اربونه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/229667/اربونه
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ شده
7
اَرْبونه، نامی كه مؤلفان عرب به شهر ناربن در جنوب فرانسه اطلاق كردهاند و نیز نام پنجمین ایالت اندلس كه شهر مذكور مركز آن بوده است. این شهر كه قدمت آن بهدورۀ پیش از میلاد میرسد، محل تأسیس نخستین مستعمرۀ رومیها در 118-117قم در سرزمین گُل بهنام ناربومارتیوس بوده، و نام كنونی آن نیز از همان مایه گرفته است. بعدها در تقسیمات اداری روم، ناربو مركز یكی از 4 ایالت گل به نام گالیا ناربوننسیس بود. این شهر كه در آن زمان از طریق رود اود به دریای مدیترانه راه داشت، رفتهرفته یكی از بزرگترین شهرهای گل و یكی از پررونقترین بنادر آن بهشمار آمد. آوسونیوس در سدۀ 4 م در شعری، از شكوه و عظمت ناربو سخن گفته، و از تنوع جغرافیایی و اهمیت تاریخی شهر و ایالت آن یاد كرده است (I/ 280-281). سیدونیوس نیز در اواسط سدۀ 5م در شعری، به باروها، طاقها، پرستشگاهها، میدان، تئاتر و دیگر بناهای مهم این شهر اشاره كرده است (I/ 284-287).گویند ناربو زادگاه برخی از امپراتوران روم بوده است. آثاری از بناهای عصر آنان هنوز در این شهر باقی است. پس از سقوط امپراتوری روم و چیرگی اقوام آلانی، سوئبی و واندال بر این شهر در اوایل سدۀ 5م، سرانجام گوتهای غربی (ویزیگوتها) در 413م بر آن استیلا یافتند و آنجا را پایتخت خود قرار دادند. در عصر فتوحات اسلامی این شهر مركز ناحیۀ سِپتیمانیا بود كه خود بخشی از ایالت لانگدوك در جنوب گل شمرده میشد (لاروس بزرگ، بریتانیكا، آمریكانا، كلیر...، ذیل ناربن، نیز لانگدوك). با آغاز فتوحات مسلمانان در جنوب باختری اروپا و پیروزیهای برق آسای آنان در اندلس، در اواخر سدۀ 1ق بخش وسیعی از آن سرزمین تا نواحی جنوب گل به دست ایشان افتاد. ناربو كه از این پس مسلمانان آن را اربونه یا نربونه خواندند، یكی از آخرین حلقهها از زنجیرۀ این فتوحات بود و بههمینسبب نیز پس از فرو نشستن موج این كشورگشایی، اربونه از نخستین شهرهایی بود كه از چنگ آنان بهدر آمد. در منابع اسلامی از فتح اربونه و فاتحان آن سخن به میان آمده است، ولی روایات این منابع دربارۀ فتح نواحی جنوب گل چنان اندك و مختصر است كه بر پایۀ آنها نمیتوان شرحی دقیق از رویدادهای آن بهدست داد و یا نخستین فاتحان شهرهای آن نواحی از جمله اربونه را بهدرستی بازشناخت. در این میان، روایات منابع كهن مسیحی كه مورداستفادۀ مورخان معاصر اروپایی و عرب بوده است، سخت بهكار میآید، چه، بهرغم گرایشهای دینی و نژادی این منابع، در پارهای از موارد آگاهیهایی سودمند بهدست میدهند كه در منابع كهن اسلامی نمیتوان یافت. روشنترین گزارشی كه منابع اسلامی از فتح اربونه بهدست دادهاند، روایت ابن حیان مورخ اندلسی است كه موسی بن نصیر و طارق بن زیاد را فاتح اربونه خوانده است. بهروایت او، موسی و طارق پس از فتح نواحی ثغراعلی (آراگون)، به آن سوی كوههای پیرنه (جبال البرت) تاختند و سپس گروههایی از جنگجویان طارق نواحی جنوب گل را در نوردیدند و بر شهرهایی چون اربونه چیره شدند و تا آوینیون (صخرۀ ابنیون) و لیون (حصن لوذون) در قلمرو فرانكها پیش راندند (مقری، 1/ 272-274؛ قس: ابوالفدا، 183؛ ابن خلدون، 4(2)/ 254- 255؛ الامامة...، چ زینی، 2/ 67؛ ابن عبدالحكم، 208؛ نیز نك : كنده، I/ 78-80؛ رنو، IV/ 255؛ لوی پرووانسال، I/ 55). برخی از محققان معاصر در صحت این روایت تردید كردهاند، زیرا به گفتۀ آنان، هیچ نشانهای دردست نیست كه عبور موسى و طارق را از پیرنه و ورود آنان را به گل تأیید كند (مونس، 242) و در منابع كهن مسیحی نیز هیچ اشارهای به این موضوع نشده است. برخی دیگر احتمال دادهاند كه موسى هنگام جنگ در نواحی شمال خاوری اندلس، گروههایی از جنگجویان خود را برای شناسایی نواحی آن سوی پیرنه گسیل داشته، و آنان از پیرنه گذشته، و به شهرهایی چون قرقشونه و اربونه رسیده باشند (سالم، 104؛ سامرایی، 122-123؛ قس: ابنفرضی، 1/ 146؛ نیز نك : رنو، IV/ 256). در واقع، موسى هنوز سرگرم نبرد در نواحی شمال خاوری اندلس بود كه ولید، خلیفۀ اموی كه ظاهراً از پیشرویهای موسی و طارق در سرزمینهای ناشناخته نگران شده بود، آنان را به دمشق فراخواند و موسى ناچار پس از مدتی دست از جنگ كشید و پس از گماشتن فرزند خود عبدالعزیز به حكومت اندلس، همراه طارق در 95ق/ 714م راهی دمشق شد (ابن عبدالحكم، 210؛ ابنقوطیه، 35-36؛ اخبار...، 27؛ ابناثیر، 4/ 565 -566). از اینرو، سخت بعید مینماید كه موسى، بهرغم نقشههای بلندپروازانهای كه به وی نسبت میدهند، مجال لشكركشی به آن سوی پیرنه را یافته باشد (مونس، 242-243؛ سالم، 104- 105؛ قس: لوی پرووانسال، I/ 27). آنچه نیز در اینباره از ابن حیان نقل شده است، احتمالاً با اخبار مربوط به لشكركشی عنبسة بن سحیم كلبی به سرزمین گل و غلبۀ او بر شهرهایی چون آوینیون و لیون كه یك دهه بعد روی داد، خلط شده است (قس: سالم، همانجا). به همین سبب، برخی عبدالعزیز را ادامهدهندۀ فتوحات پدر در جنوب گل و او یا سردارانش را فاتح واقعی اربونه(در96ق/ 715م) شمردهاند (همو، 111؛سامرایی، 123-124؛ بستانی؛ EI2؛ قس: لوی پرووانسال، I/ 30, 55).آنچه نیز منابع معاصر دربارۀ فتح اربونه بهدست عبدالعزیز گفتهاند، یكسره مبتنی بر روایتی است كه فرانسیسكو كودرا مدعی است كه از یك نسخۀ كهن عربی نقل كرده، و بر مبنای آن عبدالعزیز در یكی از لشكركشیهای خود، به اربونه رسیده بوده است (سالم، همانجا). ولی صحت و سقم این روایت را جز با بررسی منبع آن نمیتوان تعیین كرد. عبارتی نیز كه از الامامة و السیاسة دربارۀ رسیدن عبدالعزیز به سرزمین گوتها نقل شده (چ طباع، 153؛ نیز نك : سامرایی، 124)، ظاهراً مخدوش است (قس: الامامة، چ زینی، همانجا). وانگهی حكومت عبدالعزیز دیری نپایید و او در 97ق/ 716م با دسیسۀ وزیر و گروهی از سپاهیان خود كشته شد (ابنعبدالحكم، 212-213؛ابنقوطیه،36-37؛ ابناثیر، 5/ 22؛ ابن عذاری، 2/ 24- 25). والی دیگری كه نامش در اخبار مربوط به فتح اربونه بهمیان آمده، حر بن عبدالرحمان ثقفیاست كه چندماه پس از قتل عبدالعزیز، به ولایت اندلس برگزیده شد. در یكی از مآخذ كهن مسیحی كه به ایسیدُروس باجی منسوب است، روایتی نقل شده است حاكی از آنكه حر در 99ق/ 718م با لشكری از پیرنه گذشته، و پس از حمله به شهرهایی چون اربونه با غنایم و اسیران بسیار به اندلس بازگشته است (كنده، I/ 92؛ رنو، IV/ 258، حاشیه؛ دربارۀ ایسیدُروس باجی، نك : مونس، 151-153، حاشیۀ 2). با اینهمه، در هیچیك از منابع موجود اسلامی اشارهای به این رویداد نشده است و بهعلاوه، بهدرستی نمیتوان دریافت كه آیا حر، مطابق این روایت، واقعاً بر اربونه دست یافته بوده است، یا نه (همو، 244- 245؛ قس: رنو، همانجا). اما فتح قطعی اربونه را به سمح بن مالك خولانی نسبت میدهند. البته در اینجا نیز، مانند غالب موارد بعد، مهمترین مأخذ ما روایات منابع مسیحی است و در منابع كهن اسلامی جز اشارههایی به برخی از رویدادها دیده نمیشود. سمح كه پس از عزل حر از حكومت اندلس از جانب عمر بن عبدالعزیز به ولایت آن سامان برگزیده شده بود، در 100ق/ 719م به اندلس در آمد و به محض ورود، به تنظیم امور كشور و توسعۀ مرزهای شمالی آن پرداخت. بدینمنظور، در سال بعد با لشكری گران از شرق پیرنه به سپتیمانیا حمله برد و اربونه را محاصره و تسخیر كرد و چون این شهر موقعیت نظامی مناسبی داشت، آن را بهصورت دژ اصلی خود در آن ناحیه درآورد و به تقویت استحكامات آن پرداخت. سپس طرسكونه را به تصرف خود درآورد و آنگاه به سوی تولوز (طولوشه) در دوكنشین آكویتانیا (اقطانیه) تاخت، ولی در نبردی خونین با مسیحیان كه در 102ق/ 721م در نزدیكی آن شهر روی داد، خود و بسیاری از سرداران سپاهش كشته شدند (كنده، I/ 95-96؛ رنو، IV/ 261-262؛ لوی پرووانسال، I/ 55, 58؛ قس: ابنفرضی، 1/ 230؛ ابن اثیر، 5/ 489؛ ابنعذاری، 2/ 26؛ ابنخلدون، 4(2)/ 257؛ نیز نك : سامرایی، 125-127). پس از این شكست، بقایای لشكر سمح به فرماندهی عبدالرحمان غافقی خود را به اربونه رساندند (كنده، I/ 96؛ رنو، 262-263 / IV ) و این شهر همچنان در دست مسلمانان ماند و از این پس تا حدود 4 دهه پایگاه ثابت ایشان در جنوب گل بود. 4 سال بعد كه عنبسة بن سحیم كلبی، والی اندلس، لشكركشی بزرگ خود را به قلب سرزمین گل آغاز كرد، اربونه پایگاه اصلی او در آن سوی پیرنه بود و آنگاه كه وی در راه بازگشت در حملۀ گروهی از فرانكها كشته شد (107ق/ 725م)، باز اربونه بود كه همچون بارقبل مقصد و پناهگاه لشكر امویان گردید و این بار عذرة بن عبدالله فهری سپاه را به اربونه باز آورد (كنده، I/ 101؛ رنو، IV/ 263-264؛ لوی پرووانسال، I/ 58-59؛ سالم، 138-139). 7 سال بعد، در بزرگترین لشكركشی عربها به قلب سرزمین گل كه به شكست آنان در نبرد پواتیه (بلاط الشهدا) در برابر شارل مارتل و كشتهشدن فرمانده ایشان عبدالرحمان غافقی، والی اندلس، در 114ق/ 732م انجامید، یك بار دیگر اربونه پذیرای لشكر در هم شكستۀ عرب شد. بقایای این سپاه در بازگشت از آن نبرد خونین كه بر پیشروی مسلمانان در اروپا نقطۀ پایان نهاد، راه سپتیمانیا را در پیش گرفتند و در اربونه استقرار یافتند (كنده، I/ 108-111؛ رنو، IV/ 403؛ لویپرووانسال، I/ 62؛ مونس، 274- 275). پس از این شكست، موقعیت مسلمانان در جنوب گل به خطر افتاد و فعالیتهای نظامی ایشان كاستی گرفت. عبدالملك بن قطن، والی جدید اندلس، نیز جز تقویت دژها و مواضع مسلمانان در آن سوی پیرنه كاری از پیش نبرد، ولی به روایت منابع مسیحی، در 116ق/ 734م حملۀ تازهای از اربونه آغاز شد كه اینبار یوسف بن عبدالرحمان، فرمانروای اربونه، آن را رهبری میكرد. او در این لشكركشی تنها نبود. دوك مارسی (مرسیلیه) نیز كه بر بخش اعظم ایالت پرووانس فرمان میراند، اكنون از بیم شارل مارتل با یوسف همپیمان شده بود و او را یاری میكرد. بدینسان، فرمانروای اربونه توانست با سپاهی گران از درۀ رُن بگذرد و بر آرل و سپس فرتا و آوینیون چیره شود. از سوی دیگر، عُقبة بن حجاج سَلولی، والی جدید اندلس، نیز با لشكری از پیرنه گذشت و به ناحیۀ دُفینه هجوم برد و پس از تصرف شهرهایی چون والانس بهسوی قلمرو بورگونْی تاخت و برلیون غلبه كرد. بدینترتیب، مسلمانان بار دیگر بر بخشهایی از جنوب خاوری گل استیلا یافتند، ولی سلطۀ ایشان چندان به درازا نكشید، چه در 119ق/ 737م شارل مارتل كه اكنون از مرزهای شمالی و خاوری قلمرو خود آسوده شده بود، به مقابلۀ آنان شتافت و پس از بازپسگرفتن آوینیون و عقبراندن مسلمانان، به سوی اربونه، دژ اصلی ایشان در جنوب گل، تاخت و آن را در محاصره گرفت. سپاهیان او بر همۀ گذرگاههای منتهی به اربونه در پیرنه مسلط شدند و راههای ارتباطی میان سپتیمانیا و اندلس را بستند. اربونه در تنگنا افتاد. لشكری نیز كه عقبه از راه دریا به یاری محاصرهشدگان فرستاد، در نزدیكی شهر مورد حملۀ شارل قرار گرفت و در هم شكست. با اینهمه، اربونه پایداری كرد و شارل كه از محاصره طرفی نبسته بود، راه بازگشت را در پیش گرفت، ولی پیش از آن همۀ باروها و استحكامات شهرهای آن ناحیه را كه ممكن بود مورداستفادۀ مسلمانان قرار گیرد، نابود كرد و ویرانی بسیار بهبار آورد (رنو، IV/ 406-409؛ لوی پرووانسال، I/ 63-64؛ مونس، 278-284؛ نیز نك : اخبار، 33-34؛ ابن عذاری، 2/ 29؛ مقری، 1/ 236، كه عقبه را فاتح اربونه خواندهاند). در 124ق/ 742م، لشكركشی دیگری از اربونه آغاز شد كه اینبار مقصد آن نه قلمرو مسیحیان، بلكه قرطبه و هدف از آن مقابله با سپاه شام در اندلس بود و علت آن نیز كشته شدن عبدالملك بن قطن، والی اندلس، بهدست بلج بن بشر قشیری، فرمانده سپاه شام در اندلس، و یارانش در 123ق بود. این قتل كه در ادامۀ كشمكش میان عربها و بربرها در مغرب و كشیده شدن دامنۀ آن به اندلس روی داد، به نبردی سخت و خونین میان دو گروه از قبایل عرب ــ یمنیان اندلس و قیسیان شام ــ در نزدیكی قرطبه انجامید. در این میان، عبدالرحمان بن علقمۀ لخمی ــ فرمانروای اربونه ــ كه به «شهسوار اندلس» معروف بود و از دوستان عبدالملك بن قطن شمرده میشد، به قصد انتقامجویی از بلج با سپاه اربونه به میدان آمد، ولی با آنكه وی توانست به دست خود، بلج را از پای درآورد، سپاه او و هم پیمانانش در جنگ شكست خورد و بسیاری از جنگجویان وی در نبرد كشته شدند (ابن قوطیه، 42-43؛ اخبار، 44-47؛ ابن اثیر، 5/ 490-491؛ ابنعذاری، 2/ 31-32؛ نیز رنو، IV/ 418-419؛ دربارۀ علل و زمینۀ تاریخی این جنگ، نك : مونس، 210-217). بدینسان، درگیر شدن سپاهیان اربونه و دیگر مراكز آن سوی پیرنه در منازعات داخلی اندلس نتیجهای جز ضعف بیشتر مسلمانان در جنوب گل و محدودشدن قدرت و قلمرو ایشان نداشت (همو، 287- 288). عبدالرحمان بن علقمه نیز چندی بعد در زمان حكومت یوسف بن عبدالرحمان فهری بر اندلس و احتمالاً به دسیسۀ او كشته شد و اربونه فرمانروای نامدار خود را كه در اندیشۀ بر انداختن یوسف و حكومت بر اندلس بود، از دست داد (ابن عذاری، 2/ 38؛ مقری، 3/ 26). با آشفتگی اوضاع اندلس در اواخر عصر والیان و زوال قدرت مسلمانان در جنوب گل، اربونه كه آخرین پایگاه مهم ایشان در آن سوی پیرنه بود و پیوندهای آن با اندلس نیز عملاً قطع شده بود، به مهمترین هدف فرمانروایان مسیحی مبدل شد. در 134ق/ 752م، پپن كوتاه قد فرزند و جانشین شارل مارتل با یاری یكی از رهبران گوت به اربونه لشكر كشید و آن را محاصره كرد، ولی استواری دژ و كشته شدن رهبرگوت در كمین مسلمانان، پپن را ناكام گذاشت، بهویژه كه خشكسالی عظیم در آن نواحی، سپاهیان او را به سختی افكنده بود (رنو، IV/ 420؛ مونس، 289). در 140ق/ 757م، عبدالرحمان الداخل، امیر اموی اندلس، برای تقویت پایگاه مسلمانان در جنوب گل سپاهی نیرومند به اربونه گسیل داشت، ولی این سپاه در گذرگاههای پیرنه گرفتار جنگجویان كوهستان شد و از هم پاشید (رنو، IV/ 421؛ مونس، 290). بدینسان، واپسین كوشش حكومت اندلس برای حفظ پایگاه خود در آن سوی پیرنه به شكست انجامید و چندی نگذشت كه اربونه به دست مسیحیان افتاد. به روایت منابع كهن مسیحی، مسیحیان ساكن اربونه كه بخش بزرگی از جمعیت آن را تشكیل میدادند، پنهانی با فرستادگان پپن از در مذاكره در آمدند و پس از توافق با او در فرصتی مناسب بر پاسداران دژ حملهور شدند و با كشتن بسیاری از ایشان شهر را تسلیم سپاهیان پپن كردند (رنو، IV/ 421-422؛ لوی پرووانسال، I/ 64؛ مونس، 291). غالب منابع، سقوط اربونه را در 142ق/ 759م نوشتهاند، ولی برخی نیز با استناد به روایت مسعودی (1/ 162) كه تاریخ سقوط اربونه را 330ق نوشته است (نیز مقری، 4/ 351)، احتمال دادهاند كه این تاریخ تصحیف 133ق بوده است و ازاینرو تاریخ احتمالی سقوط اربونه را 133ق دانستهاند (لوی پرووانسال، همانجا؛ سالم، 150-151). گرچه سقوط اربونه به حضور دائمی مسلمانان در جنوب گل پایان بخشید، ولی مانع حملات گاه به گاه آنان به آن سوی پیرنه و به خصوص اربونه نشد. در 177ق/ 793م، هشام بن عبدالرحمان، امیر اندلس، در لشكركشی تازهای به شمال اندلس و جنوب گل، سپاهی را به فرماندهی عبدالملك بن مغیث روانۀ پیرنه ساخت.این سپاه نخست به جرنده حمله برد و آن را محاصره كرد و برج و باروی آن را ویران ساخت. سپس، با عبور از پیرنه تا سپتیمانیا پیش رفت و به اربونه حملهور شد. از روایات منابع اسلامی چنین برمیآید كه عبدالملك در این لشكركشی اربونه را فتح كرده، و پس از تاختوتاز در آن نواحی با غنایم و اسیران بسیار به اندلس بازگشته است. به روایتی، وی حتی اسیران مسیحی را واداشت تا سنگهایی را كه از باروی ویران شدۀ اربونه به دست آمده بود، تا دروازههای قصر امیر در قرطبه حمل كنند (نك : ابنقوطیه، 65؛ ابناثیر، 6/ 135؛ ابنعذاری، 2/ 64؛ ابنخطیب، 11-12؛ ابن خلدون، 4(2)/ 271؛ مقری، 1/ 337). ولی منابع مسیحی یادی از فتح اربونه نكرده، و فقط به حملۀ مسلمانان اشاره كردهاند. به روایت ا¸نان، عربها به اربونه حمله بردند، ولی چون با مقاومت مدافعان آن روبهرو شدند، مناطق اطراف دژ را به آتش كشیدند و سپس به سوی قرقشونه تاختند و در جنگی سخت با دوك تولوز او را شكست دادند و با غنایم و اسیران بسیار به اندلس بازگشتند (رنو، IV/ 598-601؛ لویپرووانسال، I/ 144-146؛ نیز نك : سالم، 151-152). در سدههای بعد نیز ظاهراً لشكرهایی از اندلس با عبور از پیرنه یا از راه دریا به جنوب گل هجوم بردهاند. یكی از آنها در 227ق/ 842م، در زمان امارت عبدالرحمان اوسط، تا نزدیكی اربونه پیش رفته است (لوی پرووانسال، I/ 212؛ قس: رنو، IV/ 616-617؛ ابناثیر، 6/ 529؛ ابنعذاری، 2/ 86؛ نیز: سالم، 152). در روایتی از ابنبشكوال نیز به فتح اربونه به دست امیر محمد بن عبدالرحمان (حك 238-273ق/ 852-886م) اشاره شده است (مقری، 1/ 464)، ولی هیچ منبع دیگری از این رویداد سخن نگفته است. یكی از مورخان كهن مسیحی از حملۀ دیگری نیز به اربونه خبر داده است. به روایت وی، در 410ق/ 1019م، گروهی از مسلمانان شبانه از راه دریا به اربونه هجوم بردند، ولی اهالی شهر آنان را شكست دادند و بسیاری از ایشان را كشتند و برخی را نیز اسیر كردند (رنو، V/ 109). با اینهمه، روابط اربونه با دربار امویان در اندلس سراسر جنگ و ستیز نبود، بلكه بهصورتی دیگر نیز ادامه یافت و اینبار بازرگانان یهودی اربونه بودند كه به جای لشكرهای عرب روانۀ سرزمینهای مختلف میشدند و كالاهای گوناگونی از غلام و كنیز گرفته، تا سنگهای قیمتی را به قرطبه و دیگر مراكز مهم اندلس میبردند (لوی پرووانسال، I/ 263).موقعیت جغرافیایی اربونه نیز، گذشته از اهمیت سیاسی و نظامی آن، درخور توجه است و سبب شده است كه این شهر در تقسیمات اداری اندلس وارد شود و در آثار جغرافیدانان اسلامی همواره مورد بحث قرار گیرد. اربونه كه در حد واسط جنوب باختری گل و شمال خاوری اندلس قرار داشت، پس از فتح و ضمیمه شدن آن به قلمرو اندلس مركز ایالتی شد به همین نام كه بهسبب موقعیت سرحدی آن به ایالت ثغر یا ثغر اربونه نیز شهرت یافت و به رغم آنكه این ایالت و مركز آن بسیار زود از قلمرو حكومت اندلس خارج شد، باز همچنان در آثار جغرافیدانان اسلامی از اربونه و جایگاه آن نسبت به سرزمین اصلی اندلس گفتوگو شده، و در این میان اختلاف نظرهایی نیز پدید آمده است. برخی آن را جزئی از اندلس و یكی از 40 شهر آن شمردهاند، ولی برخی دیگر آن را بیرون از این قلمرو و جزئی از سرزمین «روم» یا «افرنج» دانستهاند (نك : ابن فقیه، 79؛ ابن خردادبه، 89 -90؛ ابوعبید، 891؛ ادریسی، 2/ 738؛ ابوالفدا، 182-183؛ مقری، 1/ 127- 128؛ دربارۀ تقسیمات اداری اندلس از زمانهای كهن، نك : مونس، 532 بهبعد). اربونه پس از چیرگی دوبارۀ مسیحیان بر آن و در زمان حكمرانی شارلمانی (768 - 814م) مركز دوكنشین گوتیا بود و سپس در سدههای میانه بخش جنوبی آن زیر سلطۀ كنتهای تولوز قرار گرفت و بخش شمالی آن به صورت اسقفنشین درآمد. محلهای از یهودیان نیز در شهر وجود داشت كه تا اخراج ایشان در اوایل سدۀ 14 م رونق داشت. این شهر كه در سدههای 11 و 12م از رونق تجاری برخوردار بود، پس از فرو ریختن سدهای اود و انباشته شدن بندر آن با گل و لای و قطع ارتباط آن با دریای مدیترانه در 1320م، رونق و اهمیت خود را از دست داد. در 1507م، شهر در قلمرو حكومت پادشاه فرانسه قرار گرفت و در 1790م، در جریان انقلاب فرانسه، نهاد اسقفی شهر از میان رفت ( لاروس بزرگ، بریتانیكا، آمریكانا، جودائیكا، كلیر، ذیل ناربن). ناربن امروز شهری است در بخش اود از استان لانگدوك كه در 61 كیلومتری شرق كاركاسون (قرقشونه) و 13 كیلومتری غرب مدیترانه در میان تاكستانهای وسیع قرار گرفته است و از طریق كانال روبین كه شاخهای از كانال میدی است و بخش شمالی شهر (سیته) را از بخش جنوبی آن (بور) جدا میكند، به مدیترانه راه دارد. از آثار تاریخی ناربن، گذشته از برخی بناهای كهن رومی، كلیسای جامع سنژوسْت (سدههای 13و14م)، كلیسای سن پُل سِرژ (سدههای 12 و 13م) و بناهای اسقفنشین شهر (سدههای 13 و 14م) هنوز باقی است. اگر ناربن درگذشتههای دور زادگاه برخی از امپراتوران روم و پایگاه ایشان بوده ، در عصر حاضر نیز زادگاه دو تن از مشاهیر موسیقی و علوم فرانسه، موندونْویل (1711-1772م) و آرمان گوتیه (1837- 1920م)، بوده است ( لاروس بزرگ، بریتانیكا، آمریكانا، همانجاها).
ابناثیر، الكامل؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالك و الممالك، بهكوشش دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن خطیب، محمد، اعمال الاعلام، بهكوشش لوی پرووانسال، بیروت، 1956م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن عبدالحكم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، بهكوشش چارلز س. توری، لیدن، 1920م؛ ابن عذاری، احمد، البیان المغرب، بهكوشش كولن و لوی پرووانسال، لیدن، 1951م؛ ابن فرضی، عبدالله، تاریخ العلماء و الرواۀ للعلم بالاندلس، بهكوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1373ق/ 1954م؛ ابن فقیه، احمد، مختصر كتاب البلدان، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ ابن قوطیه، محمد، تاریخ افتتاح الاندلس، بهكوشش عبدالله انیس طباع، بیروت، 1958م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، المسالك و الممالك، به كوشش آدریان وان لِوِن و آندره فره، تونس، 1992م؛ ابوالفدا، تقویمالبلدان، بهكوشش رنو و دوسلان، پاریس، 1840م؛ اخبار مجموعۀ، بهكوشش ابراهیم ابیاری، قاهره/ بیروت، 1401ق/ 1981م؛ ادریسی، محمد، نزهۀ المشتاق، قاهره، مكتبة الثقافة الدینیه؛ الامامة و السیاسة، به كوشش طه محمد زینی، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر؛ همان، بخش مربوط به فتح اندلس، بهكوشش عبدالله انیس طباع، همراه تاریخ افتتاح الاندلس (نك : هم ، ابن قوطیه)؛ بستانی؛ سالم، عبدالعزیز، تاریخ المسلمین و آثارهم فی الاندلس، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ سامرایی، خلیل ابراهیم صالح، الثغر الاعلی الاندلسی، بغداد، 1976م؛ مسعودی، علی، مروجالذهب، بهكوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، 1384ق/ 1964م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، بهكوشش احسان عباس، بیروت، 1388ق/ 1968م؛ مونس، حسین، فجر الاندلس، قاهره، 1959م؛ نیز:
Americana; Ausonius, tr. H. G. Evelyn White, London, 1968; Britannica;Collier's Encyclopedia, London/ NewYork, 1986; Cond E , J. A., History of the Dominion of the Arabs in Spain, tr. J. Foster, London, 1854; EI2; Grand Larousse; Judaica; Lévi-Proven 5 al, E., Histoire de l'Espagne musulmane, Paris/ Leiden, 1950; Reinaud, M., «Incursions of the Muslims into France», tr. H. Kh. Sherwani, Islamic Culture, Hyderabad Deccan, vol. IV, 1930, vol. V, 1931; Sidonius, G. S. A., Poems and Letters, tr. W. B. Anderson, London, 1963. مهران ارزنده
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید