صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات فارسی / اسکندرنامه /

فهرست مطالب

اسکندرنامه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِسْكَنْدَرْنامه‌، عنوان‌ مجموعه‌هایی‌ منثور یا منظوم‌ كه‌ موضوع‌ اصلی‌، یا محور مطالب‌ آنها، اسكندر (ه م‌) مقدونی‌ است‌. البته‌ شم‍اری‌ آثار منظوم‌ یا منثور با عنوان‌ «اسكندرنامه‌» نیز وجود دارد كه‌ موضوع‌ آنها هیچ‌ - یا چندان‌ - ارتباطی‌ به‌ اسكندر مقدونی‌ ندارد. بعضی‌ از سرایندگان‌ نیز ظاهراً به‌ سبب‌ شهرت‌ اسكندر به‌ عنوان‌ شاهی‌ جهانگیر و پیروز، یا حاكمی‌ حكیم‌ و فیلسوف‌ مشرب‌ نام‌ اثر خود را «اسكندر نامه‌» كرده‌اند تا عنوان‌ آن‌، این‌ صفات‌ را تداعی‌ كند. 
گرچه‌ اسكندر شخصیتی‌ تاریخی‌ بود، اما از زمان‌ خودِ او چنان‌ دربارۀ وی‌ مبالغه‌ شد كه‌ وی‌ تبدیل‌ به‌ موجودی‌ نیمه‌افسانه‌ای‌ گردید. اسكندرنامه‌نویسان‌ براین‌ مبالغه‌هاافزودند و بعضی ‌از آنان‌ چندان‌ دربارۀ این‌ جوان‌ مقدونی‌ راه‌ خیال‌ پردازی‌ پیمودند و افسانه‌های‌ عجیب‌ و غریب‌ پرداختند كه‌ از او موجودی‌ اسطوره‌ای‌ ساختند. اسكندر بیشتر دوران‌ فرمان‌روایی‌ خویش‌ را بیرون‌ از زادگاه‌ خود، مقدونیه‌، در جنگ‌ و ستیز گذراند و چون‌ پس‌ از نزدیك‌ به‌ 10 سال‌ راه‌ وطن‌ در پیش‌ گرفت‌، در بابل‌ درگذشت‌. تنی‌ چند از سرداران‌ و ملازمان‌ وی‌ - ظاهراً به‌ سبب‌ عشق‌ و تعصبی‌ كه‌ به‌ این‌ جوان‌ ناآرام‌ و خارق‌العاده داشتند - از گفتار، رفتار و نبردهای‌ او داستانها گفتند و مبالغه‌ها كردند و تاریخ‌ زندگی‌ وی‌ را با افسانه درآمیختند (فرنكل‌، 311). یكی‌ از ملازمان‌ اسكندر در این‌ اردوكشیها كالیستنس‌، از بستگان‌ ارسطو بود كه‌ شرح‌ مشاهدات‌ خود را - شاید با شاخ‌ و برگهایی‌ - به‌ رشتۀ تحریر درآورد. از آنچه‌ وی‌ دربارۀ اسكندر نوشته‌، چیزی‌ بر جای‌ نمانده‌ است‌، اما در تاریخی‌ میان‌ 200 ق‌م‌ و 200 تا 300م‌ (نك‍ : اسكندرنامه‌، 167 ,1 )، یكی‌ از یونانیان‌ مقیم‌ مصر، یا به‌ احتمال‌ بیشتر یكی‌ از مصریان‌ یونانی‌دان‌، روایات‌ و افسانه‌هایی‌ را كه دربارۀ اسكندر ورد زبانها بود، گردآورد و ظاهراً مطالبی‌ اغراق‌آمیز نیز بدان‌ افزود و همه‌ را به‌ عنوان‌ شرح‌ زندگی‌ اسكندر تألیف‌، و به‌ كالیستنس‌، مورخ‌ اسكندر، منسوب‌ كرد. این‌ داستان‌ كه‌ به‌كالیستنس‌ نسبت‌ داده‌ شد، از همان‌ آغاز تا قرنها بعد سرچشم‍ۀ دهها داستان‌ دربارۀ اسكندر، در میان‌ ملل‌ مختلف‌ و به‌ زبانهای‌ گوناگون‌ گردید. داستان‌ زندگی‌ اسكندر از انگشت‌ شم‍ار نوشته‌هایی‌ است‌ كه‌ تا بدین‌ پایه‌ با اقبال‌ ملل‌ و اقوام‌ گوناگون‌ روبه‌رو شده‌ است‌. هر قوم‌ و ملتی‌ كه‌ این‌ داستان‌ پرماجرا را اقتباس‌ كردند، آن‌ را با عناصر فرهنگی‌ و اعتقادات‌ بومی‌ و دینی‌ خود درآمیختند و شاخ‌ و برگهایی‌ بر آن‌ افزودند. 
از برگردانهای‌ مهم‌ داستان‌ اسكندر، ترجمۀ كهن‌ سریانی‌ آن‌ است‌ كه‌ محتملاً در اواخر سدۀ 7 یا 8م‌ از متن‌ پهلوی‌ این‌ داستان‌، صورت‌ گرفته‌ است‌ (نك‍ : فرنكل‌، 313 ، به‌ نقل‌ از نولدكه‌). ترجمۀ پهلوی‌ داستان‌ اسكندر در پایان‌ دوران‌ ساسانی‌، یعنی‌ اوایل‌ سدۀ 7 م‌ انجام‌ گرفت‌ كه‌ اثری‌ از آن‌ در دست‌ نیست‌، ولی‌ ترجمۀ سریانی‌ آن‌ كه‌ گویا به دست‌ نسطوری‌ آیینی‌ صورت‌ پذیرفته‌، موجود است‌ و همین‌ ترجمه‌ را باج‌ به‌ زبان‌ انگلیسی‌ برگردانده‌ است‌ (باج‌، پیش‌ گفتار، .(14 روایت‌ سریانی‌ داستان‌ اسكندر چندی‌ بعد به‌ عربی‌ راه‌ یافت‌ و با قصۀ ذوالقرنین‌ درهم‌ آمیخت‌ و انبوهی‌ مطالب‌ تازه‌ بدان‌ افزوده‌ شد و در بسیاری‌ جاها رنگ‌ و بوی‌ اسلامی‌ گرفت‌ (همو، مقدمه‌، 22 ؛ صفا، «ملاحظاتی‌...»، 471، حماسه‌سرایی‌...، 90؛ بهار، 2/ 129؛ محجوب‌، «داستانها...»، 735). 
قصۀ اسكندر نخستین‌ بار در اواخر سدۀ 4ق‌/ 10م‌ از عربی‌ به‌ فارسی‌ درآمد و به‌ قول‌ مؤلف‌ مجمل‌ التواریخ‌ به‌ «اخبار اسكندر» شهرت‌ یافت‌ (ص‌ 506؛ نیز نك‍ : صفا، «داستان‌...»، 15). این‌ برگردان‌ منثور، اساس‌ و خمیر مایۀ تقریباً تمام‌ اسكندرنامه‌های‌ منثور و منظوم‌ متعددی‌ قرار گرفت‌ كه‌ كهن‌ترین‌ آنها به‌ نظر بهار مربوط به‌ زمانی‌ بین‌ نیمۀ دوم‌ سدۀ 5 و نیمۀ اول‌ سدۀ 6ق‌ (2/ 129، 132)، و به‌ عقیدۀ مجتبی‌ مینوی‌ متعلق‌ به‌ پس‌ از 600ق‌/ 1204م‌ (نك‍ : افشار، «حدیث‌...»، 285، حاشیۀ 7)، و سرانجام‌ به‌ گفتۀ ایرج‌ افشار قطعاً مربوط به‌ پس‌ از 421ق‌ و پیش‌ از پایان‌ سدۀ 8 ق‌ است‌ (همان‌، 285، مقدمه‌، 23) و از آنجا كه‌ صفحاتی‌ چند از آغاز، و احتمالاً از پایان‌ِ این‌ ترجمه‌ افتاده‌ است‌، نام‌ و نشان‌ مؤلف‌ و سال‌ تألیف‌ آن‌ بر ما معلوم‌ نیست‌، منتها چون‌ در آن‌ از سلطان‌ محمود غزنوی‌ با عنوان‌ «امیر ماضی‌» سخن‌ رفته‌ است‌، حدس‌ زده‌ می‌شود كه‌ تاریخ‌ تألیف‌ باید چندی‌ پس‌ از مرگ‌ این‌ سلطان‌ (421ق‌/ 1030م‌) بوده‌ باشد (همانجاها). 
مطالب‌ كتاب‌ كه‌ به‌ نثری‌ فصیح‌ و زیبا نوشته‌ شده‌ (صفا، حماسه‌ سرایی‌، همانجا)، آمیزه‌ای‌ از حقایق‌ تاریخی‌ و برخی‌ روایات‌ سریانی‌ و افسانه‌های‌ ایرانی‌ است‌ (همو، «داستان‌»، همانجا) كه‌ ردپایی‌ از عناصر تاریخی‌ اسلامی‌ نیز در آن‌ به‌ چشم‍‌ می‌خورد. این‌ اسكندرنامه‌ كه در میان‌ پژوهشگران‌ ایرانی‌ به‌ اسكندرنامۀ قدیم‌، معروف‌ شده‌، ارزش‌ داستانی‌ چندانی‌ ندارد، ولی‌ از نظر ادبی‌ بسیار باارزش‌ است‌ (محجوب‌، «داستانها»، 741، «اسكندرنامه‌»، 452، 457). چنانچه‌ تاریخ‌ تألیف‌ این‌ اسكندرنامه‌ پس‌ از دوران‌ محمود بوده‌ باشد، محققاً تحریر یا تحریرهای‌ دیگری‌ - به‌ عربی‌ یا فارسی‌ (صفا، «ملاحظاتی‌»، 470) - قبلاً وجود داشته‌ كه‌ مورد استفادۀ حكیم‌ طوس‌ در تصنیف‌ سرگذشت‌ اسكندرِ شاهنامه‌ قرار گرفته‌ است‌. البته‌، به‌ عقیدۀ بهار « اسكندرنامۀ فردوسی‌ علی‌ التحقیق‌ غیر از این‌ كتاب‌، و از مآخذ دیگر است‌» (2/ 120). در سدۀ 6ق‌/ 12م‌، ابوطاهر محمد بن‌ حسن‌ طرسوسی‌ (یا طرطوسی‌) داراب‌ نامۀ خود را با پردازشی‌ از تاریخ‌ زندگی‌ اسكندر به‌ پایان‌ برد (EI2, IV/ 63). گزارش‌ او تفاوتهای‌ چشم‍گیری‌ با داستان‌ منسوب‌ به‌ كالیستنس‌ دارد ( اسكندرنامه‌، 181). در اثر طرطوسی‌، مثلاً می‌خوانیم‌ كه دختر دارای‌ دارایان‌ به‌ خونخواهی‌ پدر خود با اسكندر عموی‌ خویش‌ به‌ نبرد برمی‌خیزد و مدتها او را عاجز می‌كند و سرانجام‌ هم‌ به‌ زناشویی‌ با وی‌ تن‌ می‌دهد (محجوب‌، همان‌، 448). 
داستان‌ اسكندر در میان‌ فارسی‌ زبانان‌ رنگ‌ و لعاب‌ ایرانی‌ِ بیشتری‌ به‌ خود گرفت‌ و شاخ‌ و برگهای‌ زیادتری‌ بدان‌ افزوده‌ شد، تا اینكه در عهد صفویان‌ به‌ كتاب‌ بسیار مفصلی‌ تبدیل‌ شد (همو، «داستانها»، 829 به‌ بعد). نخستین‌ بخش‌ این‌ كتاب‌ كه‌ به‌ اسكندرنامۀ هفت‌ جلدی‌ شهرت‌ یافته‌، و از «نثری‌ روان‌ و ساده‌» برخوردار است‌ (بهار، 3/ 260)، تا آنجا كه‌ مربوط به‌ تسخیر ایران‌ و كشته‌ شدن‌ دارای‌ كیانی‌ است‌، كم‌ و بیش‌ با روایات‌ شاهنامۀ فردوسی‌ و اسكندرنامۀ نظامی‌ همخوانی‌ دارد، اما داستان‌ از آن‌ پس‌ یكسره‌ رنگ‌ افسانه‌ می‌گیرد و به‌ شرح‌ عیاریها، جادوگریها، خوارق‌ عادات‌ و معجزات‌ عجیب‌ و غریب‌ در مكانهای‌ خیالی‌ می‌پردازد (محجوب‌، همان‌، 742؛ نك‍ : اسكندرنامۀ هفت‌ جلدی‌، جم‍‌ ). در این‌ قصۀ مفصل‌ به‌ نامهای‌ متعددی‌ چون‌ مهتر نسیم‌ عیار، شداد، صیاد خان‌ خطایی‌، كوه‌ عقیق‌، سگ‌ دندان‌، برق‌ فرنگی‌، مرجانه‌، هیكلان‌، شهر فیل‌ گوشان‌، محمدشیرزاد، لندهور و امثال‌ اینها برمی‌خوریم‌ كه‌ نمی‌تواند هیچ‌ سابقه‌ای‌ در اصل‌ داستان‌ و حتی‌ اسكندرنامۀ قدیم‌ داشته‌ باشد. در این‌ اسكندرنامه‌ كه‌ راوی‌ آن‌ در غالب‌ كتاب‌شناسیها، مولانا منوچهر خان‌ حكیم‌ معرفی‌ شده‌ است‌ (منزوی‌، 5/ 3656؛ استوری‌، 2/ 749)، اسكندر و ذوالقرنین‌ یكی‌ دانسته‌ می‌شود. اسكندر ذوالقرنین‌ در این‌ كتاب‌ «پهلوانی‌ بی‌بدیل‌ و مبارزی‌ مردافكن‌ و جوانمردی‌ پاكباز و پیامبری‌ نیك‌ آیین‌ است‌ كه‌ از جانب‌ پیامبران‌ سلف‌ نظر كرده‌ شده‌، و مأمور زدودن‌ كفر از صفحۀ گیتی‌ و نشر و اعلای‌ كلمۀ حق‌ و دین‌ اسلام‌ است‌» (محجوب‌، همان‌، 735). 
با اینهمه‌، داستان‌ اسكندر بیشترین‌ تأثیر را در شعر فارسی‌ داشته‌ است‌. بدیهی‌ است‌ كه‌ ارزش‌ ادبی‌ اسكندرنامه‌های‌ منظوم‌ با اسكندرنامه‌های‌ منثور قابل‌ قیاس‌ نیست‌. نخستین‌ انعكاس‌ این‌ داستان‌ در ادب‌ منظوم‌ فارسی‌ - كه‌ به دست‌ ما رسیده‌ - گزارش‌ زادن‌ اسكندر، جنگ‌ او با دارا، پادشاه‌ ایران‌، و سلطنت‌ 14 سالۀ وی‌ در شاهنامه‌ است‌ كه در حدود 300 ،2بیت‌ از این‌ منظومه‌ را تشكیل‌ می‌دهد. نزدیك‌ به‌ 460 بیت‌ از این‌ ابیات‌ - كه‌ مربوط به‌ ماجراهای‌ میان‌ داراب‌ و فیلفوس‌ رومی‌، پدر اسكندر، و ازدواج‌ پادشاه‌ ایران‌ با ناهید، دختر فیلفوس‌، و جنگهای‌ اسكندر با ایرانیان‌ است‌ - ضمن‌ گزارش‌ سلطنت‌ داراب‌ و پسرش‌ دارا آمده‌، و بقیۀ ابیات‌ مربوط به‌ شرح‌ سلطنت‌ اسكندر است‌. قرائن‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ فردوسی‌ داستان‌ اسكندر را احتمالاً نه‌ از شاهنامۀ ابو منصوری‌، بلكه‌ از اسكندرنامه‌ای‌ عربی‌ كه‌ مدتها قبل‌ از فردوسی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شده‌ بوده‌، برگرفته‌ است‌. وجود كلمات‌ و عبارات‌ نسبتاً فراوان‌ عربی‌ مانند صوفی‌، صافی‌، الله‌ اكبر، محب‌ الصلیب‌، صور، بخ‌بخ‌، بیت‌ الحرام‌ و ... در این‌ بخش‌ می‌تواند دلیلی‌ بر این‌ دعوی‌ باشد. دلیل‌ دیگر آنكه‌، چون‌ اسكندر در نظر ایرانیان‌ عهد ساسانی‌ ویرانگری‌ در ردیف‌ ضحاك‌ و افراسیاب‌ بیش‌ نبوده‌ است‌ (نك‍ : ه‍ د، اسكندر)، نمی‌بایست‌ در نوشته‌های‌ آن‌ دوران‌ با لحنی‌ ستایش‌ آمیز از او یادی‌ شده‌ باشد و از این‌ رو، در شاهنامۀ ابومنصوری‌ نیز كه‌ بر اساس‌ همان‌ نوشته‌ها تألیف‌ یافته‌، نبایستی‌ به‌ اسكندر كارهای‌ فوق‌العاده‌ و گفته‌های‌ حكیمانه‌ را كه در داستان‌ پادشاهی‌ اسكندر در شاهنامه‌ آمده‌، نسبت‌ داده‌ شده‌ باشد. گرچه‌ فردوسی‌ در جای‌ جای‌ گزارش‌ احوال‌ اسكندر عباراتی‌ حاكی‌ از تقبیح‌ این‌ جوان‌ جسور و زیاده‌ طلب‌ بیان‌ می‌كند، ولی‌ در مجموع‌، ستایشها و بزرگداشتها بر تقبیحها فزونی‌ دارد. به‌ هر حال‌، استاد طوس‌ باید برای‌ حفظ پیوستگی‌ تاریخ‌ ایران‌ باستان‌ - و پُر كردن‌ فاصلۀ میان‌ سقوط كیانیان‌ و ظهور اشكانیان‌ - ترجیح‌ داده‌ باشد آنچه‌ را دربارۀ اسكندر به‌ صورت‌ مكتوب‌ در میان‌ ایرانیان‌ رایج‌ بوده‌، به‌ رشتۀ نظم‌ بكشد، منتها حتی‌الامكان‌ از بار گزافه‌ها و سخنان‌ دور از عقل‌ و مبالغه‌آمیز داستان‌ بكاهد و - همان‌گونه‌ كه‌ نظامی‌ در آغاز شرف‌ نامۀ خود تصریح‌ كرده‌ (ص‌ 50) - بخشهایی‌ از داستان‌ را كه‌ «رغبت‌ پذیرش‌» نبوده‌ است‌، ناگفته‌ فروگذارد. در شاهنامه‌، اسكندر از تخمۀ كیانیان‌ (یعنی‌ پسر داراب‌ و برادر بزرگ‌تر دارا، واپسین‌ پادشاه‌ كیانی‌)، و مردی‌ نیك‌ سیرت‌، خیرخواه‌ و مهربان‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها توطئه‌ای‌ بر ضد دارا نمی‌كند، بلكه‌ بر مرگ‌ او می‌گرید و كشندگان‌ او را عقوبت‌ می‌كند. اسكندرِ 9 سده‌ پیش‌ از اسلام‌ پیاده‌ به‌ كعبه‌، و به‌ مقام‌ اسماعیل‌ می‌رود و نژاد اسماعیلیان‌ را كه‌ مظلوم‌ واقع‌ شده‌ بودند، برمی‌كشد (7/ 1846، 1848)، به دین‌ مسیح‌ سوگند می‌خورد (7/ 1860)، با حكیمان‌ برهمن‌ سؤال‌ و جواب‌ می‌كند (7/ 1872-1873)، از راه دریای‌ خاور به دیار حبش‌ می‌رود و شگفتیهای‌ فراوان‌ می‌بیند (7/ 1875-1876). در آنجا از راز چشم‍ۀ آب‌ حیات‌ خبردار می‌شود و به‌ جست‌ و جوی‌ آن‌ می‌رود (7/ 1887) و در راه‌ به‌ شهری‌ می‌رسد كه‌ گویا درختی‌ به‌ او خبر می‌دهد كه‌ چون‌ دوران‌ پادشاهی‌ او به‌ 14 سال‌ برسد، باید با جهان‌ بدرود كند. اسكندر از این‌ خبر اندوهگین‌ می‌شود و همان‌ روز دردمند به‌ بابل‌ می‌رود و به‌ زودی‌ چشم‍‌ از جهان‌ فرو می‌بندد. پیكر وی‌ را به‌ «اسكندری‌» می‌برند و به‌ خاك‌ می‌سپارند (7/ 1908-1910، 1915). همان‌گونه‌ كه‌ شیوۀ استاد طوس‌ در دیگر قسمتهای‌ شاهنامه‌ است‌، در داستان‌ اسكندر نیز در فرصتهای‌ مناسب‌ به‌ بیان‌ اندیشه‌های‌ حكیمانه‌ای‌ می‌پردازد. نكات‌ پندآموزی‌ كه‌ وی‌ به‌ هنگام‌ شرح‌ بیماری‌ و مرگ‌ اسكندر و گزارش‌ سخنان‌ سوگواران‌ او در پایان‌ داستان‌ اسكندر می‌دهد، از جملۀ مؤثرترین‌ گفته‌های‌ عبرت‌آموز سخنور طوس‌ است‌. با اینهمه‌، فردوسی‌ در این‌ مطالب‌ حكمی‌ و تأملات‌ شخصی‌ و اضافه‌ بر داستان‌، به‌ هیچ‌ روی‌ راه‌ افراط نمی‌رود و ساختار روایی‌ - حماسی‌ داستان‌ را به‌ هم‌ نمی‌ریزد. 
دومین‌ شاعری‌ كه‌ قصۀ اسكندر را به‌ سلك‌ نظم‌ كشیده‌، نظامی‌ گنجوی‌ (535 - 619ق‌/ 1141-1222م‌) است‌. او ظاهراً برای‌ نخستین‌ بار از داستانهای‌ شایع‌ دربارۀ اسكندر منظومه‌ای‌ مستقل‌ پرداخت‌ و این‌ سنتی‌ شد كه‌ پس‌ از او سرمشق‌ شم‍اری‌ از شعرای‌ فارسی‌ و ترك‌ زبان‌ گردید. اسكندرنامۀ نظامی‌، آخرین‌ تلاش‌ شاعر در جست‌وجوی‌ یك‌ مدینۀ فاضله‌ بود كه‌ او را به‌ قلمرو دنیای‌ باستان‌ كشانید و این‌ مدینۀ فاضله‌ بر پایۀ برابری‌، آزادی‌ و برادری‌ بنیان‌ یافته‌ بود (زرین‌ كوب‌، پیر گنجه‌...، 169). استاد گنجه‌ اسكندرنامۀ خود را به دو بخش‌ «شرف‌نامه‌» ( 800 ،6بیت‌) و «اقبال‌ نامه‌» ( 780 ،3بیت‌) تقسیم‌ كرده‌ است‌. اسكندر در شرف‌ نامه‌ كشورگشایی‌ بزرگ‌، آزمند و بلند پرواز است‌ كه‌ به‌ اقصی‌ نقاط جهان‌ آن‌ زمان‌ می‌رود و سرزمینهای‌ وسیعی‌ را تسخیر می‌كند. محتوای‌ شرف‌نامه‌ كمابیش‌ از مقولۀ همان‌ حرفهایی‌ است‌ كه‌ حكیم‌ طوس‌ در داستان‌ اسكندر خود آورده‌ است‌، منتها نظامی‌ - چنانكه‌ خود در همین‌ كتاب‌ می‌گوید - آنچه‌ استاد طوس‌ دربارۀ اسكندر گفته‌ است‌، تكرار نكرده‌، بلكه‌ كوشیده‌ است‌ تا به دور از تقلید، نوآوری‌ و ابتكار كند و مخصوصاً ناگفته‌های‌ فردوسی‌ را به‌ نظم‌ درآورد (ص‌ 50). با اینهمه‌، نظامی‌ از میان‌ روایات‌ گوناگون‌ آنهایی‌ را برگزیده‌ است‌ كه‌ به‌ نظر وی‌ باور كردنی‌، موافق‌ عقل‌ و دلپذیر خوانندگان‌ باشد (ص‌ 69، 74، 75). پایبند نبودن‌ نظامی‌ به‌ رعایت‌ ترتیب‌ تاریخی‌ در سفرهای‌ اسكندر، در شرف‌ نامه‌ به‌ او این‌ امكان‌ را داده‌ است‌ تا وسعت‌ عرصۀ او را چندین‌ برابر بیش‌ از آنچه در تاریخ‌ هست‌، توسعه دهد، او را ذوالقرنین‌ كند و احیاناً از او یك‌ قهرمان‌ دفاع‌ از آیین‌ الهی‌ با سیمای‌ یك‌ غازی‌ عصر خویش‌، مثل‌ نورالدین‌ زنگی‌ و صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ عرضه‌ كند و بدین‌گونه‌، چیزی‌ از رویدادهای‌ عصر خود را نیز مجال‌ انعكاس‌ دهد (زرین‌ كوب‌، همان‌، 175). 
اسكندر در اقبال‌نامه‌ كه‌ گاه‌ آن‌ را خردنامه‌ نیز می‌خوانند، در هیأت‌ فیلسوفی‌ فرمانروا و حكیمی‌ فرزانه‌، و سپس‌ به‌ صورت‌ پیامبری‌ دین‌ پرور ظاهر می‌شود (نك‍ : زرین‌ كوب‌، همان‌، 170). در واقع‌، همان‌گونه‌ كه‌ نظامی‌ خود در شرف‌ نامه‌ می‌گوید، سردار مقدونی‌ را به‌ 3 گونه‌ ترسیم‌ كرده‌ است‌، زیرا گروهی‌ او را «صاحب‌ سریر ولایت‌ ستان‌»، جمعی‌ حكیم‌، و دسته‌ای‌ پیامبرش‌ خوانده‌اند (ص‌ 54 - 55). در اقبال‌ نامه‌ (ص‌ 44) اسكندر و ذوالقرنین‌ یكی‌ می‌شوند. اقبال‌نامه‌ بیشتر شامل‌ خرد و حكمت‌، و میدانی‌ برای‌ بیان‌ اندیشه‌های‌ فلسفی‌ و حكمی‌ شاعر است‌. اصولاً اسكندرنامه‌ به‌ ویژه‌ بخش‌ دوم‌ آن‌، از لحاظ اشتمال‌ بر افكار عمیق‌ و معانی‌ بلند، پند و اندرزهای‌ اخلاقی‌ و آراء علمی‌ و فلسفی‌ دربارۀ آفرینش‌ عالم‌، مخصوصاً خرد یونانی‌ (ریپكا، 82) بر دیگر مثنویهای‌ نظامی‌ برتری‌ دارد، زیرا هنگام‌ سرودن‌ این‌ آخرین‌ منظومه‌، وی‌ سالهای‌ پختگی‌ و كمال‌ را می‌گذرانده‌ است‌ و بی‌سبب‌ نیست‌ كه‌ اقبال‌ نامه‌ به‌ خردنامه‌ نیز، شهرت‌ یافته‌ است‌؛ اما از سوی‌ دیگر، كثرت‌ مطالب‌ فلسفی‌ و غیرداستانی‌ در اسكندرنامه‌ تا حدی‌ از ارزش‌ داستانی‌ - حماسی‌ آن‌ كاسته‌ است‌. با آنكه‌ استاد گنجه‌ ادعا می‌كند كه‌ از گزافه‌ها و آنچه دروغ‌ می‌نموده‌ است‌، احتراز جسته‌، و برای‌ جمع‌آوری‌ داستان‌ از كتابهای‌ پهلوی‌، نصرانی‌ و یهودی‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ ( شرف‌نامه‌، 69)، باز می‌بینیم‌ جنبه‌های‌ افسانه‌ای‌ و غیر تاریخی‌ِ اسكندرنامه‌ بیش‌ از شاهنامه‌ است‌. فردوسی‌، بر خلاف‌ نظامی‌، برای‌ اسكندر مرتبۀ پیامبری‌ قائل‌ نیست‌ و در حماسۀ او از خوارق‌ عادات‌ كه در منظومۀ سخنور گنجه‌ به‌ این‌ شخصیت‌ِ پر حرف‌ و حدیث‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، چندان‌ خبری‌ نیست‌. گنجاندن‌ همین‌ افسانه‌ها و اطلاعات‌ غیر تاریخی‌ در اسكندرنامه‌، از سویی‌، و تصویر پردازیها و تفصیل‌ گراییهای‌ نظامی‌، از سویی‌ دیگر، موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ مثنوی‌ او تقریباً 5 برابر سرگذشت‌ اسكندر در شاهنامه‌ از كار درآید. از عوامل‌ مفصل‌ شدن‌ اسكندرنامۀ نظامی‌ بی‌تردید بیان‌ انبوهی‌ مسائل‌ پیچیدۀ فلسفی‌ از زبان‌ حكمای‌ یونان‌ و هند است‌. سخن‌سرای‌ گنجه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ توالی‌ رویدادهای‌ تاریخی‌، فیلسوفانی‌ چون‌ سقراط، افلاطون‌، ارسطو، بلیناس‌، فرفوریوس‌ و هرمس‌ را كه‌ اغلب‌ در زمانهای‌ متفاوت‌ زندگی‌ می‌كرده‌اند، یكجا در دربار اسكندر گرد می‌آورد ( نك‍ : اقبال‌ نامه‌، 120-121). گویا بیشتر این‌ گفتارهای‌ حكیمانه‌ از خود نظامی‌ است‌ كه‌ بر زبان‌ فیلسوفان‌ یاد شده‌ جاری‌ می‌شود. از ویژگیهای‌ اسكندرنامۀ نظامی‌ وجود ساقی‌نامه‌هایی‌ در آغاز داستانهای‌ شرف‌نامه‌، و نیز مغنی‌ نامه‌هایی‌ در اقبال‌نامه‌ است‌ كه‌ ظاهراً از ابتكارات‌ خود اوست‌ (معیری‌، 221). به‌ عقیدۀ محجوب‌ او این‌ بخشها را به‌ پیروی‌ از فخرالدین‌ اسعد گرگانی‌، سروده‌ است‌ («ساقی‌نامه‌...»، 77، 79). 
خمسۀ نظامی‌ پس‌ از وی‌ چنان‌ محبوبیتی‌ یافت‌ كه‌ تا قرنها بعد بسیاری‌ از شعرا آن‌ را الگوی‌ منظومه‌های‌ مشابهی‌ قرار دادند؛ از جمله‌، پنجمین‌ جزء آن‌ یعنی‌ اسكندرنامه‌، سخت‌ با استقبال‌ روبه‌رو شد. البته‌، هیچ‌ یك‌ از منظومه‌ سرایان‌ با شرح‌ و بسط نظامی‌ به داستان‌ نپرداختند و غالباً قسمتهایی‌ از آن‌ را برگزیدند و به‌ نظم‌ درآوردند. گروهی‌ از شعرا منظومه‌هایی‌ به‌ تقلید اسكندرنامۀ نظامی‌ - ولی‌ نه دربارۀ اسكندر - سروده‌اند و پیداست‌ كه‌ مستقیماً نظر به‌ سرودۀ شاعر گنجوی‌ داشته‌، و از وی‌ الهام‌ گرفته‌اند. بعضی‌ از این‌ اسكندرنامه‌ها عبارتند از: 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: