اشبیلیه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/230478/اشبیلیه
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ شده
8
اِشْبيليّه، نام معرب ايالت سويل در جنوب غربى اسپانيا در كرانۀ رود وادي الكبير (گواذ الكيوير). اشبيليه از تاريخى بسيار كهن برخوردار است. مطالعات باستان شناختى نشان مىدهد كه فينيقيها در هزارۀ دوم قم پس از تأسيس شهرهاي صور و صيدا در كرانۀ خاوري درياي مديترانه، وارد مغرب و اندلس شدند و مستعمراتى در آنجا بنا كردند كه يكى از آنها اشبيليه بود و چون در سرزمينى پهناور و پست واقع شده بود، آن را اسفلا يا اسپلا (در عبري: اشفيلا) ناميدند (عبادي، 24- 25؛ EUE, LV/ 816؛ نيز نک : ابن كردبوس، 139؛ حميري، 19) و بعدها در دورۀ روميان به هيسپاليس تغيير نام يافت ( چمبرز، XII/ 445؛ كلير، XX/ 620؛ بريتانيكا، XVI/ 580؛ EUE، همانجا). اين نام به صورت سويليا نيز آمده است (BSE3, XXIII/ 158). اشبيليه در دورۀ روميان مركز ايالت بتيكا و اقامتگاه خاندانهاي اشرافى و ثروتمند بود و از بزرگترين مراكز تمدن و فرهنگ به شمار مىرفت (دوزي، 220؛ WNGD). در 411م واندالها اشبيليه را مركز حكومت خود قرار دادند و سپس ويزيگوتها نزديك به 3قرن بر آنجا حكومت كردند تا سرانجام در 93ق/ 712م به دست مسلمانان فتح شد و از آن پس اشبيليه ناميده شد (صاعد اندلسى، 62 -63؛ 1 EI؛ اينترنشنال، XVI/ 374؛ قس: ابن خلدون، تاريخ، 4(2)/ 252-253). جغرافىنگاران مسلمان، اشبيليه را جزو اقليم چهارم و يكى از 18 ايالت اندلس دانسته، و از آن به عنوان شهري پر خير و بركت با ميوههاي فراوان ياد كردهاند (ابن كردبوس، 129؛ مقدسى، 194؛ ابن حوقل، 110). اين شهر از روزگاران كهن به حاصلخيزي و محصولات كشاورزي فراوان به خصوص زيتون، پنبه، نيشكر و انگور شهرت داشته است و بسياري از محصولات آن را به افريقيه و ديگر سرزمينها مىبردهاند (نک : حميري، 21؛ ياقوت، 1/ 195). موسى بن نصير در 94ق پس از فتح شذونه و قرمونه، اشبيليه را كه مهمترين بندر و مركز تجارت اندلس به شمار مىرفت، محاصره كرد و پس از يك يا چند ماه آنجا را به تصرف درآورد؛ سپس بخشى از سپاهيان خود را به فرماندهى عيسى بن عبدالله بر آنجا گماشت و خود براي تصرف شهر مارده رفت (ابن قوطيه، 35؛ اخبار...، 24- 25؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 14؛ شحنه، 8 ؛ لوي پرووانسال، I/ 25). هنگامى كه موسى مارده را در محاصره داشت، شماري از مسيحيان اشبيليه كه به شهرهاي لبله و باجه گريخته بودند، سر به شورش نهادند و به اشبيليه حمله كردند. موسى پس از فتح مارده فرزندش عبدالعزيز را با سپاهى روانۀ اشبيليه كرد و آنجا را باز پس گرفت (ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 15؛ اخبار، 26؛ مونس، 95). در اواخر 95ق خليفۀ اموي، وليد بن عبدالملك، موسى را به دمشق فراخواند. موسى نخست حكومت اندلس را به عبدالعزيز سپرد و خود روانۀ دمشق شد (ابن قوطيه ، 36؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 23؛ مقري، 1/ 276-277). عبدالعزيز اشبيليه را مقر حكومت خود گردانيد و پس از تصرف بخشهايى از شرق و غرب اندلس تا اقيانوس اطلس و با از ميان برداشتن مخالفان، پايههاي حكومت مسلمانان را در اندلس استوار ساخت، اما طولى نكشيد كه در 97 يا به گفتهاي 98ق به اشارۀ سليمان بن عبدالملك (حكـ 96- 99ق) به دست سپاهيان خود در مسجد اشبيليه به قتل رسيد (ابن قوطيه، 36-37؛ اخبار، 27- 28؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 23-24؛ مقري، 1/ 280-281؛ مونس، 130؛ آل على، 58 - 59) . پس از عبدالعزيز، بزرگان اشبيليه ايوب بن حبيب لخمى خواهرزادۀ موسى را به حكومت برداشتند، اما چون عبدالله (يا محمد) بن يزيد از سوي خليفۀ دمشق به حكومت افريقيه گماشته شد، در 98ق ايوب را عزل كرد و حر بن عبدالرحمان ثقفى را به جاي وي گماشت. حر - و به گفتهاي ايوب - در 99ق مقر حكومت اندلس را از اشبيليه به قرطبه منتقل كرد (ابن قوطيه، 37؛ اخبار، 28- 29؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 25؛ مقري، 1/ 235؛ بستانى، 14/ 22). با انتقال مركز حكومت به قرطبه، از شكوفايى و پيشرفت اشبيليه كاسته نشد، اما از آتش شورشها و جنگهاي داخلى نيز در امان نماند. اختلافات و كشمكشهاي ميان قبايل مختلف عرب كه از مدتها پيش آغاز شده بود و هر كدام در آرزوي به دست گرفتن حكومت در اندلس بودند، در زمان حكومت ابوالخطار حُسام بن ضرار (حك 125- 128ق) به اوج خود رسيد. وي براي كاستن و يا دست كم محدود كردن اختلافات، هر يك از اين قبايل را در يكى از شهرهاي اندلس اسكان داد. از جمله دمشقيان را در البيره، و اهل حمص را در اشبيليه جاي داد و از آن پس اشبيليه را حمص نيز ناميدند. اين سياست ابوالخطار براي مدتى آرامش را به شهرهاي اندلس بازگرداند، اما چون خود تعصب شديدي نسبت به يمنيان داشت و به ديگر قبايل سخت مىگرفت، دوباره آتش اختلافات ميان قبايل شعلهور شد (ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 33-34؛ مقري، 1/ 237؛ مونس، 361-362؛ دوزي، 146). ثوابۀ بن سلامۀ جذامى والى اشبيليه در 127ق در جنگى كه ميان وي و ابوالخطار درگرفت، پيروز شد و ولايت اندلس را به دست گرفت. پس از وفات ثوابه در 129ق يوسف بن عبدالرحمان فهري والى اندلس شد. در روزگار وي عروۀ بن وليد با مسيحيان پيمان بست و سپاهى گرد آورد تا اشبيليه را از چنگ يوسف به در آورد، اما طولى نكشيد كه يوسف، عروه را شكست داد و اشبيليه را بازپس گرفت ( اخبار، 58؛ ابن قوطيه، 44- 45؛ ابنعذاري، چ بيروت، 2/ 35؛ مقري، 1/ 238،3/ 26؛ لوي پرووانسال، I/ 49-50).در پى شدت يافتن آشوبهاي داخلى در اندلس، عبدالرحمان بن معاويه از بازماندگان دولت اموي كه به مغرب گريخته بود، در 138ق وارد سواحل غربى اندلس شد و به ياري گروهى از اهالى اشبيليه كه نزد وي آمده، و با او بيعت كرده بودند، شهرهاي مالقه و اشبيليه را تصرف كرد و با شكست دادن يوسف بن عبدالله فهري والى اندلس و نيز تصرف قرطبه رسماً حكومت اندلس را به دست گرفت و سلسلۀ امويان اندلس را بنياد نهاد. وي قرطبه را پايتخت خويش قرار داد و حكومت اشبيليه را در 141ق به عبدالملك بن عمر مروانى سپرد (ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 44- 49؛ ابن خلدون، تاريخ، 4(2)/ 263-264؛ مقري، 1/ 327- 329). از اين پس اشبيليه به عنوان دومين شهر بزرگ اندلس همواره از سوي مخالفان داخلى و دشمنان خارجى تهديد مىشد و تقريباً همۀ شورشهايى كه در سدۀ 2ق پايههاي حكومت اندلس را لرزاند، به گونهاي با اشبيليه در ارتباط بود؛ زيرا علاوه بر موقعيت سوقالجيشى و حساس اشبيليه، وجود گروههاي بسياري از يمنيان در اين شهر كه از ديرباز انديشۀ حكومت بر اندلس را در سر داشتند، بر شدت آشوبها و شورشهاي داخلى مىافزود. از 143 تا 157ق شورشهاي متعددي در اشبيليه رخ داد كه بيشتر از سوي همين قبايل طرح ريزي و يا تقويت مىشد. نخستين شورشى كه حكومت امويان را در اندلس به مخاطره انداخت، به دست رزقبننعمانغسانى انجام گرفت كه چونعبدالرحمان ابن معاويه وي را در 143ق از حكومت جزيرۀ الخضراء عزل كرد، سر به شورش نهاد و پس از تصرف شهر شذونه، به ياري يمنيان بر اشبيليه دست يافت. عبدالرحمان با سپاهى به مقابلۀ وي شتافت و پس از چند روز محاصره، اشبيليه را آزاد ساخت ( اخبار، 92؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 50 - 55؛ محمدحسين، 35-36). سپس در 146ق علاء بن مغيث يَحصُبى كه از سوي ابوجعفر منصور (حكـ 136- 158ق) خليفۀ عباسى حمايت مىشد، براي رها ساختن اندلس از چنگ امويان از افريقيه راهى غرب اندلس شد و نخست شهر باجه را به تصرف درآورد؛ سپس به ياري مخالفان حكومت، به ويژه قبايل يمنى بر اشبيليه دست يافت و آمادۀ حمله به قرطبه، پايتخت خلافت گرديد. عبدالرحمان بن معاويه كه در اين هنگام در شرق اندلس سرگرم جنگ بود، به قرطبه بازگشت و در قلعۀ قرمونه نزديك اشبيليه بر شورشيان تاخت و با كشتن علاء بن مغيث غائله را پايان داد و اشبيليه را آزاد ساخت ( اخبار، 93-94؛ ابن اثير، 5/ 575؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 51 -52؛ ابن خلدون، همان، 4(2)/ 266). در 149ق يكى ديگر از سران قبايل يمن به نام سعيد يحصبى، معروف به مطري در لبله سر به شورش نهاد و به خونخواهى علاء بن مغيث اشبيليه را تصرف كرد. عبدالرحمان از قرطبه روانۀ اشبيليه شد و آنجا را از دست شورشيان بازپس گرفت ( اخبار، 96؛ ابن عذاري، چبيروت، 2/ 53؛ ابن خلدون، همان، 4(2)/ 266-267). در همين سال يك بار ديگر قبايل يمن به سركردگى ابوالصباح يحيى بن يحصبى در اشبيليه سر به شورش نهادند. عبدالرحمان، ابوالصباح را براي مذاكره به قرطبه فرا خواند و او را به حيله به قتل رساند ( اخبار، همانجا؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 53 -54). در 156ق حياۀ بن مُلامس والى اشبيليه به ياري عبدالغافر يحصبى به خونخواهى ابوالصباح قيام كرد و اشبيليه و استجه و بيشتر نواحى غرب اندلس را به تصرف درآورد، اما اندكى بعد عبدالرحمان اشبيليه را باز پس گرفت (157ق) و هواداران وي را قتلعام كرد ( اخبار، 98؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 55). پس از اين شورشهاي پى در پى ظاهراً اشبيليه تا حملۀ نُرمانها آرام بود. در ذيحجۀ 229 در روزگار عبدالرحمان بن حكم، نرمانها كه در منابع اسلامى از آنان به نام مجوس ياد شده، در سواحل اشبونه فرود آمدند و پس از تصرف شهرهاي ساحلى در محرم 230 وارد اشبيليه شدند و به قتل عام مردم و غارت شهر پرداختند. عبدالرحمان با سپاهيان خود به مقابلۀ آنان شتافت و در نزديكى اشبيليه در محلى به نام طلياطه نرمانها را شكست داد و اشبيليه را آزاد ساخت (يعقوبى، 110؛ ابن عذاري، چبيروت، 2/ 87 - 88؛ ابن دلايى، 98- 99؛ ابن خطيب، 20؛ مقري، 1/ 345-346). پس از اين واقعه عبدالرحمان جامع اشبيليه را كه توسط نرمانها به آتش كشيده شده بود، بازسازي كرد و دور شهر ديواري استوار كشيد و با ساختن برجها و قلعههاي مستحكم اشبيليه را از سوي جنوب و غرب ايمن ساخت. همچنين براي تقويت ناوگان دريايى خود و مقابله با حملات احتمالى نرمانها كه از سواحل جنوب و جنوب غربى اشبيليه را تهديد مىكردند، كارگاههاي كشتىسازي تأسيس كرد (ابن قوطيه، 78، 82 -83؛ حميري، 20؛ محمدحسين، 53 - 55؛ مونس، 288؛ آل على، 262). در اوايل روزگار اميرعبدالله بن محمد (حك 275-300ق) دو قبيلۀ قدرتمند و پرنفوذ يمنى، يعنى بنى خلدون و بنى حجاج كه از دشمنان كينهتوز امويان به شمار مىرفتند، در اشبيليه با يكديگر متحد شدند و پس از كشمكش و جنگهاي بسيار بر اوضاع تسلط يافتند. امير عبدالله چند بار سپاهيانى براي بازپس گرفتن اشبيليه روانه ساخت، اما هر بار با شكست مواجه شد (ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 125-126؛ ابن خطيب، 34- 35؛ سالم، 269-270)، تا اينكه ناچار حكومت اشبيليه را به دست كريب بن عثمان از بنى خلدون و ابراهيم بن حجاج از بنى حجاج سپرد. به تدريج ميان كريب و ابراهيم دشمنى بروز كرد و هر كدام پنهانى در صدد از ميان برداشتن ديگري بود، تا اينكه در 286ق ابراهيم ابن حجاج با كشتن كريب و برادرش خالد بر اشبيليه و نواحى آن كاملاً سيطره يافت و به كمك عمر بن حفصون كه از مخالفان سرسخت امويان اندلس بود، پايههاي حكومت خود را استوار ساخت (ابن قوطيه، 116، 119-123؛ ابن حيان، 5/ 82 -83؛ ابن عذاري، همانجا؛ ابن خلدون، تاريخ، 4(2)/ 293، 295-296؛ محمدحسين، 89 - 95؛ لوي پرووانسال، I/ 364-366؛ دوزي، 372). ابراهيم در 292ق فرزندش عبدالرحمان را به جانشينى خود برگزيد و فرزند ديگرش محمد را بر قرمونه گماشت (ابن قوطيه، 122-123). وي تا 298ق (به گفتهاي: 288ق، نک : ابن عذاري، چبيروت، 2/ 129) با اقتدار بر اشبيليه حكومت كرد؛ دربارش شكوه و جلال خاصى داشت و بر شيوۀ پادشاهان، نديمان و شاعران و خنياگران فراوانى را نزد خود گرد آورد. يكى از مداحان وي ابن عبدربه صاحب العقد الفريد بود كه مدايح بسياري به وي تقديم داشت (نک : ابن دلايى، 103-104؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 127- 128؛ محمدحسين، 95- 99). پس از ابراهيم فرزندش عبدالرحمان به حكومت اشبيليه رسيد و پس از مرگ وي در 301ق مردم اشبيليه يكى ديگر از سران بنى حجاج به نام احمد بن مسلمه را به حكومت برداشتند (ابن دلايى، 104؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 129-130، 163؛ ابن خطيب، 35؛ دوزي، 373). محمد بن ابراهيم والى قرمونه كه حكومت اشبيليه را حق قانونى خود مىدانست، سر از طاعت احمد بن مسلمه برتافت و به امير عبدالرحمان ابن محمد حاكم قرطبه پيوست و چون عبدالرحمان وي را وعدۀ حكومت اشبيليه داد، سپاهى از لبله و شذونه گردآورد و احمد بن مسلمه را در اشبيليه به حصار كشيد. از سوي ديگر عبدالرحمان گروهى را به فرماندهى بدر بن احمد روانۀ اشبيليه كرد و آنان به حيله وارد شهر شدند و احمد بن مسلمه را وادار به تسليم كردند (ابن حيان، 5/ 70-73؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 130-131، 163؛ حميري، همانجا). بدر بن احمد پس از تصرف اشبيليه چندي در آنجا به اصلاح امور پرداخت و سپس سعيد بن منذر قرشى را به حكومت آنجا گماشت. محمد بن ابراهيم كه از مدتها پيش چشم به حكومت اشبيليه دوخته بود، چون سعيد بن منذر را به جاي خود بر مسند قدرت ديد، از اطاعت عبدالرحمان سرباز زد و براي تصرف اشبيليه سپاهى روانه ساخت. بدر به مقابلۀ او شتافت و او را به سختى شكست داد. با شكست محمد بن ابراهيم حكومت بنى حجاج بر اشبيليه و قرمونه به پايان رسيد (ابن حيان، 5/ 81 -83؛ ابن عذاري، چ بيروت، 2/ 164، 165). پس از سقوط حكومت اموي در اندلس، هر يك از حاكمان محلى براي خود حوزۀ فرمانروايى مستقلى تشكيل دادند كه در تاريخ اندلس به ملوك الطوايف معروف است. اشبيليه در اين دوره به دست بنى عباد افتاد و بر خلاف ديگر شهرهاي اندلس كه همه گرفتار آشوبها و كشمكشهاي داخلى بودند، از شكوه و عظمت خاصى برخوردار شد و نزديك به نيم قرن در زمينههاي سياسى، نظامى و شعر و ادب و هنر درخشيد (ابن خلدون، مقدمه، 523؛ خالص، 116-117). در 414ق ابوالقاسم محمد بن اسماعيل بن عباد قاضى اشبيليه با اتكا بر رؤساي خاندانهاي عربى و تأييد مردم شهر قدرت را يكسره در دست گرفت و با مستقل ساختن آن، دولت بنى عباد را در آنجا تأسيس كرد. وي پس از آنكه رقيبانش را از ميان برداشت، به گسترش قلمرو خود پرداخت، به ويژه از ناحيۀ غرب اندلس كه آن را جزئى از اشبيليه به حساب مىآورد و در آنجا براي خود رقيبى نيرومند نمىديد. نخستين برخورد شديدي كه ابن عباد در آن شركت داشت، نبرد او با بنى افطس از حاكمان بطليوس بود. وي با وجود دشمنى با بربرها با محمد بن عبدالله برزالى حاكم قرمونه پيمان دوستى داشت و اين سياست را از آن جهت برگزيده بود كه اولاً قرمونه دژ شرقى اشبيليه بود و ثانياً برزالى خود از بنى حمود كه در صدد تصرف قرمونه بودند، بيمناك بود. و چون ميان ابن عباد و منصور بن افطس حاكم بطليوس بر سر دستيابى بر شهر باجه كشمكش در گرفت، ابن عباد فرزند خود اسماعيل را در رأس سپاهى به جنگ او فرستاد و برزالى نيز به ياري او برخاست و اسماعيل شهر باجه را به محاصره گرفت و بسياري از سپاهيان ابن افطس را كشت (ابن عذاري، چ بيروت، 3/ 194-196؛ عنان، دول...، 31-36). بار ديگر در 425ق سپاهيان اشبيليه به فرماندهى اسماعيل بن عباد رهسپار سرزمينهاي ابن افطس شدند، اما سرانجام از بنى افطس شكست خوردند و اسماعيل به اشبونه گريخت (ابن عذاري، چ بيروت، 3/ 202-203، 314-316؛ عنان، همان، 36؛ دوزي، 601 -600 ؛ شحنه، 59 ؛ 1 EI). پس از اين شكست يحيى بن حمود، ملقب به المعتلى كه بر مالقه حكم مىراند، قرمونه را از چنگ محمد بن عبدالله برزالى، همپيمان ابن عباد، درآورد و با حملات پى در پى بر اراضى اشبيليه حكومت ابن عباد را تهديد كرد. در 427ق ابن عباد سپاهى به فرماندهى فرزندش اسماعيل به قرمونه فرستاد. سپاهيان اشبيليه به ياري طايفهاي از بربرها قرمونه را محاصره، و پس از نبردي سخت كه به كشته شدن يحيى بن حمود انجاميد، شهر را تصرف كردند و ابن عباد حكومت آنجا را دوباره به محمد بن عبدالله برزالى باز گرداند. اما ديري نپاييد كه ميان ابن عباد و برزالى اختلاف افتاد و ابن عباد سپاهى روانۀ قرمونه كرد و آنجا را به تصرف درآورد و سپس بر شهر استجه در شرق قرمونه دست يافت و هر دو شهر را ضميمۀ اشبيليه كرد. برزالى به ياري حاكمان غرناطه و مالقه كه هر دو از توسعهطلبى حاكم اشبيليه بيمناك بودند، سپاهى فراهم آورد و در 431ق به اشبيليه هجوم برد. در نبردي كه ميان دو سپاه درگرفت، سپاهيان اشبيليه شكست خوردند و اسماعيل بن عباد كشته شد (ابن عذاري، چ بيروت، 3/ 203؛ عنان، همان 36- 39؛ دوزي، 602-605).پس از محمد بن اسماعيل فرزندش ابوعمرو، ملقب به المعتضد بالله در 433ق به حكومت اشبيليه رسيد. وي فرمانروايى خود را با از ميان برداشتن مخالفان داخلى آغاز كرد و با تصرف شهرهاي شلب، لبله و شنتمريه در غرب و جزيرۀ الخضراء در جنوب به گسترش قلمرو خود پرداخت (ابن خطيب، 155؛ ابن عذاري، چ بيروت، 3/ 204، 231). وي در مدت حكومت خود بر همۀ امارتهاي كوچك و بزرگ غرب و جنوب اندلس دست يافت و به حكومت بربرها در شرق و جنوب شرقى اندلس پايان داد و بدين ترتيب، در روزگار وي اشبيليه بخش اعظم اراضى اندلس قديم را در برگرفت و مثلث جنوبى شبه جزيره تا كرانۀ واديالكبير را شامل گرديد. سپس در امتداد وادي الكبير به سمت غرب تا نواحى جنوبى پرتغال و سواحل اقيانوس اطلس گسترش يافت و به بزرگترين ممالك طوايف و قويترين نيروي نظامى اندلس مبدل شد. يكى از حوادث تاريخى روزگار وي حملۀ پادشاه كاستيل (قشتاله) بود كه چون گسترش روزافزون اشبيليه و قدرت نظامى آن، وي و ديگر مسيحيان را بيمناك ساخته بود، در 445ق به اراضى اشبيليه و بطليوس حمله برد و معتضد را مجبور به پرداخت خراجى گزاف كرد (ابن عذاري، چ بيروت، 3/ 209-214، 230-231؛ وات، 109؛ عنان، دول، 39- 48؛ 1 EI). پس از معتضد فرزندش محمد، ملقب به المعتمد علىالله در اشبيليه بر تخت نشست. نخستين اقدام معتمد پس از رسيدن به حكومت، تصرف قرطبه بود. در آن هنگام مأمون بن ذيالنون با سپاهيانش شهر قرطبه را تهديد مىكرد. عبدالملك بن جهور حاكم قرطبه دست ياري به سوي معتمد دراز كرد و معتمد سپاهى به كمك وي فرستاد و در 462ق سپاهيان اشبيليه بر قرطبه دست يافتند و از آن پس اين شهر تا 467ق ضميمۀ اشبيليه شد. معتمد فرزند خود عباد، ملقب به سراج الدوله را به امارت قرطبه گماشت (ابن خطيب، 157- 158؛ كُنده، II/ 177-178)؛ سپس در 466ق سپاهى به جيان كه از مهمترين شهرهاي شمال غرناطه به شمار مىرفت، روانه ساخت و آنجا را به تصرف درآورد. امير غرناطه عبدالله بن بلقين كه حكومت خود را در معرض خطر مىديد، از مسيحيان ياري جست و با آلفونسوي ششم پادشاه كاستيل (قشتاله) عقد دوستى بست و سپس به كمك آنان به قلمرو ابن عباد حمله كرد و برخى از متصرفات وي را بازپس گرفت. معتمد نيز وزير خود ابن عمار را نزد آلفونسو فرستاد و با او پيمان بست تا در فتح غرناطه او را ياري دهد؛ آنگاه با سپاهى عظيم رهسپار غرناطه شد، اما سپاهيان غرناطه در مقابل وي به سختى پاي فشردند و معتمد كاري از پيش نبرد (عنان، همان، 63؛ كنده، II/ 192-193؛ 1 EI).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید