صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / آرگونت /

فهرست مطالب

آرگونت


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 6 دی 1398 تاریخچه مقاله

آرگونُت [ārgonot]، در اساطیر یونان، لقب هر یک از 50 قهرمانی که همراه یاسُن بر کشتیِ آرگو سوار شدند تا پشم زرین را بازپس آورند. این کار را عموی یاسن، پِلیاس که تخت سلطنت سرزمین یولْکوس را از پدر او غصب کرده بود، به وی تکلیف کرد. 
بر اساس این اسطوره، عموی یاسن، آثاماس از همسر نخست خود نِفِله، الاهۀ ابر دو فرزند به نامهای فریکْسوس (پسر) و هِـله (دختر) داشت. اینو، همسر دوم او از فرزندان نفله دل خوشی نداشت؛ از این رو، آثاماس را ترغیب کرد تا فریکسوس را برای فرونشاندن بلای قحطی قربانی کند، اما پیش از قربانی شدنِ فریکسوس، شبح نفله بر وی ظاهر شد و برای او قوچی با پشم زرین هدیه آورد. فریکسوس و خواهرش سعی کردند سوار بر آن قوچ بدان سوی دریا بگریزند. هله به دریا افتاد و در تنگه‌ای که از آن پس هِـلِسپونْت نام گرفت، غرق شد. فریکسوس به سلامت به آن سوی دریا رسید و به کُلخیس در ساحل دریای ائوکسِینوس (دریای سیاه) رفت. او قوچ را قربانی کرد و پشمهای آن را در بیشۀ آرِس ــ که اژدهای همیشه بیداری از آن نگهبانی می‌کرد ــ آویخت. 
یاسن که مسئولیت یافتن پشم را به عهده گرفته بود، برجسته‌ترین قهرمانان یونان را دعوت کرد تا او را در سفر همراهی کنند. بر اساس متن اصلی داستان، سرنشینان کشتی را در آغاز بعضی از مهم‌ترین اعضای قوم خودِ یاسن، یعنی مینواسیها تشکیل می‌دادند، ولی بعدها قهرمانان معروف‌تری از اقوام دیگر نیز به جمع آنان پیوستند. 
آرگـونتهـا‌ به ‌لِمْنـوس ــ کـه فـقـط ‌زنهـا در آنـجـا‌ مسکـن ‌داشتند‌ ــ رسیدند و ماهها در آنجا ماندگار شدند. آنان پس از گذشتن از هلسپونت، به کشور دُلیونها رسیدند. پادشاه آن سامان به گرمی از آنان استقبال کرد؛ اما وقتی آنجا را ترک کردند و طوفان دوباره آنان را به همان محل بازگرداند، دلیونها ایشان را نشناختند و به آنها حمله بردند. در نبردی که درگرفت، یاسن پادشاه دلیونها را به قتل رسانید. وقتی آرگونتها به کشور بِبْ‍روکها رسیدند، از سوی شاه آنها به مسابقۀ مشت‌زنی دعوت شدند؛ پُلودِئوکِس (پُلوکْس) دعوت را پذیرفت و شاه را کشت. آنها پس از ورود به دریای ائوکسینوس به فینِئوس، پادشاه نابینا و سالخورده‌ای برخوردند؛ او راه رسیدن به کلخیس را بدانها نشان داد وبه ایشان آموخت کـه چگـونه میان سومْپلِگادها ــ دو صخرۀ جنبنده که نمی‌گذاشتند چیزی از میانشان بگذرد ــ عبور کنند. 
سرانجام، وقتی آرگونتها به راهنمایی پادشاه سالخورده به کلخیس رسیدند، به آنان گفته شد که آیِتِس، شاه کلخیس تا زمانی که یاسن نره‌گاوهای آتشْ‌دَمِ او را به گاوآهن نبندد، و مزرعۀ آرس را شخم نزند، پشم را تحویل نخواهد داد. شخم زدن که تمام شد، مزرعه می‌بایست با دندانهای اژدها بذرافشانی شود، تا از آن جنگجویانی مسلح برخیزند و او آنها را شکست دهد. دختر آیتس، مِدِیای ساحر ــ که عاشق یاسن شده بود ـ او را در انجام دادن این تکالیف شاق یاری داد، اما باز آیتس از پس دادن پشم خودداری کرد. با این حال، مدیا اژدهای همیشـه ـ بیدار را خواباند و یاسن توانست با پشم زرین فرار کند و مدیا را با خود ببرد. 
داستان سفر آرگونتها دست‌کم از زمان هُمر داستان شناخته‌شده‌ای بوده است. بخشی از شرحِ سرگردانیهای اُدوسِئوس می‌تواند بر اساس این داستان طرح شده باشد.     (214)

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: