صفحه اصلی / مقالات / داراشکوه /

فهرست مطالب

داراشکوه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 7 دی 1398 تاریخچه مقاله

داراشُکوه، محمد (29 صفر 1024- مق‍ 22 ذیحجۀ 1069 ق / 21 مارس 1615-31 اوت 1659 م)، شاهزادۀ گورکانی، ملقب به «شاه بلند‌اقبال» و از جملۀ صوفیان قادری و مشتاقان و مترجمان آثار هندویی به فارسی.
داراشکوه که پسر ارشد خانواده بود، در اجمیر به دنیا آمد. پدرش شاه‌جهان (سل‍ 1037- 1068 ق)، چهارمین پادشاه از سلسلۀ گورکانیان هند بود که نسب وی به بابر تیموری و پیش از او به تیمور لنگ می‌رسید (خوافی‌خان، 1 / 594؛ داراشکوه، «رسالۀ حق‌نما»، 7؛ عبدالحی، 5 / 145). مادر او بانو بیگم، ملقب به ممتازمحل، نجیب‎زاده‎ای ایرانی‎‌تبار بود که شاه‌جهان بنای «تاج‌محل» را به یاد او و بر فراز مقبره‌اش ساخت. از دوران کودکی و نوجوانی داراشکوه اطلاع چندانی در دست نیست. ظاهراً هنگامی که شورش شاه‌جهان بر پدر خود (جهانگیر) ناکام ماند، داراشکوهِ خردسال را به‌عنوان گروگان نزد پدربزرگش نگه‌ داشتند. البته او در 1037 ق آزاد شد و نزد مادرش بازگشت (کنبو، 1 / 76-77، 158؛ شاهنوازخان، 1 / 151، 159-160؛ جلالی‌، 119، 124-125؛ فدایی، 322).
داراشکوه در 13‌سالگی تحصیلات مقدماتی را نزد ملا عبداللطیف سلطانپوری (د 1042 ق / 1632 م) فراگرفت و پس از آن، نزد میرک شیخ فصیح‌الدین هروی (د 1070 ق / 1660 م) و شیخ احمد هروی به ادامۀ تحصیل پرداخت. خوش‌نویسی را نیز از آقا عبدالرشید دیلمی (د 1081 ق / 1670 م) (خواهرزادۀ میرعماد) آموخت و در کنار این امر، مهارتهای رزمی را هم فراگرفت. در 1042 ق با دخترعموی خود، کریم‌النساء، ملقب به نادره ‌بیگم، ازدواج کرد که صاحب 6 فرزند شدند (لاهوری، 1 / 452-460؛ هفت‌قلمی، 54، 95؛ داراشکوه، سفینة ... ، 197، سکینة ... ، 59؛ کنبو، 1 / 425؛ خوافی‌خان، 1 / 471-472؛ خواجه عبدالرشید، 289؛ عبدالحی، 5 / 145- 146).
داراشکوه در سالهای 1055-1062 ق از سوی پدر به حکومت مناطق الله‌آباد، پنجاب، گجرات، مولتان و کابل گمارده شد، اما ناکامیهای پی‌درپی او، به‌ویژه در بازپس‌گیری قندهار از شاه عباس دوم صفوی، نشان داد که برای امور کشوری و لشکری کفایت لازم را ندارد (کنبو، 2 / 302-304، 357- 358، 3 / 122-133؛ حسینی، 44؛ شایگان، 200). بااین‌همه، شاه‌جهان محبتی فراوان به داراشکوه داشت و به همین سبب، پس از این رخدادها نیز او را از منصب ولیعهدی برکنار نکرد و نزد خود آورد.
هنگامی که شاه‌جهان در 1068 ق / 1658 م بیمار شد، ادارۀ کشور را به داراشکوه سپرد، اما ناهماهنگی و اختلاف او با برادرانش که بر مناطق مختلف فرمان می‌راندند، کدورتها و رنجشهای بسیاری به بار آورد. این موضوع که وی به هنگام بیماری پدرش نیز به مردم و نمایندگان برادرانش اجازۀ عیادت او را نداد، سبب برانگیختن بدبینی دیگران نسبت به او، و رواج شایعاتی مبنی بر قتل شاه‌جهان به دست داراشکوه شد (خوافی‌خان، 1 / 491، 758؛ آفتاب اصغر، 290؛ عبدالحی، 5 / 146؛ فدایی، همانجا؛ محمدمعصوم، 41-42، 55- 58، 63-67؛ نیز نک‍ : ه‍ د، اورنگ‌زیب). با چنین زمینه‌ای، هریک از برادران نیز (شاید به تصور مرگ شاه‌جهان و شاید برای بهره‌برداری از فرصت) خود را پادشاه خواندند و برای دست‌یافتن به پایتخت سرازیر شدند. نخست، شاهزاده شجاع از بنگال لشکرکشی کرد و داراشکوه برخلاف میل شاه‌جهان، سپاهی را برای مقابله با او روانه ساخت. سپس شاهزاده مراد از جانب گجرات پیش آمد و مناطقی را گرفت. آنگاه مراد و اورنگ‌زیب باهم ائتلاف کردند و بر سپاهیان داراشکوه چیره شدند. در این هنگام، داراشکوه با خانواده‌اش به دهلی و سپس لاهور گریخت، اما مردان اورنگ‌زیب در تعقیب او بودند؛ ازاین‌رو، ناگزیر به سوی گجرات و قندهار روی آورد و به خانۀ ملک‌جیون، یکی از دوستانش، پناه برد، تا به کمک وی رهسپار ایران شود (فدایی، 324-340؛ آفتاب اصغر، همانجا؛ وحید، 230-232، 251-253؛ خوافی‌خان، 2 / 4- 18، 20-36، 80-85؛ قانع، 509، حاشیۀ 5؛ کنبو، 3 / 254- 259؛ طباطبایی، 1 / 301، 302-304، 307- 308). اما پیوستن یاران داراشکوه به اورنگ‌زیب و خیانت میزبانان او در شهرهای مختلف، سبب شکست و سرانجام دستگیری وی شد. پس از آن، او را روانۀ اکبرآباد کردند و در همان حال اسارت، با تحقیر و اهانت از میان شهر گذرانیدند. در این میان، شاه‌جهان نیز که روزگاری بر پدر خود شوریده بود، در دام نیرنگ پسرش اورنگ‌زیب گرفتار شد و به‌سبب بیماری و اسارت، نتوانست برای رهایی داراشکوه کاری انجام دهد. شورشهای خونین و جسته‌گریخته‌ای هم که برای پشتیبانی داراشکوه صورت گرفت، به فرمان اورنگ‌زیب در هم شکسته شد و سرانجام با صدور فتوای محکومیت داراشکوه، او را در زندان به قتل رساندند؛ سپس جسدش را به دهلی بردند و در مقبرۀ جدش، همایون، دفن کردند؛ جایی که امروزه در آن تنها چند مزار بی‌نام‌ونشان باقی است. اورنگ‌زیب نیز پس از کشتن، تبعید و زندانی‌کردن اعضای خانواده و یاران نزدیک داراشکوه، به جای شاه‌جهان بر تخت سلطنت نشست (خوافی‌خان، 2 / 85-87؛ طباطبایی، 1 / 316 بب‍ ، 324-326؛ کنبو، 3 / 260-264؛ بختاورخان، 1 / 167- 169؛ فدایی، 327-340؛ آفتاب اصغر، 387؛ گوپاموی، 570-571؛ عبدالحی، همانجا).

مسلک، مذهب و باورهای داراشکوه

مینیاتورهایی که نقاشان از داراشکوه ترسیم کرده‌اند، او را میانه‌اندام و سفیدرو نشان می‌دهد. وی از خوش‌گذرانی بیزار بود و جانب فقر را محترم می‌داشت، چنان‌که در برخی از آثارش نیز خود را «فقیر بی حزن و اندوه» یا «فقیر بی‌اندوه» می‌خواند. افزون‌براین، به نیکوکاری، دانش، هنردوستی، بخشندگی، جوانمردی و البته تعجیل در امور نیز شهرت داشت (فدایی، 322؛ گوپاموی، 566؛ داراشکوه، حسنات ... ، 1، سکینة، 5). او در به‌‌جاآوردن تکالیف شرعی کوشا بود و از فقه حنفی پیروی می‌کرد. زمینه‌ساز این گرایش را هم باید استادانی چون ملا عبداللطیف و میرک شیخ دانست که هر دو از علمای حنفی‌مذهب بودند. تأکید وی بر این مذهب تا بدانجا بود که بارها در آثارش صفت «حنفی» را در کنار نام خود به کار برده است (سفینة، 12؛ لاهوری، 1 / 452-460؛ عبدالحی، 5 / 255، 427).
داراشکوه ضمن قراردادن خلفای راشدین در زمرۀ اولیا، از امامان دوازده‌گانۀ شیعه نیز با تکریم بسیار یاد می‌کند. افزون‌براین، گرایش به تشیع را می‌توان به‌خوبی در اندیشه‌های وی ردیابی کرد و دور نیست که همین امر به دشمنی اورنگ‌زیب با او دامن زده باشد، زیرا او پیوندی وثیق با علمای اهل سنت داشت. البته داراشکوه نقدهایی نیز بر مواضع کلامی شیعه نوشته است (نک‍ : «مجمع ... »، 13-17، سفینة، 19- 29).

الف ـ سیر و سلوک عرفانی

زندگی دربـاری، داراشکـوه را از معاشرت و هم‌صحبتی با صوفیه برکنار نداشت. پدرش شاه‌جهان با مشایخ زمان خویش ارتباط داشت و تولد داراشکوه را هم مرهون توسل خود به آستان خواجه معین‌الدین چشتی می‌دانست. داراشکوه چنان‌که خود می‌گوید، در 21سالگی به دست میر محمد میان‌میر (میانجیو) (د 1045 ق / 1635 م)، شیخ بزرگ طریقۀ قادریه، از بیماری سختی شفا یافت و این امـر زمینۀ ارادت داراشکوه بـه وی، و سپس مریدی‌اش را فراهم آورد. پس از درگذشت میان‌میر هـم، داراشکوه بـه یکـی از شاگردان او بـه نـام ملا شـاه بدخشی (د 1072 ق / 1662 م) دست ارادت داد و تا آنجا پیش رفت که از او اجازۀ ارشاد گرفت و مریدانی برای تربیت به او سپرده شد (قانع، 500؛ شفیع، 4 / 61؛ داراشکوه، همان، 94، سکینة، 48- 49، 51-53، 67، 154-155، 168، 173-174، سرّ اکبر، سه؛ احمد، 2 / 130-131).
داراشکوه مدعی بود که دقایق عرفان و توحید را به‌روشنی دریافته و ندای الٰهی را در واقعه‌ای شنیده است؛ ازاین‌رو، گاه آیات قرآن را تأویل می‌نمود، نظر عرفای دیگر را رد می‌کرد و خود را پس از ملا شاه، آخرین حلقۀ طریقۀ قادریه در هند می‌دانست. وی ضمن باور به ارتباط اویسی و بهره‌گیری از روح میان‌میر در عالم رؤیا، با برخی از مریدان برجستۀ او، همچون شیخ احمد دهلوی هم در ارتباط بود، که فصوص الحکم و فتوحات مکیۀ ابن‌عربی را درس می‌داد و وی بخشهایی از فصوص را نزد او خواند. از آنجا که میان‌میر و ملا شاه بسیار به آداب شرعی مقید بودند و چندان روی خوشی به سماع نشان نمی‌دادند، داراشکوه نیز در فضای تصوف صَحوی تربیت یافت و جز در مواردی معدود، گرایش به عرفان سُکری در آثار او یافت نمی‌شود (واله، 3 / 1816؛ داراشکوه، «رسالۀ حق‌نما»، 2-3، 14، سکینة، 54، 68-70، 164-165، 167- 168، 173-174، 218).
داراشکوه به کسب بهرۀ معنوی از صوفیان دیگر طریقه‌ها نیز مشتاق‌ بود، چنان‌که به زیارت مزار مشایخ چشتی همچون نظام‌الدین اولیا می‌رفت و نزد شیخ محب‌‌الله الله‌آبادی چشتی (د 1058 ق)، مشهور به ابن‌عربی ثانی، اندیشه‌های وحدت وجودی را فراگرفت. داراشکوه همچنین با شاه ‌فتحعلی قلندر نیز مکاتباتی داشت و کسانی چون حضرت باری (د 1062 ق / 1652 م)، سلیمان مصری قلندری و شاه محمد دلربا را نیز از استادان خود می‌شمرد (نک‍ : حسنـات، 67-77؛ شفیـع، 4 / 63-64؛ عـابـدی، بیـست‌وسـه ـ بیست‌وشش). همچنین با سرمد کاشانی (د 1071 ق / 1661 م)، شاعر مجذوب و شاگرد ملاصدرا، و ابوالقاسم میرفندرسکی نیز دیدار می‌کرد و به او ارادت تمام داشت. افزون‌بر اینها، داراشکوه علوم غریبه را هم نزد شیخ ناصر محمد فراگرفت و برخی شواهد نشان می‌دهد که گاه از این علوم بهره می‌برد (خوافی‌خان، 1 / 550-551؛ تمیم‌داری، 1 / 312؛ قانع، همانجا؛ آزاد، 16-17؛ آذر بیگدلی، 2 / 39؛ خواجه عبدالرشید، 288؛ سرخوش، 83-84؛ شاهنوازخان، 1 / 227).

ب ـ داراشکوه و دین هندویی

بنارس به‌عنوان شهر بزرگ و مذهبی هندوها، تا مدتها در قلمرو حکومت داراشکوه بود. برخی از منشیان وی نیز در شمار فرهیختگان هندو بودند و گزارشها و نقاشیهای برجای‌مانده نشان می‌دهد که دربار او محل رفت‌و‌آمد علمای هندو و مباحثه با آنان بوده است. از جملۀ این عالمان می‌توان به بابا لعل داس بیراگی (پاندیت راجه)، شاعر و حکیم هندویی، اشاره کرد که از یوگیان پیرو «کبیر» بود و به جریان نوبهکتی ویشنویی تعلق داشت. پیروان او نیز به بابالالی (بابالعلی) شهرت داشتند و بر پرستش «رامه» اصرار می‌ورزیدند. آنها در عمل به هَتَه‌یوگه ملتزم بودند و ضمن انکار تناسخ، تفکری توحیدی داشتند که از لحاظ نظری، تابع مکتب سانکهیه‌یوگه و فلسفۀ دویته‌دویته بود (نوشاهی، 176؛ حسرت، 6, 239-240, 243؛ رضوی، II / 415).
تردیدی نیست که این دیدارها انگیزۀ تطبیق دو دین اسلام و هندویی را در داراشکوه تقویت می‌کرد و شاید به همین سبب بود که وی برای درک بهتر تعالیم هندویی، به فراگیری زبان سنسکریت پرداخت. نقل قول وی از «شَنکَره»، اندیشمند برجستۀ مکتب اَدویته وِدانته، نمایانگر آشنایی او با لایه‌های عمیق و دشوارفهم تفکرات هندویی است. داراشکوه چنین باور داشت که هندوها دارای سنت وحیانی و نبوی بوده‌اند و متون کلاسیک ایشان، یعنی وداها، متعلق به پیامبران پیشین است. وی اوپانیشادها ( اوپنیشَدها) را همان کتاب آسمانی و «پنهان» می‌دانست که در قرآن (واقعه / 56 / 77-80) به آن اشاره شده است («اُپنکهت ... »، 3، «مجمع»، 15، سرّ اکبر، سه ـ شش؛ نصر، «مقالات ... »، 141؛ حسرت، 6؛ احمدعلی، 4 / 553). وی در مقام مقایسه، مبانی عرفان هندویی و اسلامی را یکی می‌دانست و اختلاف بزرگان آنها را تنها لفظی و کلامی می‌شمرد. البته داراشکوه به آشنایی با سنتهای دینی دیگری چون یهود و مسیحیت هم مشتاق بود و ازاین‌رو اناجیل و اسفار خمسه را خوانده بود و در این زمینه با سرمد کاشانی نیز که ظاهراً یهودی‌الاصل بود، گفت‌وگوهایی داشت («مجمع»، 1-2، سرّ اکبر، همانجا؛ حسرت، 101-104؛ شیمل، « ادبیات ... »، 40، «داراشکوه»، 4؛ هوار، 289-314؛ سبحان، 135).

آثـار

داراشکوه نوشته‌های پرشماری به زبان فارسی دارد که می‌توان آنها را در دو دسته جای داد. این تقسیم‌بندی دو مقطع زندگی و اندیشه‌های عرفانی او ست: نخست، فاصلۀ سالهای 1043 یا 1044 تا 1062 ق که نزد میان‌میر و ملا شاه به سلوک خود در طریقۀ قادریه مشغول بود و در این مدت به تألیف آثاری در تصوف و عرفان اسلامی پرداخت که حاصل مطالعات او در این زمینه بود. به نظر می‌رسد که نقطۀ آغاز و نیز انگیزۀ داراشکوه در ورود به عرصۀ این‌گونه تألیفات صوفیانه، نامه‌هایی عرفانی بود که میان او و استاد صاحب‌قلمی چون ملا شاه ردوبدل می‌شد؛ دوم، سالهای میان 1062 تا 1069 ق که در آنها وی به‌تدریج با حکیمان هندو به گفت‌وگو نشست و از این طریق، با اندیشه‌های عرفانی هندویی آشنایی یافت و آثاری در مقایسه و تطبیق مفاهیم عرفانی هندویی و اسلامی به وجود آورد. فراغت او از ادارۀ مناطق مختلف، پیوستن به شاه‌جهان و تشویقهای بابالال در این دوره، زمینۀ مساعدی را فراهم کرد که وی توانست به مطالعه و تحقیق بپردازد (نک‍ : سکینة، 179-196؛ خواجه عبدالرشید، 289؛ شایگان، 199؛ نوشاهی، 177- 178؛ احمد، 2 / 160-163).

آثار او به ترتیب سال تألیف اینها ست:
1. سفینة الاولیاء، نخستین کتاب وی که گردآوری مطالب آن در 1049 ق / 1639 م به پایان رسید. او در این نوشتار به نسب، زندگی و کرامات 411 تن از زنان و مردانی می‌پردازد که بیشتر آنها صوفی‌اند. وی کتاب را با زندگی‌نامه‌ای مختصر از پیامبر (ص)، خلفا، امامان دوازده‌گانۀ شیعه (ع) و نیز امامان چهارگانۀ اهل سنت آغاز می‌کند و سپس بخش مفصلی را به مشایخ قادریه اختصاص می‌دهد. در بخشهای بعدی نیز به شرح زندگی مشایخ نقشبندیه، چشتیه، کبرویه، سهروردیه و دیگر صوفیه می‌پردازد. توجه وی به شاخه‌های هندی این طریقه‌ها را باید از امتیازات این کتاب نسبت به دیگر تذکره‌ها دانست. از منابع وی در تألیف این اثر می‌توان به طبقات الصوفیۀ سلمی و نفحات الانس جامی اشاره کرد (نک‍ : سراسر کتاب؛ شیمل، «داراشکوه»، 3). از این اثر نسخه‌های متعددی در کتابخانه‌های جهان موجود است و نخستین چاپ آن ظاهراً در 1269 ق در آگره صورت گرفته است.
2. سکینة الاولیاء، که در 1052 ق نوشته شد و بیانگر حالات شخصی داراشکوه و پیوند نزدیک او با طریقۀ قادریه است. وی در این اثر، ضمن شرح کرامات مشایخ این طریقه، برای ادای دین به میان‌میر و ملا شاه، بخش بزرگی را به این‌ دو و مریدان برجستۀ آنها اختصاص می‌دهد و اشعاری را هم که در وصف آنان سروده است، در متن کتاب می‌آورد. همچنین به شرح پاره‌ای از نظریات خود، همچون یکتابودن ذات هستی، خاصیت مجلابودن عالم و مظهریت مخلوقات نسبت به خداوند نیز می‌پردازد. گستردگی توضیحات تاریخی، این کتاب را منبعی ارزشمند در شناخت تاریخ هند کرده است. شیوۀ تألیف داراشکوه در این اثر بسیار شبیه تذکرة الاولیاء عطار است و وی در تألیف آن، از منابعی چون کشف المحجوب، قوت‌ القلوب، نفحات ‌الانس، عرایس‌ البیان و تفسیر قشیری بهره برده است (نک‍ ‍: ص 22 بب‍ ، 152 بب‍ ). این کتاب در 1344 ش به کوشش تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی در تهران به چاپ رسید.
3. «رسالۀ حق‌نما»، متنی مختصر که داراشکوه آن را در 1056 ق برای ارائۀ خلاصه‌ای از آموزه‌های عرفانی احمد غزالی، فخرالدین عراقی، ابن‌عربی و جامی نوشت. در این اثر، در کنار روشهای عملی ذکر و حبس نَفَس، کراماتی از میان‌میر نیز بیان شده است و نثر آن با اشعار گوناگونی از عارفان و البته خود داراشکوه زینت می‌یابد. همچنین فصل ویژه‌ای هم به موضوع «وحدت وجود» اختصاص دارد. این رساله به همراه دو اثر دیگر داراشکوه، یعنی «مجمع البحرین» و«اُپنکهت مُندک»، با عنوان منتخبات آثار به کوشش محمدرضا جلالی نائینی در 1335 ش در تهران منتشر شد.
4. حسنات العارفین، یا شطحیات، که در 1064 ق / 1665 م و به تقلید از شرح شطحیات روزبهان بقلی نوشته شده، و در آن، داراشکوه به پیروی از روزبهان به شرح آیات به‌ظاهر شطح‌آمیز قرآن، سخنان خلفا، امامان شیعه (ع) و صوفیان نامدار پرداخته است. گلچین متناسبی که داراشکوه از عرفای شرق و غرب عالم اسلام برمی‌گزیند، بیانگر وسعت منابعی است که وی در اختیار داشتـه است. توجه داراشکوه بـه شطحیات را می‌توان شاهدی بـر گرایشهای سکری وی در این مقطع از سیر و سلوک دانست و نقل مطالبی از کبیر، عارف هندویی، در کنار سخنان صوفیان را می‌توان نشانه‌ای از آغاز توجه او به مفاهیم عرفانی در ادیان دیگر به شمار آورد. این کتاب در 1352 ش به کوشش مخدوم رهین در تهران به چاپ رسید.
5. دیوان، یا اکسیر اعظم، که مجموعه‌‌ای از اشعار ساده و بی‌پیرایۀ داراشکوه، مشتمل بر 148 رباعی و 216 غزل است که تاریخ اتمام آن روشن نیست. در این اشعار وی «قادری» تخلص می‌کند که ارادت او به شیخ عبدالقادر گیلانی را نشان می‌دهد. تأثیرپذیری وی از حافظ، سعدی و دهلوی در این اثر هویدا ست و او همراه بیان عواطف عاشقانه، به پند و موعظه نیز پرداخته است. دیدگاههای ملامتی داراشکوه هم در تجلیل از حلاج، صحبت از خمر و خمار، طعن زاهدان، ستیزه با علمای قشری و تظاهر به بت‌پرستی آشکار است. این اثر در 1969 م / 1348 ش به کوشش احمد نبی خان در لاهور به چاپ رسیده است (شیمل، «ادبیات»، 40؛ گوپاموی، 566؛ سرخوش، 147- 148؛ نیز نک‍ : داراشکوه، دیوان، جم‍ ‌).
6. «مجمع البحرین»، رساله‌ای با نگاه تطبیقی به عرفانهای هندویی و اسلامی که داراشکوه آن را در 1065 ق / 1655 م نوشت. وی در این اثر، ایزدان هندویی برهما، ویشنو و شیوا را که ایجاد، حفظ و نابودی عالم را بر عهده دارند، با جبرئیل، میکائیل و اسرافیل مقایسه می‌کند و قدرت خلاقۀ «مایا» را مشابه «عشق خداوند به آفرینش و ظهور» در اسلام می‌داند. همچنین زَهدان جامعِ «هیرَنیَه گَربهَه» را با «حقیقت محمدیه» یکسان می‌خواند و مراتب آسمانها، زمین و دریاها را در کیهان‌شناسی هندویی و اسلامی با یکدیگر تطبیق می‌دهد. در حوزۀ انسان‌شناسی نیز، «آتمَن» و «پَرَم‌آتمن» را برابر «روح» و «روح اعظم» قرار می‌دهد. این رساله که بعدها به انگلیسی و فرانسه هم ترجمه شد، فاقد اسناد و ارجاعات موثق و کافی است و ضمن دربرداشتن قیاسهای مع‌الفارق، به‌ویژه در زمینۀ آموزه‌های اسلامی تنها به بیان قرآنی و یا روایی‌بودن مطلب اکتفا می‌کند (ص 2-3، 6-‌ 8، 18- 19، 25، 29؛ شایگان، 202-203؛ مجتبائی، 53-54). این اثر همراه دو اثر دیگر داراشکوه، یعنی «رسالۀ حق‌نما» و «اُپنکهت مُندک» به کوشش محمدرضا جلالی نائینی در 1335 ش در تهران چاپ شده است.

7. ترجمۀ جوگ بَشَست، به فارسی که ترجمه‌ای جدید از یوگَه واسیشتهَه است که در 1066 ق / 1656 م و به دستور و با مشارکت داراشکوه صورت گرفت. این ازآن‌رو بود که وی ظاهراً ترجمه‌های پیشین را نمی‌پسندید و تحت تأثیر رؤیایی که در آن وسیشتهه و رامه را دید، در پی ترجمۀ شایسته‌ای برآمد (همو، 14-15، نیز 84؛ حسرت، 234؛ تاراچند، مقدمه بر جوگ بشست، نه ـ یازده؛ اته، 277، 279). این اثر در 1968 م / 1347 ش به کوشش تاراچند و امیرحسن عابدی در علیگره منتشر شد.
8. سرّ اکبر یا سرّ الاسرار، کهن‌‌ترین ترجمۀ اوپانیشادها از سنسکریت به فارسی است که در 1067 ق به پایان رسید. این مجموعه شامل 50 اوپانیشاد است که پیش‌تر به‌صورت پراکنده بودند و داراشکوه با همیاری جمعی از برهمنان که نام آنها در مقدمۀ این کتاب آمده است، آنها را به فارسی برگرداند. متن فارسی ترجمه‌ای نسبتاً لفظ‌به‌لفظ است و برای برخی اصطلاحات هندویی، معادلهای فارسی جایگزین شده است. اما در عین حال، داراشکوه توضیحاتی را در متن کتاب افزوده است که بیشتر شامل واژگان تخصصی، تکمیل ساختار ادبی جمله، نمونه‌آوردن، تعیین مرجع ضمیر، ابهام‌زدایی و توجیه برخی مسائل است (سبحان، 135-136؛ داراشکوه، سرّ اکبر، پنج ـ شش؛ جلالی، 109، 116 بب‍ ، 221، 228؛ تاراچند، مقدمه بر سرّ اکبر، 314؛ مجتبائی، 64).
مقایسۀ متن سرّ اکبر با متون امروزین اوپانیشادها نشان می‌دهد که داراشکوه در ترجمۀ برخی از آنها بندهایی را حذف کرده است. همچنین می‌توان دریافت که از زمان داراشکوه تا کنون، احتمالاً مطالبی به این متون افزوده شده است. داراشکوه در این ترجمه می‌کوشد تا مطالب را به فارسی روان و ساده بیان کند و برای دقت در ترجمه، از شروح کلاسیک اوپانیشادها نیز بهره می‌گیرد. البته در توضیح مواردی (همچون تناسخ) که برخلاف سنت اسلامی است، هیچ سخنی نگفته است. سرّ اکبر به کوشش تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی در 1340 ش در تهران منتشر شده است (ص 325؛ جلالی، 223، 225؛ تاراچند، همان، 308، 314).
9. ترجمۀ «مُندوکه اوپنیشد»، که در این اثر داراشکوه بخشهایی از این اوپانیشاد را به فارسی ترجمه کرده است. همکاران و تاریخ اتمام این ترجمه معلوم نیست. وی در این متن، توضیحاتی را هم دربارۀ آموزه‌های هندویی، و هم در تطبیق آنها با تعالیم اسلامی به متن افزوده است. این رساله با عنوان «اُپنکهت مُندک»، در مجموعۀ منتخبات آثار، به کوشش محمدرضا جلالی نائینی در 1335 ش در تهران به چاپ رسیده است.
10. مکالمۀ بابالال و داراشکوه، رساله‌ای مشتمل بر پرسش و پاسخهای او و بابالال است که به کوشش چَندربهان برهمن، منشی دربار، مکتوب شده است. پرسشهای داراشکوه بیشتر دربارۀ ویژگیهای زندگی مرتاضانه، وجوه مختلف اسطوره‌شناسی هندویی، ارتباط روح الٰهی و روح انسانی، مراسم دفن، پرستش بتها و تمثالها، و ماهیت قلب و نجات است. برخلاف بسیاری از مناظر‌ه‌های سنتی مسلمانان و پیروان ادیان، این گفت‌وگو اصولاً ماهیتی استنطاق‌آمیز و تحکمی ندارد. در فهرست برخی از کتابخانه‌ها، به این اثر با عنوان نادر النکات نیز اشاره شده است، ولی انتساب این عنوان به این اثر هیچ‌گونه موجبی ندارد (احمد، 2 / 123؛ نوشاهی، 176؛ حسرت، 244-253؛ جلالی، 247، 251؛ هوار، 289 ff.).
11. «رسالۀ سؤال و جواب داراشکوه و فتحعلی قلندر»، که جلالی نائینی آن را در مقدمۀ کتاب سرّ اکبر، و عابدی در مقدمۀ جوگ بشست چاپ کرده‌اند.
12. مکاتیب (نامه‌ها): نامه‌های مختلفی از داراشکوه بر جای مانده که برخی از آنها رنگ‌و‌بوی عرفانی دارد؛ ازجمله نامۀ او به سرمد کاشانی و یا نامه‌ای که در انتهای سکینة الاولیاء به چاپ رسیده است. دو نامه از او، یکی به شاه محمد دلربا و دیگری به شیخ محب‌الله الله‌آبادی نیز که در کتابخانۀ برلین و ذیل مجموعه‌ای به نام سفینۀ بحر محیط نگهداری می‌شود. نامه‌ای هم به زبان سنسکریت از وی بر جای مانده است (تمیم‌داری، 1 / 323-324؛ رهین، 15؛ جلالی، 245-246).
در منابع همچنین دو رساله به داراشکوه نسبت داده شده است: نخست، راز مغفرت که ترجمه‌ای از بهگودگیتا ست و ظاهراً در فاصلۀ سالهای 1065-1067 ق و با همکاری پاندیتهای هندو به اتمام رسیده است (حسرت، 236-237؛ اته، 274-275؛ مجتبائی، 74)؛ دوم، بیاض داراشکوه (عابدی، بیست‌ودو؛ قانع، 505؛ قدوسی، 95؛ سبحان، 135).
از داراشکوه برخی آثار هنری نیز بر جای مانده است: کتابت قرآن، مثنوی مولانا، رسالۀ طریقة ‌الحقیقة (یا رسالۀ معارف یا رسائل تصوف)، و تهذیب و تلخیص طوطی‌نامه که همه با دستخطی زیبا نوشته شده‌اند؛ نیز دیباچه‌ای مرقع که آن را به همسرش نادره ‌بیگم تقدیم کرده، و از آثار هنری نفیس دورۀ گورکانی است (صفا، 3 / 1295؛ تمیم‌داری، 1 / 324؛ شیمل، «داراشکوه»، 4؛ عابدی، بیست‌وهفت؛ غلام سرور، 1 / 175؛ قانع، 506- 508؛ حسرت، 113-120).
داراشکوه همچنین ساختمانها و باغهای مجللی به همراه یک کتابخانۀ بزرگ در لاهور بنا کرد. وی در قلعۀ سرخ دهلی هم کتابخانه‌ای شخصی داشت که اکنون در موزۀ آنجا نگهداری می‌شود. افزون‌بر اینها، برای ملا شاه بدخشی نیز عمارت و باغی ارزنده با نام پری‌محل در کوه ماران در کشمیر ساخت که هنوز موجود است (کخ، 117؛ خواجه عبدالرشید، 290؛ خان لاهوری، 330؛ لودی، 113).

تأثیر داراشکوه بر فرهنگ اسلامی و هندویی

داراشکوه در تصوف پیرو طریقۀ قادریه بود و در عین پایبندی به این طریقه، می‌کوشید تا سیاستی هم‌جهت با گسترش عمومی تصوف در شبه‌قاره داشته باشد. به همین سبب، برخی او را یک صوفی صالح می‌شمردند و گروهی نیز وی را به‌سبب ترجمۀ اوپانیشادها، دارای عقاید انحرافی می‌دانستند. به‌ویژه نقشبندیان معاصرش، که به‌طور سنتی دیدگاههای متمایل به شیعه، وحدت وجودی، و مدارا با هندوها را برنمی‌تابیدند، جانب اورنگ‌زیب را گرفتند که متمایل به نقشبندیه، پایبند به ظاهر شریعت و معارض تشیع بود و در تخریب آثار هندویی و ساختن مسجد به‌جای آنها می‌کوشید؛ ازاین‌رو، فقهای حنفی شکست او را غنیمت شمردند و به اتهام بدنام‌کردن تصوف، کفرورزی و مخالطت با کفار، به قتل وی فتوا دادند (خواجه‌ عبدالرشید، 288؛ حسینی، 46؛ عبدالحی، 5 / 146؛ نوشاهی، 180-181؛ فدایی، 340؛ خوافی‌خان، 2 / 86-87؛ تیتوس، 161-162؛ محمدمعصوم، 100).
تاریخ‌نویسان دربار اورنگ‌زیب هم داراشکوه را فردی بی‌درایت، ولخرج و خطاکار معرفی می‌کنند؛ اما شواهد نشان می‌دهد که او می‌کوشید تا مسلمانان و هندوها از باورها، معارف معنوی و سنن دینی یکدیگر درک عمیق و درستی داشته باشند و در این مسیر، از تشویق ادیبان، عارفان و علما دریغ نمی‌کرد. کسانی چون چَندربَهان برهمن (مؤلف چهارچمن)، توکل بیگ (مؤلف تاریخ شمشیرخانی)، نورالدین عین‌الملک محمد شیرازی (مؤلف طب داراشکوهی) و بنوالی داس (مؤلف راجاولی) از تربیت‌یافتگان او بودند (داراشکوه، سکینة، 16، 19؛ شیمل، «داراشکوه»، 3؛ آفتاب اصغر، 295؛ نصر، «علم ... »، 218؛ پروین اکرم، سیزده ـ چهارده). البته کار تشویق ترجمۀ متون هندو از دورۀ اکبر (سل‍ 963-1014 ق / 1556-1605 م) آغاز شد و هدف آن نیز بسترسازی برای ایجاد نوعی تفاهم بود که حکمرانی را آسان کند (نوشاهی، 181؛ حسرت، 6؛ شایگان، 196-197؛ سبحان، 134؛ اته، 194، 274-275). اما هدف داراشکوه چیزی بیش از این، و درواقع، نشان‌دادن این امر بود که هندوها نیز از حقیقت و حقانیت بهره‌مند‌ند.
باید گفت که از نظر فنی، کیفیت آثار او به‌سختی با آثار ابوریحان بیرونی که آغازگر ترجمۀ متون هندویی بود، قابل مقایسه است. دانش وی در زبان سنسکریت نیز بسیار کمتر از بیرونی بود. افزون‌بر‌این، ترجمه‌های او بیشتر معطوف به یکی از شاخه‌های فلسفۀ ودانتۀ هندویی، یعنی اَدوَیتَه وِدانتۀ شنکره بود که در عین اهمیت آن در کوشش برای ایجاد فهم متقابل، از نظر علمی چندان دقیق و قابل اعتماد نیستند. او و همکارانش بیشتر ظاهر عبارات را در نظر داشتند و در هنگام تطبیق، گاه تفاوتهای مهم دو جهان‌بینی اسلام و هندویی را نادیده می‌گرفتند (مجتبائی، 53-54، نیز 26-27؛ سبحان، همانجا؛ برای نقد شیوۀ تطبیقی او، نک‍ : شایگان، 213 بب‍ ‌).
بااین‌همه، و با آنکه ترجمه‌های او چندان مورد توجه عوام هندو و متشرعان مسلمان قرار نگرفت، زمینۀ آشنایی غربیان با متون هندویی را فراهم آورد و هنگامی که آنکتیل دوپرُن در 1801 م / 1216 ق این اثر را به فرانسه و لاتین ترجمه کرد، برگردان لاتین او توجه فیلسوفان ایده‌آلیست اروپا را به خود جلب کرد و تصور غرب را از عرفان در هند تغییر داد؛ ازاین‌رو، داراشکوه را باید در شمار پیشروان مطالعـات تطبیقی هندویی ـ اسلامی، و پیشگام معرفی فلسفۀ هندویی به جهان اسلام و سپس غرب دانست. کار داراشکوه در ترجمۀ آثار هندوها، بی‌توجهیهای پدربزرگش جهانگیر نسبت به آنها را تا اندازه‌ای جبران نمود، اقدامات خشن پدرش را برضد هندوها کاهش داد و موجبات نوعی تسامح در اواخر حکومت شاه‌جهان را فراهم آورد؛ اما اندیشه و روش تطبیق پس از داراشکوه ادامه نیافت و در قالب مکتبی تثبیت نشد و جدایی هند و پاکستان در سدۀ 20 م نشانۀ بارزی از بی‌توجهی به اندیشه‌های او بود (نوشاهی، 182-183، 188- 189؛ تاراچند، مقدمه بر سرّ اکبر، 307- 308؛ شیمل، همان، 3-4، «ادبیات»، 39-40؛ شایگان، 202؛ هادی، 152؛ شارما، 114؛ سبحان، 134-135).

مآخذ

آذر بیگدلی، لطفعلی‌، آتشکده، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1378 ش؛ آزاد، ابوالکلام، مقدمه بر سرمد شهید آغا یمین خان، به کوشش طالب یزدانی، لاهور، 1973 م؛ آفتاب اصغر، تاریخ‌نویسی فارسی در هند و پاکستان، لاهور، 1364 ش / 1985 م؛ اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ شفق، تهران، 1337 ش؛ احمد، ظهورالدین، پاکستان میں فارسی ادب، لاهور، 1974 م؛ احمدعلی هاشمی سندیلوی، مخزن الغرائب، به کوشش محمد باقر، اسلام‌آباد، 1371 ش / 1993 م؛ بختاورخان، محمد، مرآة العالم: تاریخ اورنگ‌زیب، به کوشش ساجده س. علوی، لاهور، 1979 م؛ پروین اکرم، طاهره، مقدمه بر تاریخ دلگشای شمشیرخانی توکل بیگ، به کوشش همو، اسلام‌آباد، 1384 ش؛ تاراچند، مقدمه بر جوگ بشست، به کوشش همو و امیرحسن عابدی، علیگره، 1968 م؛ همو، مقدمه بر سرّ اکبر (نک‍ : هم‍ ، داراشکوه)؛ تمیم‌داری، احمد، عرفان و ادب در عصر صفوی، تهران، 1372 ش؛ جلالی نائینی، محمدرضا، مقدمه بر سرّ اکبر (نک‍ : هم‍ ، داراشکوه)؛ حسینی، محمدعلی، تاریخ راحت‌افزا، به کوشش خورشید علی، حیدرآباد دکن، 1366 ق / 1947 م؛ خان لاهوری، یمین، تاریخ شعر و سخنوران فارسی در لاهور، لاهور، 1971 م؛ خواجه عبدالرشید، تذکرۀ شعرای پنجاب، لاهور، 1346 ش؛ خوافی‌خان، محمدهاشم، منتخب اللباب، ج 1، به کوشش کبیرالدین احمد و غلام قادر، کلکته، 1869 م؛ همو، همان، ج 2، به کوشش کبیرالدین احمد، کلکته، 1874 م؛ داراشکوه، محمد، «اُپنکهت مُندوک»، «رسالۀ حق‌نما»، «مجمع البحرین»، منتخبات آثار، به کوشش محمدرضا جلالی‌ نائینی، تهران، 1335 ش؛ همو، حسنات العارفین، به کوشش مخدوم رهین، تهران، 1352 ش؛ همو، دیوان، به کوشش احمد نبی خان، لاهور، 1969 م؛ همو، سرّ اکبر، به کوشش تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی، تهران، 1340 ش / 1961 م؛ همو، سفینة الاولیاء، نولکشور، 1884 م؛ همو، سکینة اولالیاء، به کوشش همان دو، تهران، 1344 ش / 1965 م؛ رهین، مخدوم، مقدمه بر حسنات العارفین (نک‍ : هم‍ ، داراشکوه)؛ سرخوش، محمد افضل، کلمات الشعراء، به کوشش محمدحسین محوی لکهنوی، مَدرس، 1951 م؛ شاهنوازخان، مآثر الامرا، به کوشش عبدالرحیم، کلکته، 1888 م؛ شایگان، داریوش، «محمد داراشکوه، بنیان‌گذار عرفان تطبیقی»، ایران‌نامه، تورنتو، 1369 ش، س 8، شم‍ 2؛ شفیع لاهوری، محمد، مقـالات، به کوشش احمد ربانـی، لاهور، 1967 م؛ صفـا، ذبیـح‌الله، تـاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363 ش؛ طباطبایی، غلامحسین، سیر المتأخرین، نولکشور، 1208 ق؛ عابدی، امیرحسن، مقدمه بر جوگ بشست، به کوشش تاراچند و امیرحسن عابدی، علیگره، 1968 م؛ عبدالحی، نزهة الخواطر، حیدرآباد دکن، 1341 ق / 1923 م؛ غلام سرور لاهوری، خزینة الاصفیاء، نولکشور، 1894 م؛ فدایی، نصرالله، داستان ترک‌تازان هند، به کوشش ع. قویم، تهران، 1341 ش؛ قانع تتوی، میر علیشیر، مقالات الشعراء، به کوشش حسام‌الدین راشدی، کراچی، 1957 م؛ قدوسی، اعجازالحق، تذکرۀ صوفیائی‌ بنگال، لاهور، 1965 م؛ قرآن کریم؛ کنبو، محمد صالح، عمل صالح (شاه‌جهان‌نامه)، به کوشش غلام یزدانی و وحید قریشی، لاهور، 1967 م؛ گوپاموی، محمد قدرت‌الله، نتائج الافکار، به کوشش اردشیر بنشاهی خاضع، بمبئی، 1336 ش؛ لاهوری، عبدالحمید، بادشاه‌نامه، به کوشش کبیرالدین احمد و عبدالرحیم، کلکته، 1867 م؛ لودی، شیرعلی، مرآة الخیال، به کوشش حمید حسنی، تهران، 1377 ش؛ مجتبائی، فتح‌الله، مقدمه بر منتخب جوگ باسشت میر ابوالقاسم فندرسکی، ترجمۀ همو، تهران، 1385 ش؛ محمدمعصوم، تاریخ شاه‌شجاعی، به کوشش محمدیونس جعفری، دهلی، 1385 ش / 2007 م؛ نوشاهی، عارف، «محمد داراشکوه»، مقالات، تهران، 1381 ش؛ واله داغستانی، علیقلی، ریاض الشعراء، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، 1383 ش؛ وحید قزوینی، محمدطاهر، عباس‌نامه، به کوشش ابراهیم دهگان، اراک، 1329 ش؛ هفت‌قلمی دهلوی، غلام محمد، تذکرۀ خوش‌نویسان، به کوشش محمد هدایت حسین، کلکته، 1328 ق / 1910 م؛ نیز:

Hadi, N., Dictionary of Indo - Persian Literature, New Delhi, 1995; Hasrat, B. J., Dārā Shikūh: Life and Works, New Delhi, 1982; Huart, Cl. and L. Massignon, «Les Entretiens de Lahore», JA, 1926, vol. CCIX; Koch, E., Mughal Architecture, München, 1991; Mujtabai, F., Aspects of Hindu Muslim Cultural Relations, New Delhi, 1978; Nasr, S. H., Science and Civilization in Islam, Cambridge, 1968; id., Sufi Essays, London, 1972; Rizvi, A. A., A History of Sufism in India, New Delhi, 1986; Schimmel, A., «Dārā Šokōh», Iranica, vol. VII; id., Islamic Literatures of India, Wiesbaden, 1973; Sharma, S. R., The Religious Policy of the Mughal Emperors, Lahore, 1975; Subhan, J. A., Sufism, Its Saints and Shrines, New York, 1970; Titus, M. T., Indian Islam, New Delhi, 1979.

علیرضا ابراهیم

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: