صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / اسماعیل بن یسار /

فهرست مطالب

اسماعیل بن یسار


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِسْماعیل‌ بْن‌ یسار، ابوفائد نسایی‌، شاعر شعوبی‌ اواخر سدۀ 1 و اوایل‌ سدۀ 2ق‌ (د پیش‌ از 130ق‌/ 748م‌). اسماعیل‌ با 178 بیتی‌ كه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند و عمدتاً در اغانی‌ ابوالفرج‌ اصفهانی‌ گرد آمده‌، آنچنان‌ سهمی‌ در تاریخ‌ شعر عرب‌ نداشته‌ است‌ كه‌ بتواند در صف‌ بزرگان‌ بنشیند و چون‌ آنان‌ موردبررسی‌ قرار گیرد؛ با اینهمه‌، به‌سبب‌ اشعار شعوبیش‌ شهرت‌ فراوان‌ یافته‌ است‌. 
در نام‌ و نسب‌ اسماعیل‌ دو كلمه‌ كه‌ بر مولی‌ بودن‌ او دلالت‌ دارد، پیوسته‌ موردبحث‌ بوده‌ است‌: نخست‌ یسار، نام‌ پدر اوست‌ كه‌ گاه‌ به‌ بشّار، و گاه‌ به‌ یسّار تحریف‌ شده‌ است‌ (نك‍ : بحتری‌، 96؛ خالدی‌، 2/ 264). این‌ نام‌ را عربهای‌ فاتح‌، گاه‌ بر اسیران‌ خویش‌ كه‌ به‌ نامهای‌ دشوار فارسی‌ نامزد بودند، می‌نهادند. كلمۀ دیگر، نسایی‌ است‌ كه‌ تبارشناسان‌ بزرگ‌ عرب‌، چون‌ زبیر بن‌ بكار و مصعب‌ زبیری‌ و حتی‌ ابن‌ سلام‌ و ابن‌ قتیبه‌، چیزی‌ در بارۀ آن‌ نمی‌گویند، اما ابوالفرج‌ اصفهانی‌ وجهی‌ برای‌ آن‌ (نسایی‌، منسوب‌ به‌ زنان‌) ذكر می‌كند (4/ 408) كه‌ تقریباً از سوی‌ همۀ شرح‌ حال‌نویسان‌ پذیرفته‌ می‌شود، اما خطراوی‌ با استناد به‌ سیبویه‌، نسبت‌ نسوی‌ را برای‌ او درست‌ می‌شمارد (ص‌ 24)، و بكار وی‌ را منسوب‌ به‌ جایی‌ به‌ نام‌ نسا در ایران‌ می‌داند (ص‌ 10-11). گفتنی‌ است‌ كه در ایران‌ كهن‌ بیش‌ از 7 نسا وجود داشته‌ است‌ (نك‍ : پورداود، 1/ 280- 295؛ نیز نك‍ : لغت‌نامه‌، 6/ 2037-2040) و سخن‌ صفا كه‌ اسماعیل‌ را از نسای‌ خراسان‌ دانسته‌ است‌ (1/ 191)، به دلیلی‌ مؤید نیست‌. 
در هر حال‌، اسماعیل‌ از «اسیران‌ فارس‌» بود (ابوالفرج‌، 4/ 412)؛ اما سخن‌ بروكلمان‌ (GAL, I/ 60) و بسیاری‌ دیگر كه‌ - به‌ تقلید او - وی‌ را آذربایجانی‌ خوانده‌اند، از روایت‌ نامطمئنی‌ گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ ابن‌قتیبه‌ نقل‌ می‌كند. وی‌ از قول‌ جُوَیریه‌ می‌گوید: همۀ موالی‌ مدینه‌، از جمله‌ اسماعیل‌ و برادرش‌ در اصل‌ آذربایجانیند (2/ 481). این‌ روایت‌ را، هم‌ دلایل‌ متعدد تاریخی‌ نقض‌ می‌كند و هم‌ اینكه‌ هیچ‌یك‌ از نساهای‌ ایران‌، در آذربایجان‌ نبوده‌اند. 
اسماعیل‌ را شاعر زبیریان‌ می‌دانند و نویسندگان‌ معاصر، عموماً در پیوستن‌ او به‌ این‌ خاندان‌، دو سبب‌ ذكر می‌كنند: یكی‌ آنكه در مقام‌ مولی‌، به‌ حامیانی‌ زورمند و منبعی‌ برای‌ كسب‌ روزی‌ نیاز داشته‌ است‌؛ دوم‌ آنكه در مقام‌ شاعری‌ عرب‌ستیز، به‌ جماعتی‌ پیوسته‌ بوده‌ است‌ كه‌ با حاكمان‌ متعصب‌ عرب‌ در ستیز بوده‌اند (مثلاً نك‍ : دوری‌، 30، جم‍ ؛ بكار، 11، 12، جم‍ ). 
اما اینگونه‌ نتیجه‌گیریها كه‌ تقریباً همۀ نویسندگان‌ معاصر تكرار كرده‌اند، جای‌ تأمل‌ دارد. پیوند شاعر با زبیریان‌ - به‌ رغم‌ دوستی‌ عمیق‌ او با عروۀ بن‌ زبیر و پسرش‌ هشام‌ - مستند به‌نظر نمی‌رسد. در اشعار او هیچ‌ نامی‌ از امیران‌ و سیاستمداران‌ زبیری‌، حتی‌ عبدالله‌ و مصعب‌، یا اشاره‌ای‌ به‌ حوادث‌ بسیار مهم‌ و خونین‌ سالهای‌ 60 تا 73ق‌ در مكه‌ و مدینه‌ یافت‌ نمی‌شود. حال‌ اگر احوال‌ این‌ شاعر را با زندگی‌ شاعر زبیری‌ دیگر، ابن‌ قیس‌ الرقیات‌ (ه م‌) قیاس‌ كنیم‌، درمی‌یابیم‌ كه‌ زبیری‌ بودن‌ اسماعیل‌، از نظر تاریخی‌ صحیح‌ نیست‌. 3 روایت‌ دربارۀ پیوند او با زبیریان‌ می‌شناسیم‌ كه‌ هیچ‌یك‌ زبیری‌ بودن‌ او را چندان‌ تأیید نمی‌كند: 1. اسماعیل‌ یك‌ بار با عروۀ بن‌ زبیر هم‌ پالكی‌ شد و به‌ آهنگ‌ دیدار ولید بن‌ عبدالملك‌ به‌ شام‌ رفت‌ (ابوالفرج‌، 4/ 409؛ نیز نك‍ : ابن‌ عبدالبر، 1(2)/ 559) و احتمالاً در همین‌ سفر، محمد فرزند عروه‌ از بام‌ افتاد و كشته‌ شد. آنگاه‌ شاعر در سوگ‌ وی‌ دو قصیده‌ سرود كه‌ هر دو در دست‌ است‌ (زبیر بن‌ بكار، 1/ 279-283؛ ابوالفرج‌، 4/ 420-421، 17/ 240). 2. روایت‌ دیگر این‌ است‌ كه‌ چون‌ عبدالله‌ بن‌ زبیر كشته‌ شد، شاعر بر عبدالملك‌ وارد گردید و ایستاد و اجازۀ شعر خواندن‌ خواست‌، اما عبدالملك‌ به‌ او گفت‌: «تو مردی‌ زبیری‌ هستی‌، پس‌ به‌ چه‌ زبان‌ ما را مدح‌ توانی‌ گفت‌؟» (همو، 4/ 421). این‌ روایت‌ را نیز بدون‌ بررسی‌ نمی‌توان‌ یكباره‌ پذیرفت‌، زیرا شاعر در دوران‌ قیام‌ عبدالله‌ بن‌ زبیر تا قتل‌ او، نه‌تنها چیزی‌ در دفاع‌ از او نسروده‌ است‌، كه‌ به‌ عكس‌ - چنانكه در روایت‌ سوم‌ آمده‌ - دشمن‌ وی‌ عبدالملك‌ را مدح‌ نیز گفته‌ است‌. 3. روایت‌ سوم‌ این‌ است‌ كه‌ اسماعیل‌ در 65ق‌، یعنی‌ روزگاری‌ كه‌ شاید جوانی‌ 20 یا 25 ساله‌ بیش‌ نبود، همراه‌ عروۀ بن‌ زبیر برای‌ مذاكره‌ راهی‌ شام‌ شد و در آنجا، چون‌ به‌ خدمت‌ عبدالملك‌ رسید، قصیده‌ای‌ در مدح‌ وی‌ خواند. حال‌ آنكه در آن‌ زمان‌، عبدالله در آغاز قیام‌ خود بود و خلافت‌ اموی‌ را به‌ كلی‌ نفی‌ می‌كرد. 
ملاحظه‌ می‌شود كه‌ براساس‌ این‌ روایات‌ به دشواری‌ می‌توان‌ او را شاعری‌ زبیری‌ خواند. در عوض‌، روابط او با امویان‌ گویا بهتر بوده‌، و او پیوسته‌ آرزوی‌ نفوذ به دربار آنان‌ را داشته‌ است‌. علاوه‌ بر ملاقات‌ نخست‌، وی‌ بلافاصله‌ پس‌ از قتل‌ عبدالله‌ به‌ خدمت‌ عبدالملك‌ شتافت‌ و در آنجا به‌ بهانۀ اینكه‌ نه‌ مرد سیاست‌، كه‌ شاعری‌ گول‌ و «مضحك‌» است‌، وی‌ را رام‌ كرد و در مدح‌ او و فرزندانش‌ قصیده‌ سرود (همانجا). پس‌ از این‌ تاریخ‌، باز او را - در نخستین‌ سالهای‌ سدۀ 2ق‌ - در بارگاه‌ غمر پسر یزید بن‌ عبدالملك‌ می‌یابیم‌. داستانی‌ كه دربارۀ این‌ دیدار نقل‌ شده‌، یكی‌ از بارزترین‌ نمونه‌های‌ كینۀ موالی‌ نسبت‌ به‌ امویان‌ است‌: شاعر كه‌ بر در مجلس‌ غمر چندی‌ انتظار كشیده‌ بود، عاقبت‌ اشك‌ریزان‌ داخل‌ می‌شود و می‌گوید: به‌رغم‌ عشق‌ او و پدرش‌ به‌ آل‌ مروان‌، او را بر در منتظر می‌گذارند. پس‌ چون‌ از آن‌ مجلس‌ بیرون‌ می‌رود، كسی‌ از او دربارۀ مروانی‌ بودنش‌ پرسش‌ می‌كند، اسماعیل‌ پاسخ‌ می‌دهد كه‌ مروانی‌ بودن‌ من‌ همانا كینه‌ به‌ ایشان‌ است‌ و می‌افزاید كه‌ باید هر روز به‌ جای‌ تسبیح‌ به‌ آل‌ مروان‌ لعنت‌ فرستاد (همو، 4/ 410). 
پس‌ از آن‌، شاعر را در خدمت‌ هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ (حك 105- 125ق‌) در شهر رصافه‌كنار استخری‌ باز می‌یابیم‌. همین‌جاست‌ كه‌ او در قطعه‌ای‌ به‌ تبار ایرانی‌ خود می‌بالد و خشم‌ خلیفه‌ را برمی‌انگیزد. چندان‌كه‌ وی‌ نخست‌ در آبش‌ می‌افكند و سپس‌ به‌ حجاز تبعیدش‌ می‌كند (همو، 4/ 422-424). 
آخرین‌ خلیفه‌ای‌ كه‌ شاعر به‌ حضورش‌ بار یافته‌، ولید بن‌ یزید (حك 125-126ق‌) است‌؛ اما چنین‌ به‌نظر می‌رسد كه‌ ولید یك‌بار در زمان‌ هشام‌، شاعر را نزد خویش‌ خوانده‌، و از بیم‌ هشام‌ به‌ حجاز باز فرستاده‌ باشد. زیرا بنا به‌روایت‌ ابوالفرج‌ كسی‌ زیباترین‌ ترانۀ عاشقانۀ اسماعیل‌ را نزد او خواند و ولید چنان‌ به‌ طرب‌ آمد كه‌ شاعر را نزد خود فرا خواند (4/ 416). 
سپس‌، در زمان‌ خلافت‌ او بود كه‌ شاعر به‌ لطف‌ غمر بن‌ یزید نزد خلیفه‌ بار یافت‌ و در قطعه‌ای‌ هم‌ خلیفه‌ و هم‌ برادرش‌ غمر را ستود و 6 هزار درهم‌ جایزه‌ گرفت‌ (همو، 4/ 424). ابوالفرج‌ تأكید می‌كند كه‌ شاعر 3 خلیفۀ دیگر اموی‌، یزید، ابراهیم‌ و مروان‌ را نیز درك‌ كرده‌ است‌ (4/ 408)؛ اما از رابطۀ او با این‌ خلیفگان‌ خبری‌ نقل‌ نشده‌ است‌. 
نویسندگان‌ پیش‌ از ابوالفرج‌ از شعر اسماعیل‌ جز تك‌ بیتهای‌ پراكنده‌ چیزی‌ نقل‌ نكرده‌اند؛ تنها زبیر بن‌ بكار دو قصیده‌ای‌ را كه‌ شاعر در رثای‌ محمد بن‌ عروه‌ سروده‌، آورده‌ است‌ (1/ 279-283). مصعب‌ زبیری‌ نیز یكی‌ از آن‌ دو را نقل‌ كرده‌، اما آن‌ را به‌ ابراهیم‌، پسر اسماعیل‌ نسبت‌ داده‌ است‌ (ص‌ 247- 248). بنابراین‌، برای‌ مجموعۀ اشعار او، خاصه‌ شعر شعوبی‌ او، اغانی‌ منبع‌ منحصر به‌ فرد می‌گردد. مجموعۀ این‌ اشعار را یوسف‌ بكار گرد آورده‌، و همراه‌ با شرح‌ حال‌ شاعر در كتاب‌ شعر اسماعیل‌ بن‌ یسار به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌. 177 بیت‌ این‌ دیوان‌، در 19 قطعه‌ عرضه‌ شده‌ است‌ كه‌ بزرگ‌ترین‌ آنها، یعنی‌ قصیدۀ شاعر در سوگ‌ برادرش‌ محمد، 18 بیت‌ بیش‌ نیست‌ (ص‌ 39-40). 
شعر شعوبی‌ اسماعیل‌ كه‌ موجب‌ این‌ همه‌ هیاهو شده‌ است‌، در واقع‌ دو قطعه‌ بیش‌ نیست‌ كه در قرنهای‌ نخست‌ هیچ‌گاه‌ توجه‌ ادیبان‌ را جلب‌ نمی‌كرده‌ است‌: 
تاریخ‌ یكی‌ از این‌ دو قصیده‌ را می‌توان‌ حدود سالهای‌ 105- 115ق‌، یعنی‌ تقریباً در كهن‌ سالی‌ شاعر پنداشت‌، زیرا به‌ سبب‌ همین‌ قصیده‌ بود كه‌ هشام‌ شاعر را به‌ حجاز تبعید كرد (ابوالفرج‌، 4/ 422-424) و ظاهراً اسماعیل‌ دیر زمانی‌ در حجاز باقی‌ ماند. این‌ شعر كه‌ برای‌ خلیفه‌ خوانده‌ شده‌، بنا به‌ شیوۀ اشعار جاهلی‌، با نسیب‌ آغاز می‌گردد و شاعر بر ویرانه‌های‌ منزلگه‌ یار می‌گرید (3 بیت‌)؛ اما ابوالفرج‌، دنبالۀ نسیب‌ و مضامین‌ دیگر را فرو انداخته‌ است‌. پس‌ از آن‌ 8 بیت‌ با این‌ مضامین‌ نقل‌ می‌شود: «من‌ از نژادی‌ استوار و اصیلم‌، و زبانی‌ برنده دارم‌ كه‌ با آن‌ از شرف‌ قوم‌ ایرانی‌ دفاع‌ می‌كنم‌. این‌ قوم‌، همه‌ بزرگان‌ و اصیل‌زادگان‌ و مرزبانانند. چه‌ كسی‌ چون‌ كسری‌ و شاپور و هرمزان‌ شایستۀ افتخار است‌؟ ایشان‌ همه‌ جنگ‌ آورند كه‌ شاهان‌ ترك‌ و روم‌ را خوار كرده‌اند و چون‌ شیر، در زره‌های‌ حلقه‌ حلقۀ خود می‌خرامند. آری‌ نژاد ما، نیرومندترین‌ نژادهاست‌». 
قطعۀ دوم‌ كه‌ پیدا نیست‌ در چه‌ زمان‌ سروده‌ شده‌، 15 بیت‌ است‌ (ابوالفرج‌، 4/ 410-411). 10 بیت‌ اول‌ ذكر اطلال‌ و دمن‌ و شرح‌ عشق‌ و معشوق‌ است‌. پس‌ از آن‌ چندین‌ بیت‌ حذف‌ شده‌، و آنگاه‌ اشعار شعوبی‌ شاعر آغاز گردیده‌ است‌: «نژاد من‌ اصیل‌ و صاحب‌ تاج‌ است‌. شهسواران‌ را از باب‌ تشابه‌ِ لفظِ «فارِس‌» با «فارْس‌» چنین‌ خوانده‌اند. انصاف‌ داشته‌ باشید و از گذشتۀ ما كسب‌ اطلاع‌ كنید. ما دختران‌ خود را نیكو می‌داریم‌ و شما آنان‌ را زنده در خاك‌ می‌كردید». این‌ ابیات‌ را گلدسیهر در «مطالعات‌ اسلامی‌» به‌ آلمانی‌ (نك‍ : نالینو، 215)، و ممتحن‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 227- 228). 
شاید یكی‌ دیگر از ابیات‌ او را بتوان‌ شعوبی‌ خواند. وی‌ مردمان‌ را در خدمت‌ غمر، به‌ اسواران‌ در خدمت‌ كسری‌ تشبیه‌ می‌كند (ابوالفرج‌، 4/ 424). 
بعید نیست‌ كه‌ به‌ قول‌ طه‌حسین‌ بسیاری‌ از اشعار شعوبی‌ اسماعیل‌ از میان‌ رفته‌ باشد و در عوض‌ دور نیست‌ كه‌ بسیاری‌ از اشعار و روایات‌ منسوب‌ به‌ عصر جاهلی‌ كه‌ شاعران‌ عرب‌ را به دربار خسروان‌ ایران‌ كشانیده‌، نیز ساخته‌ و پرداختۀ شعوبیان‌ باشد. مقایسۀ طه‌حسین‌ (ص‌ 171-174) میان‌ قصیدۀ امیۀ بن‌ ابی‌ الصلت‌ (یا پدر او) در مدح‌ وهریز و سیف‌ بن‌ ذی‌ یزن‌ با قصیدۀ فخریۀ اسماعیل‌ بن‌ یسار بسیار جالب‌ توجه‌ است‌. علاوه‌ بر معانی‌ عمومی‌ اشعار، تكرار كلمات‌ و خاصه‌ مصراع‌ «مَن‌ْ مثل‌ُ كسری‌ و سابورالجنودله‌» در دو قصیده‌، دلیلهای‌ شایسته‌ای‌ در تأیید سخن‌ طه‌حسین‌ است‌. 
در هر حال‌، این‌ دو قطعه‌ كه‌ نالینو «نخستین‌ معارضۀ ایرانیان‌ با عربها به‌ زبان‌ عربی‌» توصیف‌ كرده‌ است‌ (همانجا)، از نظر بلاشر بدین‌سادگی‌ قابل‌ قبول‌ نیستند: اولاً اینگونه‌ تفاخر - چه در شكل‌ و چه در محتوا - چیزی‌ جز همان‌ فخریه‌پردازی‌ عربها نیست‌ كه در آن‌، تنها ایرانی‌ را به‌ جای‌ عرب‌ نشانده‌اند. گذشته‌ از آن‌، چگونه‌ ممكن‌ است‌ شاعری‌ بیگانه‌ نژاد كه‌ مدیحه‌گوی‌ امیران‌ بوده‌ است‌، در حضور خلیفه‌، یا حتی‌ در محیط كاملاً عربی‌ مدینه‌، در مدح‌ خود و ایرانیان‌ قصیده‌ بسراید؟ این‌ قضیه‌، و نیز اینكه‌ اشعاری‌ از این‌ دست‌ قاعدتاً باید برای‌ خوشامد ایرانیان‌ مسلمان‌ گفته‌ شده‌ باشد - نه‌ اعراب‌ - بلاشر را به‌ این‌ فرض‌ می‌كشاند كه‌ شاید پسر شاعر ابراهیم‌ بعدها این‌ اشعار را ساخته‌، و به‌ پدر نسبت‌ داده‌، تا در مقابل‌ امیران‌ عباسی‌، مدایح‌ پرشوری‌ را كه‌ اسماعیل‌ برای‌ امویان‌ ساخته‌ است‌، خالی‌ از هرگونه‌ صداقت‌ جلوه دهد (III/ 618-619). 
تغزلهای‌ اسماعیل‌ هم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ اشعار شعوبیش‌ كمتر موردتردید است‌، از جهتی‌ شایستۀ بحث‌ است‌، زیرا دست‌ كم‌ یكی‌ از آنها بسیار مشهور بوده‌ است‌. ابوالفرج‌ یك‌ قطعۀ 16 بیتی‌ از اسماعیل‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه در آن‌ شاعر شرح‌ می‌دهد چگونه‌ و با چه‌ گستاخی‌ شگفتی‌، شب‌ هنگام‌ به‌ میان‌ قبیلۀ معشوق‌ راه‌ یافته‌، و سپیده دمان‌، آهسته‌ و بی‌صدا چون‌ مار، از میان‌ رقیبان‌ بیرون‌ خزیده‌ است‌ (4/ 416-417). این‌ مضمون‌ كه در شعر جاهلی‌ نیز سابقه دارد، سراسر قصیده‌ را فرا گرفته‌، و از آن‌ واحد معنایی‌ مستقلی‌ ساخته‌ است‌. این‌ شعر كه در بحر سریع‌ و با آهنگی‌ دلنواز پرداخته‌ شده‌ است‌ و هیچ‌ كلمۀ غریب‌ بیابانی‌ در آن‌ راه‌ نیافته‌، در زمان‌ خود شهرتی‌ عظیم‌ یافته‌ بوده‌ است‌ و گویا به‌ سبب‌ همین‌ شعر بوده‌ كه‌ ولید بن‌ یزید شاعر را از مدینه‌ فراخوانده‌ بوده‌ است‌. همچنین‌ گفته‌اند كه در كوفه‌، پیری‌ با گروهی‌ از جوانان‌ به‌ كشتی‌ سوار شده‌ بود، چون‌ این‌ شعر را از خواننده‌ شنید، چنان‌ به‌ طرب‌ آمد كه‌ خود را به‌ فرات‌ افكند و به‌ بهانۀ آنكه‌ بهتر از جوانان‌ معانی‌ شعر را درمی‌یابد، دیوانگیها كرد (ابوالفرج‌، 4/ 418)؛ ابن‌ سریج‌ (ه م‌) نیز آهنگی‌ برای‌ این‌ شعر ساخته‌ است‌ (همانجا). 
با اینهمه‌، دربارۀ اهمیت‌ نقش‌ اسماعیل‌ در ایجاد این‌ مكتب‌ تغزلی‌ اغراق‌ نباید كرد، زیرا عمر بن‌ ابی‌ ربیعه‌ كه‌ حدود 30 سال‌ زودتر از او درگذشته‌، همین‌ مضمون‌ را بارها در قطعات‌ و قصاید خود تكرار كرده‌ است‌؛ وزن‌ و واژگانی‌ كه‌ او برای‌ شعر خود برمی‌گزیده‌، تقریباً همیشه‌ با وزن‌ و واژگان‌ شعر اسماعیل‌ یكی‌ بوده‌ است‌. به‌ همین‌ سبب‌، گاه‌ شعر یكی‌ از این‌ دو را به‌ آن‌ دیگری‌ نسبت‌ داده‌اند (مثلاً همو، 15/ 74). 
احمد امین‌ تسلسل‌ منطقی‌ این‌ شعر را زاییدۀ روح‌ قصه‌پرداز ایرانی‌ می‌پندارد (ص‌ 116) و ابوحدید آن‌ را تندترین‌ هرزه‌گویی‌ در حق‌ زنی‌ نامحرم‌ خوانده‌ است‌ (ص‌ 430). 
اما این‌ قصیده در میان‌ اشعار اسماعیل‌ منحصر به‌فرد است‌، دیگر تغزلهای‌ او، بیشتر همان‌ نسیب‌ در آغاز قصاید است‌ كه‌ گاه‌ (مانند قصاید شم 2-13 و 17) حال‌ و هوای‌ جاهلی‌ دارد و گاه‌ (مانند قصاید شم 3 و 16) به‌ شعر نوخاستگان‌ میل‌ می‌كند. 
تغزلهای‌ اسماعیل‌، اندكی‌ بعد نظر موسیقی‌دانان‌ عرب‌ را جلب‌ كرده‌ است‌. ابوالفرج‌، مقدمۀ قصیدۀ شمارۀ 3 را در «صد ترانۀ برگزیده‌» نهاده‌ است‌ (4/ 406-407)؛ دیگر اشعار وی‌ نیز كه‌ برای‌ آنها آهنگ‌ ساخته‌ شده‌ است‌، متعددند (نك‍ : همو، 4/ 414، 416- 418، 9/ 128، نیز 14/ 381). 
از مراثی‌ او تنها 3 قصیده‌ (2 قصیده در رثای‌ پسر عروه‌ و یكی‌ در رثای‌ برادرش‌ محمد)، و از هجاها تنها یك‌ قطعۀ كوتاه‌ (شم 10) شناخته‌ شده‌ است‌. 
ابوعبید بكری‌ موسی‌الشهوات‌ (شاعر اموی‌) را ظاهراً از سر اشتباه‌، و شاید به‌ آن‌ سبب‌ كه‌ نام‌ پدر موسی‌ نیز یسار بوده‌، برادر اسماعیل‌ پنداشته‌ است‌ (ص‌ 807)؛ اما اسماعیل‌ برادری‌ به‌ نام‌ محمد داشته‌ كه در مدینه‌ می‌زیسته‌، و شعر بسیار می‌سروده‌ است‌. دو بیت‌ از اشعار او را كه در اغانی‌ (ابوالفرج‌، 4/ 427) آمده‌، به‌ آواز می‌خوانده‌اند، اما ابوالفرج‌ می‌گوید كه‌ خبری‌ از احوال‌ او باز نیافته‌ است‌ (همانجا؛ نیز نك‍ : بلاشر، III/ 619-620). ابراهیم‌، پسر اسماعیل‌ نیز شاعر و شعوبی‌ متعصبی‌ بود. قصیده‌ای‌ مفصل‌ در تفاخر به‌ ایرانیان‌ داشته‌ كه‌ ابوالفرج‌ از بیم‌ اطاله‌، تنها دو بیت‌ اول‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌ (همانجا؛ نیز نك‍ : بلاشر، III/ 620). 

مآخذ

ابن‌ عبدالبر، یوسف‌، بهجۀ المجالس‌ و انس‌ المجالس‌، به‌كوشش‌ محمد مرسی‌ خولی‌، بیروت‌، دارالكتب‌ العلمیه‌؛ ابن‌ قتیبه‌، عبدالله‌، الشعر و الشعراء، بیروت‌، 1964م‌؛ ابوحدید، محمد فرید، «الموضوع‌ فی‌ الادب‌ العربی‌»، مجلۀ مجمع‌ اللغۀ العربیۀ، دمشق‌، 1381ق‌/ 1961م‌، ج‌ 36، شم 3؛ ابوعبید بكری‌، عبدالعزیز، سمط اللآلی‌، به‌كوشش‌ عبدالعزیز میمنی‌، قاهره‌، 1356ق‌/ 1936م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، الاغانی‌، قاهره‌، وزارۀ الثقافۀ و الارشاد القومی‌؛ اسماعیل‌ بن‌ یسار، شعر، به‌كوشش‌ یوسف‌ حسین‌ بكار، بیروت‌، 1404ق‌/ 1984م‌؛ امین‌، احمد، فجرالاسلام‌، قاهره‌، 1364ش‌/ 1945م‌؛ بحتری‌، ولید، الحماسۀ، به‌كوشش‌ كمال‌ مصطفی‌، قاهره‌، 1929م‌؛ بكار، یوسف‌ حسین‌، مقدمه‌ بر شعر اسماعیل‌ بن‌ یسار (همـ )؛ پورداود، ابراهیم‌، فرهنگ‌ ایران‌ باستان‌، تهران‌، 1356ش‌؛ حسین‌، طه‌، من‌ تاریخ‌ الادب‌ العربی‌، بیروت‌، دارالعلم‌ للملایین‌؛ خالدی‌، محمد و سعید خالدی‌، الاشباه‌ و النظائر، به‌كوشش‌ محمدیوسف‌، قاهره‌، 1965م‌؛ خطراوی‌، محمد، «اسماعیل‌ بن‌ یسار النسایی‌»، الفیصل‌، 1398ق‌/ 1978م‌، شم 11؛ دوری‌، عبدالعزیز، الجذور التاریخیۀ للشعوبیۀ، بیروت‌، 1962م‌؛ زبیر بن‌ بكار، جمهرۀ نسب‌ قریش‌، به‌كوشش‌ محمود محمدشاكر، قاهره‌، 1381ق‌؛ زبیری‌، مصعب‌، نسب‌ قریش‌، به‌كوشش‌ لوی‌ پرووانسال‌، قاهره‌، 1953م‌؛ صفا، ذبیح‌الله‌، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌ (از آغاز عهد اسلامی‌ تا دورۀ سلجوقی‌)، تهران‌، 1363ش‌؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ ممتحن‌، حسینعلی‌، نهضت‌ شعوبیه‌، تهران‌، 1354ش‌؛ نیز: 

Blachere, R., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1964; GAL; Nallino, C.A., La littérature arabe, tr. Ch. Pellat, Paris, 1950. 
آذرتاش‌ آذرنوش‌ 

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: