ازارقه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/229880/ازارقه
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ شده
7
اَزارِقه، یكی از شاخههای اصلی خوارج (محكّمه) كه در طول تاریخ فرهنگ اسلامی همواره به عنوان تندروترین شاخۀ آن مذهب شناخته شده است. عنوانی كه این گروه بدان اشتهار یافتهاند، برگرفته از نام پدر نافع ابن ازرق (ه م)، نخستین پیشوای آنان است. برپایۀ آنچه از اشعار منتسب به رجال این فرقه در دست است، آنان غالباً خود را «شُرات» میخواندند (برای نمونۀ اشعار، نك: گابریلی، 357؛ عباس، 93، 94،جم) و شرات عنوانی مشترك بود كه میان محكمۀ نخستین و دیگر فرق خوارج رواج داشته است. نمونههایی از اشعار نیز در دست است كه در آنها شاعران ازارقه، خود را با عنوان «خارجی» و هممسلكان خویش را با تعبیر «خوارج» خواندهاند و این عنوان را برخود ناپسند ندیدهاند (برای نمونهها، نك : گابریلی، 355، 346؛ عباس، 106، 122، 125، 134). عامۀ مسلمانان كه عموم اهل تحكیم را «خوارج» میخواندند، برای تمییز شاخههای گوناگون آنان از یكدیگر، پیروان نافع را با عنوان ازارقه بازشناختند، تسمیهای كه به گواهیِ نامهها و سرودههای برجای مانده از ربع سوم سدۀ 1ق، یعنی از اوج حیات سیاسی این فرقه كاربرد داشتهاست (مثلاً نك : مبرد، 3/ 1260؛ بلاذری، 5/ 270؛ طبری، 5/ 615، 619، 6/ 120؛ نیز عباس، 93). درست در همان دوره، ابناباض رهبر شاخۀ میانهرو محكمه، بدون بهكارگیری تعبیر ازارقه، از آنان با عبارت «اتباع ابنازرق» سخن گفته است (عبدالله بناباض، 135). در سدههای 2 و 3ق/ 8 و 9م، به كار گرفتن تعبیر ازارقه در میان فرق گوناگون محكمه نیز متداول شده بود (مثلاً نك : عیسیبن فورك، 284). از نظر فكری، به اجمال آنچه ازارقه را از دیگر گروههای اهل تحكیم جدا میساخت، در نگاه نخست تندروی آنان در محكوم ساختن «قعود» و الزامی شمردن «قیام به شمشیر»، و روش افراطی آنان در برخورد با قاطبۀ مسلمانان و غیر هممسلكان خود بود. درگیر بودن مداوم در جنگ و كوتاهی حیات این فرقه موجب شد كه فرصتی برای تدوین تعالیم مذهبی خود نیابند و در واقع بهرغم اینكه در میان آنان مردمانی اهل دانش و ادب وجود داشتند، پایگاههای آنان هرگز به عنوان محافل فرهنگی شهرت نیافت. از نظر تاریخ سیاسی، ازارقه در حوادث نیمۀ دومِ سدۀ 1ق، بهویژه در خلال سالهای 64 - 78ق/ 684 -697م نقش حساسی ایفا كردند و در این برهۀ 14 ساله، یك امامت خارجی در حال جنگوگریز را بنیاد نهادند كه با وجود كوتاهی مدت، پیشوایانی چند به خود دید. حوزۀ نفوذ این حاكمیت مناطق پراكندهای از خوزستان تا سیستان در شرق، و ری و طبرستان در شمال بود.
به دنبال جنگ نهروان، در فاصلۀ سالهای 37- 65ق/ 657 - 685م، گروههای محكمه در دو شهر كوفه و بصره مركزیت یافتند كه در مواضع سیاسی آنان تقابل دو گرایش دیده میشود: گروهی از آنان گرایندگان به قیام به شمشیر بودند كه هر چند گاهی در نقطهای بر ضد حكومت مركزی امویان خروج میكردند، و به طبع با واكنش خونین حكمرانان روبهرو میشدند؛ گروه دیگر كه از آنان با عنوان «قَعَده» (= نشستگان) یاد میشد، برخلاف جماعت پیشین، قعود در برابر نظام جور و تقیه را با شرایطی جایز میشمردند. در عصر نخستین اموی، مغیرۀ بنشعبه والی كوفه (حك 41-50ق/ 661-670م) در برابر محكمانِ قاعد، سیاستی ملایم داشت و در دورۀ امارت زیاد (حك بصره: 45-53ق؛ كوفه: 50 -53ق) بر عراق نیز شمار بسیاری از معتدلان اهل تحكیم در آن سرزمین با صلح و آرامی روزگار میگذراندند و حكومت نه تنها متعرض آنان نمیشد، بلكه گاه عطایایی نیز بدانان میبخشید و حتی مناصبی نیز به ایشان تفویض میكرد (نك : مبرد، 3/ 1189). بهطور كلی سیاست زیاد در برابر اهل تحكیم، برخورد تند با گروههای افراطی و مبلغان آشكار آن مذهب، و واگذاردن اهل قعود و تقیه به حال خود بود (نك : همو، 3/ 1187- 1189)، اما پس از شورش قریب و زحاف در 50ق، نسبت به محكمه سختگیری آغاز كرد (نك : طبری، 5/ 238). پس از مرگ زیاد (53ق) و انتقال امارت عراق به فرزندش عبیدالله در 55ق، او در آغاز سیاست نسبتاً ملایمی در قبال قاعدان دنبال كرد، اما پس از چندی تغییر روش داد و هر كس را كه بر مذهب محكمه مییافت، به قتل میرساند، یا زندانی میكرد (نك : مبرد، 3/ 1184-1185؛ طبری، 5/ 312-314). شورشهای پیدرپی محكمه، واكنش تند ابنزیاد را بر میانگیخت و نقطۀ اوج آن در 61ق بود كه وی به قتل عام آنان دست زد و رهبر فكری ایشان، ابوبلال مرداسبن ادیه را به قتل رساند (نك : همو، 5/ 564). كشتار قاعدان و از میان بردن رهبرانی چون ابوبلال كه نگرشهایی معتدل داشتند، موجب گردید تا در دورۀ انتقال قدرت از شاخۀ سفیانی بنیامیه به شاخۀ مروانی، و در دورۀ اضمحلال مقطعی خلافت اموی، موضع سیاسیِ خوارج تندرو و میانهرو به یكدیگر نزدیكتر شود و آنان را چند گاهی در جبههای واحد گرد هم آورد. در این دوره، نام رجالی از رهبران آیندۀ ازارقه، چون نافع ابن ازرق، عبیدۀ بن هلال و بنیماحوز به عنوان استقبالكنندگان از یك قیام بزرگ ضداموی دیده میشود (برای شواهد، نك : مبرد، 3/ 1204- 1205؛ بلاذری، 4(1)/ 392، 4(2)/ 93-94؛ طبری، 5/ 471). با قیام ابن زبیر بر ضد بنیامیه در مكه و در پی حركت لشكری از شام به قصد سركوب كردن این قیام، خوارج بصره و یمامه روی به ائتلافی سیاسی آوردند و بهرغم جداییهای اصولی با مستمسك « دفاع از حرم» با ابنزبیر دست ائتلاف دادند. در رأس محكمان شركتكننده در این ائتلاف از نافع ابنازرق و نجدة بن عامر سخن به میان آمده، و گاه اشارت رفته كه نافع در این امر مشوقاصلی بوده است (نك : همو، 5/ 564؛ قس: مبرد، 3/ 1211). سران محكمه پیش از وقوع ماجرای حره به ابنزبیر پیوستند و در جریان جنگ با حصین بننمیر شركت جستند (نك : همو، 3/ 1205؛ طبری، همانجا)، اما با آمدن خبر مرگ یزید بن معاویه (ربیعالاول 64) از پایتخت، لشكریان شام دست از جنگ شستند و محكمان با به میان كشیدن اختلافات اصولی خود با ابنزبیر، روی به بصره و یمامه نهادند (نك : مبرد، 3/ 1211؛ طبری، 5/ 564-566). در بحث از نخستین عاملان این جدایی، در خلال روایات از نافع ابنازرق و یاران او، بهویژه بنیماحوز سخن رفته است (نك : بلاذری، 4(1)/ 317)، اما به هر تقدیر سران و پیروان دو جناح دیگر از جناحهای اصلی محكمه، یعنی جناح نجدة بنعامر و جناح عبدالله ابن اباض نیز در این افتراق شركت جسته، ابنزبیر را ترك گفتند (نك : همو، 4(2)/ 101-102). با نظری به رابطۀ مسالمتآمیز نجده ــ فرمانروای مقتدر خارجی در شبه جزیرۀ عربستان ــ با ابنزبیر حتی در 68ق (نك : طبری، 6/ 138- 139)، چنین مینماید كه گروه نافع ــ كه در سالهای بعد با عنوان ازارقه شناخته شدند ــ در این افتراق نقش اساسی داشته است. نافع ابنازرق و دیگر محكمان جدا شده از ابنزبیر، درست به هنگام رسیدن به بصره، به دستور ابنزیاد دستگیر و زندانی شدند (نك : ابنحبیب، «اسماءالمغتالین»، 171؛ بلاذری، 4(1)/ 345، 401، 4(2)/ 52). در فترت موقت پس از مرگ یزید (اوایل 64ق)، بصریان با بستن پیمانی میان دو قبیلۀ متنفذ ازد و ربیعه به رهبری مسعود بن عمرو عتكی، ابنزیاد امیر پیشین عراق را به فرمانروایی پذیرفتند و در مقابل آنان، تیرههای مضر و بهویژه قبیلۀ پرنفوذ تمیم به رهبری احنف بنقیس به مخالفت برخاستند (نك : ابنحبیب، المحبر، 254؛ ابناثیر، الكامل، 4/ 134-136). مردم پس از بیعت با ابنزیاد، با پافشاری او را برآن داشتند تا محكمان محبوس را كه خویشاوندان آنان بودند، آزاد سازد و ابنزیاد نیز به اجبار درخواست آنان را پذیرفت (نك : مبرد، 3/ 1212؛ بلاذری ، 4(1)/ 420، 4(2)/ 116-117). نافع ابنازرق بیدرنگ پس از رهایی، گروهی از محكمان جنگجو را فراهم آورد و در محلهای از محلات بصره به نام مربد مستقر شد (همانجا، نیز دربارۀ ذكری از تجمع آنان در كنار نهرالاساوره، نك : 4(2)/ 98). در این اثنا میان 3 قبیلۀ اصلی ساكن بصره، یعنی ازد، ربیعه و مضر جنگی پردامنه در گرفت كه ابنزیاد را به گریز از عراق وادار ساخت. این جنگ شهری با كشتهشدن مسعود بن عمرو عتكی، رئیس قبیلۀ ازد ــ به گزارشی در شوال 64 (نك : همو، 4(2)/ 108- 109) ــ به اوج شدت خود رسید (نك : ابناثیر، الكامل، 4/ 139). در همان ایام شایعاتی بر سر زبانها بود كه كشتن مسعودبن عمرو را به خوارج، و بهطور خاص به پیروان نافع ابنازرق، نسبت میداد و گاه از یك توافق پنهانی میان خارجیان با احنف بنقیس رئیس بنیتمیم سخن گفته میشد (نك : بلاذری، 4(1)/ 407، 423، 4(2)/ 98، 99، 101، 106، 120؛ برای اخباری از دشمنی دیرین مسعود با خوارج، نك : ابنحبیب، «اسماء المغتالین»، همانجا؛ بلاذری، 4(1)/ 180)، اما برخی از مورخانچون ابوعبیده معمربن مثنی اینگونه روایات را بیپایه شمردهاند (مثلاً نك : همو، 4(2)/ 111-112). بهطوركلی، بجز اقلیتی از رجال اهل تحكیم كه همراه با جنگجویان قبیلههای خود در این جنگ شهری شركت جستند، غالب محكمان و بهویژه پیروان نافع در این نزاع، شیوۀ اعتزال در پیش گرفتند (نك : مبرد، 3/ 1212، 1235). در واقع پیروان نافع از این فرصت بیشترین بهره را گرفتند (نك : طبری، 5/ 567) و در ایامی كه بصریان در كشاكش منازعات قومی درگیر شده بودند و از برابر تحركات محكمه با غفلت گذر میكردند، یك اردوی نیرومند جنگی سامان دادند كه سران بصره تنها پس از شكل گرفتن آن، خطری را كه این اردو برای آنان میآفرید، احساس كردند.
سرانجام در جنگهای شهری بصره، قبایل درگیر به گونهای توافق دست یافتند و برای ادارۀ امور شهر، با عبدالله بنحارث هاشمی ملقب به بَبّه بیعت كردند. در همین اوان، نافعابنازرقكهبیشاز آندرنگ در بصرهرا سودمند نمیدانست، به همراهی یاران خود راه اهواز را در پیش گرفت (نك : مبرد، 3/ 1213، 1221-1223). در پی این كوچ دستهجمعی به اهواز كه نقطۀ عطفی در تاریخ شكلگیری فرهنگ هجرت نزد محكمه، و نقطۀ شروعی برای افتراق بزرگ آنان بود، بهتدریج جمعی دیگر از محكمان بصره نیز راه دارالهجرة نافع را در پیش گرفتند و بصره را برای محكمان قاعد (بهویژه اباضیان) ــ كه با تحركات تندروانۀ نافع و پیروان او همسویی نداشتند ــ وانهادند (نك : طبری، همانجا). همزمان با اقتدار یافتن خوارج در اهواز، نافع ابن ازرق پارهای مواضع دینی اختیار كرد كه در تاریخ جدایی فرق محكمه، مقطعی حساس شمرده میشود. او اعلام داشت كه قیام، امری تخلفناپذیر است و از گروههای قاعدان ــ و از آن جمله اباضیه ــ برائت جست. به دنبال اعلام این دیدگاه و برخی دیگر از نگرشهای افراطی، سران دیگر گروههای محكمه چون نجدۀ بنعامر و عبدالله بن اباض نیز از نافع برائت جستند (نك : عبدالله بناباض، 135؛ مبرد، 3/ 1213-1214؛ طبری، 5/ 568). ابنازرق كه نمیخواست قلمرو نفوذ او منحصر به منطقۀ اهواز باشد، در 65ق به سوی بصره راند و با سرعتی تمام، مناطق سواد و نواحی بصره را تصرف كرد و بصریان را از هر سو در میان گرفت (نك : مبرد، 3/ 1103؛ یعقوبی، 2/ 264؛ طبری، 5/ 568-569، 613). عبدالله ابن حارث امیر انتخابی بصره، سرداری به نام مسلمبن عبیس را به جنگ با ازرقیان برگماشت و نافع با مقاومتی روبهرو شد كه او را ناگزیر ساخت تا به سوی محلی به نام دولاب از نواحی اهواز عقب نشیند (نك : بلاذری، 4(1)/ 418؛ طبری، 5/ 614). جنگ دولاب كه میان سپاه بصریان و پیروان نافع در همین محل درگرفت، و به عنوان یكی از سختترین جنگهای ازارقه در تاریخ ثبت شده است، با كشته شدن جمعی بسیار و شماری از سران بصره، از جمله مسلم بن عبیس فرمانده بصریان از یكسو، و وارد آمدن ضرباتی سخت بر ازرقیان همراه بود. در همین جنگ نافع ابن ازرق و برخی دیگر از سران ازارقه كشته شدند و خوارج بهرغم غلبهای نسبی، صدمات سختی را متحمل گشتند (نك : مبرد، 3/ 1222-1223؛ خلیفه، 1/ 322-323؛ بلاذری، 4(2)/ 115؛ طبری، 5/ 613 - 615؛ ابوالفرج، 6/ 142 به بعد).
فرزندانماحوز ازجمله رهبران تندرو خوارج بودند كه پس از كشته شدن ابوبلال مرداس بن ادیه، گرایش به خروج خشونتآمیز داشتند (بلاذری، 4(2)/ 93-94) و در كنار نافع ابن ازرق در ائتلاف با ابنزبیر شركت كردند (نك : همو، 4(2)/ 28) و در افتراق محكمه در سالهای 64-65ق، در جناح نافع بودند (شهرستانی، 1/ 109؛ نیز نك : طبری، 5/ 566، 613). در جنگ طولانی دولاب، ازارقه اندكی پس از كشتهشدن نافع، عبیدالله بن ماحوز را به امامت برداشتند (نك : همو، 5/ 614؛ ابناعثم، 3/ 204؛ نیز ابنابیالحدید، 4/ 141). برخلاف نافع كه از قبیلۀ بكر بن وائل (از فروع ربیعه) بود، ابنماحوز به قبیلۀ رقیب، یعنی تمیم (از فروع مضر) تعلق داشت و با توجه به برخی قراین میتوان گفت كه او در مقایسه با نافع، روشی معتدلتر داشتهاست. از یكسو دقت در احوال سران محكمۀ شركتكننده در ائتلاف با ابنزبیر، نشان میدهد كه سران قبیلۀ بكر بن وائل چون نافع، عبیدة بن هلال و نجدة بنعامر به مواضع تندتر، و سران تمیمی چون عبدالله بن اباض به مواضع معتدلتر گرایش داشتهاند. از سوی دیگر گزارشی در دست است مبنی بر اینكه ابنماحوز در بدو به دست گرفتن زمام امور در اردوی ازرقی، نیروهای كمكی از یمامه (قلمرو نجدة بن عامر) دریافت كرده (نك : خلیفه، همانجا؛ ابوالفرج، 6/ 146؛ ابن ابی الحدید، 4/ 143)، و این نكته ممكن است به بهبود یافتن روابط تیره میان اردوی ازرقی با امامت نجدات تفسیر گردد. به هر تقدیر، ابنماحوز بدون فوت فرصت، اردوی آسیبدیده از نبرد دولاب را از نو سامان بخشید و جنگ با مخالفان را ادامه داد (نك : همو، 4/ 141؛ نیز شهرستانی، همانجا). نتایج نامطلوب جنگ بصریان با ازارقه در حازر، پس از نبرد دولاب، امیر محافظهكار بصره عبدالله بن حارث را به كلی از ادامۀ جنگ منصرف ساخت و او را بر آن داشت كه جنگ با ازارقه را متوقف سازد (نك : مبرد، 3/ 1235؛ بلاذری، 4(2)/ 123). گروههایی از مردم بصره بهطور جسته و گریخته به جنگ با ازرقیان در سطحی محدود ادامه دادند، تا اینكه ابنزبیر، حارث بن ابیربیعه را به ولایت بصره گمارد و مقاومت ضد ازرقی بصریان از سوی او حمایت شد (نك : مبرد، 3/ 1235- 1239؛ ابنابیالحدید، 4/ 141-143). ابنماحوز در اهواز مستقر شد و حكومت ازرقی را در سراسر خوزستان و تا حدودی بر فارس ثبات بخشید و با گرد آوردن مالیات از سرزمینهای تحت نفوذ خود، به تدارك نیازمندیهای اردوی جنگی خویش پرداخت (نك : مبرد، 3/ 1239؛ خلیفه، 1/ 322-323). او پس از حدود 3 ماه ركود در میدانهای جنگ، زبیربن علی جانشین آیندۀ خود را در رأس سپاهی به سوی بصره گسیل داشت (نك : مبرد، همانجا؛ طبری، 5/ 615). زبیر تا ساحل فرات پیش راند و بر آن بود تا با بستن پلی بر رود، بر بصره دست یابد (مبرد، همانجا؛ طبری، 5/ 615 -617، 621). بصریان ورود اتفاقی مهلب بن ابیصفرة ازدی را به شهر خود غنیمت شمردند و او را كه سیاستمداری آگاه به امور جنگ بود، با لطایفالحیل به پذیرش فرماندهی سپاه بصره واداشتند (نك : مبرد، 3/ 1240-1241؛ بلاذری، 5/ 262؛ طبری، همانجا). وارد شدن مردی ژرفاندیش و توانا چون مهلب به صحنۀ نبرد، وضع میدان را به نفع بصریان دگرگون كرد. زبیربن علی كه به سبب دوری راه و غافلگیری در جنگ، چنانكه بایست از سوی اهواز تقویت نمیشد، ناچار گشت نخست تا نهرتیری، و سپس تا نزدیكی اهواز عقب نشیند (نك : مبرد، 3/ 1242-1243؛ طبری، 5/ 615-617، 621، 6/ 305). اقدامات محدود ابنماحوز، چون فرستادن گروهی به فرماندهی واقد مولای آلابیصفره برای كشتن مُعارِك، برادر مهلب و جانشین او در نهرتیری (مبرد، 3/ 1246؛ ابنابیالحدید، 4/ 148-149)، اگرچه در حد پشتیبانی از گروه تحت فرمان زبیر بن علی موثر و موفق بود، اما عامل تعیینكنندۀ نتیجۀ جنگ نبود. منطقۀ سِلّی و سِلَّبری در نزدیكی اهواز در اواخر سال 65ق شاهد جنگی دیگر از نبردهای مشهور ازرقیان بود. در این جنگ ابنماحوز فرماندهی سپاه را خود بر عهده داشت و عبیدةبن هلال و زبیربن علی فرماندهان یمین و یسار سپاه او بودند. شركت جنگجویانی از عالیه (نجد شمالی) و بهویژه از عمان در كنار بصریان در این نبرد (نك : مبرد، 3/ 1254؛ طبری، 5/ 618)، شاید بازتابی از توسعهطلبی امامت نجدات در مناطق داخلی شبهجزیره، با لحاظ نظریۀ پیش یادشده مبنی بر بهبود روابط میان امامت ازرقی و نجدات بوده است. در جنگ سلی و سلبری به رغم برتری ازارقه در سلاح و ادوات جنگی، و برخلاف پیروزی نخستین آنان در پس راندن بصریان، در بازگشت مجدد، بصریان به فرماندهی مهلب به پیروزی دست یافتند و ابنماحوز در جنگ كشته شد (نك : مبرد، 3/ 1256- 1258؛ ابنقتیبه، المعارف، 622؛ ابناعثم، 3/ 208 به بعد). در پی این شكست، ازارقه به سمت ارّجان در میانۀ فارس و خوزستان پس نشستند (نك : مبرد، 3/ 1257) و مهلب در اهواز مستقر شد (طبری، 5/ 619). آوردهاند كه شمار ازرقیان در این عقبنشینی، با وجود تحمل كشتگان بسیار در جنگ سلی و سلبری، افزون بر 3 هزار تن بودهاست (همو، 5/ 622).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید