صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / اسفار بن شیرویه /

فهرست مطالب

اسفار بن شیرویه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَسْفارِ بْن‌ شیرویه‌ (مق 319ق‌/ 931م‌)، سردار دیلمی‌ كه‌ به‌ حكومت‌ علویان‌ طبرستان‌ پایان‌ داد و برای‌ تشكیل‌ دولتی‌ مستقل‌ كوشید. 
دربارۀ زادگاه‌ و طایفۀ اسفار، روایات‌ مختلف‌ است‌. یكی‌ از منابع‌ متأخر، وی‌ را از مردم‌ لاریجان‌ در طبرستان‌ دانسته‌ است‌ (مینورسكی‌، 17). گویا برخی‌ در تصحیح‌ این‌ سهو، لاهیجان‌ را زادگاهش‌ فرض‌ كرده‌اند (نک‍ : ایرانیكا ) كه‌ مورد تأیید هیچ‌یك‌ از منابع‌ شناخته‌ شده‌، نیست‌. با توجه‌ به‌ تفاوت‌ طایفه‌های‌ گیل‌ و دیلم‌، در كهن‌ترین‌ گزارشها هم‌ دربارۀ طایفۀ اسفار، اختلاف‌ دیده‌ می‌شود: مسعودی‌ او را گیل‌ پنداشته‌ است‌ (9/ 7؛ نیز نک‍ : EI2؛ ایرانیكا )، حال‌ آنكه‌ منابع‌ متقدم‌ دیگر، اسفار را دیلمی‌ معرفی‌ كرده‌اند (قمی‌، 143؛ تنوخی‌، 1/ 323). نظام‌الملك‌ طوسی‌ طایفۀ وی‌ را «وردادوند» می‌داند (ص‌ 286). ابن‌ اسفندیار با توجه‌ به‌ عاقبت‌ كار اسفار از آن‌ با عنوان‌ «ورودادیه‌» یاد كرده‌ است‌ (ص‌ 294). این‌ طایفه‌، در میان‌ طایفه‌ها و خاندانهای‌ معروف‌ دیلمی‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ (مثلاً نک‍ : صابی‌، 13-14؛ ابن‌ حسول‌، 30-31، كه‌ از خاندانهای‌ مشهور دیلم‌ آگاهیهایی‌ به‌دست‌ داده‌اند). تنها گونۀ تصحیف‌ شده‌ای‌ از این‌ نام‌ را بیهقی‌ در كنار خاندان‌ فولادوند از وردادوند به‌ عنوان‌ شریف‌ترین‌ خاندانهای‌ دیلم‌ آورده‌ است‌ (ص‌ 93: دروداوند). اگر گفتۀ مسعودی‌ دربارۀ گیل‌ بودن‌ اسفار درست‌ باشد، می‌توان‌ احتمال‌ داد كه‌ «وردادوند» تصحیفی‌ است‌ از «فاراوند»، از طایفه‌های‌ چهارگانۀ گیل‌ كه‌ در ناحیۀ «داخل‌» در شرق‌ سپید رود مستقر بودند (صابی‌، 14؛ دربارۀ داخل‌، نک‍ : حدود العالم‌، 149). به‌هر حال‌، دیلمی‌ بودن‌ اسفار و تولد او در منطقۀ كوهستانی‌ دیلمان‌ مستندتر می‌نماید. 
مداخلۀ اسفار در وقایع‌ دهه‌های‌ اول‌ سدۀ 4ق‌/ 10م‌، از تبعات‌ فعالیت‌ ناصركبیر معروف‌ به‌ اطروش‌ در گیلان‌ و دیلمان‌ و سپس‌ طبرستان‌ بود. پس‌ از ناصركبیر، اسفار دررقابتهایی‌ كه‌ بر سر جانشینی‌ او میان‌ علویان‌ درگرفت‌، شركت‌ جست‌. در پی‌ قتل‌ شماری‌ از سران‌ گیل‌ و دیلم‌ به‌ دستور حسن‌ بن‌ قاسم‌، جانشین‌ ناصر، اسفار در گروه‌ مخالف‌ او قرار گرفت‌ (صابی‌، 36) و چندی‌ بعد با ماكان‌ بن‌ كاكی‌، از خاندان‌ فولادوند (بیهقی‌، همانجا)، و با شماری‌ دیگر، برضد حسن‌ بن‌ قاسم‌ متحد شد كه‌ به‌ استیلای‌ ابوالحسین‌ احمد و سپس‌ ابوالقاسم‌ جعفر پسران‌ ناصركبیر در سالهای‌ 311-312ق‌ بر طبرستان‌ انجامید (صابی‌، 34؛ ابن‌ اسفندیار، 285-286). اما پس‌ از آن‌ با افزایش‌ اقتدار ماكان‌، همراه‌ برخی‌ سران‌ گیل‌ و دیلم‌ با او به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و یك‌ چند هم‌ در اطراف‌ جرجان‌ به‌ راهزنی‌ پرداخت‌ (همو، 287). 
به‌گفتۀ ابن‌ اثیر (8/ 175-176) اسفار در همین‌ دوران‌، با بكر بن‌ محمد بن‌ الیسع‌ والی‌ سامانیان‌ در نیشابور ارتباط داشت‌. آنگاه‌، ابوعلی‌ محمد بن‌ احمد نوادۀ ناصر كبیر را در استیلا بر جرجان‌ و طبرستان‌ یاری‌ داد و از جانب‌ او حاكم‌ ساری‌ شد (313ق‌)، سپس‌ بر ابوجعفر محمد، معروف‌ به‌ صاحب‌ قلنسوه‌، برادر و جانشین‌ ابوعلی‌، بشورید و با تحمیل‌ مبالغی‌ گزاف‌ بر اهالی‌ ساری‌ از آن‌ شهر به‌ جرجان‌ رفت‌ و چندی‌ بعد ساری‌ را دیگر بار متصرف‌ شد (ابن‌ اسفندیار، 287-290). 
در 314ق‌ با استیلای‌ مجدد حسن‌ بن‌ قاسم‌ بر طبرستان‌ - كه‌ با ماكان‌ اتحاد یافته‌ بود - اسفار در ساری‌ منهزم‌ شد و به‌ بكر بن‌ محمد سپهسالار سامانیان‌ در جرجان‌ پیوست‌. سال‌ بعد نیز پس‌ از ناكامی‌ در تصرف‌ طبرستان‌، بار دیگر در همان‌ شهر به‌ بكر بن‌ محمد ملحق‌ شد (همو، 290-292). گویا آنچه‌ در باب‌ پیروی‌ اسفار از مذهب‌ اسماعیلی‌ در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌ (بغدادی‌، 170؛ نظام‌الملك‌، 286-287)، به‌ همین‌ سالهای‌ اقامت‌ او در جرجان‌ باز می‌گردد. ابوعلی‌، داعی‌ اسماعیلیه‌ در جرجان‌ كه‌ احتمالاً زیرنظر داعی‌ معروف‌ اسماعیلیه‌ ابوحاتم‌ رازی‌ (ه م‌) وظایف‌ خویش‌ را انجام‌ می‌داد (همو، 286)، اسفار را به‌ مذهب‌ خود درآورده‌ بود. 
در 316ق‌ چون‌ حسن‌ بن‌ قاسم‌ بر ری‌ استیلا یافت‌، امیر نصربن‌ احمد سامانی‌، اسفار را مأمور كرد تا طبرستان‌ را فتح‌ كند. به‌گفتۀ مسعودی‌ (9/ 6 -7)، امیر سامانی‌ با بهره‌برداری‌ از خصومت‌ دیرینۀ گیل‌ و دیلم‌، اسفار را به‌ این‌ مهم‌ فرستاد، اما جدا از نكات‌ تردید برانگیزی‌ كه‌ در گزارش‌ مسعودی‌ به‌چشم‌ می‌خورد (مثلاً تهاجم‌ اسفار به‌ ری‌ را مقدم‌ بر طبرستان‌ و در 317ق‌ آورده‌ است‌، نک‍ : همانجا)، با توجه‌ به‌ دیلمی‌ بودن‌ اسفار، می‌توان‌ ابتكار استفاده‌ از دشمنی‌ بین‌ گیل‌ و دیلم‌ در كنار بهره‌برداری‌ از سابقۀ خصومت‌ شخصی‌ با حسن‌ بن‌ قاسم‌ را به‌خود اسفار نسبت‌ داد. چه‌، همو كس‌ نزد مرداویج‌ بن‌ زیار گیل‌ - كه‌ دایی‌ او به‌دستور حسن‌ بن‌ قاسم‌ به‌قتل‌ رسیده‌ بود (صابی‌، 15، 36) - فرستاد و او را به‌ سپهسالاری‌ لشكر خویش‌ برگماشت‌ (ابن‌اثیر، 8/ 176). 
اسفار از حضور حسن‌ بن‌ قاسم‌ و ماكان‌ در ری‌، برای‌ حمله‌ به‌ طبرستان‌ بهره‌ گرفت‌. داعی‌ نیز از بازگشت‌ به‌ آمل‌ نتیجه‌ای‌ نگرفت‌ و به‌دست‌ مرداویج‌ به‌ قتل‌ رسید و شهر در اواخر رمضان‌ 316 به‌تصرف‌ اسفار درآمد (حمزه‌، 153؛ صابی‌، 36-37؛ ابن‌ اسفندیار، 292). آنگاه‌ وی‌، با تصرف‌ ری‌، ماكان‌ را به‌ طبرستان‌ و سپس‌ به‌ دیلمان‌ متواری‌ كرد و بدینگونه‌ منطقۀ وسیعی‌ كه‌ از ابهر تا همدان‌ و ری‌ را در بر می‌گرفت‌، بر متصرفات‌ سابق‌ خود افزود. 
منابع‌ برآنند كه‌ پس‌ از این‌ پیروزیها، به‌ رغم‌ اطاعت‌ اولیه‌، اسفار از امیرنصر سامانی‌ و خلیفۀعباسی‌ المقتدر سرپیچید و درصدد برآمد تا در ری‌ تاج‌ بر سر نهد و بر تخت‌ نشیند. از این‌رو، خلیفه‌ بنابر پاره‌ای‌ گزارشها، هارون‌ بن‌ غریب‌ را برای‌ سركوبی‌ او فرستاد كه‌ با وجود همكاری‌ مردم‌ قزوین‌ كاری‌ از پیش‌ نبرد و در 317ق‌ در حوالی‌ آن‌ شهر به‌ سختی‌ شكست‌ خورد (مسعودی‌، 9/ 8 -9؛ ابن‌ اثیر، 8/ 190-192).اما با توجه‌ به‌ گزارش‌ دقیق‌ قرطبی‌ (ص‌ 137- 138) مبنی‌ بر آمدن‌ اسفار به‌ ری‌ و سپس‌ شكست‌ هارون‌ بن‌ غریب‌ در شوال‌ 316 و نیز سابقۀ عتاب‌ خلیفه‌ بر امیر نصر سامانی‌ از بابت‌ استیلای‌ حسن‌ بن‌ قاسم‌ بر ری‌ (مسعودی‌، 9/ 6)، دور نیست‌ كه‌ مأموریت‌ هارون‌ بن‌ غریب‌ در اصل‌ برای‌ اخراج‌ داعی‌ از ری‌ صورت‌ گرفته‌ باشد و آنچه‌ دربارۀ شورش‌ اسفار آمده‌ است‌، پس‌ از این‌ واقعه‌ رخ‌ داده‌ باشد (نک‍ : دنبالۀ مقاله‌). 
همزمان‌ با تحولات‌ طبرستان‌ و جرجان‌ و ری‌، ارتفاعات‌ دیلمان‌ نیز دستخوش‌ رقابت‌ سلسله‌های‌ محلی‌ جستانیان‌ و سَلاّریان‌ بود. محمد بن‌ مسافر دیلمی‌، معروف‌ به‌ سلار حاكم‌ دژ شمیران‌ در ناحیۀ طارم‌ كه‌ گویا در آغاز كار عامل‌ ماكان‌ بود (همو، 9/ 16-17؛ ابن‌اثیر، 8/ 193؛ منجم‌ باشی‌، ذیل‌ بنومسافر)، با درهم‌ شكستن‌ خسرو فیروز بن‌ وهسودان‌ و جانشین‌ او مهدی‌ بن‌ خسرو فیروز، از سلسلۀ جستانیان‌، بر ناحیۀ رودبار و قلعۀ الموت‌ استیلا یافت‌ و مهدی‌ به‌ اسفار پناهنده‌ شد (ابن‌واصل‌، 474). آنگاه‌ محمد بن‌ مسافر برادرزادۀ خود، معروف‌ به‌ سیاه‌چشم‌ بن‌ مالك‌ بن‌ مسافر را - كه‌ به‌خطا همان‌مهدی‌ بن‌خسرو فیروز پنداشته‌ شده‌ است‌ (مادلونگ‌، 223) - بر دژ الموت‌ گمارد (ابن‌اثیر، 8/ 190- 191). اسفار كه‌ احتمالاً در این‌ زمان‌ در قزوین‌ به‌سر می‌برد (316ق‌) با تهنیت‌ این‌ انتصاب‌ به‌ سیاه‌چشم‌، زمینۀ استیلای‌ خود بر دژ الموت‌ و واهمۀ مهدی‌ را فراهم‌ آورد (ابن‌واصل‌، همانجا). سپس‌ با نیرنگ‌ قلعه‌ را تسخیر كرد و سیاه‌ چشم‌ را به‌ قتل‌ رساند (ابن‌اثیر، همانجا؛ نیز نک‍ : ابن‌ اسفندیار، 294). بدینگونه‌، زمینۀ برخورد اسفار با محمد بن‌ مسافر پیش‌ آمد. 
اسفار همزمان‌ با توسعۀ قلمرو خود و خطبه‌ كردن‌ به‌نام‌ امیرنصر سامانی‌ (مسعودی‌، 9/ 8؛ صابی‌، 37؛ ابن‌اثیر، 8/ 190)، برای‌ مهار دیالمه‌ و گیلهای‌ زیدی‌ مذهب‌، ابوجعفر محمد بن‌ احمد نوادۀ ناصركبیر را در آمل‌ به‌ امامت‌ زیدیان‌ گماشت‌، اما مخالفت‌ امیرنصر سامانی‌ با وجود امامی‌ زیدی‌ در طبرستان‌، وی‌ را واداشت‌ تا امام‌ منصوب‌ خود را با شماری‌ دیگر از علویان‌ به‌ بخارا فرستد (صابی‌، 38؛ ابن‌ اسفندیار، 293؛ ابن‌اثیر، همانجا). كوشش‌ وی‌ برای‌ مصالحه‌ با ماكان‌ هم‌ ناكام‌ ماند و او بر طبرستان‌ مستولی‌ شد (ابن‌اسفندیار، ابن‌اثیر، همانجاها). در پی‌ این‌ ناكامیها وی‌ راه‌ نافرمانی‌ در پیش‌ گرفت‌ و امیرنصر سامانی‌ مجبور شد تا خود از بخارا عازم‌ فتح‌ ری‌ شود. اسفار به‌ صلاحدید وزیرش‌ مطرف‌ بن‌ محمد جرجانی‌ برای‌ صلح‌ با امیرنصر كوشید و با تحمیل‌ پرداخت‌ مبلغی‌ گزاف‌ بر اهالی‌ ری‌، مانع‌ از پیش‌رَوی‌ امیر نصر از نیشابور به‌ ری‌ شد (مسعودی‌، 9/ 11- 15؛ ابن‌اثیر، 8/ 192). بی‌گمان‌ شورشی‌ كه‌ برادران‌ امیرنصر در غیاب‌ وی‌ در بخارا برپا كرده‌ بودند (نرشخی‌، 130؛ ابن‌اثیر، 8/ 208-210)، در مصالحۀ امیرسامانی‌ مؤثر واقع‌ شد. 
در پی‌ شورش‌ اهالی‌ قزوین‌ كه‌ به‌ قتل‌ عامل‌ اسفار در آن‌ شهر انجامید (ابن‌ اسفندیار، 294)، وی‌ به‌ سفری‌ جنگی‌ دست‌ زد و شورشیان‌ را به‌ سختی‌ سركوب‌ كرد (مسعودی‌، 9/ 10-11؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، 1/ 161؛ ابن‌ اسفندیار، همانجا؛ ابن‌اثیر، 8/ 193). دانسته‌ نیست‌ كه‌ آیا محمد بن‌ مسافر در شورش‌ قزوین‌ دستی‌ داشت‌ و یا آنكه‌ لشكركشی‌ به‌ قزوین‌ فرصتی‌ پدید آورده‌ بود، چه‌، اسفار، مرداویج‌ بن‌ زیار را برای‌ به‌ اطاعت‌ خواندن‌ محمد بن‌ مسافر روانۀ شمیران‌ كرد، اما در پایان‌ این‌ مأموریت‌، ائتلافی‌ به‌ رهبری‌ مرداویج‌ و با شركت‌ خاندانهای‌ گیل‌ و دیلم‌ برای‌ از میان‌ برداشتن‌ اسفار صورت‌ گرفت‌. گذشته‌ از محمد ابن‌ مسافر (مسعودی‌، 9/ 17؛ منجم‌باشی‌، همانجا؛ ابن‌ واصل‌، 474- 475) و ماكان‌ (ابوعلی‌ مسكویه‌، 1/ 275)، از مطرف‌ بن‌ محمد نیز كه‌ به‌ دلایل‌ مالی‌، از جانب‌ اسفار برجان‌ خود بیمناك‌ بود، باید به‌ عنوان‌ محرك‌ مرداویج‌ برای‌ خروج‌ بر اسفار نام‌ برد ( مجمل‌ التواریخ‌، 389؛ نیز نک‍ : ابن‌اثیر، 8/ 193-194). مرداویج‌ پس‌ از جلب‌ حمایت‌ طایفۀ فرودادیه‌ (فاراوند) كه‌ در این‌ زمان‌ رهبری‌ طایفه‌های‌ گیل‌ با ا¸نان‌ بود (صابی‌، 14- 15)، درصدد نابودی‌ اسفار برآمد (ابن‌اسفندیار، همانجا) و در نخستین‌ گام‌، تنی‌ چند از سران‌ وردادوند از جمله‌ شیرزاد برادر اسفار را به‌ قتل‌ آورد (مادلونگ‌، 212). اسفار نیز چون‌ از توطئه‌ آگهی‌ یافت‌، گریخت‌؛ اما سرانجام‌، در 319ق‌، هنگامی‌ كه‌ عازم‌ الموت‌ بود، توسط مرداویج‌ به‌ قتل‌ رسید (مسعودی‌، 9/ 18-19؛ ابن‌ اسفندیار، همانجا؛ نیز نک‍ : حمزه‌، 153). چنین‌ به‌نظر می‌رسد كه‌ انتساب‌ مرداویج‌ به‌ اسماعیلیه‌ (رشیدالدین‌، 12؛ ابوالقاسم‌، 22) موجب‌ انتساب‌ قتل‌ اسفار در دوران‌ بعد به‌ اسماعیلیه‌ بوده‌ است‌ (حمدالله‌، 409؛ خواندمیر، 2/ 422). به‌گفتۀ ابن‌ اسفندیار (همانجا) پس‌ از اسفار، وردادوندان‌ هم‌ از كینۀ مرداویج‌ در امان‌ نماندند. 
در میان‌ نظریاتی‌ كه‌ بعدها دربارۀ اسفار و اعمال‌ او ابراز شده‌ است‌، گفته‌های‌ مسعودی‌ مهم‌ به‌نظر می‌رسد: به‌ تصریح‌ او اسفار بر آیین‌ مسلمانی‌ نبود و در ری‌ قصد داشت‌ تاج‌ بر سر نهد و بر تخت‌ نشیند. مسلمانان‌ آن‌ شهر را هم‌ به‌ پرداخت‌ جزیه‌ واداشت‌. به‌ هنگام‌ سركوب‌ شورش‌ قزوین‌ از برپایی‌ نماز جلو گرفت‌، مساجد را ویران‌ كرد و مؤذنی‌ را به‌ جرم‌ اذان‌ گفتن‌ به‌ قتل‌ رساند (9/ 8 - 15).از این‌رو، در برخی‌ منابع‌ متأخر، اسفار را به‌ عنوان‌ یك‌ ایرانی‌ كه‌ درصدد احیای‌ امپراتوری‌ ساسانیان‌ بود، معرفی‌ كرده‌اند (برای‌ نمونه‌، نک‍ : EI2؛ ایرانیكا ). با اینهمه‌، باید توجه‌ داشت‌، بخشی‌ از گزارش‌ منحصر مسعودی‌ دربارۀ اقدامات‌ اسفار در ری‌، مأخوذ از كسانی‌ است‌ كه‌ به‌گفتۀ مسعودی‌ جزیه‌ بر آنان‌ تحمیل‌ شده‌ است‌ (9/ 14- 15). مالی‌ كه‌ در قضیۀ مصالحۀ اسفار با امیرنصر سامانی‌ بر اهالی‌ ری‌ تحمیل‌ شد، گرچه‌ از جهت‌ سرانه‌ بودن‌ مشابه‌ جزیه‌ بود، ولی‌ چون‌ به‌طور مساوی‌، مسلمانان‌ و اهل‌ ذمه‌ را شامل‌ می‌شد، با آن‌ تفاوت‌ داشت‌ (همو، 9/ 13- 15). در استنتاج‌ از گفته‌های‌ مسعودی‌ دربارۀ واكنش‌ اسفار نسبت‌ به‌ شورش‌ قزوین‌، بی‌گمان‌ باید به‌ گزارشهای‌ مربوط به‌ پیروی‌ وی‌ از اسماعیلیه‌ و نیز مسألۀ حمایت‌ از مذهب‌ رسمی‌، یعنی‌ تسنن‌، و اقتدار خلیفه‌ به‌عنوان‌ انگیزۀ شورش‌ توجه‌ كرد. به‌ویژه‌ با عنایت‌ به‌ این‌ نكته‌ كه‌ در برخوردهای‌ فرقه‌ای‌، اقداماتی‌ بسیار شدیدتر از آنچه‌ به‌ اسفار نسبت‌ داده‌ شده‌، در حوادث‌ همین‌ سالها، به‌ قرامطه‌ منسوب‌ شده‌ است‌. 

مآخذ

ابن‌اثیر، الكامل‌؛ ابن‌ اسفندیار، محمد، تاریخ‌ طبرستان‌، به‌كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ابن‌ حسول‌، ابوالعلاء، «تفضیل‌ الاتراك‌ علی‌ سائر الاجناد» (نک‍ : مل ، بلتن‌ )؛ ابن‌ واصل‌، محمد، «تاریخ‌ صالحی‌»، الانتخابات‌ البهیۀ، به‌كوشش‌ برنهارد دارن‌، پترزبورگ‌، 1274ق‌/ 1858م‌؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌كوشش‌ ف‌. آمد رز، قاهره‌، 1332ق‌/ 1914م‌؛ ابوالقاسم‌ كاشانی‌، عبدالله‌، زبدۀ التواریخ‌، بخش‌ فاطمیان‌ و نزاریان‌، به‌كوشش‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، تهران‌، 1366ش‌؛ بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ كوشش‌ محمدزاهد كوثری‌، قاهره‌، 1367ق‌/ 1948م‌؛ بیهقی‌، علی‌، تاریخ‌ بیهق‌، به‌كوشش‌ احمد بهمنیار، تهران‌، 1361ش‌؛ تنوخی‌، محسن‌، نشوار المحاضرۀ، به‌كوشش‌ عبود شالجی‌، بیروت‌، 1391ق‌/ 1971م‌؛ حدود العالم‌، به‌كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1340ش‌؛ حمدالله‌ مستوفی‌، تاریخ‌ گزیده‌، به‌كوشش‌ عبدالحسین‌ نوایی‌، تهران‌، 1362ش‌؛ حمزۀ اصفهانی‌، تاریخ‌ سنی‌ ملوك‌ الارض‌، برلین‌، 1340ق‌؛ خواندمیر، غیاث‌الدین‌، حبیب‌ السیر، به‌كوشش‌ محمود دبیرسیاقی‌، تهران‌، 1333ش‌؛ رشیدالدین‌ فضل‌ الله‌، جامع‌ التواریخ‌، قسمت‌ اسماعیلیان‌ و نزاریان‌ و ...، به‌كوشش‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌ و مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، 1356ش‌؛ صابی‌، ابراهیم‌، «التاجی‌»، اخبار ائمۀ الزیدیۀ، به‌كوشش‌ و. مادلونگ‌، بیروت‌، 1987م‌؛ قرطبی‌، عریب‌، صلۀ تاریخ‌ الطبری‌، به‌كوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1897م‌؛ قمی‌، حسن‌، تاریخ‌ قم‌، به‌كوشش‌ جلال‌الدین‌ تهرانی‌، تهران‌، 1361ش‌؛ مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌، به‌كوشش‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مسعودی‌، علی‌، مروج‌ الذهب‌، به‌كوشش‌ باربیه‌ دومنار، پاریس‌، 1877م‌؛ منجم‌باشی‌، احمد، جامع‌الدول‌، نسخۀ خطی‌ كتابخانۀ توپكاپی‌سرایی‌، شم‍ 2954؛ نرشخی‌، محمد، تاریخ‌ بخارا، به‌كوشش‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، 1351ش‌؛ نظام‌ الملك‌، حسن‌، سیر الملوك‌ ( سیاست‌نامه‌ )، به‌كوشش‌ هیوبرت‌ دارك‌، تهران‌، 1364ش‌؛ نیز: 

Belleten, Ankara, 1940, vol. IV, nos. 14-15; EI 2 ; Iranica; Madelung, W., «The Minor Dynasties of Northern Iran» , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. IV; Minorsky, V., «La domination des Dailamites», Iranica, Tehran, 1964. 
محمدعلی‌كاظم‌بیگی‌

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: