آقاخان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 3 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240311/آقاخان
سه شنبه 23 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
آقاخان، عنوان امامان بخش عمدهای از اسماعیلیان نزاری جهان که از دورۀ فتحعلیشاه قاجار (1212-1250ق / 1798-1835م) به هنگام پیشوایی حسنعلیشاه، چهل و ششمین امام اسماعیلی، اطلاق آن برایشان معمول گردید. اینان به ترتیب عبارتند از:1. آقاخان اول، محمدحسن حسینی یا حسنعلی شاه (1219- 1298ق / 1804-1881م). جد وی، میرزا ابوالحسنخان یا سید ابوالحسنخان، معروف به سیدکَهَکی، حکمران کرمان، چون در حملۀ لطفعلیخان زند به کرمان از حفظ شهر بازماند، از سوی آقامحمدخان قاجار از مقام خود برکنار گردید (الگار، 57-58) و در کهکِ قم گوشهنشینی گزید. از آن پس او تنها به انجام وظایف خود به عنوان رهبر مذهبی اسماعیلیان و دریافت زکات و نذوراتی که از دورترین مناطق اسماعیلینشین به وی پرداخت میشد بسنده میکرد (سپهر، 2 / 291، 293؛ وزیری کرمانی، 386). پس از مرگ وی فرزندش شاه خلیلالله در 1194ق / 1780م به امامت رسید و در 1230ق / 1815م از مقر خود، دولتآباد از آبادیهای محلات که در اقطاع وی بود، به یزد آمد تا به پیروان اسماعیلی خود در کرمان و شهر بابک و هند نزدیکتر باشد (الگار، 59-60). 2 سال پس از ورود وی به این شهر، در نزاعی میان پیروان وی تنی چند از اهالی محلی در بازار یزد، کشمکشهای فرقهای بالا گرفت. طرفهای غیراسماعیلی نزد میرزا جعفر صدرالممالک شکایت بردند. شیخ ملاحسین یزدی داوطلب شد که اسماعیلیان متهم را دستگیر کند. او همراه عدهای به منزل شاه خلیلالله که متهمان به او متوسل شده بودند، حمله برد. در برخوردی که پیش آمد، شاه خلیلالله کشته شد. در پی این واقعه فتحعلی شاه برای جلوگیری از پیامدهای بعدی، مسببان حادثه ــ صدرالممالک و ملاحسین یزدی ــ را به تهران فرا خواند و کیفر کرد (بامداد، 1 / 486-487؛ شروانی، 521-524؛ هدایت، 9 / 552-553).پسر 13 سالۀ شاه خلیلالله، حسنعلی شاه، یا چنان که خود گوید، محمدحسن حسینی (آقاخان اول، 4) همراه مادرش به دربار فتحعلی شاه در تهران آمد. در دربار مادر و فرزند از احترام و توجه فراوانی برخوردار گردیدند و فتحعلی شاه دختر بیست و چهارم خود، سرو جهان، را با 23 هزار تومان هزینۀ عروسی به عقد حسنعلی شاه درآورد و به او لقب «آقاخان» داد (آقاخان اول، 6-7). این وصلت سرآغاز و نقطۀ عطفی در حیات سیاسی حسنعلی شاه بود.پس از مرگ فتحعلی شاه، آقاخان اول همراه غلامحسینخان سپهدار از محلات عازم پایتخت گردید تا بر تخت نشستن محمدشاه را تبریک گوید. در این سفر نیروی نظامی کوچکی او را همراهی میکرد (الگار، 62). محمدشاه به صلاحدیدِ میرزا ابوالقاسم فراهانی حکومت کرمان را به وی سپرد (آقاخان اول، 8). آقاخان برای چیرگی بر اوضاع آن سامان، عطاءاللٰهیهای کرمان را به فرماندهی برادر خود سردار ابوالحسنخان برای تصرف قلعههای بم و نرماشیر به آن سامان فرستاد. پس از پیروزی در نبردهای محلی و انتظام امور، علیرضا مستوفی از جانب آقاخان برای اعلام خبر پیروزی و تقدیم مالیات سالانه به دربار رفت. در آنجا بنا به گفتۀ آقاخان، حاج میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه که بر سر رهبری طریقۀ نعمتاللٰهی با حاج زینالعابدین شروانی رقابت داشت و آقاخان را حامی وی میپنداشت، فرستادۀ یاد شده را فریفت و توسط او ذهن شاه را نسبت به اعمال و رفتار آقاخان مشوب ساخت (همو، 9-13). آقاخان تصمیم گرفت تا رفع بدگمانی شاه در ارگ بم متحصن شود (1255ق / 1839م) (پیرنیا، 813). محمدشاه که این حرکت را بر ضد خود میپنداشت، سهرابخان را برای سرکوب وی به کرمان فرستاد. آقاخان برادران خود، سردار محمدباقرخان و سردار ابوالحسنخان را از راور و بمپور به بم فرا خواند. وی و افرادش 14 ماه در ارگ بم در محاصره بودند. در این هنگام آقاخان، سردار ابوالحسنخان را به فارس فرستاد تا گذرگاه امنی برای رفتن او به تهران و دادن گزارش حال خود به شاه تدارک ببیند. فریدون میرزا فرمانفرمای فارس، محمدصادقخان برادرزادۀ فتحعلی شاه را برای میانجیگری به بم فرستاد. آقاخان و افرادش قلعه را ترک کردند، اما پس از تسلیم او را ابتدا به کرمان و سپس به تهران آوردند (آقاخان اول، 20). مقارن این احوال و هنگام بازگشت محمدشاه از هرات، آقاخان در شاه عبدالعظیم متحصن گردید و سرانجام مورد عفو شاه واقع شد (الگار، 66؛ خورموجی، 28؛ بلاغی، 142). آقاخان پس از شکست در نخستین حرکت سیاسی و نظامی خود، به املاک خانوادگیش در محلات بازگشت و 2 سال در آن حوالی ماند. در 1256ق / 1840م محمدشاه به دلیجان، نزدیک محلات، سفر کرد. آقاخان به بهانۀ شکار از رفتن به حضور شاه سر باز زد و با فرستادن قاصدی اجازه خواست همراه خانوادهاش برای سفر مکه ایران را ترک گوید. شاه پذیرفت. آقاخان ابتدا خانوادۀ خود را از طریق عتبات از ایران خارج کرد (سپهر، 2 / 350). سپس در چهارم رجب 1256ق / اول سپتامبر 1840م، همراه جمعی از پیروان خود محلات را به قصد جنوب ایران و کرمان ترک گفت. از این پس دوگانگی آشکاری در نقل وقایع به چشم میخورد.آقاخان بنا به قول خود در اثنای سفر به حکومت کرمان گمارده شد و چون همهجا با مزاحمت حاکمان محلی برای عبور و رسیدن به کرمان روبهرو گردید، مصمم شد برای دفاع از خود به پایداری برخیزد (آقاخان اول، 24). اما در واقع قبل از حرکت از محلات وی اقدام به گردآوری نیرو و خرید اسبان تیزرو کرده بود (سپهر، 2 / 350؛ پیرنیا، 813). وی پس از بیرون آمدن از محلات، با کمک دبیر خود میرزا احمد (یا میرزا حبیبالله) اصفهانی که در شبیهنگاری مهارت داشت (وزیری کرمانی، 388؛ سپهر، 2 / 315)، سندی مهرشده به مهر شاهی جعل کرد که به موجب آن حکومت کرمان به وی سپرده شده است. او همراه این فرمان جعلی، مکتوبی از جانب خود به حاکمان محلی نگاشت و آنان را به همراهی خواند. آقاخان صبح روز 15 رجب 1256ق / 12 سپتامبر 1840م از حوالی یزد عام کرمان گردید. غروب همان روز، بهمن میرزا بهاءالدوله حاکم یزد که نامۀ حاج میرزا آقاسی را مبنی بر جعلی بودن فرمان انتصاب آقاخان دریافت کرده بود، با دستهای از سپاهیان خود به تعقیب وی پرداخت (سپهر، 2 / 352؛ خورموجی، 30، الگار، 67-68). پس از برخوردی کوتاه، آقاخان راه قلعۀ کالمند را در پیش گرفت (آقاخان اول، 25) و با جنگ و گریز از کالمند به شهر بابک از مراکز قدیمی پیروان خود گریخت (همو، 26-27). هنگام ورود او به شهر بابک، محمدعلیخان حاکم قبلی شهر، در پی بازپس گرفتن قلعۀ شهر بابک از کهندل خان، خدارحمخان و مهردلخان، سرداران افغانی بود. آقاخان به کمک او شتافت و پس از 3 روز محاصره، قلعه گشوده شد. آنگاه آقاخان برادر خود محمدباقرخان را به سیرجان فرستاد و خود به رومنی، از روستاهای شهر بابک، رفت و با شنیدن خبر محاصره شدن محمدباقرخان و همراهان او در قلعۀ حاج درویش زیدآباد سیرجان توسط فضلعلیخان حاکم کرمان، به کمک برادر شتافت. از فضلعلیخان شکست خورد و ناچار شد به فارس بگریزد (آقاخان اول، 28-30؛ خورموجی،30- 38؛ وزیری، 319).
در محرم 1257ق / فوریۀ 1841م آقاخان پس از تجهیز نیرو به کمک انگلیسیها، که سعیدخان بلوچ را با توپخانه و مهمات جنگی به یاری او فرستاده بودند، راه کرمان را در پیش گرفت (آدمیت، 259؛ آقاخان اول، 32؛ نیز عضدالدوله، 196 که 1256ق / 1840م را تاریخ شروع حمله ذکر میکند). علیخان لاری از فارس و فضلعلیخان بیگلربیگی کرمان مأمور مقابله با وی شدند (آقاخان اول، 22-23). آقاخان در چند نبرد نیروهای فضلعلیخان را شکست داد (هدایت، 10 / 260؛ آقاخان اول، 34-35).در همین احوال علیخان لاری که با خانوادۀ آقاخان سوابق دوستی داشت، با ادعای همدلی با او، وی را به قلعۀ مشیز خواند (آقاخان اول، 35-37). آقاخان پس از آگاهی از همدستی نهانی علیخان لاری و بیگلربیگی کرمان، مشیز را به مقصد بم ترک گفت (همو، 40) و پس از گذشتن از قریةالعرب و بم، از قلعۀ ریگان، از بلوک نرماشیر در سرحد بلوچستان، با فضلعلیخان بیگلربیگی به رویارویی نهایی پرداخت. او در این نبرد شکست خورد (همو، 42-44؛ هدایت، 10 / 261) و مصمم شد از راه بندرعباس به هند بگریزد، اما تصمیم خود را تغییر داد و از راه کویر لوت به خراسان رفت (آقاخان اول، 47-50). آقاخان از خراسان از راه قاین و لاش عازم افغانستان شد و روز 17 ذیقعدۀ 1258ق / 20 دسامبر 1842م وارد قندهار گردید (آقاخان اول، 49). بدینسان، بساط امامت اسماعیلی از ایران برچیده شد. در بررسی دلایل و انگیزههای شورش آقاخان که میتوانست به تجزیۀ جنوب شرقی ایران منجر شود، باید به نقش انگلیس و علایق استراتژیک آن کشور در جنوب و جنوب شرقی ایران توجه داشت (الگار، 76). همسویی آقاخان با سیاستهای انگلستان، پس از خروج از خاک ایران، در سِند نیز ادامه یافت (آقاخان سوم، 69؛ الگار، 76-78؛ فریشاور، 9). اقامت او در سند با شورشهای ضدانگلیسی همزمان گردید. چون قندهار در معرض حملۀ صفدر جنگ قرارگرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد (آقاخان اول، 50) و طی نامهای به لرد مک ناتن پیشنهاد کرد هرات را به تصرف درآورد تا شاه شجاع از سوی انگلستان بر آن حکومت کند (همو، 49)، اما کوششهای وی در مقابه با مقاومتهای محلی در سند به انجام نرسید. در همین ایام کراچی نیز به رهبری نصیرخان دالپوری عرصۀ پایداری در برابر انگلیسیها بود. آقاخان ضمن تماس و مکاتبه با مقامات انگلیسی در سند (سر چارلز ناپیر و سر جیمز اوترام) سردار افغانی را به تخلیۀ کراچی و تسلیم در مقابل قوای انگلیس تشویق کرد (همو، 53). او با پیشنهاد کمک به نصیرخان به اردوی وی رفت و پس از آگاهی از نقشۀ شبیخون به نیروهای انگلیسی در چهاونی، انگلیسیها را «محض رضای الٰهی» از این امر آگاه ساخت (همو، 54). سپس از راه حیدرآباد راهی جرکه شد تا در شورشهای خانهای بلوچ، نیروهای انگلیس را یاری دهد (همو، 55). پس از آن به رغم بیمهریهایی که از دولت انگلستان، بهویژه در قضیۀ بازپس گرفتن اموال به غارت رفتهاش از بلوچها دید، در سرکوب بلوچهای سرحدات ایران به کمک آنها شتافت (همو، 57- 58). آقاخان در رمضان 1260ق / سپتامبر 1844م سفر خود را به نواحی داخلی هند برای سرکشی به وضع پیروان خود در آن سرزمین آغاز کرد (همو، 65-66).
در 27 صفر 1263ق / 14 فوریۀ 1847م وزیر مختار انگلستان در هند از دولت ایران در مورد بازگشت آقاخان به ایران پرسش کرد. حاج میرزا آقاسی در ربیعالاول 1263ق / فوریۀ 1847م در پاسخ، ضمن یادداشتی به شیل سفیر انگلیس با بازگشت آقاخان به شرط اینکه از راه کرمانشاهان یا فارس باشد، موافقت کرد (آدمیت، 260؛ الگار، 80). در جمادیالاول / آوریل همان سال، دولت ایران به موجب مادۀ دهم پیمان 1229ق / 1814م دربارۀ استرداد مخالفان، تسلیم وی را خواستار شد (آدمیت، 258). دولت انگلستان به سبب خدمات او از قبول این تقاضا سر باز زد. اما بنا به درخواست مجدد ایران برای اخراج آقاخان از بمبئی، موجبات سفر او را به کلکته فراهم ساخت. آقاخان در جمادیالاول 1263ق / آوریل 1847م راهی بنگال شد و پس از مدتی اقامت در اکبرآباد به کلکته رفت.پس از مرگ محمدشاه در 6 شوال 1264ق / 4 سپتامبر 1848م، آقاخان تلاش خود را برای بازگشت به ایران از سر گرفت. او در نامهای از امیرکبیر خواست که با بازگشت وی موافقت شود (آقاخان اول، 72). امیرکبیر این خواهش را پذیرفت به این شرط که «بهطور فراری او را به سرحدداران دولت علیّه بسپارند» (آدمیت، 261). آقاخان با فرستادن هدایایی برای ناصرالدین شاه (سیّاح، 552) تلاش کرد موافقت دربار قاجار را برای بازگشت به ایران جلب کند. او کوشش خود را برای تطمیع میرزا حسینخان سپهسالار، قنسول ایران در بمبئی، به کار بست (آقاخان اول، 72) و با پرداخت 150 هزار روپیه، به نام برنده شدن در شرطبندی مسابقات اسبدوانی به میرزا حسینخان سپهسالار، کوشید حمایت او را جلب کند (خان ملک ساسانی، 1 / 59، 96، 124؛ معلم حبیبآبادی، 3 / 670). بعدها میرزا حسین سپهسالار در دوران صدارت خود کوشید تا با تربیت دادن وصلت جلال شاه پسر آقاخان و یکی از دختران ناصرالدین شاه، روابط دوست سخاوتمند خود را با دربار قاجار تحکیم بخشد (همانجا). پس از قتل امیرکبیر در دوران صدارت میرزا آقاخان نوری، به سبب برخی برخوردهای شخصی میان وی و آقاخان، موضوع بازگشت او مسکوت ماند (آقاخان اول، 75) و میانجیگری لرد پالمرستون نیز سودی نبخشید (فریشاور، 49).آقاخان دوران اقامت خود را در هند با آرامش و در نوعی انزوای سیاسی (آقاخان سوم، 22)، به رهبری مذهبی پیروان خود و پرداختن به ورزشهای مورد علاقهاش مانند شکار، پرورش اسب و شرکت در مسابقات اسبدوانی گذراند (آقاخان اول، 78؛ آقاخان سوم، 23-24). بخش عمدهای از پیروان او را در هند، خوجهها، اسماعیلیان نزازی، که غالباً از اقشار ثروتمند و بازرگان بودند، تشکیل میدادند (دایرةالمعارف اسلام، ذیل Khodja). این امر قدرت مالی و رونق دستگاه وی را افزونتر کرد. مهمترین رویداد دوران اقامت او در هند جریان دادگاهی بود که برای اثبات امامت وی بر خوجههای بمبئی تشکیل شد. گروهی از خوجههای بمبئی طی اقامۀ دعوایی به دادگاه بمبئی، امامت آقاخان را بر خود نپذیرفته، از پرداخت مالیات به او خودداری کرده بودند. جلسات این دادگاه در ذیحجۀ 1282ق / آوریل 1866م به ریاست سرجوزف آرنولد در بمبئی نشکیل شد.آقاخان با ارائۀ مدارک فراوان در باب نسب خود و طرح مباحث الٰهیات اسماعیلی برای اثبات امامت خود تلاش کرد. رأی دادگاه در 3 رجب 1283ق / 11 نوامبر 1866م به سود وی صادر شد (آقاخان سوم، 9, 179). مطالب مطروحه در دادگاه و انبوه شواهد و مدارک گرد آمده، توجه بسیاری از دانشمندان و مورخان را به ادبیات، تاریخ و مباحث کلامی اسماعیلیان جلب کرد و انگیزۀ مطالعات وسیع در این زمینه شد. آقاخان، کمی قبل از مرگ، از انگلستان تقاضای پناهندگی کرد و دولت بریتانیا پس از پذیرش درخواست وی به او لقب والاحضرت (بریتانیکا) بخشید. آقاخان اول در بمبئی درگذشت. پیکر او را پس از تشییع باشکوه، در باغ حسنآباد محلۀ مذکائون بمبئی در سردابهای که با تربت سیدالشهداء تبرک یافته بود، به خاک سپردند (بلاغی، 144؛ معصوم علیشاه، سفرنامۀ نایبالصدر شیرازی، 296؛ معلم حبیبآبادی، 3 / 669). از او 3 پسر و 3 دختر، حاصل 3 بار ازدواج، بهجا ماندند. پسرانش علیشاه، اکبرشاه و جنگیشاه بودند که پس از مرگش علیشاه، پسر او را از سروجهان دختر فتحعلیشاه، به نام آقاخان دوم به امامت رسید (بلاغی، 143؛ پیرزاده، 134). آقاخان دارای ذوق ادبی نیز بود. او مجموعۀ یادداشتهای خود را دربارۀ وقایع زندگیش، بهویژه در روزگار اقامت در ایران، با نثری شیوا زیر عنوان عبرتافزا نگاشته است. این اثر در 1278ق / 1861م در بمبئی چاپ و منتشر شد. در ایران یکبار به کوشش کوهی کرمانی و بار دیگر قسمتهایی از آن در کتاب آقاخان محلاتی تألیف محسن ساعی منتشر شده است (ساعی، 25). از شاعران معاصر وی، قاآنی او ا در قصیدهای به مناسبت گمارده شدن به حکومت کرمان، ستایش کرده است (ص 56). میرزا احمد وقار نیز یک مثنوی در ستایش او سروده است (معصوم علیشاه، سفرنامۀ نایبالصدر شیرازی، 296).2. آقاخان دوم (1246-1302ق / 1830-1885م). علیشاه پسر آقاخان اول در 1298ق / 1881م با عنوان آقاخان دوم جانشین او شد. علیشاه در محلات به دنیا آمد و در کراچی سکونت گزید (سیاح، 8). همسر وی بیبی شمسالملوک فرزند شمسالدوله دختر فتحعلیشاه بود (پیرزاده، 137؛ معصوم علیشاه، سفرنامۀ نایبالصدر شیرازی، 299). آقاخان دوم گرایشهای صوفیانه و توجه ویژهای به شخصیتهای صوفی دوران خود داشت. او قبل از عزیمت به هند در کاظمین مجاور بود و به دلالت آقاصابر علی جرقویهای از ارشادِ رحمتعلی شاه بهرهمند گردید. دوران امامت آقاخان دوم کوتاه بود. در زمینۀ فعالیتهای سیاسی، عضویت وی در مجلس مقننۀ بمبئی در دوران حكومت سرجیمز فرگوسن (أقاخان سوم. 22) و نیز ریاست جمعیت اتحاد اسلامی درخور توجه است. او سیاست دوستی با انگلستان را پی گرفت و از طرف ملکۀ ویکتوریا ملقب به شوالیه گردید (آریانا، 354). جانشین ویکتوریا، ادوارد هفتم نیز از دوستان بسیار نزدیک آقاخان دوم محسوب میشد (آقاخان سوم، 72). در دوران او ثروت خانواده و سپردههای مالی آنان در بانکهای انگلیس افزایش چشمگیری یافت (پیرزاده، 133).آقاخان دوم، پس از 4 سال امامت در 55 سالگی در شهر پونا درگذشت. پیکر او را بر طبق وصیتش در نجف، نزدیک مرقد مطهر حضرت علی(ع) به خاک سپردند (آقاخان سوم، 270).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید