Syriac Tradition», Proceedings of the 1st International Congress on Democritus, Xanthi, 1984; Diogenes Laertius, Lives of Eminent Philosophers, tr. R. D. Hicks, London, 1925, vol. II; Furley, D. J., Two Studies in the Greek Atomists, Princeton, 1967; GAS; Goodman, L. E., «How Epicurean Was Rāzī?», Studia graeco-arabica, 2015, no. 5; Guthrie, W. K. C., A History of Greek Philosophy, Cambridge, 1965; Hasper, P. S., «Leucippus and Democritus», eds. J. Warren and F. Sheffield, The Routledge Companion to Ancient Philosophy, New York, 2014; Langermann, Y. T., «Islamic Atomism and the Galenic Tradition», Researchgate, www.researchgate.net / publication / 228173991_Islamic_Atomism_and_the_Galenic_ Tradition; Palmer, J., «Parmenides», Stanford Encyclopedia of Philosophy, www.plato.stanford.edu / archives / win2016 / entries /  parmenides / ; Parry, R., «Empedocles», ibid.; Rosenthal, F., «Isḥâq b. Ḥunayn’s Taʾrîḫ al-Aṭibbâʾ», Oriens, 1954, vol. VII; Skjaervo, P. O., «Bardesanes», Iranica, vol. III; Taylor, C. C. W., The Atomists: Leucippus and Democritus, Toronto, 1999.

مهران نوری

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: