صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / فلسفه / ارسطو /

فهرست مطالب

ارسطو


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَرَسْطو، یا اَرِسْطو، فیلسوف مشهور یونانی (384-322ق‌م). 

بخش یکم ـ زندگی و سرگذشت 

نام یونانی وی آریستوتِلِس است که عربی شدۀ آن به شکلهای ارِسطاطالیس، ارسطوطالیس، ارسطالیس، ارسطاطیلِس و ارسطوطیلِس آمده است. از زندگی‌نامۀ ارسطو اکنون چند متن یونانی، سُریانی، لاتینی و عربی در دست است. در این میان، مهم‌ترین منابع دربارۀ زندگی و سرگذشت ارسطو و آثار وی که از دوران باستان به ما رسیده، اینهاست: 1. کتاب دیوگِنِس لائِرتیوس با عنوان «زندگی و عقاید فلسوفان مشهور»، در 10 کتاب، کتاب 5، فصلهای 1-35؛ 2. «زندگی‌نامۀ ارسطو» از هِسوخیوس (سدۀ 5م)؛ 3. «زندگی‌نامۀ ارسطو مارسیانا»؛ 4. «زندگی‌نامۀ ارسطو و ولگاتا»؛ 5. «زندگی‌نامۀ ارسطو» به لاتین؛ 6. دو «زندگی‌نامۀ ارسطو» به سریانی؛ 7. چهار «زندگی‌نامۀ ارسطو» به عربی (در فهرست ابن‌ندیم، مختارالحکم و محاسن الکلم ابن‌فاتک، تاریخ‌الحکماء قفطی، عیونالانباء ابن ابی‌اصیبعه). منبع اصلی همۀ اینها، از یک‌سو «زندگی‌نامۀ ارسطو» از هِرمیپوس (د ح 200ق‌م)، آخرین زندگی‌نامه‌نویس بزرگ دوران هلنیسم، پیرو فلسفۀ ارسطو و سرپرست کتابخانۀ مشهور اسکندریه، و از سوی دیگر «زندگی‌نامۀ ارسطو» از پتولِمایوس ــ که در منابع عربی وی را «بطلمیوس الغریب» می‌نامند ــ بوده است.
در این میان، زندگی‌نامۀ دیوگنس، و نیز زندگی‌نامۀ کوتاهی از هسوخیوس، فرهنگ‌نویس مشهور اسکندرانی، از منابع دیگری بهره گرفته‌اند. دربارۀ پتولمایوس آگاهی اندکی در دست است. پژوهشگران مدتها وی را با پتولمایوس خِنوس، یکی از اعضای مکتب از ارسطوگرایاان اسکندری در آغاز امپراتوری رُم (نیمۀ دوم سدۀ 1 و نیمۀ اول سدۀ 2م) یکی می‌شمردند، اما این نظر اخیراً از سوی ارسطوشناس بزرگ معاصر اینگمار دورینگ (د 1984م)، نفی شده است. به عقیدۀ او شخصی که در منابع عربی بطلمیوس الغریب نامیده می‌شود، پتولمایوس کسِنوس (بیگانه)، یکی از پیروان مکتب نوافلاطونی اسکندریه است که زندگی‌نامۀ ارسطو را در نیمۀ اول سدۀ 3م نوشته بوده است. لقب «الغریب» از آن روی به وی داده شده بود که از بطلمیوس مؤلف کتاب المجسطی بازشناخته شود (ص 208 به‌بعد، 469 به‌بعد، نیز 475, 472-474). دورینگ همچنین به این نتیجه می‌رسد که 3 زندگی‌نامۀ نوافلاطونی مارسیانا، وولگاتا و لاتینی (شم‍ 3، 4 و 5) مختصر شده‌هایی از زندگی‌نامۀ بطلمیوس غریب به‌شمار می‌روند و دو زندگی‌نامۀ سریانی موجود نیز خلاصه‌ای از همان زندگی‌نامه است و تقریباً به همان دوران بازمی‌گردد؛ همچنین 4 زندگی‌نامۀ عربی ارسطو، خلاصه‌هایی از ترجمۀ عربی ترجمۀ سریانی زندگی‌نامۀ بطلمیوس غریب است (ص 472-474). متن یونانی این نوشته ازمیان رفته است و ترجمۀ عربی آن از ترجمۀ سریانی، احتمالاً از اسحاق بن حنین (د 298ق/ 911م) است.
چنانکه اشاره شد، زندگی‌نامۀ ارسطو در 4 منبع عربی آمده است: 1. فهرست ابن‌ندیم (ص 246-252)؛ 2. مختارالحکم و محاسن الکلم ابن فاتک (ص 178-184)؛ 3. تاریخ الحکماء قفطی (ص 27-49)؛ 4. عیون الانباء ابن ابی اصیبعه (2/ 54-61). همچنین گفته شد که این 4 زندگی‌نامه، خلاصه‌هایی از ترجمۀ عربی زندگی‌نامۀ بطلمیوس غریب است، هرچند در برخی از آنها نکاتی یافت می‌شود که احتمالاً از منابع دیگری گرفته شده است. اصل متن عربی زندگی‌نامۀ بطلمیوس غریب که همۀ منابع عربی دیگر از آن بهره گرفته‌اند، تا چندی پیش به دست نیامده بود. یگانه دست‌نوشتۀ آن، اخیراً در کتابخانۀ ایاصوفیه (اکنون در کتابخانۀ سلیمانیۀ استانبول) به شمارۀ 4833 یافت شده است که نسخه‌ای عکسی از آن را در دست داریم. این دست‌نوشته مجموعه‌ای است شامل آثار افلاطون و فلسفۀ او، زندگی‌نامۀ ارسطو و آثار او و نیز خلاصه‌ای از فلسفۀ ارسطو منسوب به فارابی. در این مجموعه زندگی‌نامۀ ارسطو و نوشته‌هایش برگ 10 ب تا 18 الف را در برمی‌گیرد. غلطها و تحریفهای بسیاری از سوی ناسخ در این نوشته به چشم می‌خورد. نوشته پس از بسمله چنین آغاز می‌شود: «هذا [هذه] مقالة بطلمیوس و فیها وصیة ارسطوطالیس و فهرست کتبه و شئ من اخباره الى غَلُّس [گالُس]». سپس نویسنده می‌گوید که چون گالس از وی خواسته است تا کتابی دربارۀ نوشته‌های ارسطو تألیف کند، وی نوشته‌ای مختصر دربارۀ ارسطو تألیف می‌کند و از بیان هدف ارسطو از نوشته‌هایش، به‌سبب اطالۀ سخن، احتراز خواهد کرد. سپس با اشاره به نوشتۀ آندرُنیکُس رُدِسی می‌افزاید که این نوشته نتیجۀ کوشش خود اوست و کتابی است یگانه که وی در نوشتن آن، از هیچ‌کس یاری نگرفته، زیرا نوشتۀ آندرنیکس در دسترس وی نبوده است. بنابراین، نوشتۀ وی مانع از آن نیست که گالس از نوشتۀ آندرنیکس نیز سود جوید؛ چه، آندرنیکس در نوشته‌اش از نزدیک به هزار اثر ارسطو نام برده است، اما آنچه وی (بطلمیوس) از آنها نام می‌برد کمتر از آن است (گ 11 الف). بطلمیوس سپس به اختصار از سرگذشت ارسطو آغاز می‌کند، آنگاه به نقل وصیت‌نامۀ وی می‌پردازد و سپس فهرست نوشته‌های او را می‌آورد.

مقایسۀ زندگی‌نامۀ سریانی و عربی ارسطو، با زندگی‌نامه‌های دیگری که از آنها نام برده شد، نشان می‌دهد که می‌توان آنها را مکمل یکدیگر دانست، درحالی‌که خود زندگی‌نامۀ سریانی چندان اهمیتی ندارد. زندگی‌نامه‌های عربی شامل انبوهی از آگاهیهای تازه و بسیار با ارزشند، هرچند گزارشهای افسانه‌ای و به‌ویژه گزافه‌آمیز دربارۀ ارسطو نیز در آنها یافت می‌شود و همچنین آکنده از بدفهمیها، تحریفها و ترجمه‌های نادرست است که همه ناشی از برخورد غیرانتقادی به منظور بزرگ ساختن اغراق‌آمیز ارسطوست، یعنی گرایشی که در منابع نوافلاطونی ــ ازجمله در گزارش بطلمیوس غریب ــ یافت می‌شود. در اینجا باید به این نکته نیز اشاره شود که در گزارشهای منابع عربی دربارۀ زندگی‌نامۀ ارسطو که بیشتر آنها از متن گزارش بطلمیوس نقل شده است، پیش‌گفتار گزارش وی ــ که نکات مهم آن نقل شد ــ حذف شده است. اگر آن پیش‌گفتار نیز در منابع عربی کاملاً نقل شده بود، کار پژوهشگران دربارۀ ارسطو، بسی آسان‌تر می‌شد و دیگر جایی برای حدسها و استنباطهای متضاد، و درنتیجه اختلاف‌نظرهای فراوان باقی نمی‌ماند. اکنون این نکته روشن می‌شود که برخلاف آنچه بیشتر پژوهشگران تاکنون به آن باور داشته‌اند، نوشتۀ آندرنیکس ردسی الگوی کار بطلمیوس نبوده است، به‌ویژه فهرستی که وی از آثار ارسطو فراهم کرده، غیر از فهرستی است که در نوشتۀ آندرنیکس یافت می‌شود. 
در اینجا ما با بهره گرفتن از همۀ منابع موجود دربارۀ ارسطو، می‌کوشیم که تصویری تا حد امکان واقعی از زندگی و سرگذشت ارسطو عرضه کنیم: 
ارسطو در تابستان 384ق‌م در شهر استاگیرا در جزیرۀ خالکیدیکه، در شمال دریای اژه، از نواحی تراکیا، زاده شد. پدر ارسطو نیکُماخُس، و مادرش فایستیس نام داشت. نسب پدرش به نیکماخس دیگری می‌رسد که از نسل ماخائُن فرزند آسکلِپیُس بوده‌اند. نام این دو در شمار قهرمانان حماسۀ ایلیاد هُمر آمده است. مادر ارسطو نیز از همان نسل بوده است. پدر ارسطو دوست و پزشک پادشاه مقدونیه به نام آمونتاس سوم (393-370ق‌م) بوده است و گفته می‌شود که مردی دانشمند بوده، و نوشته‌هایی در پزشکی و طبیعیات داشته است. وی از دارایی و رفاه نیز برخوردار بوده است. پدر ارسطو در حدود 367ق‌م، و مادرش نیز در جوانیِ ارسطو درگذشت و پرُکسِنُس، شوهرخواهر ارسطو، سرپرستی وی را برعهده گرفت. وی از خواهر ارسطو پسری داشت به نام نیکانُر که ارسطو در وصیت‌نامه‌اش چندبار از وی نام می‌برد.
از دوران کودکی و نوجوانی ارسطو آگاهی چندانی در دست نیست، اما از آنجا که پدرش پزشک آمونتاس بوده است، می‌توان حدس زد که وی دوران کودکی را در شهر پِلا، پایتخت مقدونیه گذرانده، و در همانجا نیز نخستین آموزشهایش را گرفته بوده است. در همۀ زندگی‌نامه‌های ارسطو گفته می‌شود که وی در 17 سالگی (367ق‌م) به همراهی پرکسنس ــ که گفته می‌شود از دوستان افلاطون بوده است ــ به آتن آمده، و به حلقۀ شاگردان افلاطون در مکتب فلسفی وی به نام آکادِمیا پیوسته، و 20 سال در آنجا گذرانیده است. 
باید اشاره کنیم هنگامی که ارسطو در بهار 367ق‌م به آتن آمد. افلاطون پیش از آن به سیراکوس در جزیرۀ سیسیل سفر کرده، و در غیاب خود اودُکسُس، شاگرد برجستۀ خویش را به سرپرستی موقت آکادمیا گمارده بود. افلاطون در 365-364ق‌م از این سفر به آتن بازگشت. بدین‌سان می‌توان گفت که ارسطو در حدود 3 سال پس از ورود به آتن با افلاطون دیدار کرده، و به مکتب وی پیوسته بوده است. وی در این مدت چه می‌کرده است؟ در برخی منابع ازجمله در مختارالحکم آمده است که ارسطو پیش از پیوستن به مکتب افلاطون، به آموختن شعر، نحو و سخنوری پرداخته، و سپس از آنها رویگردان شده بود (ابن‌فاتک، 179-180). از سوی دیگر می‌دانیم که در آن دوران، مکتب سخنوری و استاد مشهور آن ایسُکراتِس (436-338ق‌م) در آتن، از اهمیت و اعتبار فراوان برخوردار بوده، و شاگردان بسیاری از همۀ سرزمینهای یونان داشته است. موضوع اصلی آموزشهای ایسکراتس، سخنوری سیاسی بوده است. بدین‌سان، می‌توان فرض کرد که ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، مدتی را در مکتب ایسکراتس به فرا گرفتن هنر سخنوری (خطابه و بلاغت) گذرانده بوده است. از سوی دیگر، در گزارش مختارالحکم آمده است که ارسطو هنگام ورود به آتن در جایی به نام لوکِیُن، اقامت گزیده بود که گردشگاهی در بخش خاوری آتن بوده است (همو، 179). طبق روایات، مکتب ایسکراتس در نزدیکی لوکین قرار داشته است. همچنین در گزارشها آمده است که آغاز فعالیتهای ادبی ارسطو در زمینۀ سخنوری بوده، و نخستین نوشتۀ او گرولس، یا «دربارۀ سخنوری» عنوان داشته است و نیز نوشتۀ گمشدۀ دیگر وی پُرترِپتیکُس (ترغیب به فلسفه) نام داشته است که می‌توان آن را در انتقاد و ردّ آموزشهای ایسکراتس در نوشتۀ او با عنوان آنتی دُسیس (مبادله یا بازپرداخت) دانست که در آن نظریات ارسطو نفی شده بوده است. به هر روی، احتمالاً ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، مدتی در مکتب ایسکراتس، رفت و آمد داشته است. 
چنانکه اشاره شد، ارسطو 20 سال را نزد افلاطون همچون عضو آکادمیای وی گذرانیده بود. در چندین گزارش آمده است که افلاطون، در میان شاگردانش توجه و دلبستگی ویژه‌ای به ارسطو داشته، و وی را هوشمندترین و پراستعدادترین شاگرد خود می‌شمرده است. گفته می‌شود که افلاطون جلسات تدریس خود را بی‌حضور ارسطو آغاز نمی‌کرده، و می‌گفته است که «صبر کنید تا همه بیایند» و با آمدن ارسطو می‌گفته است: اکنون خواندن را آغاز کنید، چون همه هستند و شنوندگان کامل شده‌اند؛ یا غالباً می‌گفته است: درس را شروع نکنیم تا «عقل» اینجا باشد؛ هرگاه ارسطو در مجلس درس نبوده، افلاطون می‌گفته است: عقا غایب است. افلاطون همچنین وی را «خوانندۀ کتابها» می‌نامیده است. اکنون می‌توان پرسید که آیا ارسطو در مدت 20 سالی که در مکتب افلاطون گذرانده بود، تنها می‌آموخته است، یا همچنین می‌اندیشیده، و می‌نوشته است؟
گفته شد که ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، زمانی که مدت آن معلوم نیست، در مکتب ایسکراتس رفت‌وآمد داشته است. در اینجا باید اشاره کنیم که ایسکراتس و پیروان وی از مخالفان سرسخت افلاطون و مکتب وی بوده‌اند. ارسطو پس از گستتن از مدرسۀ ایسکراتس و پیوستن به آکادمیای افلاطون، معارضه‌ای سرسختانه با ایسکراتس و نظریات سیاسی و آموزشهای سخنوری وی آغاز کرده بود که نوشتۀ گرولس، یا «دربارۀ سخنوری» نمونۀ آن است. از این نوشتۀ جوانی ارسطو اکنون جز پاره‌هایی به نقل مؤلفان دیگر، چیزی در دست نیست. همچنین اشاره شد که نوشتۀ آنتی دُسیس ایسکراتس پاسخ تهاجم‌آمیزی به آن نوشتۀ ارسطو بوده است. ارسطو مدتی به تدریس آیین سخنوری می‌پرداخته است. وی این درسها را در جلسات بعدازظهر می‌داده، و به شاگردانش می‌گفته است که دو گونه اقناع شفاهی یافت می‌شود: سخنوری و دیالکتیک. شعار وی در این درسها این بوده است: شرم‌آور است که ما ساکت بمانیم و ایسکراتس سخن بگوید. طبق نظر پژوهشگران، ارسطو دیالوگ گرولس را در حدود 360ق‌م، یعنی نزدیک به 6 سال پس از ورودی به اکادمیای افلاطون نوشته بوده است. این اثر نخستین محصول مهم فعالیت ادبی وی به‌شمار می‌رود. ایسکراتس نیز همچنان به معارضه با ارسطو و دیگر پیروان مکتب افلاطون ادامه می‌داده است. از سوی دیگر، فیلسوف جوان معاصر ارسطو، اپیکور (341-270ق‌م)، و پیروان او نیز با ارسطو سرسختانه معارضه و حتى دشمنی داشته‌اند. برخی از ارسطوشناسان بر این عقیده‌اند که در کتاب «سخنوری» یا «خطابۀ» ارسطو ــ که اکنون در دست است ــ می‌توان نشانه‌هایی از نخستین درسها ی او در این زمینه یافت. افزون بر این، ارسطو در مدتی که در آکادمیای افلاطون روزگار می‌گذرانده، نوشته‌های دیگری، بیشتر در شکل دیالوگ یا محاوره به شیوۀ افلاطون، و نیز بخشهایی از دیگر آثار برجای ماندۀ خویش را پدید آورده بوده است.
افلاطون در بهار 347ق‌م در 80 سالگی درگذشت. در همۀ منابع آمده است که ارسطو پس از مرگِ استادش، آتن را ترک کرد. دربارۀ انگیزۀ رفتن ارسطو از آتن نظر غالب این است که هرچند افلاطون به تواناییهای عقلی و دست‌آوردهای اندیشه‌ای ارسطو بسیار ارج می‌نهاده، و وی را اصیل‌ترین شاگرد خود می‌شمرده است، خواهرزاده‌اش اسپوسیپُس را همچون جانشین و سرپرست آکادمیای خود برگزیده بود. ارسطو که از این امر سرخورده و نومید شده بود، تصمیم گرفت که از آتن برود. اما آیا این رویداد برای توضیح رفتن ناگهانی ارسطو از آتن کافی است؟
از سوی دیگر گفته می‌شود که مدتها پیش از مرگ افلاطون، ارسطو در جهان‌بینی فلسفی خود به مرحله‌ای رسیده بود که در بسیاری از موارد با اصول نظریات و عقاید افلاطون سازگاری نداشت و بدین‌سان، اندک‌اندک میان شاگرد و استاد گونه‌ای بیگانگی نظری و اعتقادی پدید آمده بود. با وجود این، ارسطو به علت احترام و دلبستگی بسیاری که به افلاطون داشت، گسستن از مکتب وی را شایسته نمی‌دید و آن را به تأخیر می‌انداخت. این اختلاف نظرها را در نوشته‌های ان زمان ارسطو ــ که پاره‌هایی از آنها مانده است ــ آشکارا می‌توان دید، مثلاً در دیالوگهای «دربارۀ خیر (نیک)» و «دربارۀ ایده‌ها (مُثُل»، یا در پرترپتیکس و «دربارۀ فلسفه». اما هرچند اختلاف نظرها و عقاید میان ارسطو و افلاطون و شاگردان دیگر وی می‌تواند انگیزه‌ای برای رفتن ارسطو از آتن باشد، اما نمی‌توان آن را تنها انگیزه به‌شمار آورد.
از سوی دیگر، باید به این نکته توجه داشت که ارسطو از سرزمینی دیگر (تراکیا) غیر از سرزمینی اصلی یونان آمده بود و بدین‌سان، از دیدگاه اهالی آتن همچون «ساکنی بیگانه» و محروم از حقوق مدنی به‌شمار می‌رفت. بنابراین، می‌توان تصور کرد که ارسطو پس از مرگ افلاطون، دلخوشی و پشتیبانی دیگری در آتن نداشته است؛ اما این نیز نمی‌تواند انگیزۀ عمدۀ و مؤثری برای رفتن ارسطو از آتن باشد. برای این تصمیم وی باید انمگیزه‌های نیرومندتری جست‌وجو کرد.
در طی چند سال پیش از مرگ افلاطون، در تاریخ یونان آن زمان رویدادهای مهم و تکان‌دهنده‌ای دیده می‌شود که احتمالاً با سرگذشت ارسطو پیوندی استوار داشته است. در این فاصلۀ زمانی، در مقدونیه ــ که یونانیان ساکنان آن را نیمه‌وحشی می‌شمردند ــ حوادثی پیش آمده بود که بعدها چهرۀ تاریخ یونان ــ و بیش از همه آتن ــ را دگرگون ساخت. آمونتاس سوم، دوست و حامی پدر ارسطو در 370ق‌م درگذشت. وی 3 پسر داشت به نامهای آلِکساندرُس دوم، پِردیکاس و فیلیپ. آلکساندرس دوم، جانشین پدر شد، اما چون در آن زمان کودک بود، عمویش پتولمایس آلروسی سرپرست وی و نیز نایب‌السلطنه گردید. او آلکساندرس دوم را کشت و خود را شهریار مقدونیه اعلام کرد. اما پردیکاس به نوبۀ خود پتولمایس را در 365ق‌م از میان برداشت و پادشاه شد. وی که فرزند و جانشینی به نام آمونتاس چهارم داشت، در نبردی در 360ق‌م کشته شد. پس از مرگ او فیلیپ سرپرستی آمونتاس چهارم را که در آن زمان کودک بود، برعهده گرفت و نایب‌السلطنۀ مقدونیه شد. اما در 356ق‌م، خود را شهریار اعلام کرد. فرمانروایی فیلیپ و کشورگشاییها و بر روی هم سیاستهای او از عواملی است که در زندگانی و سرگذشت ارسطو نقش بسیار مهمی داشته است. در اینجا باید یادآور شد که نویسندگان زندگی‌نامه‌های ارسطو، بنابر سنت نادرست آن روزگار، به اوضاع و احوال، عوامل و رویدادهای عینیِ تاریخی و سیاسی دوران ارسطو کمتر توجه داشته‌اند و کمتر از آن به پیوند آنها با سرگذشت وی پرداخته‌اند و این کمبود در زندگی‌نامۀ ارسطو باید جبران شود.

صفحه 1 از13

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: