آفاقیان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 28 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240129/آفاقیان
سه شنبه 23 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
آفاقیان، یا غریبان، عنوانی است برای گروهی که در سدههای 9 و 10ق / 15 و 16م در دوران حکومت سلسلههای بهمنشاهی، عادلشاهی، قطبشاهی و نظامشاهی، بهتدریج از ایران، عراق و حجاز به دکن مهاجرت کردند و در نواحی مختلف آن سرزمین تقسیم شدند. ایشان عموماً شیعه و غالباً از سادات کربلا، نجف، گیلان و سیستان بودند (غوری، 156؛ شروانی، «نفوذ فرهنگی ... »، 375)، در متون تاریخی از دورۀ بهمنشاهی به بعد این گروه را غالباً «غریب» یا «غریبالدّیار» نامیدهاند (فرشته، 2 / 10 به بعد؛ خافیخان و طباطبا، موارد مختلف مربوط به تاریخ همین دوره)؛ اما عنوانی که در کتب و تحقیقات تاریخی جدید به آنان داده میشود «آفاقی» است. این عنوان از اصطلاح فقهی «آفاقی» (کسانی که به خارج از مواقیت حج تعلق دارند) گرفته شده است.
در اوایل دوران حکومت این خاندان، از روزگار سلطان محمود دوم (780-799ق / 1378-1397م) مهاجرت گروهی از این مردم به ناحیۀ دکن آغاز گردید (شروانی، «بهمنیان»، I / 156). تاجالدین فیروز (800-825 ق / 1398-1422م) هشتمین سلطان این سلسله به قصد تأمین کارگزاران دستگاه حکومتی و نظامی خود، و نیز برای رویارویی با سلاطین دهلی، سیاست جلب گروههای مهاجر از سرزمینهای دیگر را در پیش گرفت و همه ساله با فرستادن کشتی به ایران و عراق، از امیران و کارشناسان و هنرمندان و اهل علم و ادب و عرفان دعوت میکرد که به دکن آمده به دربار او ملحق شوند (غوری، 156). جانشینان وی این سیاست را پی گرفتند. سلطان شهابالدین احمد اول (825-839 ق / 1422-1436م) پادشاه معروف بهمنی، از شاه نعمتالله ولی (د 834 ق / 1431م) بنیانگذار طریقۀ نعمتالٰلهیه با فرستادن هدایایی درخواست کرد که یکی از فرزندان خود را به هند بفرستد، و شیخ نوۀ خود نورالله، فرزند تنها پسرش خلیلالله را به دکن فرستاد (طباطبا، 65؛ فرشته، 1 / 329). احمدشاه در محلی که بعدها به مناسبت این ملاقات تاریخی «نعمتآباد» نام گرفت، خود به استقبال نورالله آمد، و او را ملکالمشایخ لقب داد، و بدین ترتیب بر تمامی مشایخ دکن ازجمله مریدان محمد گیسودراز (د 825 ق / 1422م) پیر قبلی خود برتری داد (غور 150؛ شروانی، «نفوذ فرهنگی» ... ، 374). پس از مرگ شاه نعمتالله در 834 ق / 1431م خانوادۀ وی به بیدر پایتخت جدید بهمنشاهیان مهاجرت کردند و در آنجا احترام و نفوذ بسیار حاصل کردند، چنانکه محبالله نبیرۀ شیخ دامادِ ولیعهد شد و حبیبالله با عنوان غازی، داماد شاه گردید و جاگیر بیر به او سپرده شد (طباطبا، 88؛ شروانی «بهمنیان دکن» 134). احمدشاه گذشته از تشویق پیروان طریقتهای صوفیانه به مهاجرت، نزدیک به 000‘ 3 کماندار از عراق، آسیای مرکزی و ترکیه به دکن دعوت کرد (شروانی، «نفوذ فرهنگی»، 373؛ عزیز احمد، 48). توجه خاص احمدشاه به مهاجران خارجی و قدرت نفوذی که اینان در دستگاه حکومتی او حاصل کرده بودند به زودی مایۀ حسادت دکنیها (ساکنین و مهاجرین قدیمیتر این سرزمین) و حبشیها (مهاجرینی که از افریقا، بهویژه از سواحل سومالی به دکن آمده بودند و عموماً چون سنیمذهب بودند همواره مواضع مشترکی با دکنیها در مقابل آفاقیها داشتند) گردید و سرانجام به منازعاتی خونین منجر شد. شدت گرفتن این جریان وقتی بود که پس از نبرد بیجانگر (شروانی، «تاریخ دکن»، II / 140؛ «ویجیهنگر») سلطان مناصب مهم دولتی و اختیار جاگیرها را یکسره به آفاقیان سپرد. سرداران آفاقی چون سیدحسن بدخشی، میرعلی سیستانی، قاسمبیک صفشکن و قلندرخان در برار، تلنگانه، کلهر و گلبرگه مقامات حساس نظامی را در اختیار گرفتند (فرشته، 1 / 320-323؛ شروانی، «بهمنیان دکن»، 140)، خواجه حسن اردستانی نیز به آموزش تیراندازی به شاهزادگان گمارده شد، سلطان، خلف حسن بصری را نیز با عنوان ملکالتجار، وکیلالسلطنه و صدراعظم خود کرد (فرشته، 1 / 322). پیامد این توجه و التفات خاص در زمان جانشین شهابالدین احمد، علاءالدین احمد دوم (839-862 ق / 1435- 1458م) که بیش از پیش به حمایت آفاقیان متکی بود، دامان این گروه را گرفت. در 850 ق / 1446م سلطان علاءالدین، خلف حسن بصری را به سرکردگی سپاه بهمنی که مرکب از گروههای آفاقی و دکنی و حبشی بود گماشت و او را مأمور حمله به سرزمین راجه سنگمیشورا و تسخیر قلاع و سرزمینهای سواحل دریا کرد (همو، 1 / 334). وی در نبردی که در جنگلهای انبوه سرزمین مَراتهه روی داد کشته شد و گروههای آفاقی سپاه او قتل عام شدند (همانجا). این امر با نوعی سکوت و همداستانی سپاهیان دکنی همراه بود. ایشان بعدها به سلطان وانمود کردند که غربیان باقیمانده از کشتار عمومی که در جاگنه (چاکنه یا چاکن، در 20 مایلی شمال پونا) پناه گرفتهاند، قصد شورش دارند. سلطان در حال مستی به تحریک اطرافیان دکنی خود، مشیرالملک و نظامالملک دکنی را به چاکنه فرستاد تا آفاقیان را سرکوب کنند (خافیخان، 3 / 79-82؛ فرشته، 1 / 335؛ شروانی، «بهمنیان»، I / 174). فریاد دادخواهی آفاقیان در محاصره به سلطان نرسید و در مدت کوتاهی هزاران آفاقی که صدها تن از سادات مدنی و کربلایی در میان آنان بودند با زنان و فرزندانشان به قتل رسیدند (خافیخان 3 / 81-85؛ رازی، 60-61؛ فرشته، 1 / 336). این برخورد نقطۀ اوج رقابت و دشمنی دیوانهوار میان این دو گروه بود. آفاقیان و دکنیان از این پس از هر فرصتی برای ضربه زدن به یکدیگر استفاده میکردند. تنها در روزگار حکومت شهابالدین محمودشاه (887-924ق / 1482- 1518م) بر اثر حسن تدبیر وزیر مقتدر و ایرانیالاصل او، نجمالدین محمود بن گاوان (گیلانی؛ 813-886 ق / 1410-1481م) با تقسیم مناصب حکومتی میان این دو گروه، نوعی همزیستی و آرامش میان آنان برقرار گردید. با قتل محمودگاوان به دستور محمودشاه، این موازنۀ شکننده برهم خورد و آتش اختلاف بار دیگر بالا گرفت تا آنجا که به فرسایش درونی قدرت بهمنشاهی و سرانجام به اضمحلال این سلسله منجر گردید (شروانی، «بهمنیان»، I / 190, 207؛ نعیم، 18).
در دوران حکومت این سلسله که بنیانگذار آن یوسف عادلشاه (895-916ق / 1490-1510م) خود درواقع از غربیان بود (فرشته، 2 / 10، 14) آفاقیان همچنان جزءِ طبقۀ ممتاز و از اشراف بهشمار میرفتند و رقابت و دشمنی ایشان با دکنیان و حبشیان از مهمترین رویدادهای دکن در این روزگار بود. عادلشاهیان خود عموماً شیعه بودند و به سبب همین گرایش مذهبی، آفاقیان یا غریبان موقعیتی ممتازتر یافتند؛ اما گرایش تنی چند از سلاطین این سلسله به تسنن و همچنین خودداری سلاطین شیعی از اعمال خشونت با اهل تسنن، دکنیان را نیز همچنان در قدرت باقی گذارد.پس از مرگ یوسف عادلشاه، در آغاز سلطنت جانشین وی اسماعیل عادلشاه (916-941ق / 1510-1534م) و در روزگار وزارت کمال خان، آفاقیان مغضوب و از مناصب عالی دور بودند. او به نام 4 خلیفه خطبه خواند، تسنن را در دربار رواج داد و تقریباً تمامی گروههای سپاهی آفاقی را منحل و پراکنده ساخت. با قتل این حامی بزرگ دکنیان که خود حنفیمذهب بود، آفاقیان به قدرت بازگشتند و واحدهای سپاهی «غریب» بار دیگر گرد آمدند (فرشته، 2 / 15-19؛ خافی خان، 3 / 284-287؛ جوشی، I / 305). سیاست قلع و قمع دکنیان پس از این واقعه تا آنجا پیش رفت که حتیٰ آفاقیان یا غریبانی را که با دکنیان خویشاوند بودند نیز دربر گرفت (خافیخان، 3 / 289). در دوران ابراهیم عادلشاه اول (941-965ق / 1534- 1558م) دکنیان و حبشیان بار دیگر به قدرت رسیدند و غریبان از مناصب و مقامات برکنار شدند (فرشته، 2 / 27). تنها اسدخان لاری، وزیر قدرتمند او، از آفاقیان در صحنه باقی ماند. او نیز همواره با توطئههای دکنیان روبهرو بود (فرشته 2 / 28؛ غوری، 159). این دوران همزمان با کوششهای دریانوردان پرتغالی به رهبری آلفونسو دو آلبوکرک1 برای ایجاد پایگاههای تجاری و کسب نفوذ سیاسی در جنوب هند بود. در اسناد پرتغالیان آفاقیان «مردان سفید» نامیده شدهاند (جوشی، همانجا، حاشیۀ 44). سیاح پرتغالی مانوئل دفریاسئزا2 از اشراف و امرایی سخن میگوید که به قصد عزل ابراهیم شاه مشغول اقدام و ایجاد اغتشاش بودند و پرتغالیها را دعوت به همکاری میکردند. اینان ظاهراً از آفاقیان بودهاند (غوری، 160). در دوران علی عادلشاه اول (965- 978ق / 1558-1570م) که خود برخلاف تمایل پدرش شیعهمذهب بود. آفاقیان دوباره قدرت یافتند، تشیع اثناعشری با تجلیات خاص آن تثبیت شد، و جریان مهاجرت غریبان یا آفاقیان به دکن و بیجاپور وسعت و دامنۀ بیسابقه گرفت (فرشته، 2 / 35). دوران حکومت جانشین وی ابراهیم عادلشاه دوم که مردی صلحجو و باتدبیر بود، با همزیستی آفاقیان و دکنیان سپری شد. ولی بر روی هم سیاست او با تمایلات آفاقیان سازگار نبود، و از همینروی رهسپار احمدنگر و بیجانگر شدند، و به دربار سلاطین نظامشاهی و قطبشاهی پیوستند (غوری، 160؛ جوشی، I / 316) و در این مراکز قدرت به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی پرداختند.
با وجود گرایشهای شیعی حکام نظامشاهی، جز در دوران برهان دوم، هفتمین حاکم این سلسله (999-1003ق / 1591-1595م) آفاقیان از قدرت و نفوذ پیشین بیبهره بودند در این دوران تصفیههای خونین از عناصر آفاقی به وقوع پیوست که منشأ آن همان اتهام قدیمی و گاه واقعیِ اقدام علیه سلطان وقت بود که از طرف رقبای دکنی و حبشی طرح میگردید. (فرشته، 2 / 138-150). از آن جمله کشتار آفاقیان در زمان مرتضیٰ نظامشاه (972-996ق / 1565- 1588م) بود که در پی آن گروهی از ایشان از احمدنگر پایتخت نظامشاهیان به گُلْکَنده و بیجاپور مهاجرت کردند (خافیخان، 211-213؛ رادهی شیام، I / 252). در دوران جانشین مرتضیٰ نظامشاه، میران حسین (996-997ق / 1588-1589م)، کوشش آفاقیان برای برکناری او با شکست مواجه شد و به سرکوب و کشتار عمومی ایشان منتهی شد و تنها با وساطت و شفاعت فرهادخان حبشی که از تربیتیافتگان آفاقیان بود، خونریزی متوقف گشت (خافیخان، 3 / 229-230). جانشین او اسماعیل نظامشاه (997-999ق / 1589-1591م) غریبکشی را در احمدنگر ادامه داد و طبعاً آهنگ مهاجرت آفاقیان به بیجاپور، که در آن هنگام مرکز حکومت ابراهیم عادلشاه دوم بود، سریعتر شد (خافیخان، 3 / 213-232). در زمان سلطنت برهان نظامشاه جانشین اسماعیل، دگرگونی در سیاست پیشین روی داد و غریبکشی پایان گرفت، و گروهی از دکنیان و حبشیان که موجب کشتارها شده بودند کیفر دیدند. او توجهی خاص به غریبان و بهویژه سادات و فضلای این قوم داشت و در جهت بهبود وضع زندگی و رفاه ایشان کوشش میکرد (خافیخان، 3 / 236-237)؛ اما در اواخر روزگار حکومت او و در دوران جانشینان وی آفاقیان باز از مواضع قدرت دور شدند. (رادهی شیام، I / 256).
در دوران سلاطین قطبشاهی نیز اوضاع و احوال آفاقیان فراز و نشیب بسیار داشت. مهمترین واقعه در دوران محمدقلی قطبشاه، پنجمین حاکم قطبشاهی (989-1020ق / 1581-1611م)، هنگامی روی داد که چند سوداگر آفاقی در حالت مستی قلعه نبات گهات را مورد تعرض قرار دادند. خبر این حادثه به عنوان آشوبگری آفاقیان توسط کوتوال قلعه به محمدقلی قطبشاه رسید و دکنیان از موقعیت استفاده کرده موضوع را به صورت اقدام به شورش بر سلطان تلقین نموده حکم قتل عام آفاقیان را از او گرفتند. در پی این حکم در طی نیمساعت نزدیک به 100 نفر کشته شدندو خانهها و اموال غریبان به غارت رفت و به آتش کشیده شد (فرشته، 2 / 173: خافیخان، 3 / 387- 388). سیاست دور کردن آفاقیان از مناصب مهم پس از محمدقلی قطبشاه شدت گرفت. ابوالحسن قطبشاه (1038- 1098ق / 1672-1687م) که سیاست جدیدی در پیش گرفت، به تصفیۀ عناصر آفاقی بسنده نکرد و حتیٰ دکنیان مسلمان را نیز از عرصۀ قدرت راند و با گماردن وزرای هند و برهمن (مادنا و اکنا) خشم مسلمین را برانگیخت و اسباب زوال این سلسله را فراهم ساخت (خافیخان، 3 / 409-421). هـ ـ تأثیر فرهنگی، هنری و اجتماعی آفاقیان: سهم تاریخی آفاقیان یا غریبان در تاریخ سرزمین دکن در قرون 9 و 10ق / 15 و 16م تنها به زمینههای سیاسی و نظامی محدود نمیگردد. درواقع مهمترین و ماندگارترین تأثیر این مهاجرتِ گروهی در عرصههای فرهنگی رخ نمود. معماری شهرهای معماری بزرگ دکن چون بیدر، بیجاپور و بیجانگر، احمدنگر و جز آن آشکارا نفوذ این مهاجرین بهویژه ایرانیان را در فرهنگ و هنر نمایان میکند. شاهکار مغیث شیرازی خطاط بزرگ خط ثُلث، با قوسهای ظریف و باشکوه آن در مقبرۀ شاه حبیب در بیدر، بنای تخت کرمانی در همان شهر که احتمالاً منزل مسکونی شاه خلیلالله بوده است، چاندمنار در دولتآباد که در 849 ق / 1445م برپا شد و منارۀ مدرسۀ محمود گاوان در بیدر (بنا شده در 876 ق / 1471م) نمونههایی از این تأثیر و نفوذ هنری است. استفادۀ فراوان از کاشی و خصوصاً کاشیکاری با رنگهای آبی و سبز سیر در بناهای این دوره تأثیر هنر معماری ایرانی را نشان میدهد (شروانی، «بهمنیان» I / 176). در ادبیات نیز این تأثیر آشکار است. سلطان محمود دوم بهمنی، پنجمین سلطان این سلسله که خود در ادبیات فارسی و عربی صاحب اطلاع و نظر بود، حافظ شیرازی را به دکن دعوت کرد (شروانی، همان، I / 156). مردان فرهیختهای از آن سوی دریاها چون مولانا لطفالدین سبزواری، حکیم حسن گیلانی، سیدمحمود گرزونی (شروانی، «تاریخ دکن»، 170) و گروهی از پیروان شاه نعمتالله ولی از مهاجرینی بودند که به حیات فرهنگی دکن در این دوره رونق بخشیدند. شاعر بنامِ این دوره، میرزامحمدامین اصفهانی میرجمله (981-1041 / 1573-1631) نیز آفاقی بود. دو کتاب از مهمترین کتب تاریخی هند در دوران اسلامی، یعنی تاریخ فرشته نوشتۀ محمدقاسم فرشته، و برهان مآثر تألیف سیدعلی طباطبا از آثار این عصر است و مؤلفان هر دو کتاب از آفاقیان بودند (شروانی، همان، I / 179). رواج زبان فارسی در نواحی مرکزی و جنوبی هند که مسلمانان آن سرزمینها را با جهان اسلامی مرتبط میساخت، پیدایش سبک جدید در معماری و خطاطی و سایر هنرها، ظهور آثار و تألیفات مهم ادبی و علمی و تاریخی و بالاخره گسترش تشیع و معارف آن در بسیاری از نواحی شبهقاره، تا حدود قابل ملاحظهای وابسته به فعالیتهای این گروه از مهاجران مسلمان بوده است.
خافیخان نظامالملکی، محمدهاشم، منتخباللباب، به کوشش سرولزلی هیگ، کلکته، انجمن آسیایی بنگال، 1925م؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمی، 1340ش؛ طباطبا، سیدعلی بن عزیزالله، برهان مآثر، به کوشش سید هاشمی، دکن، جامعه دهلی، 1355ق؛ فرشته، محمدقاسم بن هندوشاه، تاریخ، لکهنو، نولکشور، 1281ق؛ و نیز:
Aziz Ahmad, Studies in Islamic Culture in Indian Environment, Oxford University Press, 1970; Ghauri, Iftikhar Ahmad, «Muslims in The Deccan in The Middle Ages: A Historical Survery», Islamic Culture, Hyderabad, 1975, Vol. XLIX No 3; Joshi, P.M., «The Adil Shahis and the Baridis», History of the Medieval Deccan Period, ed. H.K. Sherwani and P.M.Joshi, Hyderabad, 1974 Vol.I; Nayeem, M.A., Extenal Relations of The Bijapur Kingdom (1489-1686), Hyderabad, 1974; Rudhey Shyan, «The Nizam Shahis and Imad Shahis», History of the Medieval Deccan Period, Hyderabad, 1974; Sherwani, H. K., «cultural Influences under Ahmad Shah Wali Bahmani», Islamic Culture, 1944, Vol. XVIII; id, «The Bahmanis», History of the …, Hyderabad, 1974 Vol. I; id, The Bahmanis of Deccan, New Delhi, Munshiram Manoharlal Publishers, 1985.
بخش ادبیات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید