صفحه اصلی / مقالات / داراب نامه /

فهرست مطالب

داراب نامه


آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 3 آذر 1400 تاریخچه مقاله

دارابْ‌نامه، یکی از داستانهای بلند شفاهی بازمانده از آثار ادبیات کهن ایرانی که امروزه صورت نوشتاری آن در دست است. این داستان از دو دیدگاه قابل بررسی است؛ از دیدگاه ادبیات فارسی و از دیگاه مردم‌شناسی:

I. از دیدگاه ادبیات

داراب‌نامه عنوان داستانی پهلوانی است مرتبط با داراب (پسر بهمن، پسر اسفندیار، پسر گشتاسب) و همای چهرآزاد (دختر پادشاه مصر و بنا‌بر روایتی، دختر بهمن، پسر اسفندیار). بن‌مایه‌های این داستان، همچون سمک عیار، برگرفته از ادبیات پیش از اسلام است (تفضلی، 307).
از این داستان، دو تحریر متفاوت به زبان فارسی وجود دارد که به فاصلۀ تقریباً 4 سده از یکدیگر، توسط دو تن از داستان‌پردازان پارسی‌گوی، ابوطاهر طرسوسی و بیغمی، فراهم آمده است:

1. داراب‌نامۀ طرسوسی

نام کامل مؤلف این اثر بدین شکل ضبط شده است: ابوطاهر [محمد] بن حسن بن علی بن موسى طرسوسی یا طرطوسی. دربارۀ او اطلاعاتی اندک در دست است؛
 همین اندازه پیدا ست که وی در سدۀ 6 ق / 12 م می‌زیسته، و اهل طرسوس در آسیای صغیر و یا طرطوس در شام بوده است (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی، 26-27). انتساب مؤلف به یکی از این دو شهر، خود‌به‌خود، این سؤال را پیش می‌آورد که در هیچ‌یک از آنها، زبان فارسی رایج نبوده، و از طرفی، زبان مؤلف هم فارسی بوده است؛ بنابراین، چطور یکی از اهالی این مناطق، با تسلطی در‌خور بر زبان فارسی، می‌توانسته است اثری مربوط به فرهنگ ایران باستان را پدید آورد؟ در پاسخ بدین سؤال، دو گمان وجود دارد:
الف ـ منـاطق یـاد‌شده بـارها تـوسط مسلـمانـان و بیـزنطـه، دست‌به‌دست شده است و احتمالاً در یکی از این جابه‌جاییها، طرسوسی و یا اجداد او به حوزۀ فرهنگی ایران آمده، و در این دیار، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را فرا‌گرفته‌اند (نک‍ : همانجا).
ب ـ طرسوسی و یا اجداد او اصالتی ایرانی داشته، و بعداً از ایران به طرسوس / طرطوس مهاجرت کرده، و در آنجا اقامت گزیده‌اند (نک‍ : آیتی، 109).
از طرسوسی 8 اثر، با مضمون حماسی و موضوعات متنوع در دست است؛ بدین ترتیب: ابومسلم‌نامه، اسکندر‌نامه، مسیب‌نامه، جنگ‌نامۀ محمد حنفـیه، شاهنامۀ منثور، داستان قهرمان / قهرمان‌نامه / حکایت قهرمان قاتل، قران حبشی و داراب‌نامه (نک‍ : منزوی، خطی، 4 / 2748، 5 / 3656، 3725، 3742، خطی مشترک، 6 / 949؛ اته، II / 1189؛ ریو، 219-221).
در میان آثار طرسوسی، داراب‌نامه از اهمیت و اشتهار بیشتری برخوردار است. او داستانش را با ماجرای زندگی همای آغاز می‌کند. در چند برگ نخست و در فصل آغازین، همای دختر پادشاه مصر است که به ازدواج بهمن (اردشیر)، پسر اسفندیار، درمی‌آید؛ اما اندکی بعد و در فصل دوم، همای دختر بهمن (اردشیر) معرفی می‌شود. او از پدر خود بار می‌گیرد، فرزندش را مخفیانه به دنیا می‌آورد و نام او را داراب می‌گذارد. داراب زندگی پرفراز‌و‌نشیبی را طی می‌کند تا سرانجام، در 13‌سالگی، به صلاحدید همای، راهی عمان و دریابار می‌گردد. او در آنجا عاشق طمرسیه، ملکۀ عمان، می‌شود و همراه او به یونان روی می‌آورد. داراب از طمرسیه صاحب پسری می‌شود که نام او را هم داراب (کهین) می‌گذارد. پس از ماجراهای بسیار، طمرسیه کشته می‌شود. داراب همراه فرزندش راهی ایران می‌گردد. او رومیان را که به ایران حمله کرده، و همای را به اسارت گرفته بودند، شکست می‌دهد و مادرش را آزاد می‌کند. داراب با برادرزادۀ قیصر روم، ناهید، ازدواج می‌کند که حاصل آن پسری است که نام اسکندر را برای او انتخاب می‌کنند. پس از مدتی، داراب می‌میرد و فرزندش از طمرسیه، یعنی داراب (کهین)، به تخت می‌نشیند. در این زمان، اسکندر که حالا در مکتب ارسطو حکمت و دانش بسیار آموخته است، به ایران حمله می‌کند. داراب (کهین) طی دسیسه‌ای کشته می‌شود و اسکندر با فرزند او، بوران‌دخت، ازدواج می‌کند و او را به جای پدر بر تخت سلطنت می‌نشاند و خود به دنبال آب حیات به جهانگردی می‌پردازد و نهایتاً در بیت‌المقدس می‌میرد. داستان داراب‌نامه با مرگ اسکندر و تعزیت بوران‌دخت در سوگ وی پایان می‌گیرد (نک‍ : ابوطاهر، سراسر اثر).
داراب‌نامه را از آثار سدۀ 6 ق / 12 م بر‌شمرده‌اند؛ اما نثر این اثر با ویژگیهای شناخته‌شدۀ نثر این سده چندان شباهت ندارد. سبب این امر به خود مؤلف برمی‌گردد؛ او از داستان‌گزارانی به شمار می‌رود که از حلقه‌های دروس رسمی به دور بوده است؛ از این لحاظ، نثر وی ساده، روان و به زبان گفت‌و‌گو نزدیک، و عبارات او هم کوتاه و تا اندازۀ بسیاری، مقرون به ایجاز است. در کنار این ویژگی، باید به بسیاری از مسائل روزمرۀ مردم اشاره داشت که با اصطلاحاتِ خاصِ خودش، در این اثر انعکاس یافته است؛ مسائلی مانند رسم و رسوم درباری و آیین سپاهیگری (صفا، همان، 22).
نحوۀ نام‌گذاری افراد در داراب‌نامه، بر نثر آن تأثیر گذاشته است، چنان‌که نام‌گذاری افراد و اماکن با حوادث ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ برای نمونه، ایرانیان با نامهایی چون بهمن، داراب، دارا، هما، روشنک، بوران‌دخت، دستور، رشنواد، جانوسیار، ماهیار، کوه‌آسا و آزاد‌سرو خوانده می‌شوند، مردم نواحی عمان و جزایر گوناگون با نامهایی شگفت‌آور چون طمرسیه، عنطوشیه، زنگلیسا، لکناد، قنطرش و عبقرهود، و یونانیان نیز با نامهایی مثل اسکندر، ارسطاطالیس، افلاطون، قسطاس، خونیاس، بطلمیوس و طرماس (نک‍ : مجیدی، 8).
از داراب‌نامۀ طرسوسی نسخه‌هایی در دست است که در کتابخانه‌های ایران، شبه‌قاره و اروپا نگهداری می‌شود (نک‍ : مرکزی، 1 / 81؛ درایتی، 4 / 1067). این اثر به کوشش ذبیح‌الله صفا در دو مجلد (تهران، 1344 ش) بر‌اساس دو نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس و یک نسخۀ متعلق به سعید نفیسی تصحیح و چاپ شده است (صفا، همان، 24-25).

2. داراب‌نامۀ بیغمی

نام مؤلف این اثر به شکلهای مختلفی ضبط شده است، از‌جمله: «شیخ محمد بن شیخ علی بن شیخ طاهری» (بیغمی، 1 / 215) و «شیخ محمد بن شیخ احمد بن شیخ علی مشهور به بیغمی» (همو، 1 / 363)؛ اما ضبطِ «مولانا شیخ حاجی محمد بن شیخ احمد بن مولانا علی بن حاجی محمد طاهری / طامری مشهور به بیغمی» نیز چندین بار در کتاب تکرار شده که صفا (مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، 12) این ضبط را قرین به صواب دانسته است. از زندگی بیغمی نیز اطلاع چندانی در دست نیست؛ از لابه‌لای این اثر، همین اندازه دانسته می‌شود که او از قصه‌پردازان سده‌های 8 و 9 ق / 14 و 15 م بوده است. بیغمی داستانی کهن را که متعلق به پیش از اسلام بود، در حفظ داشت. او این داستان را در حضور عده‌ای که از آنها با تعبیر «دوستان» یاد کرده است، نقل می‌کرد و کاتبی به نام «محمود دفتر‌خوان» آن را می‌شنید و کتابت می‌کرد (همانجا). داراب‌نامۀ موجود، املای بیغمی و کتابت محمود دفتر‌خوان است.
از بیغمی اثر دیگری غیر از داراب‌نامه گزارش نشده است. داراب‌نامۀ او تحریر دیگری از داراب‌نامۀ طرسوسی است، با اختلافهایی در ارکان داستان (همان، 14)؛ بدین ترتیب که محور اصلی این داستان، فرزند داراب پسر بهمن (اردشیر) پسر اسفندیار است که در این داستان (برخلاف داستان طرسوسی که داراب نامیده می‌شد)، فیروز نام دارد. فیروز از دختر پادشاه بربرستان متولد می‌شود و در طول این داستان، حضوری عینی دارد. بدین سبب است که اسم این داراب‌نامه می‌بایست فیروزشاه‌نامه یا فیروزنامه می‌بود (همان، 11).
همان‌طور‌که اشاره شد، فیروز از داراب پسر بهمن و دختر پادشاه بربرستان در وجود می‌آید. هم‌زمان با تولد فیروز، دو کودک دیگر وارد دربار می‌شوند که سرنوشت این 3 تن تا پایان داستان به هم گره می‌خورد. یکی از آنها فرخزاد، نوزادِ یکی از پهلوانان دربار، و دیگری بهروز، کودکی است که همراه پهلوانی از بربرستان به دربار آورده شده بود. فیروز شاه در سنین جوانی و در خواب، عاشق شاهزاده‌خانمی از یمن به نام عین‌الحیات، و برای دستیابی به شاهزاده‌خانم، همراه فرخزاد راهی یمن می‌شود. این دو پس از حوادث بسیار، به یمن می‌رسند. یک بار که فیروز قصد دیدار عین‌الحیات را دارد، به همراه فرخزاد، دستگیر و زندانی می‌شود. این دو را به زنگیان تحویل می‌دهند و به زنگبار منتقل می‌شوند. داراب برای نجات این دو، بهروز را به زنگبار می‌فرستد. او موفق می‌شود که فیروز و فرخزاد را نجات دهد. سراسر داراب‌نامه، مملو از این‌گونه ماجراها یعنی عشق، جنگ، اسارت و آزادی است. در پایان داستان، فیروز گرفتار طلسم جانوری عجیب می‌شود و در کوه قاف گرفتار می‌گردد. او عاشق ماه‌لقا، یکی از پریان آنجا، می‌شود، و ماه‌لقا در میانۀ جنگی که بین پریان رخ می‌دهد، ناپدید می‌شود. داراب‌نامه در اینجا به شکلی ناتمام به پایان می‌رسد.
ابیاتی از شاهنامۀ فردوسی، خمسۀ نظامی و دواوین شاعران سده‌های 7 و 8 ق / 13 و 14 م، مانند سعدی، اوحدی مراغه‌ای و حافظ، به مناسبتهای مختلف در جای‌جای کتاب پراکنده است. این موضوع نشان می‌دهد که تحریر کتاب متعلق به اواخر سدۀ 8 ق به بعد است (صفا، «یادداشتها ... »، 769). همچنین، ابیاتی در بحر متقارب در متن کتاب موجود، و در سراسر آن پراکنده است؛ این ابیات معمولاً از‌لحاظ موضوع و مضمون، در پیوند با مطالب پیش و پس از خود است. صفا (همان، 768- 769) گمان دارد که این اثر به شکل منظوم بوده، اما بعد تغییر شکل یافته، و منثور آن به دست ما رسیده است.
داراب‌نامه دارای فواید لغوی، دستوری، تاریخی و مردم‌شناسی است (محجوب، 689). نثر این اثر بسیار روان و نزدیک به زبان گفت‌و‌گو، و البته شیرین‌تر از بسیاری از متون سدۀ 9 ق است. بسیاری از واژگان این کتاب، در آثاری که از زبان عربی برگرفته شده است، دیده نمی‌شود. مفردات و ترکیبات ناب این اثر به مقداری است که می‌توان از آن فرهنگ‌نامه‌ای منحصر‌به‌فرد فراهم آورد (صفا، همانجا؛ نیز نک‍ : محجوب، 693، 695). ناگفته نماند که بیغمی در وصف صحنه‌ها و ذکر ارقام و اعداد، متوسل به اغراق شده است؛ هرچند اغراق او معقول‌تر از داستانهای بعد از خودش مانند رموز حمزه و اسکندر‌نامه است (همو، 693).
مهم‌ترین نقد و بررسی این اثر توسط محمد پروین گنابادی صورت گرفته است. بنا‌بر گزارش او، نثر این کتاب به شیوۀ بینابین فراهم آمده است، یعنی نه کاملاً دارای سبک آثاری مانند ترجمۀ تفسیر طبری است و نه مانند سبک نویسندگان دورۀ مغول؛ به عبارت دیگر، اگر اسلوب نثر آن یکدست نیست، بدان سبب است که سبک داستان‌نویسی ایجاب می‌کرده است و می‌توان آن را از مزیتهای کتاب دانست. نثرِ داراب‌نامه، گاه ساده و دارای کلمه‌ها و تعبیرهای مردم عادی است و در آن، هیچ‌گونه تشبیه و استعاره‌ای یافت نمی‌شود، چون نویسنده از قول شخصیتی عادی سخن می‌گوید، و گاه که از زبان پادشاهان و حکیمان و همانند آنان سخن می‌گوید، جمله‌ها و کلمه‌هایی بر‌می‌گزیند که با شخصیت آنان سازگار باشد. نویسنده هنگام وصف منظره‌ها از قبیل شب و بامداد یا میدان نبرد و جز آنها وصفی خاص آکنده از ترکیبهای گوناگون و تشبیه‌های مناسب به کار می‌بندد (ص 102-103).
از داراب‌نامه، ترجمه‌هایی به زبانهای دیگر وجود دارد: نخستین ترجمه به زبان عربی است؛ این ترجمه به نام «قصۀ فیروز شاه بن ملک ضارب (داراب)»، در مصر و بیروت (1985 م) در 4 مجلد به چاپ رسیده است؛ نام مترجم و زمان ترجمه روشن نیست؛ صفا ترجمۀ خلاصه‌ای از این متن را که در تصحیح خود نداشت، در پایان داراب‌نامۀ بیغمی آورده است (صفا، «پایان ... »، 759-764). در دورۀ سلطان سلیم عثمانی، این اثر با نام «قصۀ فیروز شاه» توسط صالح بن جلال، به ترکی ترجمه شد (همان، 768)؛ گزارشی از چاپ این ترجمه در دست نیست. ترجمه‌ای از این اثر به زبان انگلیسی، به نام «عشق و جنگ»، توسط ویلیام هنوی صورت گرفته است؛ این ترجمه در 1974 م در نیویورک به چاپ رسیده است.
از داراب‌نامۀ بیغمی تنها دو نسخه در دست است: نسخۀ اول در کتابخانۀ روان‌کوشکی در ترکیه است که میکروفیلم آن توسط مجتبى مینوی به تهران رسید (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، 8)؛ نسخۀ دوم در کتابخانۀ دانشگاه ‌اوپسالا نگهداری می‌شود (همو، «یادداشتها»، 767؛ افشار، 25). این دو نسخه هر‌کدام شامل قسمتهایی از این داستان‌اند. نسخۀ ترکیه از اول داستان فیروز شاه تا ناپدید‌شدن ماه‌لقا در کوه قاف است؛ این نسخه در 1339 ش، به کوشش ذبیح‌الله صفا در دو مجلد و تحت عنوان داراب‌نامه در تهران منتشر شد. نسخۀ اوپسالا که صفا (همانجا) و افشار (همانجا) آن را مجلد سوم این داستان می‌دانند (نیز نک‍ : افشاری، 9-10)، مربوط به «دلاوریهای ملک بهمن پسر فیروز شاه و ماجرای دلدادگی او به خورشید‌چهر، دختر شکمون خان» است. این نسخه در 1388 ش به کوشش ایرج افشار و مهران افشاری در یک مجلد و تحت عنوان فیروزشاه‌نامه در تهران منتشر شد.

مآخذ

آیتی، عبدالمحمد، «داراب‌نامۀ طرسوسی»، سفیر سخن (مجموعه‌مقالات)، تهران، 1385 ش؛ ابوطاهر طرسوسی، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1344 ش؛ افشار، ایرج، «پس‌آورد»، فیروزشاه‌نامه، به کوشش همو و مهران افشاری، تهران، 1388 ش؛ افشاری، مهران، مقدمه بر فیروزشاه‌نامه، همان؛ بیغمی، محمد، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1339-1341 ش؛ پروین گنابادی، محمد، «داراب‌نامه»، مجلۀ سخن، تهران، 1340 ش، دورۀ 12، شم‍ 1؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376 ش؛ درایتی، مصطفى، فهرستوارۀ دست‌نوشتهای ایران، تهران، 1389 ش؛ صفا، ذبیح‌الله، «پایان سخن»، ج 2 داراب‌نامه (نک‍ : هم‍ ، بیغمی)؛ همو، مقدمه بر داراب‌نامه (نک‍ : هم‍ ، ابوطاهر طرسوسی)؛ همو، مقدمه بر ج 1 داراب‌نامه (نک‍ : هم‍ ، بیغمی)؛ همو، «یادداشتها و ملاحظات»، ج 2 همان؛ مجیدی، مریم، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی، بازنویسی و تلخیص همو، تهران، 1382 ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1382 ش؛ مرکزی، میکروفیلمها؛ منزوی، خطی؛ همو، خطی مشترک؛ نیز:

Ethé, H., Catalogue of the Persian, Turkish, Hindûstânî, and Pushtû Manuscripts in the Bodleian Library, Oxford, 1930; Rieu, Ch., Catalogue of the Turkish Manuscripts in the British Museum, London, 1888.

علی میرانصاری

II. از دیدگاه مردم‌شناسی

این داستان را داستان‌گزاری به نام مولانا شیخ حاجی محمد طاهری، مشهور به «بیغمی»، در سده‌های 8 و 9 ق / 14 و 15 م نقل کرده، و کاتبی به نام محمود دفترخوان، از قصه‌خوانان دربار بزرگان و امیران هم‌روزگار او در تبریز، از زبان وی (یا شاید از روی نسخه‌ای مکتوب از داستان) به نوشته درآورده است. داراب‌نامه با مضامین روایی ـ نمایشی خود از مجموعۀ داستانهای «ادبیات نقالی» در تاریخ ادبیات داستانی ایران به شمار می‌رود (بلوکباشی، 316).

موضوع داستان

داستان شرح وقایع قهرمانی «دارا»ی دوم آخرین پادشاه از خاندان افسانه‌ای کیانیان و پسرش فیروز شاه است. در تاریخ افسانه‌ای ایران دو شاه کیانی به نام دارا شهرت دارند؛ یکی از آنها، دارا فرزند بهمن (اردشیر) کیانی و همای چهرآزاد است که بنابر روایات منابع اخیر، فرزندی به همین نام، یعنی دارا (یا داراب) داشته است. این دارا به نظر تفضلی همان است که در منابع اغلب به داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی (336- 331 ق‌م)، شناخته شده، و ماجراهای قهرمانی او در بخش بزرگی از داستان‌نامۀ دیگری به نام داراب‌نامه از ابوطاهر طرسوسی آمده (نک‍ : ایرانیکا، VII / 1-2) که در داستانهای ملی ایران، ظاهراً یکی از آن دو به نظر محجوب (2 / 685-686) برای پرهیز از درهم‌آمیختگی آنها، داراب خوانده شده است.
داستان، روایتی است واقعه‌درواقعه و در پیوند با محورهای اصلی داستان در شرح ماجراهای پرحاشیۀ داراب و فیروز شاه، فرزند او، و فرخزاد، فرزند پهلوان پیل‌زور (پهلوانی از نسل رستم و پهلوان پایتخت)، و پهلوانان دیگر ایرانی همراه با عشق و دلدادگیها، جنگاوریها و هنرنماییهای فیروز شاه و دیگر پهلوانان (بلوکباشی، 320).
اندره یولس، مورخ هنر و ادبیات، در وصف ادبیات شفاهی و ادبیات نوشتاری و تقابل میان آن دو، صور ادبیات شفاهی را فراورده‌های ساده و بالبداهه می‌داند که در زبان گفتار تبلور می‌یابند و صورتهای ادبیات کتبی را فراورده‌ای می‌انگارد که پیچیده‌اند و ابداعاتی خودآگاهانه دارند (بدره‌ای، یک).
براهنی این‌گونه داستانهای شفاهی مکتوب را (ص 29، 32) رمانس (حکایت افسانه‌وار)، و هَنَوِی (نک‍ : ایرانیکا، VII / 9) رمانس عامیانه نامیده‌اند. براهنی داستانهای عامه را خیالی، تغزلی و یا حماسی توصیف می‌کند و می‌نویسد: رویدادها در این داستانها اتفاق نیفتاده‌اند و احتمال اتفاق‌افتادن هم ندارند و هیچ نوع دلیل عمیق عاطفی و فکری و خودآگاه و ناخودآگاه نیز بر آنها حاکم نیست (همانجا).
در داستان بلند داراب‌نامه شمار فراوانی خرده‌داستان هستند که زمینۀ نمایشی دارند و به‌همین‌سبب هم آنها را نقالان به اجرا درمی‌آوردند. هنوی با اشاره به اصل اجرایی‌بودن این‌گونه داستانهای عامیانه، می‌گوید: بیش از آنکه این داستانها خوانده شوند، اجرا می‌شدند. بنابراین، حیات اصلی این داستانها در نمایش و اجرای داستان بوده، و نه نوشتن در متنی معین. مهارتهای اجرایی ـ نمایشی و ادبی نقال یا قصه‌خوان داستان، نقش بزرگی در توفیق عمومی این داستانها داشته است ( ایرانیکا، همانجا).
چنان‌که از روند داستان‌گزاری و یا نقالی در تاریخ ادب شفاهی ایرانی به دست می‌آید، نقل داستان داراب‌نامه تا پیش از دورۀ صفوی در ایران رواج داشته است، لیکن از آن پس داستانهای دیگری مانند ابومسلم‌نامه و حمزه‌نامه که از پیش در جامعه نقل می‌شده‌اند، جای آن را در میان ایرانیان می‌گیرند. این جایگزینی شاید به این سبب بوده که داستانهای ابومسلم‌نامه یا حمزه‌نامه بیشتر بر حول محور قهرمانان تاریخی اسلامی و شرح زندگی و رویدادهای تاریخ حیات واقعی و ماجراهای تخیلی و افسانه‌ای آنها می‌گردیده است (بلوکباشی، 317).

معرفی اثر

داراب‌نامه در 4 مجلد و بیشتر در شرح داستان فیروز شاه، پسر داراب، نوشته شده است. جلد دوم و چهارم داستان تاکنون به دست نیامده، لیکن مجلد نخست آن، همین داراب‌نامۀ کنونی، نسخۀ دست‌نویس منحصربه‌فرد متعلق به کتابخانۀ روان کوشکی ترکیه، و مجلد سوم آن به نام قصۀ فیروز شاه بن ملک داراب متعلق به کتابخانۀ اوپسالای سوئد است.
ذبیح‌الله صفا متن منقحی از روی مجلد نخست داراب‌نامه، در دو جلد به دست داده است که به‌ترتیب در 1339 و 1341 ش در «مجموعۀ متون فارسی» سلسله انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ و منتشر شده‌اند (بلوکباشی، 319).
صفا به‌درستی نام آن را «فیروزنامه» یا «داستان فیروز شاه» دانسته است. پیداشدن مجلد سوم این داستان به نام «فیروز شاه» و نیز به‌دست‌آمدن ترجمۀ عربی آن، گمان مصحح را تأیید می‌کند (نک‍ : صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، 1 / 11، نیز مقدمه بر داراب‌نامۀ طرسوسی، 1 / 13). جلد سوم داستان را کاتبی به نام مصطفى قزوینی در 1201 ق تحریر کرده است (محجوب، 2 / 768، نیز برای آگاهی بیشتر، نک‍ : 767-782).
از داراب‌نامه، متن ظاهراً کاملی به زبان عربی و با عنوان قصۀ فیروز شاه ابن الملک داراب در 4 مجلد، در 1366 ق در مصر چاپ و منتشر شده که بنابر رسم ممالک اسلامی آن را قَصاصان برای عامۀ مردم نقل و روایت می‌کرده‌اند. به گفتۀ مؤلف کشف الظنون از این داستان ترجمه‌ای به زبان ترکی در دست است که آن را صالح بن جلال برای سلطان سلیم خان به نام قصۀ فیروز شاه به ترکی برگردانده بوده است (نک‍ : صفا، تعلیقات بر داراب‌نامۀ بیغمی، 2 / 765-766، 768).

پیشینۀ داستان

با توجه به اینکه این داستان قبلاً صورت شفاهی داشته، و در متن قصه چند بار به شفاهی‌بودن آن و نقل داستان در حضور دوستان اشاره شده است، همچنین با توجه به اینکه از داستانهایی که ایرانیان در سده‌های نخستین اسلامی در میان کتابهای داستانی ایرانی به زبان پهلوی می‌شناختند، یکی هم داستان «دارا و بت زرین» بوده که ابن‌ندیم (ص 364) در مبحث «نام تألیفات فارسیان» از آن با نام «دارا و الصنم الذهب» (دارا و بت زرین) یاد می‌کند، می‌توان احتمال داد که اصل داستان بسیار کهن و شایع در دورۀ پیش از اسلام و بازمانده از هیئت قدیم‌تری بوده است که اکنون سندی از آن در دست نیست (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، 1 / 11، نیز مقدمه بر داراب‌نامۀ طرسوسی، 1 / 16، حماسه‌سرایی ... ، 544). طبق برداشت تفضلی در تاریخ ادبیات پیش از اسلام (ص 307) بن‌مایه‌هایی از ادبیات پیش از اسلام در داستانهایی مانند داراب‌نامه و سمک عیار دیده می‌شود، لیکن تاکنون از وجود تحریرهایی از آنها به زبان پهلوی در ادبیات پهلوی اطلاعی در دست نیست.

صاحب اثر

هنوی (نک‍ : ایرانیکا، IV / 249) بیغمی را قصه‌گویی از قصاصان قرن 8 ق / 14 م دانسته، و صفا با توجه به بیان صریح محمود دفترخوان و ذکر دعای «اصلح الله شأنه» برای بیغمی، که دعایی است برای اشخاص زنده، همچنین دردست‌بودن تاریخ دقیق پایان‌یافتن نقل قصه و تحریر متن آن در 887 ق، بیغمی را در این سال هنوز زنده می‌داند (صفا، تعلیقات بر داراب‌نامۀ بیغمی، 2 / 771، تاریخ ... ، 4 / 518).

ویژگیهای ادبی و زبانی

داراب‌نامه مانند بیشتر داستانهای مشابه آن، زبان و بیانی ساده و روان و نثری بی‌تکلف و دلپذیر دارد. زبان آن نزدیک به زبان عامۀ مردم آن زمان و دور از پیچیدگی و تکلف است. تأثیر زبان محاورۀ مردم زمانه در زبان داستان، و بهره‌گیری از صورت تلفظی و معنایی واژه‌های رایج در فرهنگ عامه، سخن گویندۀ داستان را به زبان مردم نزدیک و فهم‌پذیر کرده است (بلوکباشی، 328). از گونۀ تأثیرات تلفظ عامیانۀ واژه‌ها در بیان قصه‌گوی داستان می‌توان به این چند نمونه اشاره کرد: «صُلب»، «نُطُق»، «تحمّل»، «جَعده» و «نَقم» به جای سُرب، نُطق، تَأَمُّل، جاده و نَقب (بیغمی، 1 / 578، 2 / 514، 670، 681، 868، نیز جم‍ در هر دو جلد). یکی از ارزشهای این داستان‌نامه‌ها نزدیکی زبان و انشای آنها به زبان گفتاری مردم است که زبانی طبیعی و خالی از تصرفات تازی‌دانان پارسی‌گوی بوده است (صفا، همان، 4 / 519)؛ همچنین کاربرد برخی واژه‌ها و اصطلاحهای رایج میان عامۀ مردم به همان معنای متداول در میان آنها، مانند «به‌گردن‌گرفتن» (تعهدکردن)، «پدرگیر» (پدرخوانده)، «جگر» و «جگرداری» (جرأت و جسارت)، «حرام‌زادگی» یا «حرام‌زادی» (حیله‌گری، زرنگی بسیار)، «خون‌کردن» (قتل‌کردن)، «کاسه‌لیس» (فرومایه و پست)، و مانند آنها (نک‍ : صفا، تعلیقات بر داراب‌نامۀ بیغمی، 2 / 796، 800، 809، 812-813، 818، 850، نیز 847، 848، 851، 858، 866، 868).
زبان داستان با وجود فارسی دری بودن، به گروه غربی لهجه‌های ایرانی تعلق دارد و بسیاری از مفردات و تعبیرات آن بیگانه با گروه شرقی لهجه‌های ایرانی و همسان با زبان فارسی امروزی است (صفا، همان، 2 / 778). پروین گنابادی اعتبار و منزلت داراب‌نامه را در نثر داستانهای حماسی همپای شاهنامه در نظم می‌داند (ص 93، نیز برای ویژگیهای ادبی نثر و مسائل لغوی و صرف و نحو و ضرب‌المثلها در متن، نک‍ : 102-107؛ محجوب، 2 / 693-696).

ارزش اجتماعی

اهمیت و ارزش داراب‌نامه، پرداختن به تاریخ اجتماعی جامعه و شرح زندگی روزانۀ مردم و رفتارهای فرهنگی و اعتقادی آنها در روایت داستانها ست که معمولاً در متون تاریخ و ادب رسمی ایران ناگفته مانده‌اند. داستان‌گزار در نقل داستانها با اشاره به برخی الگوهای رفتاری، ذهنی و عقیدتی تودۀ مردم در قشرها و طبقات اجتماعی گوناگون، هرجا که لازم دیده، شیوۀ زندگی مردم در خانه و بازار، در سفر و حضر، و سلوک رفتاری و اخلاقی و ارتباطی مردم با یکدیگر را وصف می‌کند. میدان رزم و بزم، آموزش انواع فنون پهلوانی و آیین رزم و پیکار، شیوه‌های جنگاوری، ویژگیهای اخلاقی و رفتاری پهلوانان و جوانمردان و مردم عادی، رسم و آیین فتوت و جوانمردی، نوع پوشاک و زیورهای افراد گروههای مختلف و جامه‌ها و جنگ‌افزارهای پهلوانان و جنگاوران، برخی آداب‌و‌رسوم در جشنها و مناسک سوگ و شادی، و بسیاری چیزهای دیگر از این دست موضوعات هستند (بلوکباشی، 331، نیز برای اطلاعات بیشتر دربارۀ داراب‌نامه، نک‍ : 315-333).

مآخذ

ابن‌ندیم، الفهرست؛ بدره‌ای، فریدون، «پیشگفتار»، ریخت‌شناسی قصه‌های پریان ولادیمیر پراپ، ترجمۀ همو، تهران، 1368 ش؛ براهنی، رضا، قصه‌نویسی، تهران، 1368 ش؛ بلوکباشی، علی، «داراب‌نامۀ بیغمی»، ارج‌نامۀ ذبیح‌الله صفا، به کوشش علی آل‌داود، تهران، 1390 ش؛ بیغمی، محمد، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1339-1341 ش؛ پروین گنابادی، محمد، «داراب‌نامه»، ماهنامۀ سخن، تهران، 1340 ش، س 12، شم‍ 1؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1389 ش؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1364 ش؛ همو، حماسه‌سرایی در ایران، تهران، 1333 ش؛ همو، مقدمه بر داراب‌نامۀ طرسوسی، به کوشش همو، تهران، 1344 ش؛ همو، مقدمه و تعلیقات بر داراب‌نامه (نک‍ : هم‍‌ ، بیغمی)؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1382 ش؛ نیز:

Iranica.

علی بلوکباشی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: