صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات فارسی / حافظ /

فهرست مطالب

حافِظ، یکی از بزرگ‌ترین شاعران زبان پارسی که شاید بتوان او را بزرگ‌ترین غزلسرای این زبان دانست. غزل فارسی در سده‌های 6-7ق / 12-13م با شاعرانی چون عطار، مولوی و سعدی، با مضامین عارفانه و عاشقانه به کمال خود رسید، ولی غزلهای حافظ دارای خاصیت و کیفیت دیگری است، و همچون آیینه‌ای است که هر پارسی‌زبان آرزوها و امیدها و غمها و شادیهای خود را در آن می‌بیند، و از همین رو ست که تنها و تنها با دیوان او از دیرباز دوستاران شعر او فال می‌گرفته‌اند و حتى گاهی استخاره می‌کرده، و او را «لسان‌الغیب» و «کاشف هر راز» می‌گفته‌اند.
شعر حافظ برخلاف سروده‌های شاعران دیگر، یک رویه و یک‌سویه نیست، و در یک یا چند دایرۀ محدود سیر نمی‌کند. شعر حافظ طیف بسیارگسترده‌ای است که عارف و عامی و صاحبان آراء و عقایدِ گوناگون را درهمه‌حال دربر می‌گیرد، و هر‌کس در هر مقام و منزلتی از فکر و دانش و ذوق و سلیقه که باشد، به نوعی به فراخور احوال و تجربه‌های خود از آن بهره می‌برد. این وسعتِ مشرب و گوناگونیِ دیدگاه موجب شده است که از دیرباز دربارۀ شخصیت روحی و اخلاقی، و آراء و افکار او بیش از هر شاعر دیگری اختلاف‌نظر پیدا شود. استادیِ او در کاربردِ صنایع لفظی و معنایی چون ایهام، استعاره و کنایه ‌سخن او را به کمالی وصف‌ناپذیر و نزدیک به حدود اعجاز می‌رساند. حافظ خود به این خاصیت کلام خویش وقوف کامل دارد و بارها بدان اشاره کرده است: صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند. و در جایی دیگر برای کلام خود به نوعی ازلیت قائل است: شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد / دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود. هر چند که وی گاه آشکارا از عشق سخن گفته، و گاه آشکارا از عرفان، و غالباً این دو را درهم آمیخته است، اما شکوه سخن او در غزلهای رندانۀ او ست که جلوه‌گاهِ عشق، عرفان، اندیشه و حکمت است، و نقدهای طنزآمیز اجتماعی او را در آن گونه اشعار باید دید.
غزلهای رندانۀ حافظ نمایشگر بخش بزرگی از حیات روحی و اخلاقی مردم این سرزمین و آیینۀ تمام‌نمای اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی روزگار او، و روزگاران دیگری است که بر این مردم گذشته است. حافظ نه‌تنها همۀ نابسامانیها و پریشانیهای روزگار خود را می‌دید، حس می‌کرد، و در اشعار خود باز می‌نمود، بلکه به چگونگیهای روحی و اخلاقی و اجتماعی گذشته نیز، به گونه‌ای که در آثار شاعران دیگر، از عهد رودکی و فردوسی تا عصر سعدی، و پس از آن تا روزگار خواجه و عبید، منعکس شده بود، توجه داشت؛ و با زبان و بیان سحرانگیز خود آنها را باز می‌گفت، به گونه‌ای که نه پیش از او کسی بدان روشنی و رسایی و زیبایی باز گفته بود و نه بعد از او هرگز کسی توانست به شیوه و طرز او بازگوید. صداقت در احساس و بیانْ جوهرِ شعرِ او ست؛ و این ویژگی است که سخن او را از سروده‌های بسیاری از شاعران دیگر ممتاز و متفاوت کرده است.
حافظ جامع علوم زمان خود بود و از علوم عقلی و نقلی آگاهی تمام داشت و با قرآن چنان مأنوس بود که کمتر غزلی در سراسر دیوان او می‌توان یافت که اشارتی به قرآن یا اقتباسی از قرآن در آن نیامده باشد. او در پرتو این انس با قرآن و به سبب باورهای ژرف خود به مبانی عرفانی، هیچ گناهی را سنگین‌تر از ریاکاری و مردم‌فریبی و خودپرستی نمی‌دانست؛ و با آنکه در تمامی عمر، هم با سلاطین و درباریان و دیوانیان سروکار داشت، هم با اهل علم و درس و بحث معاشر و مصاحب بود، و هم خانقاهیانِ زمان خود و راه و رسم آنان را خوب می‌شناخت، در زمرۀ هیچ‌یک از این‌گروهها که جملگی در اوضاع و احوال اجتماعی آن روزگار صاحب قدرت و مقام بودند، قرار نگرفت؛ و اعمال و رفتار هر 3 گروه را نکوهش می‌کرد و با بیان رندانه و طنزآمیزِ خود به نقد کردارها و رفتارهای آنان می‌پرداخت. برای بیان این معانی و شرح احوال و آثار خواجۀ شیراز، مقالۀ حاضر به 7 بخش اصلی تقسیم شده، و 3 بخشِ نسخه‌ها و شرحهای دیوان حافظ؛ آرامگاه حافظ (حافظیه)؛ و فال حافظ در پی آن افزوده شده است.

فتح الله مجتبائی

I. زندگی و روزگار حافظ

به‌رغم شهرت بی‌مانند حافظ، احوال وی به‌طور شگفت‌آوری پنهان مانده است و نویسندگان معاصر یا نزدیک به عهد او، و حتى گردآورندۀ دیوانش، اطلاعی از زندگی او به دست نداده‌اند، یا فقط به ذکر نام و تخلص و بعضی اشعار او اکتفا کرده‌اند؛ در حالی که مسلم است حافظ به روزگار خود شاعری مشهور بوده، و شعرش در همان ایام نیز رواج تمام داشته است.
یکی از اجزاء بیاض تاج‌الدین احمد وزیر (1 / 498)، مشتمل بر شعر شماری از شاعران قرن 8 ق / 14م، به قلم «الصاحب‌المعظم شهاب‌الدوله و الدین بن الصاحب شمس‌الدین محمد شهاب» است که در آن غزلی هم از حافظ با عنوان «لمولانا شمس‌الدین محمد حافظ دام فضله» آمده است. این مجموعه در شوال 782ق تألیف شده است و افزون بر آن از جملۀ دعائیه هم پیدا ست که در زمان حیات حافظ گرد آمده بوده است. در همان بیاض (2 / 299) و در رسالۀ مظفرالدوله ملک السلمانی، هم غزلی از حافظ فقط با عنوان و لقب «مولانا شمس‌الدین» آمده است. همچنین شاعران و نویسندگانی چون معین‌الدین یزدی، روح عطار، کمال خجندی و نظام‌الدین شامی که جملگی معاصر حافظ بوده‌اند، بعضی از اشعار او را در آثار خود ذکر کرده‌اند، یا به استقبال غزلهای خواجه رفته‌اند و یا صریحاً از او نام برده‌اند (غنی، مقدمه، «لو» ـ «لط»).
از آن سوی، جلال‌الدین فریدون عکاشه ــ که بر حسب آنچه در منشآت او آمده است (ص 154، 162، 175) ــ کاتب یا از کاتبان جلال‌الدین مسعود شاه (مق‍ 743ق) و برادر مشهورترش، شیخ شاه ابواسحاق اینجو (مق‍ 758ق) بوده است و این منشآت در 786ق / 1384م، یعنی 6 سال پیش از مرگ حافظ، نوشته شده است (ص 226) و در آن وقت بی‌گمان حافظ از بزرگان شیراز و از شاعران نامدار به‌شمار می‌رفته است، اما تا آنجا که در نسخۀ آن اثر تفحص شد، ابداً اشاره‌ای به حافظ نکرده است و هیچ شعری از او، حتى در وصف و مدح اینجوییان ــ که ممدوح حافظ و خود او (مثلاً نک‍ : ص 27، 39، 50، 133) بوده‌اند ــ نیاورده است.
افزون بر عکاشه، علی بن حسن بن علی، مشهور به علاء قزوینی که تاج الدین احمد وزیر در همان بیاض، رساله‌ای از او درج کرده است، در کتاب مناهج الطالبین و معارف الصادقین خود (قطعاً تألیف اواخر قرن 8 ق) که آن‌را به نام شاه شجاع مُصَدَّر ساخته، و در آن از پاره‌ای از احوال این امیر مظفری و سوانح ایام او سخن رانده است و البته شعر بعضی شاعران متقدم چون سعدی شیرازی را هم به مناسبت مقام آورده، هیچ اشاره‌ای به حافظ نکرده، و بیتی و شعری از او نیاورده است (ج 2، باب سوم). همچنین جنید شیرازی، نویسندۀ معاصر حافظ و شاگرد قوام‌الدین عبدالله معروف به ابن فقیه منجم (د 772ق / 1370م)، که بنا بر آنچه از ظاهر «مقدمۀ جامع دیوان» بر می‌آید، حافظ هم نزد او شاگردی می‌کرده، ابداً اشاره‌ای به شاعر نکرده است. در شیرازنامۀ احمد زرکوب شیرازی، معاصر خواجه هم سخنی دربارۀ او نمی‌یابیم؛ و اینها همه مایۀ شگفتی است.
در عین حال اندکی بعدتر، در 830 ق / 1427م، نویسنده‌ای به نام شجاع در کتاب انیس الناس خود غزلی از حافظ آورده، و از او با عنوان«حافظ شاعر» یاد کرده است (ص 122، 317)؛ فصیح خوافی نیز که همان روزگار در هرات مقام داشته، حافظ را «مولانا اعظم، افتخار الافاضل، شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی الشاعر» خوانده است (3 / 132). مورخان عصر تیموری چون حافظ ابرو و عبدالرزاق سمرقندی هم فقط بعضی اشعار خواجه را به مناسبت مقام ذکر کرده‌اند؛ حتى جامی، حدود یک قرن پس از او نیز چیزی از احوال خواجه در دست نداشته، و تنها چند جمله در ستایش او و شعرش آورده است (ص 614).
همۀ آنچه دربارۀ خواجه در منابع معاصر او آمده، فعلاً همینها ست و اندک آگاهیهای ما دربارۀ شاعر، بیشتر مبتنی بر اشاراتی نه‌چندان روشن در اشعار خود او، و آن‌گاه نکاتی است که بعضی از نویسندگان متأخرتر آورده‌اند که درستی غالب آنها سخت محل تردید است.
از اشارات منابع یاد شده به صراحت بر می‌آید که شاعر نامدار به روزگار خود فقط به نام و لقب شمس‌الدین، و تخلص «حافظ» مشهور بوده است و القاب و عناوینی چون «خواجه»، «لسان الغیب»، «ترجمان الاسرار»، «مخزن المعارف السبحانیه»، «معدن اللطایف‌الروحانیه»، «عمدةالعارفین»، «قدوةالسالکین»، «سلطان الشعرا»، و نسبت او یعنی «شیرازی» و بسیاری القاب دیگر ظاهراً پس از مرگش بر او اطلاق شده است (گلندام، چ قزوینی، «ق»؛ خواندمیر، 3(2) / 288؛ معین، 1 / 97). عنوان خواجه را برای حافظ، بعضی محققان به سبب اشتغال او به مشاغل دولتی دانسته‌اند (خانلری، 157)؛ در حالی که این عنوان پیش از او نیز بر بعضی ادیبان، شاعران و عارفان اطلاق شده است (معین، 1 / 96)؛ و مخصوصاً مراد جامی (همانجا) از «خواجگان» صوفیه است. مشهورترین لقب حافظ «لسان‌الغیب» است که ظاهراً نخستین بار جامی در نفحات الانس (تألیف: 881 ق / 1476م) بر او اطلاق کرده است (همانجا). بعداً نویسندگان دیگر هم، مانند دولتشاه که تذکره (تألیف: 892 ق / 1487م) را درست 100 سال پس از حافظ نوشته است، او را لسان‌الغیب خوانده‌اند (ص 302). این لقب در نسخه‌ای مصحَّح و منَقَّح از دیوان حافظ که به دستور و اِشراف ابوالفتح میرزا پسر سلطان حسین بایقرا، و با مراجعه به نسخه‌های متعدد، به قلم و دیباچۀ عبدالله مروارید خطاط مشهورِ آن عهد، فراهم آمد (907ق / 1501م)، برای خود دیوان هم به کار رفته است (همایی، 9- 10؛ گلچین معانی، 84- 85).

1. خاندان

در بارۀ خاستگاه پدران حافظ اتفاق‌نظر وجود ندارد. انصاری کازرونی (سدۀ 10ق / 16م) اصل خاندان او را از عراق عجم و اهل رودآور همدان، و خود حافظ را زاده و رشد یافتۀ محلۀ شیادان شیراز دانسته است (ص 14؛ قس: هدایت، مجمع ... ، 2(1) / 36؛ فرصت، 469). در حالی که حدود نیم قرن بعدتر، فخر الزمانی قزوینی (ص 85) نیای حافظ را از مردم کوپای (کوهپای) اصفهان خوانده، و آورده است که او به روزگار اتابکان فارس به شیراز کوچیده بوده است. لقب یا نام جدش را غیاث‌الدین، و لقب یا نام پدرش را به اختلاف، بهاءالدین (بهاءالدین محمد: صفا، 3(2) / 1066)، یا کمال‌الدین آورده‌اند (فخرالزمانی، همانجا؛ هدایت، ریاض ... ،351).
فخرالزمانی همچنین داستانی دربارۀ پدر و مادر حافظ و ایام خردسالی او آورده است که در حال حاضر هیچ منبع دیگری آن را تأیید نمی‌کند. به گزارش او (ص 85-86) بهاءالدین، پدر حافظ، مردی بازرگان و صاحب مکنت، با همسرِ کازرونی و فرزندانش در خانه‌ای واقع در شیراز، به دروازۀ کازرون، زندگی می‌کرده است. پس از مرگ بهاءالدین احوال خاندان پریشان شد و دو پسرِ مهترِ او هریک به سویی مهاجرت کردند و شمس‌الدین محمد خردسال با مادرش در شیراز ماند. گفته‌اند آن زنِ پریشان‌حال، ناچار پسرکهتر را به کسی سپرد تا او را تربیت کند؛ اما شمس‌الدین از او گریخت و به شاگردی به دکان نانوایی رفت. نزدیک آن دکان مکتب‌خانه‌ای بود که گویا قیل و قال شاگردان، شمس‌الدین را هم به تحصیل برانگیخت و قسمتی از درآمد خود را در آن کار صرف کرد تا چندی بعد نوشتن و قرآن خواندن آموخت. آنچه فخرالزمانی دربارۀ علاقۀ شمس‌الدین به شاعری و طبع ناموزون او و عزلت در آستانۀ بابا کوهی و به خواب دیدن امام علی(ع) و بشارت او که در فصاحت و بلاغت، نادرۀ دوران شده (ص 86-87)، آورده است، سخت به افسانه‌های عامیانه شباهت دارد که دربارۀ بعضی از شاعران دیگر هم گفته‌اند. اما این اشارۀ او که بهاءالدین 3 پسر داشته است، ممکن است درست باشد. حافظ به یکی از آنها در قطعه‌ای که به مناسبت درگذشت او سروده، اشاره کرده است. بر اساس این ابیات، او عادل یا خلیل عادل نام داشته، و در 59 سالگی درگذشته بوده است (نک‍ : چ قزوینی، 368).
قطعه‌ای دیگر از حافظ در بعضی از نسخه‌های معتبر آمده است (همان، چ خانلری، 2 / 1083) که از آن دانسته می‌شود او برادر دیگری هم داشته که در جوانی کالبد تهی کرده بوده است (مجتبائی، 377- 378).
از یک گزارش محمد قاسم فرشته (1 / 302) دربارۀ سفر حافظ به هندوستان، اگر درست باشد، بر می‌آید که شاعر بزرگ، خواهر و خواهرزاده‌هایی نیز داشته است. دربارۀ زن و فرزندان حافظ هم یگانه منبع معتبر ما اشعار او ست. با این همه، شیوۀ شعر و قوت استعارات و تشبیهات شاعر چنان است که دست‌کم قسمتی از آن اشعار محل تأویل و تفسیر‌های دیگر نیز تواند بود. چه، فقط به حدس می‌توان گفت که مصداق بیت «مرا در خانه سروی هست کاندر سایۀ قدش / فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم» (نک‍ : چ قزوینی، 223) همسر حافظ است، و آنجا که می‌گوید: آن یار کزو خانۀ ما جای پری بود / سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود / / ... از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد / آری چه کنم دولت دور قمری بود (همان چ، 146)، اشاره به مرگ همو می‌کند.
ابیات شاعر در بارۀ فرزند یا فرزندانش اندکی روشن‌تر است. در قطعۀ «دلا دیدی که آن فرزانه فرزند / چه دید اندر خم این طاق رنگین» (همان چ، 370)؛ و در غزلِ به مطلعِ «بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد / باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد» (همان چ، 91)؛ و احتمالاً قطعۀ «آن میوۀ بهشتی کامد به دستت ای جان / در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی / / ... » (همان چ، 374)، ظاهراً دلیلی است بر آنکه فرزندی از شاعر در زمان حیات او درگذشته بوده است. از بیتِ « به جای لوح سیمین در کنارش / فلک بر سر نهادش لوح سنگین» هم می‌توان گفت که مرگش در ایام نوجوانی، و به گفتۀ بعضی نویسندگان، در 778ق، برابر با «میوۀ بهشتی» به حساب جمل، رخ داده بوده است (خلخالی، 66؛ محجوب، 400). برخی نویسندگان به پسری دیگر هم از حافظ به نام شاه نعمان اشاره کرده‌اند که گویا در هندوستان بوده، و در برهانپور مرگ او را در ربوده و خاکش نزدیک قلعۀ اسیر بوده است (آزاد، 181)؛ که البته درستی آن سخت محل تردید است.

2. تولد و مرگ

در بارۀ سالزاد او در منابع اشاره‌ای وجود ندارد و بر حسب قرائن و شواهدی چند می‌توان تاریخی به تخمین و تقریب به دست آورد. گزارشی که می‌گوید (فخرالزمانی، 90) حافظ موقع مرگ 65 سال داشته است، یعنی در حدود سال 727ق / 1327م زاده شده است، با این شواهد و قرائن سازگار نیست. چه، اگر مراد حافظ از «مجلس سلطان غیاث‌الدین» در غزلِ به مطلعِ «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود / وین بحث با ثلاثۀ غساله می‌رود» (نک‍ : چ قزوینی، 152-153)، حلول بهار و جشن نوروزیِ ایام غیاث‌الدین کیخسرو اینجو باشد، که به‌نظر می‌رسد همین است (قس: غنی، 420-421، که آن پادشاه را غیاث‌الدین محمد پسر عمادالدین احمد و نوادۀ امیر مبارزالدین محمد مظفری دانسته است، نیز قس: روایت سخت تردیدبرانگیزی که آن غزل را مربوط به سلطان غیاث‌الدین پادشاه بنگال دانسته است)، و از آنجا که دولت کوتاه کیخسروی حدود 3 سال ــ از 736 تا 738ق ــ دوام داشته است (همو، 8، 33-34)، حافظ این غزل را باید در همان فاصله سروده باشد. از آن سوی چون در همین غزل پیدا ست که شاعر در آن تاریخ از شور و شوق و ذوق جوانی و میل به شرکت در مجالس کامرانی برخوردار بوده، می‌توان حدس زد که مقارن آن سالها، در میانه‌های دهۀ سوم از عمر به سر می‌برده است. بنابراین اگر سن او را در این وقت حدود 25 سال، و مجلس سلطانی را در آخرین سال حکومت کیخسرو بدانیم، حافظ باید در حدود سال 713ق زاده شده باشد.

جالب آنکه جلال‌الدین فریدون عکاشه (ص 27) هم رسالۀ ربیعیه‌ای دارد درست مربوط به همین دوره و در آن مدح غیاث‌الدین کیخسرو را گفته است. ممکن است کیخسرو یک بهار از دو بهارِ دورۀ کوتاه حکومت خود را جشنی بزرگ گرفته بوده است و اشارۀ حافظ و جلال‌الدین عکاشه هردو به همین جشن باشد. از آن سوی، حافظ در قطعه‌ای به مطلعِ «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» (نک‍ : چ قزوینی، 374)، خطاب به جلال الدین مسعود شاه اینجو، برادر غیاث‌الدین کیخسرو، و ظاهراً به مناسبت استیلای مجدد او بر شیراز، مدح و شکر و شکایتی در هم آمیخته است که فوایدی از آن در همین موضوع بر می‌آید. شیراز طی نزاع مسعود شاه با برادرش غیاث الدین کیخسرو و سپس پیر حسین چوپانی در سالهای میان 738 تا 743ق، چند بار میان آنها دست به دست شد. با توجه به بیت دیگری در همان قطعه که حافظ دربارۀ اندوختۀ خود طی 3 سال حکومت و وزارتِ مسعودشاه، و غارت آن اندوخته به دست کسانی که پس از او بر شیراز دست یافته بودند، سخن رانده است، باید گفت که آن ابیات را پس از چیرگی مجدد مسعودشاه بر شیراز در 740ق / 1339م (مرتبۀ دوم در این سال) سروده است. چه، مسعودشاه در 738ق غیاث‌الدین را در هم شکست و شیراز را گرفت و سال بعد افزون بر حکومت شیراز، به وزارت شاه جهان تیمور، ایلخانِ دست‌نشانده و منصوبِ شیخ حسن بزرگ، هم دست یافت. در 740ق پیر حسین شیراز را گرفت، اما اندکی بعد به‌سبب شورش مردم، از آنجا عقب نشست و مسعودشاه باز آمد (غنی، 33-34، 39-40، 43-44، 48- 49؛ برای فتح‌نامۀ شیراز از زبان مسعودشاه و به قلم جلال‌الدین فریدون عکاشه، نک‍ : ص 175). غنی معتقد است که حافظ این قطعه را بین 25 تا 30 سالگی سروده است (ص 46-47). در این صورت میانگین این سنین، باز هم تولد او را به اواسط دهۀ دوم قرن 8 ق می‌رساند؛ اما مجتبائی (ص 377)، بنا بر قرائنی سن شاعر را در این تاریخ لااقل 20 سال دانسته است؛ یعنی باید در 720ق زاده شده باشد.
دربارۀ سال‌مرگ حافظ اختلاف چندان نیست. در یک نسخه از «مقدمۀ جامع دیوان»، درگذشت خواجه را اولاً به صراحت 792ق آورده است، و ثانیاً ماده‌تاریخ درگذشت او را در قطعۀ «به سال باء و صاد و ذال ابجد / ز روز هجرت میمون احمد / / به سوی جنت اعلى روان شد / فرید عهد شمس الدین محمد» درج کرده است که مطابق با همان سال است (گلندام، چ قزوینی، «قح» ـ «قی»)؛ و نویسندگان نسبتاً معاصر یا قریب به عهد شاعر نیز همان را تأیید کرده‌اند (جامی، 614؛ فصیح، 3 / 132؛ خواندمیر، 3(2) / 316؛ قزوینی و غنی، «قح» ـ «قط»، حاشیۀ 2؛ غنی، 354، 415). در حالی که در یک نسخۀ کهن دیگر از دیوان با همان مقدمه، سال درگذشت خواجه 791ق آمده است؛ و جالب آنکه نویسنده، همان ابیـات یـادشـده را ــ کـه مطابـق اسـت بـا 792ق ــ بـه عنـوان ماده‌تاریخ مرگ خواجه درج کرده است (گلندام، چ جلالی، 48- 49) و بعضی از تذکره‌نویسان متأخر و نویسندگان معاصر نیز همان 791ق را تکرار کرده یا پذیرفته‌اند (هدایت، ریاض، 352؛ محیط، 277-280). در بعضی نسخه‌های همان مقدمه، ماده‌تاریخ به صورت «به سال ذال و صاد و حرف اول ... » ضبط شده است که مطابق است با 791ق، و به عقیدۀ قزوینی آن را عمداً و برای تطبیق با آن تاریخ مورد نظر خود، تغییر داده‌اند. همچنین قطعه‌ای که گوینده‌اش معلوم نیست و در آخر بسیاری از نسخه‌های دیوان آمده، و ماده‌تاریخ درگذشت شاعر را «بجو تاریخش از خاک مصلى» آورده است که مطابق حساب جُمَّل برابر با 791ق است (قزوینی و غنی، «قی»، حاشیۀ 1، «قح»، حاشیۀ 2) و البته همچون سال 794ق که دولتشاه آورده است (ص 308) صریحاً مخالف نظر متقدمان است.
پیکر حافظ را در کتِ شیراز یا مصلای آن شهر دفن کردند، و 63 سال بعد در 855 ق / 1451م، به دستور مولانا محمد معمایی، وزیر ابوالقاسم بابر تیموری، که شیراز را تصرف کرد، عمارتی مرغوب بر آن ساختند (غنی، مقدمه، «نز» ـ «نح»؛ فصیح، دولتشاه، همانجاها). گویا بعدها این مقبره بزرگ‌تر شد و عماراتی دیگر بر آن افزودند، زیرا صاحب فارس‌نامه (نک‍ : فسایی، 2 / 967) از تکیۀ خواجه حافظ یاد کرده است که بسیاری از اشخاص صاحب نام و مقام در آن دفن شده، یا می‌شده‌اند؛ ازجمله می‌توان به طالب جاجرمی در میانۀ قرن 9ق / 15م اشاره کرد که در جوار خواجه به خاک سپرده شد (دولتشاه، 425)، یا اهلی شیرازی که پیکر او را در میانۀ قرن 10ق / 16م نزدیک به مزار خواجه و در همان حدود به خاک سپردند (انصاری، 65؛ فسایی، 2 / 974).

3. تحصیل و تدریس

در این باره هم اطلاعات ما منحصر است به اشارات خواجه در بعضی از اشعارش، و آنچه جامع دیوان به ایجاز تمام آورده است. از «مقدمۀ جامع دیوان» ازجمله معلوم می‌شود که حافظ و کسی که بعداً دیوان او را جمع کرد، هردو در مجلس درس قوام‌الدین عبدالله بن نجم‌الدین محمود (نجم فقیه) شیرازی (د772ق / 1370م) حضور می‌یافته‌اند (برای احوال قوام‌الدین عبدالله، نک‍ : شاگرد دیگر او، جنید، 84-87). در یک نسخۀ «مقدمۀ جامع دیوان» آمده که خواجه به سبب «محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعۀ مطالع و مصباح ... به جمع اشتات غزلیات نپرداخت» (نک‍ : گلندام، چ قزوینی، «قو»). بخشی از این عبارت در نسخه‌ای دیگر از همان مقدمه به صورت دیگر آمده است: « ... محافظت درس قرآن و ملازمت شغل تعلیم سلطان و تحشیۀ شاف و مفتاح و مطالعۀ مطالع و مصباح ... از جمع اشتات غزلیاتش مانع آمدی» (همو، چ جلالی، 47، 48). مراد از کشاف، کتاب الکشاف عن حقیقة التنزیل، اثر مشهور زمخشری است، که بنا بر همین عبارت اخیر، خود حافظ بر آن حاشیه نوشته بوده است. اما از بیتِ «به خواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر / چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است» بر می‌آید که حافظ، کشاف و یکی از حواشی آن به نام کشف الکشاف، به قلم سراج‌الدین عمر بن عبدالرحمان فارسی قزوینی را می‌خوانده و بحث می‌کرده است (قزوینی، حاشیه بر شدالازار، 86، حاشیۀ 2).
حواشی سراج‌الدین مبتنی بر فواید درس استاد نامدار او قوام‌الدین عبدالله شیرازی بوده که حافظ هم بنا بر همان مقدمه، از شاگردان او، اما ظاهراً یک طبقه بعدتر از سراج‌الدین بوده است. مراد از بقیۀ کتابهایی که حافظ، بنا بر همان مقدمه، می‌خوانده است، به درستی معلوم نیست؛ اما برخی از محققان حدس زده‌اند که مقصود از مطالع، کتاب مطالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی یا شرح مطالع قطب‌الدین رازی در منطق (قطب‌الدین حاشیه‌ای هم بر کشاف داشته است: ابن حجر، 6 / 99)؛ و مراد از مفتاح، کتاب مفتاح العلوم سکاکی در معانی و بیان؛ و منظور از مصباح کتاب ناصر بن عبدالسید مطرزی بوده است (رضازاده، 501؛ معین، 1 / 120-121، 123-126).
جز آنها، خواجه در ابیات مختلف به حضور خود در مدرسه (نک‍ : چ قزوینی، 31، 251)، 40 سال تحصیل علم و فضل (همان چ، 88)، درس صبحگاهی (همان چ، 164، 183)، و حفظ قرآن کریم بر حسب قرائات مختلف (همان چ، 66، 312) هم اشاره کرده است. تخلص خواجه به «حافظ» و هم بعضی القابی که به او داده‌اند، از قبیل «ملک القُرّاء»، شهرت شاعر را در این فن تأیید می‌کند. علاوه بر این اشارات، اوصاف او از زبان جامع دیوان، مانند «مفخر العلماء، استاد نحاریر الادباء» (گلندام، چ قزوینی، «ق»)، و هم از بعضی مضامین و تعابیر و اصطلاحات مندرج در اشعار خود خواجه هم پیدا ست که بر قرآن کریم و تفسیر آن و فنون ادبی و نحو عربی مسلط بوده، و در علوم حکمی هم دستی قوی داشته است، و ظاهراً و به استناد برخی اشعارش، با موسیقی هم آشنا بوده و دستگاهها و پرده‌ها را خوب می‌شناخته است (مثلاً نک‍ : چ قزوینی، 91، 229، 260).
اما اینکه گفته‌اند او در مدرس استاد خود، قوام‌الدین عبدالله (شمس‌الدین نادرست است) تدریس داشته است (هدایت، مجمع، 2(1) / 36)، معلوم نیست از کجا آمده است؛ گرچه گزارش هدایت که تفسیری بر قرآن کریم به خواجه نسبت داده است (همان، 2(1) / 37)، چندان بی‌وجه نیست؛ چه، اشاره شد که در یک نسخه از مقدمۀ دیوان، از «تحشیۀ کشاف» به قلم حافظ سخن رفته است (گلندام، چ جلالی، 47). همچنین شاگردی خواجه در محضر میر سید شریف جرجانی (فرصت، 469) هم به سبب اختلاف سنی زیاد میان آن دو سخت بعید می‌نماید. از آن سوی با آنکه صوفیه به شعر خواجه اقبال تمام نشان می‌داده، و می‌گفته‌اند که سخنانش «چنان بر مشرب این طایفه واقع شده است که هیچ‌کس را به آن اتفاق نیفتاده»، زیرا «بسا اسرار غیبیه و معانی حقیقیه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نموده»، ولی معلوم نیست که «دست ارادت پیری گرفته و در تصوف به یکی از آن طایفه نسبت درست کرده باشد» (جامی، همانجا).
در القاب و اوصاف خواجه هم وصفی که دال بر مراتب عرفانی او یا حضور او در سلسلۀ عرفا و صوفیه باشد، دیده نمی‌شود (قزوینی، مقدمه بر ... ، «سط» ـ «عج»). جز آن روایت که از تدریس خواجه در مدرس قوام‌الدین یاد کرده است، مطابق یکی از نسخه‌های «مقدمۀ جامع دیوان»، یک وقت به «شغل تعلیم سلطان» هم مشغول بوده است (گلندام، همانجا). گرچه محمد قزوینی و قاسم غنی (ص «قو»، حاشیۀ 1) این عبارت را که در اقدم و اصح نسخه‌های طبع ایشان نبوده است، نپذیرفته‌اند، ولی آن را خالی از اهمیت هم ندانسته‌اند. اگر هم این معنی درست باشد، مقصود از سلطان دانسته نیست؛ اما این نکته جالب توجه است که شاه‌شجاع مظفری از ایام نوجوانی نزد استادان نامور دانش می‌اندوخته، و خود شاعر و اهل علم و ادب بوده، و قرآن کریم را از بر داشته است و کشاف می‌خوانده، و نسخه‌ای از آن هم به خط خود نوشته بوده است (ابن حجر، 2 / 338)، و این کتاب را به حد کامل تقریر می‌کرده است (ابن عربشاه، 33)؛ آیا نمی‌تـوان احتمال داد کـه او این کتـاب را نـزد خواجه ــ که به تصریح جامع دیوانش، کشاف را مبـاحثه می‌کـرده، و بی‌تردید از معاریف قرّاء بوده ــ می‌خوانده است؟ البته شغل تعلیم سلطان، اگر درست باشد، غیر از شغل دولتی یا دیوانی است که خواجه به استناد بعضی ابیاتش، مدتی به آن اشتغال داشته است؛ چه، از بیتِ «در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر / همه بربود به یک دم فلک چوگانی» در قطعۀ یادشده به مطلعِ «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا / ... »، ممکن است بتوان استنباط کرد که خواجه در فاصلۀ سال 738 تا اواخر 740ق که جلال الدین مسعودشاه اینجو بر شیراز مستولی بوده، شغل و وظیفه‌ای دیوانی داشته و مالی اندوخته بوده است که یاران و مردان پیرحسین چوپانی، پس از تصرف شیراز، آن را گرفته بودند. بیتِ « رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» (نک‍ : چ قزوینی، 161)، هم می‌تواند مؤید وظیفه گرفتن خواجه باشد.

صفحه 1 از40

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: