صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / فرهنگ مردم (فولکلور) / دانش عامه / طب / تب، /

فهرست مطالب

تب،


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 19 دی 1398 تاریخچه مقاله

تَـب، عارضه‌ای که در نتیجۀ آن دمای طبیعی بدن بالا می‌رود.
واژۀ تَپ در اوستا و مشتقات آن تَفتَ (تب‌دار) و تَفنو (تب) بسیار به کار رفته است. در فارسی ناخوشی تب است و واژه‌های آفتاب و تابه و تابش و تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین ریشه است (پورداود، 1 / 90). در زبان فارسی، تپاک به معنی اضطراب و بی‌قراری است (برهان ... ) که دهخدا شعری از فخرالدین گرگانی را برای شاهد آن آورده است ( لغت‌نامه ... ، ذیل واژه). تب، تب‌بُر، ضد تب، بریدن تب، تبِ لازم، تبِ لازمی، و تبِ نوبه از مشتقات آن است (نجفی، 1 / 294- 295). ابیانه‌ایها به تب «تَو»، انارکیها «تِو»، بلوچها «تَپ»، کردهای گورانی «یائو»، کردها «تا» و تاتها «توی» می‌گویند (حسن‌دوست، 2 / 1117). تب را در زبان عرب حُمى می‌گویند و جمع آن حمیات است (شاه‌ارزانی، 2 / 1023). این لغت در متون پزشکی سنتی فراوان آمده است.
بیماری تب، به همین نام، از زمان زردشت شناخته شده است. دربارۀ کوشش اهریمن برای از میان بردن زردشت به هنگام زاده شدن از مادر آمده است: چون زاده‌ شدن او نزدیک شد، اهریمن هریک از دیوهای تب، درد و باد را با یکصد و پنجاه دیو به کشتن زردشت فرستاد. آنها به شکل نامرئی نزد مادر زردشت آمدند و او از تب و درد و باد رنجور شد (نک‍ : بهار، 245). در بندهش دربارۀ بدکرداری اهریمن و دیوان آمده است: استویهاد [دیوی است] « ... چون سایه برافگنَد، تب آید و چون او را به چشم بینند، جان را از میان بَرَد»، او را مرگ خوانند (ص 121؛ بهار، 168- 169). در یشتها نیز در نیایشی آمده است: شما ای اژدهانژادان بگریزید، شما ای گرگ‌نژادان بگریزید، تب بگریز (اردیبهشت‌یشت، بند 8)؛ و در جای دیگر سخن از کسی می‌رود که تب را براندازد (اردیبهشت‌یشت، بند 10، 11، 15). در وندیداد نیز دربارۀ تب آمده است: چه کسی نخست، از مردمان و درمان‌دهندگان و ورجاوندان و کامروایان و توانگران و نیرومندان و پیشدادیان بیماری را از بیمار بازداشت، مرگ را از مرگمند پیشگیری کرد، ضربت خنجر را درمان کرد، آتش [گرمای] تب را بازداشت از تن مردم؟ (فرگرد 20، بند 1).
در روایت پهلوی برای معالجۀ تب آمده است: ابتدا افسون تب را بخوانَد؛ دوم، مادر ریسمانی را برای دختر ریسد و به نام 3 تن، 3 تا کُنَد؛ سوم، اگر تب چهارم است، گرهی از کاهی که بر دیوار است، بسازد؛ چهارم، و 3 گره بر میان، 3 گره از سویی، 3 گره از سویی، یا به روایتی دو گره از سویی و اگر تب هر روزه است، 3 گره بر میان و یک گره از سویی افکند و بر بازو بندد (ص 357). در روایات داراب هرمزدیار نیز دربارۀ شیوۀ بستن تب کسی که تب سرد یا تب یک‌روزه یا دوروزه یا سه‌روزه یا چهارروزه دارد، 7 گره با خواندن 7 دعا بر 7 رشته تار بیفکنند و به تب‌دار دهند تا تب او دفع شود (2 / 280-281؛ روایت ... ، 510).
در روایتهای مختلف صدر اسلام، نام شهر تبریز را با تب و بیماری تب مربوط دانسته و نوشته‌اند چون هوای لطیف ناحیۀ تبریز سبب زائل شدن تب زبیده همسر هارون‌‌الرشید شد، دستور داد در آنجا شهری بنا کنند و نام آن را تبریز بگذارند (کارنگ، 172). در روایتی دیگر، یکی از سرداران هارون‌الرشید، به مدت دو سال گرفتار تب شدیدی بود و امید نجات نداشت، تا اینکه گیاهی در ناحیۀ کنونی تبریز کشف، و موجب شفای او شد و دستور ساختن شهر را صادر کرد و آن را «تبرفت» یعنی تب‌رفته خواند، و در نتیجۀ تصحیف و تحریف و یا تلطیف و تبدیل، آن را به‌جای تبرفت، تبریز می‌گویند (شاردن، 2 / 414- 415). ولی مینورسکی در تاریخ تبریز نام این شهر را مربوط به قرن 5 م دانسته و نوشته است: نام این شهر در قرن 5 و شاید هم 4 م تَورز بوده و در زبان فارسی متداول به معنی تب‌ریز و تب‌‌پنهان‌کن آورده‌اند که احتمال دارد این وجه تسمیه مربوط به کوههای آتشفشانی سهند و سبلان باشد که پنهان‌کنندۀ تب و تفت و گرما بوده‌اند (ص 7). آدام اُلئاریوس با اشاره به فراوانی بیماری تب در شیروان و گیلان، نوشته است: چون اهالی تبریز هرگز از بیماری تب در عذاب نیستند، هوای تبریز به باور ایرانیان از همه‌جا سالم‌تر و موجب بهبودی بیماران است (ص 393).

تب در طب قدیم

 اهمیت و شیوع بیماری تب سبب شده است که طبیبان سنتی بخشهای مهمی از تألیفات خود را که مبتنی بر تجربیات طب مردمی بوده‌ است به آن اختصاص دهند، و به توضیح مفصل انواع و شیوه‌های درمان آن بپردازند. خوارزمی در مفاتیح‌ العلوم انواع تب را نوشته است که عبارت‌اند از: تب ناپایدار، تبی که فقط یک نوبت عارض می‌شود؛ دق، تب دائمی و قطع‌ناشدنی که چندان حرارتی ندارد و دارای عوارض ظاهری نیست؛ ورد، تب نوبتی یا هر روزه که در بیشتر موارد بر اثر بلغم است؛ غِبّ، تب یک روز در میان که در بیشتر موارد بر اثر صفرا ست؛ رِبع، تب دو روز در میان؛ خمس، تب سه در میان؛ سِدس، تب چهار در میان؛ تب مُطبقه، تب دائمی که قطع نمی‌شود و خونی است (ص 158- 159). قمری بخاری نیز در التنویر انواع تب را ذکر کرده است (ص 48- 49). 
ابن‌سینا در رسالۀ جودیه برای دفع تب نوشته است: هر که به ناشتا دو درم شکر سفید یا گشنیز بخورد، تب را دفع کند (ص 15). جمالی‌یزدی در فرخ‌نامه بوییدن بنفشه را برای رفع تب گرم مفید دانسته و اضافه کرده است که کدو تب گرم را ببرد. کاسنی و گشنیز نیز برای تبهای گرم مفید، و رازیانج درمان تبهای دیرینه است (ص 146، 150، 160، 161، 172).
در بحر الفوائد آمده است: در شهر طوس چشمه‌ای است؛ هر کس که در آن غسل کند، ساعتی تبش درگیرد (ص 403). در عجایب المخلوقات آمده است: اگر تن را به بورَق (بوره) بمالند، به ساعتی بیش از آنکه تب آید، تب را دفع کند (قزوینی، 195). زکریا رازی در قصص و حکایات المرضى دربارۀ تب مرکب نوشته است: دربارۀ تب قدما را عقیده آن بود که بعضی از اقسام آن عرضی و برخی ناشی از بیماری بوده است. او تب را به چند دسته تقسیم می‌کند (ص 44-45). 
ابن‌سینا در قانون، تب را حرارتی بیگانه می‌داند که در قلب شعله‌ور می‌شود و به وسیلۀ روان و خون، این حرارت التهابی از قلب به شریانها و رگها سرایت می‌کند و در نتیجه، سراسر بدن انسان چنان شعله‌ور می‌شود که از کاربرد طبیعی عاجر می‌ماند و نمی‌تواند کارهای لازم و طبیعی خود را چنان‌که باید و شاید انجام دهد. او برای تب 3 حالت قائل است: 1. تب دق، 2. تب خلطی، و 3. تب روزانه. از همین 3 حالت هم انشعاباتی رخ می‌دهد (4 / 5 -7). همو برای حالات تب مرحلۀ سرآغاز، مرحلۀ افزایش و بالارفتن حالت تب، مرحلۀ توقف، و مرحلۀ پایین آمدن شدت تب را ذکر می‌کند (همان، 4 / 8-11). او غذای خوب و در عین حال زودهضم را جزئی مهم از معالجۀ تب روزانه می‌داند و متذکر می‌شود که حمام باید با مزاج بیمار و حالت تب روزانه سازگاری داشته باشد (همان، 4 / 20). 
جرجانی نیز در ذخیرۀ خوارزمشاهی تعریف مشابهی دارد: تب حرارتی غریب است که اندر دل برافزود و به میانجی روح و خون در رگها بگذرد و اندر همۀ تن پراکنده شود و همه را گرم کند و برافروزاند، افروزانیدنی که مضرت آن اندر همۀ فعلهای طبیعی پدید آید (3 / 73). او می‌افزاید: شطرالغب، تبی است که از ترکیب بلغم و صفرا به وجود می‌آید. اگر صفرا بیشتر باشد، نوبت کوتاه‌تر است و اطراف او زودتر گرم می‌شود و تشنگی زیاد می‌گردد و عرق فراوان دارد و سرما و لرز قوی‌تر است (3 / 151-152). 
شاه‌ارزانی در مورد حمّیات (تبها) در کتاب طب اکبری توضیح مفصلی دربارۀ تب داده و نوشته است: حمیات، جمع حمى است، یعنی تبها؛ و حمى در اصطلاح اطبا عبارت است از حرارت غریبه که در دل افروزد یا در عضوی دیگر افروخته شود و از آنجا به دل آید، و هر چون که باشد، از دل به توسط روح و خون و شرایین در تمام بدن پراکنده شود به شرطی که مانعی نبود (2 / 1023). در کتاب زاد المسافرین نیز در مورد حمیات توضیح داده شده است (شریف، 134 بب‍ ‌).
کرمانی نیز در دقایق العلاج نوشته است: گاهی تب در اثر سببهایی غیرخلطی درونی و یا بیرونی پیدا می‌شود. سبب تب ممکن است نزله‌ای باشد و راز مسئله‌ در این است که حرارت به مغز و همچنین جاهایی که نزله در آن است، متوجه می‌شود تا مادۀ زائد را بیرون براند و از آنجا در همۀ بدن پخش می‌گردد. همچنین تب ممکن است بر اثر گرسنگی و یا تشنگی باشد. از سببهای خارجی تب می‌توان از آفتاب‌زدگی نام برد. گاه سبب تب از سببهای حیوانی و گاه سبب پیدایش تب سببهای نفسانی است، مانند خیال کردن زیاد و توجه به علوم و کوشش برای رسیدن به علوم و کوشش برای رسیدن به درجات بالا. تب دِق تبی است که به سببی روحی یا خلطی به اندامها و رطوبتهای آن تعلق می‌گیرد (1 / 494- 498). تبهای مداوم را از اثر خلطهایی می‌دانند که در داخل رگها تعفن یافته، و چون خلط محصور در رگها ست و جرمش سخت است، حل نمی‌گردد و تب تا مدتی قطع نمی‌شود (همو، 1 / 501). 
کرمانی برای درمان تب پیشنهادهایی دارد: جیوۀ شیرین برای تبی که پزشکان از درمان آن عاجز شده‌اند، مفید است و باید تا در دهن قرحه (زخم چرکی) پیدا شود، از آن بخورند و بیمار باید از هوا محفوظ بماند (2 / 111-112، حاشیۀ 1). وی در مورد درمان تب نوشته است: پاره‌ای از پزشکان ریشۀ کاسنی را در سرکۀ خالص می‌خیسانند و برای شیرین شدنش گزانگبین بر آن می‌افزایند. به طور خلاصه این دو دارو برای تب دو روز در میان مفیدند که اولی را از اهل تجربه گرفته‌ام و دوم را در کتابها دیده‌ام (2 / 538- 539). او در جایی می‌افزاید: برای قطع تب، چند عدد حلزون را که در خرابه‌ها و بناها پیدا می‌شود، می‌گیرند و یک شب در سرکه می‌خیسانند و گوشت آن را بیرون می‌آورند و دور می‌ریزند، سپس پوسته‌اش را می‌سوزانند تا سفید گردد، آن‌گاه در هنگام نوبه 3 /2  درهم از آن را با کمی روغن به بیمار می‌خورانند و روی او را با لحاف می‌پوشانند تا عرق کند، این درمان را باید حداقل 3 یا دو بار تکرار کنند (2 / 551).
سرورالدین نیز در طب المفید با بیانی ساده و روشن برای معالجۀ تب، داروهای گیاهی متعددی را پیشنهاد می‌کند که همۀ مواد اولیۀ آن در دسترس است و بیشتر، از طب مردمی نشئت گرفته است؛ مثلاً اگر زردآلوی خشک را صاحب تب گرم رطوبتی بخورد و آب گرم و عسل بعد از آن بنوشد و قی کند، اخلاطی را که باعث تب شده است، بیرون آورد و تب را قطع نماید. برگهای درخت یاسمن در معالجۀ تب معجزه‌آسا عمل می‌کند و در مدت کوتاهی عوارض بیماری مالاریا را از بین می‌برد. دم‌کردۀ بابونه برای قطع انواع تب و گریپ و مالاریا دارویی مفید است. بیدمشک در معالجۀ تب به کار می‌آید. در حالت تب، دم‌کردۀ پوست نارنج برای قطع آن کمک می‌کند. خوردن آب پرتقال تازه نیز در حالت تب مفید است (2 / 99 -100). 
نوشیدن دم‌کردۀ سرد ریحان و جوشاندۀ ریشۀ شیرین‌بیان، تب را قطع می‌کند. فندق در موقع تب فایده دارد. در بعضی از نواحی و دهات وقتی بچۀ کوچکی تب می‌کند، خیاری را پهلوی او می‌خوابانند و باور دارند به این وسیله تب قطع می‌شود. شیرۀ برگ جعفری به مقدار 3 تا 200 گرم در تبهای متناوب مفید است. پوست کوبیده‌شدۀ بادام برای درمان تب تجویز شده است. برگ درخت شاه‌توت برای تبهای متناوب مفید است و باید این دم‌کرده را به مقدار دو لیوان در آغاز شروع غلبۀ تب مصرف کرد (همو، 2 / 101-102).
فرنگیانی که در دوره‌های مختلف و به دلیلهای گوناگون به ایران آمده‌اند، توجهی نیز به موضوع تب و شیوه‌های درمان آن در بین مردم داشته‌اند. مثلاً شاردن در زمان شاه عباس دوم صفوی نوشته است: ایرانیان برای درمان تب، عصارۀ بذرها را به طریقی ترکیب می‌کنند و همراه با غذا به بیمار می‌دهند. علاوه بر آن برای تصفیۀ دستگاههای داخلی بیمار، انواع معجون، گرد، حب و داروهای مسهلی به بیمار می‌دهند. آخرین داروهای ایرانیان عبارت است از پادزهر و جوشاندۀ چوب چینی، که برای تجدید نیروی کاهش‌یافته مورد استفاده قرار می‌دهند (7 / 34 -35). 
پولاک، پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه قاجار، ضمن دادن توضیح مفصلی دربارۀ تب نوبه در ایران، تب لرز یا تب‌ نوبه را در بسیاری از مناطق ایران بومی می‌داند، در حالی که در سایر مناطق در بعضی اوقات جنبۀ همه‌گیر پیدا می‌کند. او 3 گونۀ این بیماری را مشخص و معلوم می‌کند: 1. نوع ساده: هر روز، 3 روز و 4 روز یک‌بار؛ 2. تب متصل کاذب؛ 3. تب موذی که ابتدا نشانه‌ای ندارد، ولی بعد تبدیل به تب و لرز می‌شود. او توضیح می‌دهد که تب در ارتفاع بیش از هزارپایی یا از بین می‌رود و یا کاملاً بی‌خطر می‌شود. به همین دلیل عشایر و چادرنشینان در اواخر تابستان از مناطق پست و کم ارتفاع به کوه می‌روند تا از انواع تب و بیماریهای مربوط به آنها شفا یابند. هرگاه افراد را بخواهند از دشتهای مرتفع به نواحی تب‌خیز منتقل کنند، باید آنان را با ساخلو کردن در ایستگاههای بین راه اندک‌اندک به آب و هوا عادت دهند (ص 330 ff.). 
بیشتر شاعران با آوردن عباراتی از تب نالیده‌اند؛ مثلاً شوریده از تن تب‌زدگان (ص 104)، یغما از تب و تاب شب و روز (ص 112)، رودکی از تب (ص 168)، حافظ از گرمی تب (ص 340)، مولوی از تب نقصان و دق (ص 681)، خاقانی‌شروانی از اثر تب شب در یار (ص 447)، و نیمایوشیج از تب سرکش (ص 75-77).

باورها و ضرب‌المثلها و کلمات قصار دربارۀ تب

 اراکیها می‌گویند: «برای کسی بمیر که برات تِو کنه» (برایت تب کند) (محتاط، 2 / 182)؛ «به حسنت مناز به تویی (تبی) بند است، به مالت مناز به شوی (شبی) بند است» (همو، 2 / 183)؛ «خر تُو (تب) میکنه» (همو، 2 / 203). 
در خیاو برای درمان تب و لرزهای شدید روی 3 برگ بید دعایی می‌نویسند و به مریض می‌خورانند (ساعدی، 139-140). برای معالجۀ کسی که گرفتار نوبۀ سبک شده باشد (یعنی 3 روز در میان تب کند)، زنی شوهردار خانه‌ای را در نظر می‌گیرد که مردِ آن خانه یک زنش مرده باشد، یکی را طلاق داده باشد، و یکی هم در خانه‌اش باشد. نزدیک غروب آن زن به طور ناشناس به در آن خانه می‌رود و به مرد می‌گوید: زن‌مرده و زن‌طلاق و زن‌درخانه، نوبۀ سبکی بگو چیش درمانه؟ آن مرد بی‌اراده چیزی می‌گوید؛ هر چه بگوید، صبح که شد آن زن می‌رود و همان چیزی را که آن مرد گفته می‌‌گیرد و به ناخوش می‌دهد (هدایت، 56). برای کسی که شب تب می‌کند، زنی به همان قسم در غروب آفتاب به در خانه‌ای می‌رود که مردش دو زن داشته باشد؛ و می‌گوید: مرد دوزنی تب شب را چه دوا؟ آن مرد باید بی‌اراده جواب بدهد؛ هرچه بگوید، همان را به ناخوش می‌دهد (همانجا). برای بریدن نوبه، ناخوش را لب پله می‌نشانند و از بالای سرش بی‌هوا کوزه پرت می‌کنند که از صدای شکستن آن نوبه می‌ترسد و می‌پرد؛ یا بی‌هوا به او کشیده می‌زنند (همو، 57). 
مردم تهران باور داشتند که اگر ناخوش از تب بمیرد، گناهانش آمرزیده می‌شود (همو، 70). گاهی نیز با آب هندوانه یا با نمک تب را معالجه می‌کردند (آخوندزاده، 81 -82). بروجردیها می‌گویند: بابام مُرد خواه به تب خواه به لرز، که توصیه‌ای به شکیبا بودن و تأکید به خاتمه دادن به سر و صدا و درگیری است (اسفندیاری، 25)؛ بمیر برای کسی که برایت تب کند (همو، 53)؛ بابای من مُرد، حالا خواه از تب گرم خواه از تب سرد! (اتفاقی است افتاده و توجیه آن دردی را دوا نمی‌کند) (شکورزاده، 188)؛ به حُسنت مناز به یک تب بند است، به مالت مناز به یک شب بند است (همو، 265)؛ به کم خوردن کسی را تب نگیرد (همو، 276)؛ به مرگ بگیر تا به تب راضی شود (همو، 280)؛ خسیس اگر تب هم داشته باشد، به کسی نمی‌دهد، نظیرِ «به خسیس گفتند: تب را بده. گفت: نوبۀ خودم است» (همو، 476)؛ یک تب پهلوان را می‌خواباند (همو، 1065)؛ یکی می‌میرد از تب تیز، دیگری به حلقش سرکه بریز! (همو، 1083).
ضرب‌المثل «تب کرد و مرد» در بین مردم بسیار رواج دارد و برای آن روایاتی آورده‌اند که یکی مربوط به پسری است که پدرش مرده بود و داستان مرگ پدر را با طول و تفصیل برای کسانی که برای تسلیت آمده بودند، نقل می‌کرد و در نتیجه، ناهار و شامی نیز برای مهمانان به دنبال داشت. رندان از این موضوع سوء استفاده کردند و پسر فهمید و هر کس از چگونگی مرگ پدرش می‌پرسید، فقط می‌گفت: تب کرد و مرد (انجوی، 1 / 40). اهالی سیرجان با حال و هوای همین داستان از قول پسر می‌گویند: «سر شب تب، آخر شب مرگ»، و بدین گونه خودشان را راحت می‌کنند (مؤیدمحسنی، 141). 
دیگری موضوع هم‌کاسه شدن دو نفر است که یکی برای اینکه جلو پرخوری دیگری را بگیرد، از او چگونگی مرگ پدرش را پرسید و او شروع به تعریف آن کرد و خود سر به زیر انداخت و خورد. طرف ناگهان متوجه شد که چه کلاهی سرش رفته است؛ او نیز از طرف مقابل چگونگی مرگ پدرش را پرسید و او در جواب گفت: تب کرد و مرد؛ و به خوردن ادامه داد (انجوی، 1 / 40-41).

تب در طب مردمی

در بین بومیان جزیرۀ کیش برای درمان تب، یک قطعه نخ سیاه و یک قطعه نخ سفید را به هم می‌تابیدند و آن را پیش ملا می‌بردند. ملا دعا می‌خواند و به آن فوت می‌کرد. سپس دو سر نخ را به هم گره می‌زدند و آن را به گردن بیمار آویزان می‌کردند (مختارپور، 261). در بین ترکمنها تب را به این شرح مداوا می‌کردند: افسونگری موی شتر را با نخ کلفتی می‌ریسید و طلسم می‌کرد. سپس 7 گره بر نخ می‌زد و بر هر گره پیش از آنکه محکم شود، فوت می‌کرد. این نخ گره‌خورده را چون مچ‌بندی بر مچ بیمار می‌بستند. هر روز یکی از گره‌ها را باز کرده، بر آن فوت می‌کردند و وقتی گره هفتم باز می‌شد، همۀ نخها را گلوله می‌کردند و در رودخانه می‌انداختند؛ با این باور که تب همراه آن برای همیشه از تن بیمار خارج می‌شود (فریزر، 268).
شیرازیها برای بریدن تب بیمار، چای و فلفل مخلوط را دم می‌کردند و به مریض می‌خوراندند. اگر کسی مرتباً تب و لرز می‌کرد، موقعی که خواب بود، کوزه‌ای را بالای سرش می‌شکستند تا از خواب بپرد و تب و لرزش فرار کند. کسی‌ که زیاد تب می‌کرد، اگر خوراکی از گوشت پرندگان و حیوانات حرام‌گوشت می‌خورد، خوب می‌شد (همایونی، 130).
در ناحیۀ گیل و دیلم برای بریدن تب بیمار از سیدی تقاضای کمک می‌کردند و آن سید رشته‌ای از شال سبز دور کمرش را می‌برید و به مچ بیمار می‌بست. بیمار پس از بهبود، آن رشتۀ سبز را در آب روان می‌انداخت، یا به زیارت امامزاده می‌رفت (پاینده، 236). روش دیگر در همین زمینه: اگر کسی به طور مداوم تب می‌کرد، او را پیش سیدی که در محل معروف به تودَبوس (تب‌بند) بود، می‌بردند. آن سید نخی یا رشته‌ای از شال سبز کمـر خـود را ــ بعـد از خواندن چند آیه از قرآن ــ به مچ دست مریض می‌بست و غافلگیرانه، کشیده‌ای به صورت او می‌زد و رو به ظرف آبی، همان آیات را می‌خواند، و به آن تف می‌کرد و به بیمار می‌داد تا تبش ببرد (همو، 248). 
روش دیگر برای قطع تب در همین ناحیه چنین بود که شیرۀ درخت آزاد موجود در حیاط امامزاده‌ها را در شب جمعه می‌گرفتند و به روی بیمار می‌مالیدند و پای آن درخت، شمع روشن می‌کردند و دخیل می‌بستند که آن دخیل را «تب رشته» می‌گفتند (همو، 239). «تب رشته» را می‌تابیدند و به مچ دست بیمار می‌بستند تا تب او از سرش بگذرد و قطع شود (همو، 240). اگر تب بیماری در یک سال قطع نمی‌شد، نخی به اندازۀ طول قد بیمار می‌‌گرفتند و آن را می‌تابیدند و به سوراخ سگ (سوراخی که سگها در میان دیوارهای نی‌ای اطراف حیاط هر خانه به وجود می‌آورند، و خانه به خانه و محله به محله از آن می‌گذرند) می‌آویختند تا سگ آن را بگسلد و با خود ببرد و تب بیمار قطع شود و تب به جان سگ بیفتد (همانجا، نیز 471).
اگر کسی در ده طالب‌آباد نزدیک شهر ری تب می‌کرد، از ده بیرون می‌رفت و آن‌قدر می‌ایستاد تا یک سه‌پشته‌سوار [3 نفر که بر چارپای واحدی سوار شده‌اند] را ببیند. آن‌گاه پیش می‌رفت و از یکی از آنها می‌پرسید: من چه بخورم که خوب شوم؟ هر چه او می‌گفت، باید می‌خورد تا تبش قطع شود. در همین ده، وقتی که کسی تب کرده بود، اگر چارکی (نام حیوانی است) وقّه می‌زد، فوراً در همان حال وقه‌زدن گرهی بر ریسمانی می‌زدند و با گفتن «بستم نوبۀ فلان کس را که خوب شود»، تب طرف را می‌بستند (صفی‌نژاد، 411). 
در بین بلوچها برای رفع تبهای شدید، بیمار را در داخل پوست تازۀ حیوانات مانند گوسفند و بز و گاو و جز آن می‌گذاشتند (ناصری، 193)؛ این پوست به تدریج رطوبت و تازگی خود را از دست می‌داد و به بدن بیمار فشار زیادی وارد می‌آورد که توأم با احساس درد و ریزش عرق فراوان بود. در اثر عرق کردن بیمار، تب مریض فروکش می‌کرد. در آن وقت پوست را می‌بریدند و بیمار را خارج می‌کردند (همو، 203-204). به عقیدۀ بلوچها پوست بز ماده برای معالجۀ بیماری که تب گرم داشته باشد، خوب است؛ پوست میش برای کسی خوب است که تب سرد داشته باشد (همو، 204). در همین بلوچستان در تبها و مخصوصاً در تبهای گرمازدگی از بومادران استفاده می‌کنند (طاهری، 22).
در لرستان و ایلام برای درمان تب، این روشها را به کار می‌بردند: 1. پاشویه با آب‌نمک، 2. پاشویه با آب سرد، 3. پاشویه و تنقیه با آب گل ختمی، 4. پختن ریشۀ درخت بید و خوراندن جوشاندۀ آن به بیمار؛ برای درمان تب نوبه: 1. خوردن عرق پوست بید، 2. خوردن عرق کاسنی، 3. خوردن گنه‌گنه؛ برای معالجۀ تب روده: 1. خوردن شیر الاغ و چکاندن چند قطرۀ آن در بینی، 2. خوردن جوشاندۀ صاف شدۀ عناب، 3. نوشیدن حل‌شدۀ ترنجبین در آب پس از گذراندن از صافی (اسدیان، 275- 276).
از نظر ترکمنها سرشاخۀ علف چای و گل راعی دارای اثر نیرودهنده‌اند و به طور محسوس، اثر تب‌بر و ضد کرم دارد (بیگدلی، 131). به نظر مردم دوانِ فارس، گل بابونه به دلیل گرمی مزاجش مدر و معرق و ضد تب معمولی ناشی از سرماخوردگی است (لهسایی‌زاده، 287). گل ختمی به دلیل داشتن مزاج سرد تب‌بُر است و همراه با داروهای دیگر در مخلوط چهارریشه برای پایین‌آوردن تب به مصرف می‌رسد (همو، 297). 
تو تینگو (تب تینگو) تبی است شدید که علامت آن بی‌حواسی، هذیان گفتن و گرمی زیاد بدن است. این تب طوری است که مرتب بیمار را آزار می‌دهد و فرو نمی‌نشیند. بیمار فقط در شب هفتم، دوازدهم و بیستم عرق می‌کند و در صورتی که تب به درازا بکشد، شدت آن به حدی است که موی سر بیمار شروع به ریختن می‌کند و کاملاً تاس می‌گردد؛ در این صورت وضع بیمار خطرناک می‌شود. برای پایین‌آوردن تب بیمار و در نهایت قطع آن باید مرتب به او غذاهای با مزاج خنک، مثل انار، بکرایی، اسفناج، نشاسته و جز آن داد (همو، 327).
تو گُتو (تب گتو) یکی از تبهای رایجی است که در گذشته دامن‌گیر مردم دوان می‌شد که به خصوص جوانان و نوجوانان بدان مبتلا می‌شدند. این بیماری نزد مردم بسیار خطرناک بود. به همین جهت، از بیمار مراقبتهای ویژه به عمل می‌آوردند. کسی که دچار این تب می‌شد از 7 روز تا 14 روز تب می‌کرد. برای تقویت او از غذاهایی که قوت‌دهنده و خنک بود، استفاده می‌شد تا به مرور بیمار حالش بهبود یابد (همو، 327- 328). 
در تهران قدیم در امامزاده‌ها کسانی بودند که به آنها تب‌بس می‌گفتند و مردم باور داشتند که سیلی یا چوبشان تب را قطع می‌کند. اینها پولی می‌گرفتند و سیلی یا یکی دو ترکه به تب‌دار می‌زدند (شهری، 4 / 464، نیز حاشیۀ 100). تهرانیها تب تند بچه را ناشی از چشم و نظر بد می‌دانستند، برایشان اسفند دود می‌کردند، تخم‌‌مرغ می‌شکستند، نظر قربانی به آنها می‌آویختند، چهل‌بسم‌الله به گردنشان می‌انداختند، برایشان دعای نذری می‌گرفتند، قربانی می‌کردند، تصدق می‌دادند، و برایشان پول زیر بالش می‌گذاشتند و به فقیر می‌دادند (همو، 3 / 178- 179). 
اهالی ابیانه برای درمان تب، گل خطمی را در آب می‌ریختند و پاهای بیمار را در آن می‌گذاشتند؛ خاکشیر در آب می‌ریختند و به خورد بیمار می‌دادند؛ کودک تب‌دار را نزد دعانویس می‌بردند تا دعایی برایش بنویسد؛ یا او را از وسط چهارپایۀ ستون مسجد حاجتگاه عبور می‌دادند تا شفا یابد (نظری، 452).
کازرونیها تبی را که 3 هفته طول می‌کشد و شدید است، توسی‌یَک یا تب سه‌یک می‌نامند و برای درمان آن جوشاندۀ ریشۀ کاسنی، افشرۀ کاسنی و جوشاندۀ پوست بید به کار می‌بردند؛ یا بیمار را بر سر مزار زیارتگاه محله برده، نخی از پنبۀ خام کمتاب به دستش می‌دادند و او را 3 بار گرد مزار می‌گرداندند تا بیمار نخ را 3 بار بر گرد مزار ببندد و به حیاط زیارتگاه بیاید. آن‌گاه از او می‌خواستند که سنگی را از کف حیاط بردارد. بیمار سنگی را برمی‌داشت و به خانه می‌برد و هم‌وزن آن خرما یا انجیر خیرات می‌کرد با این باور که شفا خواهد یافت.
راه دیگر برای شفای بیمار خوراندن گوشت پختۀ مرغ سیاهِ دزدیده‌شده همراه با تخم‌مرغهای آن به بیمار بود که پس از بهبود به صاحب مرغ اطلاع می‌دادند و بهای آنها را می‌پرداختند؛ یا برای شفای بیمار، دستمال خونین شب زفاف دختری را که عروسی او در خانۀ پدری صورت گرفته بود، می‌دزدیدند و بر آن دعای اوسی می‌دمیدند (آیة‌الکرسی به اضافۀ چهارقل به اضافۀ سوره‌های قدر، کوثر و نصر) و در زیر پای بیمار می‌سوزاندند. اگر نمی‌توانستند دستمال را بدزدند، آن را طلب می‌کردند و پس از شفای بیمار هدیه‌ای در مقابل آن می‌پرداختند. برای تبهای دیگر، اگر سر شب تا صبح مهرۀ شوق (مهره‌ای سیاه‌رنگ به شکل مکعب‌مستطیل) بر گردن او آویزند، تبش می‌شکند (حاتمی، 70-71، 136).
در قبایل عرب خوزستان سابقاً 4 قسمت سر بیمار را برای معالجۀ تب داغ می‌انداختند (پورکاظم، 222). در درمانهای محلی «طب سنتی» اهالی پیرسواران در مورد تب آمده است: برای تب ریشۀ کاژنی (کاسنی) را می‌شویند و خرد می‌کنند و می‌جوشانند و شب در جای خنکی قرار می‌دهند و صبح روز بعد ناشتا می‌نوشند. دم‌کردۀ چهارگل و شوربا هم تجویز می‌شود (رسولی، 278). انگُروله به‌عنوان تب‌بر با عُناب و بنفشه به صورت جوشانده، یا به تنهایی و خام مصرف می‌شود (همو، 283). دم‌کردۀ بوئینه (بابونه) برای قطع تب طولانی مصرف می‌شود (همو، 284). ریشۀ کاسنی خاصیت تب‌بری دارد؛ آن را می‌جوشانند و پس از سردشدن می‌نوشند که خیلی تلخ است (همو، 286). 
مردم کوهپایۀ ساوه برگ بسیار تازه و نازک درخت گردو را به پیشانی بیمار کـه تب زیادی دارد، می‌بندند. پس از مدتی کوتاه تب بیمار پایین می‌آید (سالاری، 334). در گلباف بر آن‌اند که کسی که تب دارد، اگر در سر چهارراهی (اصطلاح چهارکوچه به کار می‌رود) از روی آتش رد شود، حالش خوب می‌شود (اسدی، 280). در اردکان برای فرونشاندن تب، جوشاندۀ گل نیلوفر، عناب، گل گاو‌زبان، سپستان و انگور توره (تاجریزی) را پس از صاف‌کردن، می‌خوردند و با جوشاندۀ سرد برگ بید یا سبوس گندم یا نمک یا گل خطمی پاشویه می‌کردند. اردکانیها می‌گویند: به طور کلی تب ناشی از گرمی است و باید چیزهای خنک میل کنند. برای همین منظور خوردن شیر گاو، الاغ و انسان توصیه می‌شود (طباطبایی، 675). 
در فراشبند در زمان گذشته وقتی کودکی به بیماری تب و رعشۀ خفیف در هنگام خواب دچار می‌شد و مرتب گریه و زاری می‌کرد و جیغ می‌کشید، به باور محلیها به بیماری «ترسیدگی» مبتلا شده بود و برای درمان آن به شیوۀ «تابه‌ترس» متوسل می‌شدند که به این شرح بود: مادر و دختری که جزو اقوام خانوادۀ کودک نبودند، کودک را از روی تابۀ نان‌پزی که بر اجاق قرار داشت، دست به دست می‌کردند و کاسۀ محتوی آب نمک، سکه، النگو و مفصل پای گوسفند یا بز را روی تابه وارونه می‌گذاشتند و باور داشتند که بدین وسیله تصویر موجودی که کودک از آن ترسیده است، با این آب نمک روی تابۀ داغ رسم خواهد شد و درنتیجه کودک شفا خواهد یافت (امیری، 105).
برای معالجۀ تب راجعه روشهای گوناگون وجود داشت: 1. سیدی که مستجاب‌الدعوه بود، در روز عاشورا نخی را به مچ دست بیمار می‌بست؛ 2. در کیسه‌ای توتون و زغال و آب نبات (غیر از پول) می‌گذاشتند و به مرده‌شوی‌خانه می‌بردند و به مرده‌شوی می‌دادند. مرده‌شوی اندکی از کفن مرده‌ای را به مچ بیمار تب‌دار می‌بست و نیت می‌کرد که تب قطع شود؛ 3. روی کاغذی کلمۀ سحرآمیزی می‌نوشتند که مرکب بود از 3 حلقه بدون علامات مخصوص و آن را رو به قبله به دیوار نصب می‌کردند و میخی در هرکدام از حلقه‌های کلمه می‌کوبیدند؛ 4. به باور آنها چشم راست سمور این خاصیت را داشت که تب ربع را (تبی که هر 4 روز یک‌بار عارض می‌شود) بهبود می‌بخشید، ولی اگر همان چشم از بدن بیمار دور می‌شد، تب دوباره برمی‌گشت (ماسه، II / 336).
وقتی که زنی شب‌هنگام دچار تبی می‌شد که 24 ساعت طول می‌کشید، باید کسی به پشت‌بام می‌رفت و 3 بار در تاریکی یاری می‌طلبید؛ اگر کسی به یاری‌اش پاسخ نمی‌داد، زن درمی‌گذشت (همو، II / 335).

مآخذ

 آخوندزاده، فتحعلی، تمثیلات، ترجمۀ میرزا جعفر قراجه‌داغی، تهران، 1349 ش؛ ابن‌سینا، جودیه، به کوشش محمود نجم‌آبادی، همدان، 1383 ش؛ همو، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1367 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ اسفندیاری، احمد، گزیده‌ای از ضرب‌المثلهای بروجردی، اصفهان، 1378 ش؛ امیری، رزاق، تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند، شیراز، 1382 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، تمثیل و مثل، تهران، 1352 ش؛ بحر الفوائد، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1345 ش؛ برهان قاطع؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1381 ش؛ بیگدلی، محمدرضا، ترکمنهای ایران، تهران، 1369 ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پورکاظم، کاظم، جامعه‌شناسی قبایل عرب خوزستان، تهران، 1375 ش؛ پورداود، ابراهیم، فرهنگ ایران باستان، تهران، 1356 ش؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1384 ش؛ جمالی‌یزدی، مطهر، فرخ‌نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، تهران، 1385 ش؛ حافظ، غزلها، به کوشش سلیم نیساری، تهران، 1353 ش؛ حسن‌دوست، محمد، فرهنگ تطبیقی ـ موضوعی زبانها و گویشهای ایرانی نو، تهران، 1389 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، ترجمۀ حسین خدیوجم، تهران، 1362 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، قصص و حکایات المرضى، به کوشش محمود نجم‌آبادی، تهران، 1356 ش؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ روایات داراب هرمزدیار، به کوشش رستم اونوالا، بمبئی، 1922 م؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1390 ش؛ رودکی سمرقندی، دیوان، تهران، 1381 ش؛ ساعدی، غلامحسین، خیاو یا مشکین‌شهر، تهران، 1344 ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379 ش؛ سرورالدین، محمد، طب المفید، تهران، 1357 ش؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1335- 1345 ش؛ شاه‌ارزانی، محمداکبر، طب اکبری، مؤسسۀ احیاء طب طبیعی، قم، 1387 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شوریدۀ شیرازی، غزلیات، تهران، 1337 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده ‌طالب‌آباد، تهران، 1355 ش؛ طاهری اعظم، افشین، «نگاهی به تاریخ پزشکی عامیانه در بلوچستان»، چکیدۀ مقالات همایش گذری بر تاریخ بلوچستان، دانشگاه سیستان و بلوچستان، 1387 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ فریزر، جیمز جرج، شاخۀ زرین (پژوهشی در جادو و دین)، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران، 1388 ش؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1361 ش؛ قمری بخاری، حسن، التنویر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1352 ش؛ کارنگ، عبدالعلی، «قدیمی‌ترین مآخذ که نام تبریز در آن برده شده»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبـریز، تبریز، 1345 ش، س 18، شم‍ 20؛ کرمانی، محمدکریم، دقایق العلاج، ترجمۀ عیسى ضیاء ابـراهیمی، کرمان، 1367 ش؛ لغت‌نـامۀ دهخدا؛ لهسایی‌زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز، 1380 ش؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، چاپخانۀ هما؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1375 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، تاریخ تبریز، ترجمۀ عبدالعلی کارنگ، تبریز، 1337 ش؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، بی‌جا، 1358 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نظری داشلی‌برون، زلیخا و دیگران، مردم‌شناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نیمایوشیج، فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ، تهران، دنیا، دفتر هفتم؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ همایونی، صادق، گوشه‌هایی از آداب و رسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ یشتها، به کوشش ابراهیم پورداود، تهران، 1377 ش؛ یغما، ابوالحسن، دیوان، تهران، بی‌تا؛ نیز:

Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Oléarius, A., Moskowitische und Persische Reise, Darmstadt, Progress-Verlag; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865.

نغمه کریمی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: