صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / ادیسه /

فهرست مطالب

ادیسه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 23 آذر 1398 تاریخچه مقاله

اُدیسه [odīse]، منظومۀ حماسی یونانی مشتمل بر 24 کتاب، سرودۀ هُمر. این اثر ماجرای سرگردانی اُدوسِئوس را در راه بازگشت به موطنش پس از سقوط تروا حکایت می‌کند.
در تاریخ ادبیات یونان، ادیسه و ایلیاد برترین نمونه‌های شعر حماسی‌اند. ایلیاد بهترین حماسه دربارۀ واقعۀ جنگ تروا، و ادیسه بهترین گزارشی است از بازگشت قهرمانان از این جنگ و ماجراهای آنها در دریا و خشکی و اوضاع و احوالی که پس از غیبتی طولانی در موطنشان با آن روبه‌رو شدند. 
در ادیسه موضوع اصلی و بن‌مایه‌های فرعیِ قصه‌های عامیانه و اساطیر در قالب طرحی هنرمندانه با هم تلفیق شده‌اند و در عین حال وحدت دراماتیک کلی‌تری را پدید آورده‌اند. لازم نیست که بگوییم کدام‌یک از 3 یا 4 پیشنهاد اخلاقیِ اصلی مطلقاً بر کل داستان غالب است. برخی ادیسه را به حق منظومۀ غم غربت توصیف کرده‌اند. برخی دیگر از منتقدان آن را شعر فرزانگی و همتای ایلیاد، شعر دلاوری، توصیف کرده‌اند. به اعتقاد هوراس، سرمشق اصلی ادیسه شخصیت ادوسئوس خردمند، وفادار و بردبار است که از عهدۀ هر پیشامد غیرمترقبه‌ای برمی‌آید و در برابر هر آنچه دست تقدیر برایش رقم می‌زند، شکیبایی به خرج می‌دهد. خوانندگان امروزی، همچون یونانیان باستان، ادیسه را منظومه‌ای دربارۀ مکافاتی بر حق تلقی می‌کنند که مدتها به تعویق می‌افتد، اما سرانجام تحقق می‌یابد. 
طرح داستان منسجم‌تر از طرح ایلیاد است، اما از این لحاظ که به امور عادی می‌پردازد و با خارج شدن از موضوع و درنگهای ماهرانه، اوج دراماتیک را به تعویق می‌اندازد، به آن شباهت دارد. چیزی که ادیسه را متمایز می‌کند، این است که در سراسر 12 کتاب نخست، ماجراهای ادوسئوس و اوضاع و احوال موطنش ایتاکا با سفر پسرش تِلِماخوس که اینک به سن رشد رسیده، و در جست‌و‌جوی پدر است، ماهرانه درهم تنیده است. منظومه با شورای خدایان آغاز می‌شود؛ آتِنا، حامی ادوسئوس به زئوس گلایه می‌کند که یک پری یا نومْفه به نام کالوپْسو قهرمان داستان را پس از عزیمت از تروا و 10 سال سرگردانی، در جزیره‌ای دور افتاده نگه داشته است و در این حال در ایتاکا مردان به همسر او، پِنِلوپه اظهار عشق می‌کنند و ثروتش را به باد می‌دهند. زئوس به آتنا آزادی عمل می‌دهد. آتنا خود را به شکل مِنتور درمی‌آورد، به ایتاکا فرود می‌آید و به عنوان مهمان نزد تلماخوس می‌رود که خشمگین نشسته است و خواستگاران لاابالی مادرش را که در تالارهای کاخ پدرش گرد آمده‌اند، نظاره می‌کند. آتنا به تلماخوس توصیه می‌کند که مردم را گردآورد و در حضور آنها رسماً ورود خواستگاران را به خانۀ خود ممنوع کند، سپس راهی سفر شود و دربارۀ پدرش پرس‌و‌جو کند. 
سایر بخشهای این کتاب وضعیت کلی را توصیف، و ما را با شخصیتهای گوناگونی آشنا می‌کند که عبارت‌اند از: سرکردگان خواستگاران؛ فِمیوسِ نقال که بخشهایی از حکایت تروا را برای آنان می‌خواند؛ پنلوپه که با چشمانی گریان و هالۀ ضعیفی از ناز به تالار مردان پا می‌گذارد و پسرش که اینک احساس می‌کند مردی شده است، زبان به سرزنشش می‌گشاید؛ و اِئوروکلِئیا، دایۀ پیر. هر چند ادوسئوس غایب است، در سراسر این بخش به عنوان کانون توجه و قهرمان مقدَّر منظومه در ذهن خواننده حضور دارد. 
ماجرای تلماخوس در 3 کتاب بعدی ادامه می‌یابد. او مردم را گرد می‌آورد و در حضور آنان خواستگاران را به باد انتقاد می‌گیرد، به کمک آتنا که به شکل منتور درآمده است، قایقی فراهم می‌کند و با همکاری ائور‌و‌کلئیا و بدون اطلاع مادرش آذوقه و وسایل لازم را در آن جا می‌دهد. تلماخوس همراه منتور برای ملاقات با نِستْورِ پیر راهی پولوس می‌شود و دربارۀ جنگ تروا و بازگشت قهرمانان جنگ اطلاعات زیادی به دست می‌آورد. سپس به کاخ باشکوه مِنِلائوس در لاکِدایْمون می‌رود، از ماجراهای منــلائـوس در مصر باخبـر می‌شود و زیبایی مسحور‌کنندۀ هِـلِنه را رودررو می‌بیند. آن‌گاه در حالی که تلماخوس با هدایای زیادی آمادۀ بازگشت می‌شود، صحنه ناگهان عوض می‌شود و کاخ ادوسئوس جای آن را می‌گیرد؛ در آنجا می‌بینیم که پنلوپه از غیبت پسرش اندوهگین است و از این‌رو آتنا رؤیای زیبایی را بر او متجلی می‌کند، تا دلداری‌اش دهد. همچنین مطلع می‌شویم که خواستگاران پنلوپه خشمگینانه بدگمـان‌اند و با قایقی در کمین نشسته‌اند تا در بازگشت تلماخوس راه را بر او ببندند؛ بدین‌سان برای پذیرفتن عقوبت سختی که در انتظار این توطئه‌گران است، آماده می‌شویم و در این حالت تعلیق جذاب می‌مانیم تا ماجرای تلماخوس در کتاب پانزدهم از سرگرفته شود. کتاب پنجم ماجرای ادوسئوس را با شورای دیگری ازخدایان پی‌می‌گیرد. آتنا دوباره از بد‌اقبالی ادوسئوس شکوه می‌کند و هِرمِس به جزیرۀ محل سکونت کالوپسو گسیل می‌شود تا به این پری دستور دهد که ادوسئوس را آزاد کند. کالوپسو با اکراه به این فرمان تن در می‌دهد و به ادوسئوس کمک می‌کند تا کلکی بسازد. ادوسئوس سوار بر کلک رهسپار می‌شود، اما پُسِیدون بر او خشم می‌گیرد و کلکش غرق می‌شود. لئوکُثِئا، ایزدْ‌بانوی دریا نجاتش می‌دهد و سرانجام او را در دهانۀ رودی بر ساحل فایاکیا بر خشکی می‌افکند.
در کتاب ششم، صبح روز بعد، شاهدخت ناوسیکائا، دختر آلْکینوئوس شاه فایاکیاییها، تصادفاً با ارابه‌ای که قاطری آن را می‌کشد، همراه ملازمانش به آنجا می‌آید تا رختهایش را در دهانۀ رود بشوید. ادوسئوس که سر و وضع آشفته‌اش همۀ دختران بجز شاهدخت محجوب و موقر را ترسانده است، با صدای جیغ و‌فریاد آنها از خواب می‌پرد. شاهدخت به ملازمانش دستور می‌دهد که به ادوسئوس لباس بپوشانند و به رسم مهمان‌نوازی او را به کاخ پدرش دعوت می‌کند. اما برای احتراز از بدگویی و شایعه‌پراکنی مردم، از او می‌خواهد که قدری درنگ کند و پس از او وارد کاخ شود.
کتاب هشتم به توصیف صحنه‌های پرشوری از پذیرایی فایاکیاییها از ادوسئوس و سرگرم کردن او با رقص و آواز و انواع بازیها می‌پردازد. روز با ضیافتی به پایان می‌رسد که در آن ادوسئوس با شنیدن ترانه‌های نقال دربارۀ جنگ تروا به گریه می‌افتد. شاه از روی درایت نقال را از ترانه خواندن باز می‌دارد و نام و سرگذشت مهمان بیگانه را جویا می‌شود. در نقطۀ اوج هنری داستان سرانجام ادوسئوس خود را معرفی می‌کند و طی 3 کتاب بعدی شنوندگان مجذوب و مسحور، به ماجرای سرگردانی ده سالۀ او، پس از سقوط تروا، گوش فرا می‌دهند.
سپیده‌دم روز بعد، مقدمات بازگشت ادوسئوس با جد و جهد فایاکیاییها فراهم می‌شود. کشتیهای سحرآمیز فایاکیاییها او را که اینک همۀ رنجهای گذشته را فراموش کرده است، به موطنش می‌برند و در آنجا حوادث شگرف 12 کتاب آخر که سخت در‌هم تنیده‌اند و آهنگی شتابناک‌تر دارند، آغاز می‌شود. آتنا به شکل چوپانی بر ادوسئوس ظاهر می‌شود، دلداری‌اش می‌دهد، سردرگمی و تردیدش را برطرف می‌کند، او را به شکل گدایی در می‌آورد و به‌کلبۀ خوک‌چران و فادارش، اِئومایوس راهنمایی‌اش می‌کند. سپس خود شتابان راهی اسپارت می‌شود تا به بازگشت تلماخوس به وطن سرعت بخشد. 

 کتاب چهاردهم با ریزه‌کاریهای واقع‌گرایانه و طنزآمیز، گفت‌و‌گوی ادوسئوس و خوک‌چران را توصیف می‌کند. در کتاب پانزدهم، تلماخوس از گزند خواستگاران مادرش که در کمینش نشسته‌اند، در امان می‌ماند و به سلامت به وطن باز می‌گردد. در کتاب شانزدهم تلماخوس به کلبۀ خوک‌چران می‌رود، پدر و پسر یکدیگر را باز می‌شناسند و طرح انتقام‌جویی از خواستگاران را می‌ریزند. کتابهای هفدهم و هجدهم وصف بازگشت تلماخوس و در پی آن، ورود ادوسئوس به کاخ در هیئت گدایان، و ماجرای رقت‌انگیز مرگ سگ پیر او، آرگُس است که پس از 20 سال دوری اربابش را باز می‌شناسد و از شوق جان می‌سپارد. این کتابها همچنین صحنه‌های گوناگونی را گزارش می‌کنند که بی‌شرمی خواستگاران را آشکار، و انتقام هولناک ادوسئوس را از آنان توجیه می‌کند. در کتاب نوزدهم، نخستین گفت‌و‌گوی مستقیم ادوسئوس و پنلوپه نقل می‌شود و ائوروکلئیا، دایۀ پیر ضمن شستن پای ادوسئوس جای زخمی را که در جوانی برداشته بود، می‌بیند و او را باز می‌شناسد. در کتاب بیستم، ادوسئوس شب تا صبح از این دنده به آن دنده می‌شود و از خشم خواب به چشمش نمی‌آید. در خلال ضیافت آن روز، خواستگاران که پیشگویی آنان را از مرگ قریب‌الوقوعشان آگاه کرده است، به تعبیر تِنیسِن که از شیوۀ بیان همر تقلید کرده است، «با چشمانی فراخ خیره می‌نگرند و به خندیدن تظاهر می‌کنند». نقطۀ عطف داستان زمانی است که پنلوپه خواستگارانش را به چالش می‌خواند و از آنها می‌خواهد که با کمان ادوسئوس تیر بیندازند. هیچ یک از آنان از عهدۀ این کار برنمی‌آید و به رغم اعتراض شدید خواستگاران ادوسئوس که به ظاهر گدایی بیش نیست، اجازه می‌یابد که بخت خود را بیازماید. در این میان، ائوروکلئیا، ائومایوس و فیلوئتیوس، بزچران وفاداری که در جریان ماوقع قرار گرفته است، طبق نقشۀ قبلی زنان را ساکت می‌کنند و درهای تالار بزرگ را می‌بندند. ادوسئوس کمان می‌کشد و تیر را از میان روزنه‌های داخل تبرها به هدف می‌نشاند و بهت و حیرت خواستگاران را بر می‌انگیزد. در این حال، رعد به فرمان زئوس می‌خروشد و پیروزی او را در مبارزۀ مهم‌تری که در راه است، نوید می‌دهد. سپس در آغاز کتاب بیست و دوم بخشی می‌آید که به اعتقاد پیشینیان اوج منظومه است: 
ادوسئوسِ مغرور ژنده‌جامۀ گدایان برکند و پیش آمد، 
بر درگاه برجست و کمان و ترکش بالای سر برد، 
تیرها بر زمین فرو افکند و به خواستگاران مبهوت چنین گفت: 
آنک از آزمایشی سربلند بیرون آمدم که سخت دشوارش می‌پنداشتید؛ 
اینک هدفی دگر را نشانه می‌گیرم،
باشد که به لطف آپولون، بخت یارم شود، تیرهایم بر هدف نشینند و افتخار نصیبم شود. 
آن‌گاه کشتار بی‌رحمانه‌ای آغاز می شود و فقط خشمی که از آغاز منظومه به تدریج در دل خواننده انباشته شده است، او را به پذیرفتن چنان کشتاری راضی می‌کند. همر نیز به این نکته پی برده است و به همین دلیل، ادوسئوس ائوروکلئیا را که بانگ شادی برآورده است، از این کار باز‌می‌دارد و این‌گونه سرزنشش می‌کند: 
پارسایی حکم می‌کند که از لاف‌زدن بر جنازۀ کشتگان دست بداریم؛ 
اینان به حکم تقدیر، به خواست خداوند و به عقوبت کردار زشتشان به هلاکت رسیده‌اند. 
ادیسه نیز، همچون ایلیاد، پس از مرحله‌ای که به اعتقاد خوانندگان امروزی نقطۀ اوج داستان است، ادامه می‌یابد. با این‌همه، نمی‌توان از کتاب بیست و سوم چشم پوشید، زیرا در این کتاب پنلوپه سرانجام شوهرش را باز می‌شناسد و این صحنه دوستی و صمیمیت زن و شوهر را به شیوه‌ای شیرین، واقعی و صمیمانه که در ادبیات جهان بی‌مانند است، نشان می‌دهد، صمیمیتی که همر در جایی دیگر می‌گوید: «خود آنان بیش از همه از آن با‌خبر بودند». در آخرین کتاب که برخی از منتقدان آن را افزوده‌ای جدیدتر و مردود می‌شمـارند، هبوط ارواح خواستگاران به هادِس، دیدار ادوسئوس از پدر پیرش لائرتِس در مزرعه‌ای دور‌افتاده، آغاز درگیری ادوسئوس با خویشاوندان خواستگاران و سرانجام برقراری صلح با مداخلۀ آتنا در هیئت منتور، گزارش می‌شود.    (108)

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: