صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اشتراوس، داوید /

فهرست مطالب

اشتراوس، داوید


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 13 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اشتراوس \eštrāws\، داوید فریدریش (1808-1874 م / 1223-1291 ق)، فیلسوف، متأله و مورخ آلمانی دین. نزدیک شهر اشتوتگارت به‌ دنیا آمد و در توبینگِن الٰهیات و فلسفه خواند. سخت تحت‌ تأثیر افکار گوته، شیلِر و به‌ویژه شِلینگ، فیلسوف آلمانی، قرار گرفت. او مجذوب پدیدار‌شناسی هگل شد و در 1831 م برای استفاده از درسهای او به برلین رفت، اما تنها پس‌از شنیدن دو سخنرانی، خبر رسید که استاد از بیماری وبا مرده است. با این وجود، اشتراوس در برلین ماند و در این هنگام بود که طرح معروف‌ترین کتابش، «زندگی ‌عیسى» (1835- 1836 م، 2 ج)، را درافکند.
هدف اصلی اشتراوس ارزیابی عهد جدید به‌عنوان مدرکی تاریخی بود، و می‌خواست ببیند چه حقیقت تاریخی‌ای در پس مسائل فوق‌طبیعی انجیلها نهفته است. او فرض را بر این نهاد که هر مطلب فوق‌طبیعی به‌خودی‌خود غیرتاریخی، و فاقد سندیت است، و حتى اگر یک عنصر فوق‌طبیعی در روایت باقی بماند، چارچوب فلسفی تحقیق مخدوش خواهد شد؛ بنابراین، او بی‌آنکه منکر وجود خداوند شود، بنا را بر تفسیری «غیرخدایی»، یعنی بدون ملحوظ‌داشتن ذات ‌باری گذاشت. این ‌نظرگاه تاریخی بعدها در مکتب الٰهیات توبینگن هوادارانی یافت، ولی اشتراوس نخستین کسی بود که آن را علناً و یکسان در مورد سراسر عهد جدید، و نه فقط پاره‌هایی از آن، به کار بست.
البته پیش‌از اشتراوس کسانی دیگر نیز دست به این‌گونه تفسیر کتاب مقدس زده بودند. عقلیانی همچون پاولوس خواسته بودند معجزات را بدون توسل به عوامل فوق‌طبیعی و با استناد به علتهای مختلف طبیعی تبیین کنند، و حتى کسی مانند رایماروس نویسندگان کتاب مقدس را به جعل متهم کرده بود. روش اشتراوس از این جهت تازگی داشت که بنا را نه بر عقل می‌گذاشت نه بر جعل، بلکه به شیوه‌ای به‌کل بی‌سابقه، تفسیری «اسطوره‌ای» از انجیلها به دست می‌داد و می‌گفت کسانی که آن متون را نگاشته‌اند، به‌دلیل پیشگوییهایی که در عهد عتیق شده بود، ناخودآگاه وقوع معجزات را در زندگی عیسى مسلم گرفته‌اند؛ بنابراین، به‌عقیدۀ او، معجزاتی که شرح آنها در انجیلها آمده، صرفاً آفریدۀ ذهن نویسندگان آنها ست که باور داشتند چون آن رویدادها در عهد عتیق پیشگویی شده‌اند، پس می‌بایست به وقوع پیوسته باشند.
اشتراوس هنگامی که آغاز به‌ بررسی انجیلها کرد، نه متفکری لیبرال بود و نه‌ مادی. او ایدئالیستی هگلی بود که می‌خواست با مطالعۀ مدارک موجود دربارۀ زندگی عیسى، آنچه را که از ‌لحاظ تاریخی صحیح و معتبر بود، از آنچه متألهان عیسوی در دو سدۀ آغازین مسیحیت بدان افزوده بودند، تفکیک کند، و از پژوهشهای خود نتیجه گرفت که اهمیت واقعی انجیلها از جنبۀ ذوقی و فلسفی است، نه از نظر تاریخی. او به این عقیده رسید که از سویی، انجیلها بصیرتی دربارۀ مسئلۀ انتظار یهودیان در اواخر عصر یونانی‌مآبی به ما می‌دهند، و از سوی دیگر، یاد شخصیت استثنایی مردی بزرگ، یعنی عیسى، را زنده نگه می‌دارند. وقتی از این دیدگاه بنگریم، خواهیم دید که انجیلها از تألیف تصورات خاص یهودیان در خصوص ماهیت تاریخ جهان با برخی تعالیم اخلاقی منسوب به شخصیتی کاملاً انسانی، هرچند از ‌لحاظ تاریخی مبهم، به دست آمده‌اند، و حاصل این تألیف به ‌شکلی زیبا به اعضای جماعت مذهبی جدیدی، مرکب از یهودیان و یونانیان عرضه شده است. به‌عقیدۀ اشتراوس، نکتۀ جالب نظر این بود که انجیلها نشان می‌دادند ذهن آدمی چگونه معجزه می‌سازد و بعد به ‌حقیقت آن معتقد می‌شود، درست برخلاف اصل بزرگ فلسفۀ هگل که می‌گوید آنچه واقعی است، عقلانی است، و آنچه عقلانی است، واقعی است. 
اشتراوس به این حد هم بسنده نکرد و در ادامۀ بحث مدعی شد که حتى اگر کسی حقیقت تاریخی گزارش زندگی عیسى در انجیلها را رد کند، باز لازم نمی‌آید که آن گزارشْ محصول جعل عمدی یا تقلب بوده باشد. او معتقد بود که انجیلها را می‌توان متعلق به مرتبۀ سوم فعالیت ذهن آدمی دانست که هگل آن را جعل ناخودآگاه یا اسطوره نامیده است و در تعریف آن می‌گوید کوششی است برای درنظرآوردن ذات مطلق در چارچوب صورتهای خیالی ناشی از تجربۀ حسی؛ بنابراین، انجیلها را می‌بایست بیان شاعرانۀ شوق آدمی به فرازجستن از کرانمندی و محدودیت زمانی، و دلیل بر اشتیاق صرفاً انسانی او به متحقق‌ساختن هدف این‌جهانی «روح» در سیر آن به‌سوی هستی فی‌نفسه و لنفسه هگل تلقی کرد. 

نظریات اشتراوس بلافاصله پس‌از انتشار در 1835 م، در محافل دینی آلمان توفانی برانگیخت و مانند آذرخش بر سر متألهان آلمانی فرود آمد. اشتراوس از شغل تدریس در مدرسۀ دینی توبینگن برکنار شد و به‌علت مخالفتها حتى نتوانست در جای دیگری به کاری نظیر آن دست یابد. چندی بعد، با مستمری مختصری، که حکومت زوریخ در سویس در حق او مقرر داشت، تا حدی به آسایش مادی دست یافت و ازآن‌پس، همۀ وقت خویش را وقف پژوهش و نگارش کرد. اشتراوس دومین اثر خود را با عنوان «شناخت ایمان مسیحی» (1840-1841 م، 2 ج) در توضیح اساس نظری تحقیقات تاریخی خود نوشت، و در آن به بیان این نظر پرداخت که مسیحیت یکی از مراحل تکامل مشرب حقیقی «همه‌خدایی» است که در فلسفۀ هگل به اوج می‌رسد. 
وی هرچه بیشتر عمر می‌کرد، از هگل و ایدئالیسم نخستین کتابش بیشتر فاصله می‌گرفت، تا جایی که صریحاً گفت: «هرچه روی می‌دهد یا هرگز روی داده است، بر وفق طبیعت بوده است»، و در آخرین نوشته‌اش، «ایمان کهن و ایمان نو» (1872 م)، اعلام داشت که پیرو چارلز داروین است و فرایند تکامل دقیقاً همان کلیدی است که برای گشودن معمای عالم در جست‌وجوی آن بوده است. البته اشتراوس منکر زیبایی و ارزش ذوقی انجیلها نبود، ولی اکنون در آنها تصویر زندگی پاکیزه و خوشی را می‌دید که پیروزیهای علم و تکنولوژی و پیشرفت لیبرالیسم سیاسی سرانجام نصیب ما کرده‌اند. 
تأثیر اشتراوس نه ‌تنها بر هم‌روزگارانش، بلکه بر فیلسوفان و متألهان بعدی نیز انکارناپذیر است. مفسران کتاب مقدس جست‌وجوی او را برای یافتن عیسای واقعی و تاریخی ادامه دادند. نمونۀ جدید آن رودُلف بولتمان، یکی از برجسته‌ترین الٰهی‌دانان پرتستان عصر حاضر، است که در اسطوره‌زدایی از عهد جدید در واقع کار اشتراوس را گسترش داده، و بر متفکران مسیحی و به‌ویژه پرتستان تأثیر عمیقی گذاشته است.

مآخذ

The Encyclopedia of Philosophy, ed. P. Edwards, New York / London, 1967 (repr. 1972); Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. E. Craig, London / New York, 2000.

بخش فلسفه

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: